amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ همین حالا من یه کتابی از دکتر کوانتوم ( fred alan wolf ) میخونم بنام فکر های بزرگ در کتابی کوچک . ایشون از جنبه های مختلف قدرت فکر و طراحی انسان جوری حرف زده که اون نوع ادبیات تا بحال در کل کشور ما دیده نشده. نگاه ایشان به جهان طوری است که من وقتی میخونم هنگ میکنم. اونوقت ما اینجا داریم با تجارب بی ارزش خودمون در مورد کل دنیا هم نظر میدیم و شاکی هم هستیم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام براي من خيلي جالب هست كه شما روانشناس هستيد و تجربه هاي فردي رو بي ارزش مي خونيد تجربه هاي فردي زير بناي تجربه هاي گروهي هستند و تجربه هاي گروهي مقدمه ي پيشرفت هاي اجتماعي در اجتماع رو به پيشرفت امكان پرورش نخبه بسيار بيشتر از جوامع وا پس گرا است لذا مي بينيم همين تجارب به گفته ي شما بي ارزش زمينه ساز همان چيزي است كه شما آن را در نايابي مي دانيد 4 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ برای موفقیت تو هر رشته ای هر کاری و در نهایت جز برترین هاشدن(10 درصد 3 درصد...) نیروی ذهنی و عصبی زیاد و مداومی لازمه/ قسمت هایی از کتاب قدرت اراده اثر پل ژاگو ... هر حرکت خویشتندارانه بر ذخیره عصبی شما می افزاید. نیرو های روانی و ذهنی خود را با گفتگو درباره چیزهای خرد و بی اهمیت /با تفسیرهایی درباره رویدادهای روزانه/ با ارزیابی مردم عبوری یا اعمالی که در آنها حضور داشته اید متفرق و پریشان نکنید. 3 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ چرا فكر مي كنيد افراد موفق از يك فوت جادويي برخوردار بودند ؟همين فرمول هاي به ظاهر آبكي هست كه شما را به درجات موفقيت مي رسونه ما اين فرمول ها رو مي بينيم و دقيقا به خاطر آبكي به نظر رسيدن از آنها اجتناب مي كنيم ولي تا به حال چند بار اين فرمول به قول شما آبكي را به مار بستيد و به نتيجه نرسيديد؟ افق ديد شما براي موفقيت چند سال است؟ بر نامه هاي شما چند ساله است؟ چه اقدامتي كرديد؟ اكثريت ما آدم ها (اين اكثريت در ايران تشديدددددددددددد دارد) نشسته ايم و منتظر هستيم دري از اسمان باز شود و كليد طلايي قصر ارزو هايمان به پيش پايمان بيافتد و غافل هستيم كه آن كليد طلايي همت و تلاش ما در راستاي صحيح است کسی حرف از فرمول جادویی نزد... نبوغ و استعداد فرمول جادویی نیست... دید متفاوت فرمول جادویی نیست... این چیزهایی که شما اونجا نوشتی موثر هست ولی کسی رو از خاک سیاه بلند نمیکنه... حتما تفسیر شما از موفقیت با تفسیر من از اون فرق داره... در ضمن تا جایی که من دیدم افرادی که واقعا موفق بودند این رو در وجودشون داشتند... مسئله با دنبال کردن چند خط مطلب حل نشده... بله همین الانم دارم به کار میبندم... بنده برنامه های طولانی مدت دارم... مطمئن باشید... تا حالا هم به بیشترشون با موفقیت رسیدم عزیز دل... بنده خوشبختانه همچین آدمی نیستم که منتظر باشم دری از آسمان باز بشه و چیزی برام بیاد... مسلما من حداقل به هیچ وجه انتظار ندارم چیزی رو به سادگی به دست بیارم عزیز من... ولی بازم میگم این فرمول ها بی فایده هست... با گفتم اینکه برای موفقیت باید برنامه داشت و یا برای موفقیت باد اراده داشت کسی اینها رو برای خودش نمیسازه... همه هم خبر دارند که باید اینها رو داشته باشند... مسئله در جای دیگری نهفته هست... باید برید ببینید چرا همه اینها رو میدونند ولی کسی بهش عمل نمیکنه... هر زمان فرمولی برای درمان این مشکل پیدا شد من رو خبر کنید... 3 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ کسی حرف از فرمول جادویی نزد... نبوغ و استعداد فرمول جادویی نیست... دید متفاوت فرمول جادویی نیست... این چیزهایی که شما اونجا نوشتی موثر هست ولی کسی رو از خاک سیاه بلند نمیکنه... حتما تفسیر شما از موفقیت با تفسیر من از اون فرق داره... در ضمن تا جایی که من دیدم افرادی که واقعا موفق بودند این رو در وجودشون داشتند... مسئله با دنبال کردن چند خط مطلب حل نشده... بله همین الانم دارم به کار میبندم... بنده برنامه های طولانی مدت دارم... مطمئن باشید... تا حالا هم به بیشترشون با موفقیت رسیدم عزیز دل... بنده خوشبختانه همچین آدمی نیستم که منتظر باشم دری از آسمان باز بشه و چیزی برام بیاد... مسلما من حداقل به هیچ وجه انتظار ندارم چیزی رو به سادگی به دست بیارم عزیز من... ولی بازم میگم این فرمول ها بی فایده هست... با گفتم اینکه برای موفقیت باید برنامه داشت و یا برای موفقیت باد اراده داشت کسی اینها رو برای خودش نمیسازه... همه هم خبر دارند که باید اینها رو داشته باشند... مسئله در جای دیگری نهفته هست... باید برید ببینید چرا همه اینها رو میدونند ولی کسی بهش عمل نمیکنه... هر زمان فرمولی برای درمان این مشکل پیدا شد من رو خبر کنید... خوب دوست من پس منتظر باشيد تا خيلي زود در جمع موفقين باشيد تو همون مطلب نخست نوشتم كه خيلي ها مي دانند ولي در مراحل مختلف حذف مي شوند.استقامت در راه و پشتكار چيزي است كه باعث جدايي موفقين از نا موفقين مي شود اگر احيانا از گفتار من جسارتي برداشت كرديد در حضور كليه ي حاضرين پوزش مي خواهم شادمان و موفق باشيد به اميد فحت قله هاي موفقيت توسط تك تك اعضا از جمله شما 4 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ خوب دوست منپس منتظر باشيد تا خيلي زود در جمع موفقين باشيد تو همون مطلب نخست نوشتم كه خيلي ها مي دانند ولي در مراحل مختلف حذف مي شوند.استقامت در راه و پشتكار چيزي است كه باعث جدايي موفقين از نا موفقين مي شود اگر احيانا از گفتار من جسارتي برداشت كرديد در حضور كليه ي حاضرين پوزش مي خواهم شادمان و موفق باشيد به اميد فحت قله هاي موفقيت توسط تك تك اعضا از جمله شما نه دوست عزیز من به هیچ وجه از این بحث ها ناراحت نمیشم... حتی یک لحظه... ما برای همین بحث ها میاییم اینجا... خوب ببین دقیقا مسئله ایجاست که من اگر به اون نتایج برسم خودم رو موفق نمیدونم به اون معنا... این به نظر من زندگی عادی هست دیگه... نیست ؟ من برای زندگیم دو نوع برنامه دارم... برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت... برنامه های کوتاه مدت کنار هم که جمع میشند باعث میشند من بتونم به اون هدف بلند مدتم برسم... خوب من فکر میکنم اینها رو همه ی ما داریم... ولیذ برای مثال شما به هیتلر نگاه کنید (خوب فردی بود که در کار خودش موفق بود حالا حتی اگر بگیم هدفش کشتن میلیون ها آدم بود باشه در این مورد بحثی ندارم)... من دنبال اینم که بفهمم چه چیزی باعث شد هیتلر بشه هیتلر و سقراط بشه سقراط... چه چیزی باعث شد انیشتن بشه انیشتن... کسی که زمانی میخواست خودش رو بکشه و در نامه ای این رو گفته بود... به نظر نمیاد این افراد زیاد حتی برنامه ای هم داشتند... فقط یک حس درونی بوده و یک نبوغ به نظر من... من میخوام این رو بفهمم... برای همین میگم منظورمون از موفقیت با هم کمی فرق داره... شما هم موفق باشید دوست عزیز... برای شما هم آرزوی موفقیت دارم... 1 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ شاید همه شما دوست داشته باشید که در رشته و حرفه ی مورد علاقه ی خود جزو بهترین ها باشید.مطمئنا اصلی ترین راه بالا بردن مهارت است. این تاپیک می کوشد تا زمینه را برای اظهار نظر دوستان پیرامون اینکه چگونه میتوان جزو 10 درصد برتر در رشته و حرفه ی خود شد، فراهم کند. آیا شما مهارت خاصی دارید؟ آیا برای کسب مهارت تلاشی کرده اید؟ شما در چه چیزی بهترین هستید؟ (منظور این است که نسبت به بقیه دوستان خود در کدام زمینه و مهارت بهتر هستید) باید در چه زمینه هایی برای موفقیت مهارت کسب کنید؟ آیا نقاط ضعف زندگی و شغلی خود را شناسایی کرده اید؟ چگونه می توانید جزو 10 درصد برتر حرفه ی مورد علاقه ی خود باشید؟ نظرات به طور کلی و همراه با مثال باشد، بهتر است، چون امکان استفاده ی همه دوستان در رشته های مختلف را فراهم می کند. تجربه و نظرات خودتون رو از دیگر دوستان دریغ نکنید. ممنون. (با تشکر از اسی که فرهنگ استفاده از رنگ در نوشته ها را در انجمن باب کرد.) به نظر من برای بهترین بودن قبل از مهارت باید به رشته ای که میخواهیم توش فعالیت کنیم علاقه داشته باشیم... من رشته ی خودم ( اقتصاد ) رو با علاقه و آشنایی قبلی انتخاب کردم .. و با اینکه ترم 5 هستم فعالیتم تو رشته ی خودم بیش تر از خیلی از فارغ التحصیلان این رشته ست ... و تمام تلاشم اینه که بهترین باشم ... :5c6ipag2mnshmsf5ju3 از اینکه برای دیگران کار کنم متنفرممممم ... از کارمند بودن یا کارکردن برای شرکتای دیگران :viannen_38: و دارم سرمایه جمع میکنم برای تاسیس شرکت خودم و در حال حاضر هم تو بورس فعالم واسه اینکه تحلیل کردن رو یاد بگیرم :biggrin: خلاصه اینکه منتظر نباشین کار بیاد دم خونتون خودتون برید دنبالش :JC_thinking::JC_thinking: 2 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ نه دوست عزیز من به هیچ وجه از این بحث ها ناراحت نمیشم... حتی یک لحظه... ما برای همین بحث ها میاییم اینجا... خوب ببین دقیقا مسئله ایجاست که من اگر به اون نتایج برسم خودم رو موفق نمیدونم به اون معنا... این به نظر من زندگی عادی هست دیگه... نیست ؟ من برای زندگیم دو نوع برنامه دارم... برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت... برنامه های کوتاه مدت کنار هم که جمع میشند باعث میشند من بتونم به اون هدف بلند مدتم برسم... خوب من فکر میکنم اینها رو همه ی ما داریم... ولیذ برای مثال شما به هیتلر نگاه کنید (خوب فردی بود که در کار خودش موفق بود حالا حتی اگر بگیم هدفش کشتن میلیون ها آدم بود باشه در این مورد بحثی ندارم)... من دنبال اینم که بفهمم چه چیزی باعث شد هیتلر بشه هیتلر و سقراط بشه سقراط... چه چیزی باعث شد انیشتن بشه انیشتن... کسی که زمانی میخواست خودش رو بکشه و در نامه ای این رو گفته بود... به نظر نمیاد این افراد زیاد حتی برنامه ای هم داشتند... فقط یک حس درونی بوده و یک نبوغ به نظر من... من میخوام این رو بفهمم... برای همین میگم منظورمون از موفقیت با هم کمی فرق داره... شما هم موفق باشید دوست عزیز... برای شما هم آرزوی موفقیت دارم... خوب يكم سمت سو داديد به بحث ممنونم يك سري هدف هاي كوتاه مدت هست كه شما را در رسيدن به هدف نهايي ياري مي كند اون هدف نهايي وقتي بدست بياد شما انسان موفقي هستيد اما اين پايان راه يم انسان موفق نيست .چون يكي از خصوصيات انسان هاي موفق عدم ايستايي و رضايت هست. در پس هدف بزرگي كه در سر داشتند اهداف ديگري پديد مي آيد. همه ي آدم هايي كه مثال زديد در ابتدا هدفي داشتند وقتي به آن رسيدند هدف هايي را تعريف كردند و در پي رسيدن به آن رفتند. اما اكثريت مردم واقعا هدفي ندارند و فقط نفس مي كشند و در مسير جامعه گذران عمر مي كنند. اگر جايي هم موفقيتي بدست مي آورند حاصل اتفاق است نه برنامه يك مثال مادي بزنم خيلي از پدران ما هدفي براي خريد خانه نداشتند اما عده بر اساس يك اتفاق خانه خريدند و عده هم نخريدند و الان اصير دست اجاره نشيني هستند. اما عده ي خيلي كمي با برنامه چندين و چند ملك مختلف در سطح كشور خريدند و امروز آسوده خاطر از اين لحاظ هستند. اين مثال را زدم كه اين نتيجه را بگيرم: آدم هاي موفق اهدافشان جلوتر از زمانه ي حال است بر خلاف ديدگاه خيلي از افراد انسان هاي موفق اكثريت نابغه نبودند وبلكه داراي اراده و پشتكار بودند و اين اراده و پشتكار ذاتي نيست بلكه اكتسابي است. من دوره ي راهنمايي و دبيرستان علامه حلي تهران درس خوندم(سمپاد) افرادي بسيار باهوش را در كنار خودم ديدم .چه به عنوان استاد و معلم و چه به عنوان هم دوره و هم درس. اما از ميان اين انبوه تيزهوشان ايراني افراد كمي را ديدم كه موفق باشند(البته خيلي از همدوره اي هاي من و بعد از من اكنون در بهترين دانشگاه هاي دنيا درس مي خوانند و اين به لطف حكومت فخيمه است كه آنها را پر داد) دوست من افراد باهوش به ندرت پشتكار دارند داشتن هوش متوسط با پشتكار بالا به مراتب مناسب تر است براي رسيدن به قله هاي موفقيت. شما هدف را باور كن تا به آن برسي(تعبيري از قانون جذب) 7 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ خوب يكم سمت سو داديد به بحث ممنونم يك سري هدف هاي كوتاه مدت هست كه شما را در رسيدن به هدف نهايي ياري مي كند اون هدف نهايي وقتي بدست بياد شما انسان موفقي هستيد اما اين پايان راه يم انسان موفق نيست .چون يكي از خصوصيات انسان هاي موفق عدم ايستايي و رضايت هست. در پس هدف بزرگي كه در سر داشتند اهداف ديگري پديد مي آيد. همه ي آدم هايي كه مثال زديد در ابتدا هدفي داشتند وقتي به آن رسيدند هدف هايي را تعريف كردند و در پي رسيدن به آن رفتند. اما اكثريت مردم واقعا هدفي ندارند و فقط نفس مي كشند و در مسير جامعه گذران عمر مي كنند. اگر جايي هم موفقيتي بدست مي آورند حاصل اتفاق است نه برنامه يك مثال مادي بزنم خيلي از پدران ما هدفي براي خريد خانه نداشتند اما عده بر اساس يك اتفاق خانه خريدند و عده هم نخريدند و الان اصير دست اجاره نشيني هستند. اما عده ي خيلي كمي با برنامه چندين و چند ملك مختلف در سطح كشور خريدند و امروز آسوده خاطر از اين لحاظ هستند. اين مثال را زدم كه اين نتيجه را بگيرم: آدم هاي موفق اهدافشان جلوتر از زمانه ي حال است بر خلاف ديدگاه خيلي از افراد انسان هاي موفق اكثريت نابغه نبودند وبلكه داراي اراده و پشتكار بودند و اين اراده و پشتكار ذاتي نيست بلكه اكتسابي است. من دوره ي راهنمايي و دبيرستان علامه حلي تهران درس خوندم(سمپاد) افرادي بسيار باهوش را در كنار خودم ديدم .چه به عنوان استاد و معلم و چه به عنوان هم دوره و هم درس. اما از ميان اين انبوه تيزهوشان ايراني افراد كمي را ديدم كه موفق باشند(البته خيلي از همدوره اي هاي من و بعد از من اكنون در بهترين دانشگاه هاي دنيا درس مي خوانند و اين به لطف حكومت فخيمه است كه آنها را پر داد) دوست من افراد باهوش به ندرت پشتكار دارند داشتن هوش متوسط با پشتكار بالا به مراتب مناسب تر است براي رسيدن به قله هاي موفقيت. شما هدف را باور كن تا به آن برسي(تعبيري از قانون جذب) بسیار خوب... فکر کنم تازه فهمیدیم داریم به هم چی میگیم... من دوست دارم حرف شما رو باور کنم چون ورژن شما بسیار دلچسب تر هست... اتفاقا در تایید حرف شما دوستی رو میشناسم که فوق العاده باهوش هست ولی متاسفانه پشته کار کمی داره... 4 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ مسايل انسان شناختي اصلا بحث باور يا قبولاندن نيست بيشتر بحث تجربه هست من خيلي از فارغ التحصيل هاي تيزهوشان را مي شناسم كه در حد ديپلم باقي ماندند در صورتي كه در زمان ما آزمون ورودي 70 درصد هوش بود و 30 درصد مطالب درسي كه اين كمك مي كرد ورودي ها واقعا داراي ضريب هوشي بالا باشند و مثل ورودي هاي جديد دوپينگي نباشند. خيلي از دارندگان مدال هاي جهاني را مي شناسم كه به عنوان يك مهندس ساده مشغول كار در يك شركت هستند. اما در عوض افراد با ضريب هوشي متوسط را هم مي شناسم كه در زمينه هاي مختلف بسيار موفق هستند. اين قسمت كه گفتم افراد داراي ضريب هوشي بالا پشت كار ندارند يك واقعيت محسوس براي من است . لذا اگر ضريب هوشي 100 داري خوشحال باش كه 120 نداري.چون احتمال رسيدن به اهدافت چندين برابر است. البته اين رو هم نمي شه ناديده گرفت كه آدم با بهره ي هوشي خيلي كم احتمال رسيدنش به اهداف بزرگ بسيار بعيد است.(البته همون افراد هم به نسبت كم بودن ضريب هوشي خود داراي اهدافي هستند كه در نظر خودشان بسيار بزرگ است) يك صحنه ي معروف در فيلم ابوعلي سينا هست كه شيخ مشغول مطالعه ي يك كتاب است(اگر اشتباه نكنم از ارسطو يا يكي از بزرگان يونان باستان) بعد فردي بر او ظاهر مي شود و در يك ديلوگ شيخ مي گه 7 بار خواندم و نفهميدم اين جمله خيلي ارزشمند هست فردي مانند ابو علي سينا براي فهم يك كتاب اين همه وقت صرف مي كند و پشتكار دارد و تا نفهمد رها نمي كند از زندگي دكتر حسابي به نقل از پسر ايشان(نقل به مضمون): دكتر در تخت بيمارستان در روز هاي آخر با سوي كم چشم به زور مشغول خواند يك كتاب خود آموز زبان (اگر اشتباه نكنم الماني) بودند .پسرشون به ايشون مي گه پدر جان با اين حال چه وقت مطالعه هست ؟ پاسخ دكتر خيلي زيباست: بدانم و بميرم بهتر است يا ندانم و بدانم؟ نمونه از پشتكار هاي عجيب در انسان هاي بزرگ زياد هست و اين اون بخش مرموز زندگي اين افراد هست. 8 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ مسايل انسان شناختي اصلا بحث باور يا قبولاندن نيستبيشتر بحث تجربه هست من خيلي از فارغ التحصيل هاي تيزهوشان را مي شناسم كه در حد ديپلم باقي ماندند در صورتي كه در زمان ما آزمون ورودي 70 درصد هوش بود و 30 درصد مطالب درسي كه اين كمك مي كرد ورودي ها واقعا داراي ضريب هوشي بالا باشند و مثل ورودي هاي جديد دوپينگي نباشند. خيلي از دارندگان مدال هاي جهاني را مي شناسم كه به عنوان يك مهندس ساده مشغول كار در يك شركت هستند. اما در عوض افراد با ضريب هوشي متوسط را هم مي شناسم كه در زمينه هاي مختلف بسيار موفق هستند. اين قسمت كه گفتم افراد داراي ضريب هوشي بالا پشت كار ندارند يك واقعيت محسوس براي من است . لذا اگر ضريب هوشي 100 داري خوشحال باش كه 120 نداري.چون احتمال رسيدن به اهدافت چندين برابر است. البته اين رو هم نمي شه ناديده گرفت كه آدم با بهره ي هوشي خيلي كم احتمال رسيدنش به اهداف بزرگ بسيار بعيد است.(البته همون افراد هم به نسبت كم بودن ضريب هوشي خود داراي اهدافي هستند كه در نظر خودشان بسيار بزرگ است) يك صحنه ي معروف در فيلم ابوعلي سينا هست كه شيخ مشغول مطالعه ي يك كتاب است(اگر اشتباه نكنم از ارسطو يا يكي از بزرگان يونان باستان) بعد فردي بر او ظاهر مي شود و در يك ديلوگ شيخ مي گه 7 بار خواندم و نفهميدم اين جمله خيلي ارزشمند هست فردي مانند ابو علي سينا براي فهم يك كتاب اين همه وقت صرف مي كند و پشتكار دارد و تا نفهمد رها نمي كند از زندگي دكتر حسابي به نقل از پسر ايشان(نقل به مضمون): دكتر در تخت بيمارستان در روز هاي آخر با سوي كم چشم به زور مشغول خواند يك كتاب خود آموز زبان (اگر اشتباه نكنم الماني) بودند .پسرشون به ايشون مي گه پدر جان با اين حال چه وقت مطالعه هست ؟ پاسخ دكتر خيلي زيباست: بدانم و بميرم بهتر است يا ندانم و بدانم؟ نمونه از پشتكار هاي عجيب در انسان هاي بزرگ زياد هست و اين اون بخش مرموز زندگي اين افراد هست. 100 معمولا ضریب هوشی خیلی خیلی پایینی هست ها... ضریب هوشی مورد نیاز برای ورود به دانشگاه 115 هست... :JC_thinking: بله کتاب استاد عشق رو خوندم... کاملا حرفتون رو قبول دارم... 4 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ 100 معمولا ضریب هوشی خیلی خیلی پایینی هست ها... ضریب هوشی مورد نیاز برای ورود به دانشگاه 115 هست... :JC_thinking: بله کتاب استاد عشق رو خوندم... کاملا حرفتون رو قبول دارم... عدد رو مثال زدم فقط :biggrin: (ببخشيد من از 3-4 تا پست اول هر صفحه نمي تونم تشكر كنم .دليلش رو نمي دونم چيه ) 5 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ واقعا از خوندن پست های این تاپیک لذت میبرم .. دونستن دیدگاه های مختلف در مورد موفقیت خیلی آموزنده ست .. من میخوام یه بار دیگه تاکید خودم رو بر نسبی بودن موفقیت اعلام کنم شاید خیلی از ما وقتی صحبت از موفقیت میکنیم راه های خیلی دور و دراز و شاید نرسیدنی رو ترسیم میکنیم .. اما شاید همین خود ما اگر یک مقاله ی خیلی ساده در یک نهاد بین المللی هم چاپ کنیم ... احساس کنیم که چقدر موفقیم و به خودمون ببالیم زیاد راه دوری نمیرم .. شاید ما راه دوری رو ترسیم کنیم ... اما وقتی تو یه محیط کار قرار میگیریم و هم رده های خودمون رو میبینیم که چقدر قوی تر و موفق تر از ما هستند .. شاید ترسیم ما از موفقیت این باشه که به جایگاه اونا برسیم انیشتین در خاطراتش نوشته که وقتی من ثابت کیهانی رو به عنوان یک نظریه ی مهم اعلام کردم .. احساس کردم که خیلی کار بزرگی انجام دادم و به خودم میبیالیدم! اما بعد ها فهمیدم که احمقانه ترین نظریه ی عمرم رو دادم! 6 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ انیشتین در خاطراتش نوشته که وقتی من ضریب کیهانی رو به عنوان یک نظریه ی مهم اعلام کردم .. احساس کردم که خیلی کار بزرگی انجام دادم و به خودم میبیالیدم! اما بعد ها فهمیدم که احمقانه ترین نظریه ی عمرم رو دادم! ضریب کیهانی نبود ها... بود ؟ ولی بعدا اثبات شد که درست گفته بوده... فکر کنم ثبات کیهانی بود... در حقیقت فکر کنم همون چیزی هست که بهش میگیم dark energy الان... شایدم اشتباه میکنم... البته کاملا بی ربط به تاپیک هست... ببخشید... 4 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ ضریب کیهانی نبود ها... بود ؟ ولی بعدا اثبات شد که درست گفته بوده... فکر کنم ثبات کیهانی بود... در حقیقت فکر کنم همون چیزی هست که بهش میگیم dark energy الان... شایدم اشتباه میکنم... البته کاملا بی ربط به تاپیک هست... ببخشید... بله حق با شماست درستش کردم 2 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آبان، ۱۳۹۰ ممنون دوستان بحث ها عالی در عین حال کاربردی هستند. میتونه نتیجه بخش باشه. حداقل در اذهان ما! 3 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ گفتنی ها رو دوستان گفتن من فکر می کنم یکی از زیربناهای اصلی رسیدن به موفقیت یک کلمه هست به اسم عشق. وقتی که عاشقانه کاری رو انجام می دی تک تک سلول های بدنت روی اون متمرکز می شه اون موقع هست یکی از زمینه و پیش شرط های اصلی خلاقیت به وجود اومده. مهم نیست که چه کاری می کنی و در تکمیل صحبت یکی از دوستان این کار کاملا نسبیه. برای هر کس کاملا یه طور تعریف می شه می تونه دامنه کوچیک ذهنی و فردی داشته باشه و یه کار کوچیک از نظر دیگران به حساب بیاد اما تو از درون طعم واقعی موفقیت رو چشیده باشی. می تونه توی حوزه بزرگ تر و کاری و در چشم انداز طولانی مدت باشه. مثل زمینه های شغلی. اون وخت حتی اگر عاشق کارت باشی یک پزشک موفق، یک فروشنده ، ویا یک حتی گارسون موفق می شی. کسی هم می تونه به دلیل سیستم بیولوژیکی و ذهنی متفاوت علاقه شدیدی به آزار یا کشتن دیگران داشته باشه و یک قاتل موفق باشه. تمام بحث های هدف گذاری و غیره زمانی به نتیجه می رسه که ریشه علاقه رو داشته باشه وگرنه یک تلاش همراه با ضجر بیشتر نیست که تازه فقط ممکنه به حدی نسبی از موفقیت برسه زیر بنای بعدی شناخت خود هست. متاسفانه اکثر ما هیچ شناخت دقیقی از خودمون نداریم. شاید تقصیری هم نداشته باشیم چون در سیستم باوری و آموزشی چنین موضوعی حتی تعریف نشده. اکثرا یک دید کلی و مجهول از خودمون داریم. که توی موقعیت های مختلف دچار هیجانات و احساساتی می شیم که حتی برای خودمون گاهی غیر قابل شناخته. یک مثالش این که شاید خیلی هامون این تجربه رو داشته باشیم که زمان تحصیل برنامه ریزی برای درس خوندن می کردیم اما نمی تونستیم گاهی توی زمان تعیین شده به 50 درصد اون هم برسیم. چرا؟ چون خودمون رو با یک سیستم الکترونیکی قابل برنامه ریزی اشتباه می گرفتیم. شناخت کاملی از حد کامل توان خودمون نداریم. در صورت شکست استراتژی مشخصی نداریم و مدتی حیران اتفاق افتاده هستیم و نمی تونیم سریع بلند شیم. کنترل هیجانات در مواجهه با موفقیت و یا شکست رو نداریم. یه عامل موقثت دیگه هم داشتن خلاقیت می تونه باشه که متاسفانه به خاطر سیستم غلط آموزشی در خیلی ها کشته شده. بستر مناسب رو داشتند اما کشته شده. عامل مهم اون هم قالبی بودن و کلیشه ای فکر کردنه. در تمام دوران تحصیل درسی رو به ما دادن زمانی فرصت داشتیم یاد بگیریم (حفظ کنیم) و بعد مورد آزمون قرار بگیریم. خود همین کنکور نمونه بارز کشتارگاه خلاقیته. سیستم آموزشی همیشه تشویقی تنبیهی بوده و نه در مقابل ایده جدید بلکه در مقابل میزان توانایی به خاطر سپردن مطالب قبلی. این سه تا عامل بالا خیلی مهمن به نظرم. اینا که باشن تازه اون هدف معنا پیدا می کنه. هدفی که توش علاقه و انگیزه نباشه می شه قبولی کنکور به روش شکنجه. این عوامل که باشه تازه بحث مدیریت زمان کاربردی می شه. وقتی من هدف اجباری (خواست حامعه) نوشته شده روی کاغذم یه چیزه ذهنم جای دیگه، هزار بار هم که قانون 80/20 رو بگن، هزار بار هم که بگن از زمان های مرده استفاده کنید، یادداشت های جیبی رو همه جا به همراه داشته باشین و ...... ممکنه تو کوتاه مدت با فشار زیاد و پا گذاشتن رو همه چیز جواب بده اما تو طولانی مدت فقط فرسایش اعصاب و روان میاره. (حالا این که چه طور میشه که هرکس بره دنبال علاقه خودش و کاری که براش ساخته شده خودش یه بحث طولانیه و البته تو کشور ما بیشتر شبیه کمدی......توی نظام آموزشی که حداقل خیلی از افراد فقط از روی عنوان و کلاس داشتن! رشته تحصیلی خودشون رو انتخاب کردن و نه شناخت صحیح و توانایی سنجی از خودشون داشتن و نه از رشته تحصیلی، حرفی برای گفتن باقی نمی مونه.......) از همه اینها گذشته پول هم برای موفقیت خیلی لازمه!! نمی دونم چرا کسی اشاره نکرد. همیشه یک بستر مناسب و پشتوانه قوی خیلی لازم و کمک کنندست. اگر نبود شم اقتصادی و به دست آوردنشه که لازمه. یه سلول هم برای کشت توی آزمایشگاه احتیاج به محیط کشت مناسب داره......... ممکنه کسی بگه خیلی از دانشمندان معروف توی کودکیشون فقیر بودن......بله اون کسی که فقیر بوده شناخت دقیق از خودش رو داشته (همون مورد بالا) و می دونسته که به لحاظ روحی قابلیت اینه داره که پی هر سختی رو به تنش بماله از گرسنگی تا تحقیر شدن تا سر حلوی دیگران خم کردن و ....... و در مقابل همه این ها نشکنه و مقاومت کنه تا پیروزی......یعین یه جورایی همه موارد بالا عشق و شناخت خود و سایر موارد لازم و ملزوم همن و تکمیل کننده همدیگه. 7 لینک به دیدگاه
amirgb 8546 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ گفتنی ها رو دوستان گفتنمن فکر می کنم یکی از زیربناهای اصلی رسیدن به موفقیت یک کلمه هست به اسم عشق. وقتی که عاشقانه کاری رو انجام می دی تک تک سلول های بدنت روی اون متمرکز می شه اون موقع هست یکی از زمینه و پیش شرط های اصلی خلاقیت به وجود اومده. مهم نیست که چه کاری می کنی و در تکمیل صحبت یکی از دوستان این کار کاملا نسبیه. برای هر کس کاملا یه طور تعریف می شه می تونه دامنه کوچیک ذهنی و فردی داشته باشه و یه کار کوچیک از نظر دیگران به حساب بیاد اما تو از درون طعم واقعی موفقیت رو چشیده باشی. می تونه توی حوزه بزرگ تر و کاری و در چشم انداز طولانی مدت باشه. مثل زمینه های شغلی. اون وخت حتی اگر عاشق کارت باشی یک پزشک موفق، یک فروشنده ، ویا یک حتی گارسون موفق می شی. کسی هم می تونه به دلیل سیستم بیولوژیکی و ذهنی متفاوت علاقه شدیدی به آزار یا کشتن دیگران داشته باشه و یک قاتل موفق باشه. تمام بحث های هدف گذاری و غیره زمانی به نتیجه می رسه که ریشه علاقه رو داشته باشه وگرنه یک تلاش همراه با ضجر بیشتر نیست که تازه فقط ممکنه به حدی نسبی از موفقیت برسه زیر بنای بعدی شناخت خود هست. متاسفانه اکثر ما هیچ شناخت دقیقی از خودمون نداریم. شاید تقصیری هم نداشته باشیم چون در سیستم باوری و آموزشی چنین موضوعی حتی تعریف نشده. اکثرا یک دید کلی و مجهول از خودمون داریم. که توی موقعیت های مختلف دچار هیجانات و احساساتی می شیم که حتی برای خودمون گاهی غیر قابل شناخته. یک مثالش این که شاید خیلی هامون این تجربه رو داشته باشیم که زمان تحصیل برنامه ریزی برای درس خوندن می کردیم اما نمی تونستیم گاهی توی زمان تعیین شده به 50 درصد اون هم برسیم. چرا؟ چون خودمون رو با یک سیستم الکترونیکی قابل برنامه ریزی اشتباه می گرفتیم. شناخت کاملی از حد کامل توان خودمون نداریم. در صورت شکست استراتژی مشخصی نداریم و مدتی حیران اتفاق افتاده هستیم و نمی تونیم سریع بلند شیم. کنترل هیجانات در مواجهه با موفقیت و یا شکست رو نداریم. یه عامل موقثت دیگه هم داشتن خلاقیت می تونه باشه که متاسفانه به خاطر سیستم غلط آموزشی در خیلی ها کشته شده. بستر مناسب رو داشتند اما کشته شده. عامل مهم اون هم قالبی بودن و کلیشه ای فکر کردنه. در تمام دوران تحصیل درسی رو به ما دادن زمانی فرصت داشتیم یاد بگیریم (حفظ کنیم) و بعد مورد آزمون قرار بگیریم. خود همین کنکور نمونه بارز کشتارگاه خلاقیته. سیستم آموزشی همیشه تشویقی تنبیهی بوده و نه در مقابل ایده جدید بلکه در مقابل میزان توانایی به خاطر سپردن مطالب قبلی. این سه تا عامل بالا خیلی مهمن به نظرم. اینا که باشن تازه اون هدف معنا پیدا می کنه. هدفی که توش علاقه و انگیزه نباشه می شه قبولی کنکور به روش شکنجه. این عوامل که باشه تازه بحث مدیریت زمان کاربردی می شه. وقتی من هدف اجباری (خواست حامعه) نوشته شده روی کاغذم یه چیزه ذهنم جای دیگه، هزار بار هم که قانون 80/20 رو بگن، هزار بار هم که بگن از زمان های مرده استفاده کنید، یادداشت های جیبی رو همه جا به همراه داشته باشین و ...... ممکنه تو کوتاه مدت با فشار زیاد و پا گذاشتن رو همه چیز جواب بده اما تو طولانی مدت فقط فرسایش اعصاب و روان میاره. (حالا این که چه طور میشه که هرکس بره دنبال علاقه خودش و کاری که براش ساخته شده خودش یه بحث طولانیه و البته تو کشور ما بیشتر شبیه کمدی......توی نظام آموزشی که حداقل خیلی از افراد فقط از روی عنوان و کلاس داشتن! رشته تحصیلی خودشون رو انتخاب کردن و نه شناخت صحیح و توانایی سنجی از خودشون داشتن و نه از رشته تحصیلی، حرفی برای گفتن باقی نمی مونه.......) از همه اینها گذشته پول هم برای موفقیت خیلی لازمه!! نمی دونم چرا کسی اشاره نکرد. همیشه یک بستر مناسب و پشتوانه قوی خیلی لازم و کمک کنندست. اگر نبود شم اقتصادی و به دست آوردنشه که لازمه. یه سلول هم برای کشت توی آزمایشگاه احتیاج به محیط کشت مناسب داره......... ممکنه کسی بگه خیلی از دانشمندان معروف توی کودکیشون فقیر بودن......بله اون کسی که فقیر بوده شناخت دقیق از خودش رو داشته (همون مورد بالا) و می دونسته که به لحاظ روحی قابلیت اینه داره که پی هر سختی رو به تنش بماله از گرسنگی تا تحقیر شدن تا سر حلوی دیگران خم کردن و ....... و در مقابل همه این ها نشکنه و مقاومت کنه تا پیروزی......یعین یه جورایی همه موارد بالا عشق و شناخت خود و سایر موارد لازم و ملزوم همن و تکمیل کننده همدیگه. درود مرسي از نكاتي كه گوشزد كردي چيز هايي كه مي گم شايد جنبه ي سوال باشه شايد جنبه ي نظر اگر دوست داشتي جواب بده و ادامه بديم من تفاوت قايل هستم بين كسي كه به زور به مسيري مي ره با كسي كه خودش به اختيار به سمتي حركت مي كنه اون آدمي كه به زور به يك سمت و سو هدايت مي شود اگر به بالاترين مراحل هم برسد(كه بعيد است) چون رضايت قلبي ندارد من او را نه تنها موفق نمي دانم كه نا موفق ترين مي دانم پيش فرض بحث هاي موفقيت اختيار هست يعني شما سكان زندگي در دست خودتان است و اين شما هستيد كه براي گام هاي بعدي تصميم مي گيريد.وقتي اين پيش فرض موجود باشه اون مباحث هدف گذاري و شناخت و برنامه و... معني پيدا مي كنه مسلما شما وقتي در انتخاب ازادي به سمت و سوي علايق خود مي روي .لذا اون عشقي كه شما ازش صحبت مي كنيد من بهش مي گم منطق عقل سليم حكم مي كند كه شما وقت و توان خود را در زمينه اي صرف كنيد كه براي شما آرامش خيال بياورد. (اون تلاش با زجر معمولا در مرحله اي منجر به عصيان مي شه همه ي ما در اطراف خود داريم كساني را كه به يكباره بي خيال درس و زندگي و كار شده اند.اين اون زماني هست كه روح فرد سركش مي شود و در پي ايده آل هاي خود مي رود بي توجه به ديگران.معمولا در جوامعي مثل ايران كه فرد تا پايان عمر فرزند خانواده است و خانواده مجاز به دخالت در ريز امور شخصي اوست اين حالت تشديد مي شود) بخش دوم گفتار شما نيز تا حدودي به همون قسمت داخل پرانتز بالا بر مي گردد.اما نكته اي كه در پايان اين بخش اشاره كرديد: برنامه ريزي و آمادگي براي شكست اكثر انسان هاي موفق بارها طعم شكست را چشيده اند اما هر بار با عزمي بيشتر از قبل شروع كردند .اين يكي از اساسي ترين تفاوت هاي ميان آدم هاي موفق و آدم هاي عادي و نا موفق است. خلاقيت: مخترعين ذهني مانند كودكان دارند همه ي افراد خلاق هستند اما خيلي ها اين خلاقيت را در دوران كودكي و به هنگام رشد از دست مي دهند .دليلش هم رفتار هاي اجتماع با كودك است. يك كودك به ذات كنجكاو است.اما معمولا اطرافيان اين كنجكاوي را سر كوب مي كنند .و از آن تعبير ب فضولي مي كنند و آن را نكوهش مي كنند.اين باعث از بين رفتن ديد ديگر بين در انسان ها مي شود. (دوستاني كه كودك دارند و تمايل دارند كه فرزندي باهوش و موفق داشته باشند اين نكته در امر تربيت خيلي مهم هست براشون.كنجكاوي را تقبيح نكنيد بلكه با حوصله در كنار كودك قرار بگيريد و از او در مقابل خطراتي كه مي تواند حاصل كنجكاوي او باشد حفاظت كنيد) خيلي از اختراع ها و ابداع ها در اول يك فكر مسخره جلوه مي كرد و موجب تمسخر ديگران بود اما ذهن خلاق افراد و پشتكار ايشان باعث بوجود آمدن ابزار ها و وسايل جديد شد. پول: بر خلاف نظر شما من پول را در ابتداي امر باعث موفقيت نمي دانم بلكه مخرب موفقيت مي دانم اكثر انسان هاي موفق دنيا از هيچ به همه چيز رسيدند و در صد كمي هستند كه به پشتوانه ي مالي خوب توانستند به موفقيت برسند. شما مثال زديد براي كشت يك سلول در ازمايشگاه هم به پول نياز است. يكجا توضيح دادم كه اهداف بصورت پله كاني هست. يك فرد اول هدف گذاري مي كند كه من تا فلان مقطع درس بخوانم(در مورد مثال شما) پس از رسيدن به آن هدف هدف بعدي را رسيدن به توان مالي اجاره و يا تملك يك آزمايشكاه قرار مي دهد . و در وراي آن هدف بزرگتر كه كشت سلول است. حالا اگر از اول من پول داشته باشم و آزمايشگاه بخرم ولي دانش نداشته باشم؟ كسب پول براي به ثمر رساندن خيلي از اهداف عامل تحريك است.معمولا افرادي كه در رفاه هستند به خود زحمت يك سري از كار ها را نمي دهند. البته فقر مطلق هم همواره موفقيت در پي ندارد .:biggrin: (نظرات من كاملا شخصي است و تاكيدي بر صحت آنها ندارم) 6 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ خب مرسی که با حوصله تحلیل کردی من تفاوت قايل هستم بين كسي كه به زور به مسيري مي ره با كسي كه خودش به اختيار به سمتي حركت مي كنه اون آدمي كه به زور به يك سمت و سو هدايت مي شود اگر به بالاترين مراحل هم برسد(كه بعيد است) چون رضايت قلبي ندارد من او را نه تنها موفق نمي دانم كه نا موفق ترين مي دانم پيش فرض بحث هاي موفقيت اختيار هست يعني شما سكان زندگي در دست خودتان است و اين شما هستيد كه براي گام هاي بعدي تصميم مي گيريد.وقتي اين پيش فرض موجود باشه اون مباحث هدف گذاري و شناخت و برنامه و... معني پيدا مي كنه مسلما شما وقتي در انتخاب ازادي به سمت و سوي علايق خود مي روي .لذا اون عشقي كه شما ازش صحبت مي كنيد من بهش مي گم منطق عقل سليم حكم مي كند كه شما وقت و توان خود را در زمينه اي صرف كنيد كه براي شما آرامش خيال بياورد. (اون تلاش با زجر معمولا در مرحله اي منجر به عصيان مي شه همه ي ما در اطراف خود داريم كساني را كه به يكباره بي خيال درس و زندگي و كار شده اند.اين اون زماني هست كه روح فرد سركش مي شود و در پي ايده آل هاي خود مي رود بي توجه به ديگران.معمولا در جوامعي مثل ايران كه فرد تا پايان عمر فرزند خانواده است و خانواده مجاز به دخالت در ريز امور شخصي اوست اين حالت تشديد مي شود) باید بگم که در نگاه کلی صحبت هاتون رو قبول دارم. اما ما در مورد یک شرایط ایده آل صحبت نمی کنیم. من شخصا معتقدم هر انسانی برای کاری مشخص خلق شده که جوهره اصلی وجودیشه در حالی که حدود 60 70 درصد افراد اطرافمون زندگیشون رو کلا در مسیری متفاوت طی می کنن. چرا؟ یه دلیل عمدش این هست که چیزی به نام استعداد یابی توی این کشور وجود نداره. چند درصد از اطرافیانتون و همکلاسی های خودتون در طول دوران تحصیل بودن که بیشتر تب مهندس مکانیک بودن اونها رو گرفته بود و حضورشون در کلاسها صرف پاس کردن دروس بود؟ حتی نمرات خوبی هم میگرفتند و درس هم می خوندند اما برای عقب نموندن از بقیه همکلاسیها، عقب نموندن از سایر دوستان و فامیل و جامعه کاری و چند نفر بودنکه این کتابهای رفرنس و اصلی رو زیر و رو می کردن و با تمام سلول های بدن می خوندن و دنبال کشف چیز جدیدی بودن؟ اگه کسی تا 18 سالگی نفهمید که از این زندگی چی میخواد آیا محکوم به اینه که یه امتحان 4 ساعتی و یک سازمان به اسم سازمان سنجش براش تصمیم گیرنده باشه؟ چه بسا توی مسیری بیفته و جلو بره و سالهای دوراز دید جامعه فردی موفق باشه اما وقتی پای صحبتهاش میشینی اون رضایت درونی رو نداره . با گذشت زمان چیزی رو در خودش کشف کرده که جالا دیگه خیلی براش دیره که برگرده و توی اون مسیر قدم بزاره و ترجیح می ده توی همون مسیری که حتی به دید جامعه اون رو موفق میدونه ادامه راه بده. این جاست که سرکش می شه و به قول شما ممکنه همه چیز رو رها کنه نه به خاطر این که بره دنبال ایده آل به قول شما بهتره بگیم بره به دنبال ذات وجودیش و حق طبیعیش. من صحبتهای شما رو قبول دارم در مورد کشوری مثل آمریکا که فردی که تصمیم میگیره وارد دانشکده پزشکی بشه این امکان رو داره که یک تا دو سال قبل از اون به عنوان کارآموز توی بیمارستان و حتی مطب پزشکان کناردست پزشکان کار کنه ببینه آیا برای این کار ساخته شده یا نه.....و نه کشور عزیزمون که پزشک های زیادی رو سراغ داریم که یا وسط تحصیل انصراف دادن یا بعد از تحصیل به کار دیگه ای مشغول شدن بحث اختیار بخش دوم گفتار شما نيز تا حدودي به همون قسمت داخل پرانتز بالا بر مي گردد.اما نكته اي كه در پايان اين بخش اشاره كرديد: برنامه ريزي و آمادگي براي شكست اكثر انسان هاي موفق بارها طعم شكست را چشيده اند اما هر بار با عزمي بيشتر از قبل شروع كردند .اين يكي از اساسي ترين تفاوت هاي ميان آدم هاي موفق و آدم هاي عادي و نا موفق است. قبول دارم. به شرط شناخت خود شکست مقدمه خوبی برای پیروزی میتونه باشه خلاقيت: مخترعين ذهني مانند كودكان دارند همه ي افراد خلاق هستند اما خيلي ها اين خلاقيت را در دوران كودكي و به هنگام رشد از دست مي دهند .دليلش هم رفتار هاي اجتماع با كودك است. يك كودك به ذات كنجكاو است.اما معمولا اطرافيان اين كنجكاوي را سر كوب مي كنند .و از آن تعبير ب فضولي مي كنند و آن را نكوهش مي كنند.اين باعث از بين رفتن ديد ديگر بين در انسان ها مي شود. (دوستاني كه كودك دارند و تمايل دارند كه فرزندي باهوش و موفق داشته باشند اين نكته در امر تربيت خيلي مهم هست براشون.كنجكاوي را تقبيح نكنيد بلكه با حوصله در كنار كودك قرار بگيريد و از او در مقابل خطراتي كه مي تواند حاصل كنجكاوي او باشد حفاظت كنيد) خيلي از اختراع ها و ابداع ها در اول يك فكر مسخره جلوه مي كرد و موجب تمسخر ديگران بود اما ذهن خلاق افراد و پشتكار ايشان باعث بوجود آمدن ابزار ها و وسايل جديد شد. بله. و دقیقا به همین دلیل معتقدند که تا جایی که خطری جانی بچه رو تهدید نمی کنه باید توی کودکی آزادش گذاشت و باید و نباید نکرد پول: بر خلاف نظر شما من پول را در ابتداي امر باعث موفقيت نمي دانم بلكه مخرب موفقيت مي دانم اكثر انسان هاي موفق دنيا از هيچ به همه چيز رسيدند و در صد كمي هستند كه به پشتوانه ي مالي خوب توانستند به موفقيت برسند. شما مثال زديد براي كشت يك سلول در ازمايشگاه هم به پول نياز است. يكجا توضيح دادم كه اهداف بصورت پله كاني هست. يك فرد اول هدف گذاري مي كند كه من تا فلان مقطع درس بخوانم(در مورد مثال شما) پس از رسيدن به آن هدف هدف بعدي را رسيدن به توان مالي اجاره و يا تملك يك آزمايشكاه قرار مي دهد . و در وراي آن هدف بزرگتر كه كشت سلول است. حالا اگر از اول من پول داشته باشم و آزمايشگاه بخرم ولي دانش نداشته باشم؟ كسب پول براي به ثمر رساندن خيلي از اهداف عامل تحريك است.معمولا افرادي كه در رفاه هستند به خود زحمت يك سري از كار ها را نمي دهند. البته فقر مطلق هم همواره موفقيت در پي ندارد .:biggrin: (نظرات من كاملا شخصي است و تاكيدي بر صحت آنها ندارم) این مثالی که زدم رو احتمالا نتونستم درست منظورم رو برسونم. منظور من خرید آزمایشگاه و اینا نبود.....منظورم اینه که یک سلول هم برای کشت احتیاج به محیط مناسب داره چه برسه به انسان! باید اون توی پلیت مناسب گذاشت و شرایط دمایی و محیطیش رو تنظیم کرد اما در حالت کلی معتقدم که به هیچ وجه فرمول کلی بین پول و میزان موفقیت وجود نداره و این طور نیست که انسانهای موفق لزوما در کودکی بدبخت بوده اند و کسی که ثروتمند لزوما این ثروت رو بر باد می دهند. درسته نیاز همیشه جرقه خوبی برای پیشرفته ، اما محیط رو هم نمیشه منکر شد....... حرف من اینه که یه حداقلی لازمه و نیروی محرکست 4 لینک به دیدگاه
hamidbala 2844 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۹۰ تاپیک جالبیه ولی خیلی سوال ها رو نمیشه جواب داد! فقط چند چیز میگم که واسه خودم خوب بود! اعتماد به نفس- بلند پروازی- عدم مقایسه- نگاه کردن به افراد بالا تر از خود-تلاش- واسه من خوب بوده تا حالا و ادامش می دم! 5 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۰ من متوجه شدم کسانی که در رشته ی خودشون جزو افراد برتر هستند، با رشته یا حرفه ی خودشون زندگی میکنند! با عشق و علاقه! زندگی و رشته شون با هم گره خورده... و سوال هم برام پیش اومده که اساسا این امر درست هست یا نه! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده