Hazhir 513 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ گر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران می کردند اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی …. و من شاید کمر شکسته ترین بودم اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمی کردیم اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود … ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند اگر همه ثروت داشتند دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزش ترین سکه هایشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی می مرد … اگر همه ثروت داشتند اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزش ترین کالا بود ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید اگر عشق نبود به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدام لحظهی نایاب را اندیشه می کردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری، بی گمان بیش از اینها مرده بودیم … اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد من، بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا آن گاه نمی دانم به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت؟ 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده