رفتن به مطلب

حرفایی برای نگفتن


ارسال های توصیه شده

حرف هایی هست برای نگفتن

حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند

و سرمایه ماورائی هر کس حرف هاییست که برای نگفتن دارد

حرف هایی که پاره های بودن آدمی اند

و بیان نمیشوند مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند...

لینک به دیدگاه

میشکنم،تکه هارا مثل نعلبکی های یادگاری مادربزرگ بهم میچسبانم...

شکل خودم نیستم دیگر ولی ترنم وجودم همان صداست

صدای اشنای لبخند مرگ...گاهی مرگ اززندگی زیباتر است واین ابتذال تاریخ است این دروغی حقیقی وحقیقتی دروغ است

من خودم را ازخاکسترم می افرینم باشد که بازافرینشم دست این ابتذال شکننده را کوتاهتر کند...!

لینک به دیدگاه

بعدِ صبحانه ابروهايش بالا رفت. دنبال كيفش روي صندلي كناري گشت. درش باز بود. پاكت سيگارش را درآورد.

با چشمهاي مهربان تعارف كرد: - سيگار؟

ماتِ اداهايش، لبخند زدم : - نه!

يكي گذاشت كنار لبش. گوشهء ديگر لبش گفت: - " هر وخ بعد ِ صبونه دلت سيگارخواس،... -"خــواس" را كشيده و دلبرانه گفت

– كبريت زد، نگرفت.

كبريت دوم گرفت.

جمله اش را تمام كرد: - ...بدون كه سيگاري شدي!"

خنديديم، خنده اش رفت پشت ِدود غليظ اولين پك كه صورتش را هم از من گرفت.

آخرين جرعهء چاي صبحانه كه از ته ليوان سرازير شد روي زبانم، ديدم شانزده سال است بعدِ صبحانه به او فكر مي‌كنم.

لینک به دیدگاه

خری با صاحب خود گفت در راه

 

که ای بیرحم بی انصاف بد خواه

 

 

مرا تا چند زیر بار داری؟

مرا تا چند با جان کار داری؟

 

 

خدا مرگت دهت تا شاد گردم

ز بند محنتت آزاد گردم

 

 

جوابش داد:کای حیوان دربند

چرا از مرگ من گردی تو خرسند؟

 

 

علاجی کن که دیگر خر نباشی

کشیدن بار را درخور نباشی

 

 

وگرنه تا تو خر هستی بناچار

چه من چه دیگری از تو کشد کار

لینک به دیدگاه

از همان روزی که دست حضرت قابیل

 

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

 

از همان روزی که فرزندان آدم

 

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

 

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

 

آدمیت مرد

 

گرچه آدم زنده بود

 

 

 

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند

 

از همان روزی که با شلاق و خون دیواره چین را ساختند

 

آدمیت مرده بود

 

 

 

بعد دنیا هی پر از آدم شد واین آسیاب گشت و گشت

 

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

 

ای دریغ ، آدمیت برنگشت

 

 

 

قرن ما

 

روزگار مرگ انسانیت است

 

سینه دنیا زخوبی ها تهی است

 

صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است

 

صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست

 

قرن موسی چنبه ها است

 

 

 

من که از پژمردن یک شاخه گل

 

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

 

از فغان یک قناری در قفس

 

از غم یک مرد در زنجیر

 

حتی قاتلی بر دار

 

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

 

وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

 

مرگ او را از کجا باور کنم؟

 

 

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

 

وای جنگل را بیابان می کنند

 

دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند

 

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

 

آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند

 

 

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

 

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

 

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

 

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

 

در کویری سوت و کور

 

در میان مردمی با این مصیبتها صبور

 

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

 

گفتگو از مرگ انسانیت است

لینک به دیدگاه

خسته شدم از این همه سیاست و کیاست و دیانت و سیادت و حماقت

دلم میخواد چشامو ببندم و همراه با موزیکی آرام به خوابی همیشگی برم ....

کاش میشد

لینک به دیدگاه

چه آغازی ........ چه انجامی ........

 

چه باید بود و باید شد ... در این گرداب وحشت زا ...

 

چه امیدی ... چه پیغامی ...

 

کدامین قصه شیرین ... برای کودک فردا ...

 

زمین از غصه میمیرد ... گل از باد زمستانی ...

 

شعور شعر ناپیدا ... در این مرداب انسانی ...

 

همه جا سایه وحشت ... همه جا چکمه قدرت ...

 

گلوی هر قناری را ... بریدند از سر نفرت ...

 

به جای جستن گلها ... به باغ سبز انسانی ...

 

شکفته بوته آتش ... نشسته جغد ویرانی ... نشسته جغد ویرانی ...

لینک به دیدگاه

دهنتون آب میفته اگه بدونید نیمبول

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
لیمو شیرین :texc5lhcbtrocnmvtp8

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

زمان آدما رو تغییر میده

نگاه ها رو عوض میکنه

ولی خاطره های و یاد ها همان هایی هستند که بودند

و چه تناقض بیرحمانه ای هست بین همان آدمایی که هستند و خاطرات همان آدم هایی که دیگر نیستند ....

 

 

کاش زودتر این روزا بگذره....خسته کنندس

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

دو هفته است كه اين تراژدي ذهنم رو مشغول كرده:

يك مورچه بعد از عمري خاطرخواهي ، ميفهمد كه معشوقش چاي خشك بوده...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...