رفتن به مطلب

حرفایی برای نگفتن


ارسال های توصیه شده

حرف هایی هست برای نگفتن

حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند

و سرمایه ماورائی هر کس حرف هاییست که برای نگفتن دارد

حرف هایی که پاره های بودن آدمی اند

و بیان نمیشوند مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند...

  • Like 30
لینک به دیدگاه

میشکنم،تکه هارا مثل نعلبکی های یادگاری مادربزرگ بهم میچسبانم...

شکل خودم نیستم دیگر ولی ترنم وجودم همان صداست

صدای اشنای لبخند مرگ...گاهی مرگ اززندگی زیباتر است واین ابتذال تاریخ است این دروغی حقیقی وحقیقتی دروغ است

من خودم را ازخاکسترم می افرینم باشد که بازافرینشم دست این ابتذال شکننده را کوتاهتر کند...!

  • Like 19
لینک به دیدگاه

مقیاس اندازه گیری فاصله متر نیست اشتیاق است مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است

  • Like 21
لینک به دیدگاه

بعدِ صبحانه ابروهايش بالا رفت. دنبال كيفش روي صندلي كناري گشت. درش باز بود. پاكت سيگارش را درآورد.

با چشمهاي مهربان تعارف كرد: - سيگار؟

ماتِ اداهايش، لبخند زدم : - نه!

يكي گذاشت كنار لبش. گوشهء ديگر لبش گفت: - " هر وخ بعد ِ صبونه دلت سيگارخواس،... -"خــواس" را كشيده و دلبرانه گفت

– كبريت زد، نگرفت.

كبريت دوم گرفت.

جمله اش را تمام كرد: - ...بدون كه سيگاري شدي!"

خنديديم، خنده اش رفت پشت ِدود غليظ اولين پك كه صورتش را هم از من گرفت.

آخرين جرعهء چاي صبحانه كه از ته ليوان سرازير شد روي زبانم، ديدم شانزده سال است بعدِ صبحانه به او فكر مي‌كنم.

  • Like 20
لینک به دیدگاه

خری با صاحب خود گفت در راه

 

که ای بیرحم بی انصاف بد خواه

 

 

مرا تا چند زیر بار داری؟

مرا تا چند با جان کار داری؟

 

 

خدا مرگت دهت تا شاد گردم

ز بند محنتت آزاد گردم

 

 

جوابش داد:کای حیوان دربند

چرا از مرگ من گردی تو خرسند؟

 

 

علاجی کن که دیگر خر نباشی

کشیدن بار را درخور نباشی

 

 

وگرنه تا تو خر هستی بناچار

چه من چه دیگری از تو کشد کار

  • Like 20
لینک به دیدگاه

[h=2][/h]

صدای قلب نیست

صدای پای توست

که شب ها در سینه ام می دوی

 

 

کافی ست کمی خسته شوی

کافی ست بایستی

  • Like 16
لینک به دیدگاه

از همان روزی که دست حضرت قابیل

 

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

 

از همان روزی که فرزندان آدم

 

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

 

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

 

آدمیت مرد

 

گرچه آدم زنده بود

 

 

 

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند

 

از همان روزی که با شلاق و خون دیواره چین را ساختند

 

آدمیت مرده بود

 

 

 

بعد دنیا هی پر از آدم شد واین آسیاب گشت و گشت

 

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

 

ای دریغ ، آدمیت برنگشت

 

 

 

قرن ما

 

روزگار مرگ انسانیت است

 

سینه دنیا زخوبی ها تهی است

 

صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است

 

صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست

 

قرن موسی چنبه ها است

 

 

 

من که از پژمردن یک شاخه گل

 

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

 

از فغان یک قناری در قفس

 

از غم یک مرد در زنجیر

 

حتی قاتلی بر دار

 

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

 

وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

 

مرگ او را از کجا باور کنم؟

 

 

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

 

وای جنگل را بیابان می کنند

 

دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند

 

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

 

آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند

 

 

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

 

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

 

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

 

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

 

در کویری سوت و کور

 

در میان مردمی با این مصیبتها صبور

 

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

 

گفتگو از مرگ انسانیت است

  • Like 15
لینک به دیدگاه

يک جايی می رسد که آدم دست به خودکشی می زند ...

نه اينکه يک تيغ بردارد رگش را بزند

نه!

قيد احساسش را می زند ...!

  • Like 13
لینک به دیدگاه

خسته شدم از این همه سیاست و کیاست و دیانت و سیادت و حماقت

دلم میخواد چشامو ببندم و همراه با موزیکی آرام به خوابی همیشگی برم ....

کاش میشد

  • Like 21
لینک به دیدگاه

چه آغازی ........ چه انجامی ........

 

چه باید بود و باید شد ... در این گرداب وحشت زا ...

 

چه امیدی ... چه پیغامی ...

 

کدامین قصه شیرین ... برای کودک فردا ...

 

زمین از غصه میمیرد ... گل از باد زمستانی ...

 

شعور شعر ناپیدا ... در این مرداب انسانی ...

 

همه جا سایه وحشت ... همه جا چکمه قدرت ...

 

گلوی هر قناری را ... بریدند از سر نفرت ...

 

به جای جستن گلها ... به باغ سبز انسانی ...

 

شکفته بوته آتش ... نشسته جغد ویرانی ... نشسته جغد ویرانی ...

  • Like 13
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

زمان آدما رو تغییر میده

نگاه ها رو عوض میکنه

ولی خاطره های و یاد ها همان هایی هستند که بودند

و چه تناقض بیرحمانه ای هست بین همان آدمایی که هستند و خاطرات همان آدم هایی که دیگر نیستند ....

 

 

کاش زودتر این روزا بگذره....خسته کنندس

  • Like 21
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

دو هفته است كه اين تراژدي ذهنم رو مشغول كرده:

يك مورچه بعد از عمري خاطرخواهي ، ميفهمد كه معشوقش چاي خشك بوده...

  • Like 9
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...