رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

این تاپیک برای اشعار زیبایی ایجاد شده که از نظر محتوا یا نویسنده در هیچکدام از تاپیک ها و زیر مجموعه های دیگر تالار ادبیات قرار نمی گیرند .

دوستان عزیز اینگونه اشعار رو در این تاپیک قرار بدین ... متشکرم .:w139:

آرماندیس

مرد باهوش

 

 

1260158631.jpg

 

 

 

 

شنیدم در زمان خسرو پرویز-

 

 

گرفتند آدمی را توی تبریز-

 

 

 

 

به جرم نقض قانون اساسی-

 

 

و بعض گفتمان های سیاسی-

 

 

 

 

ولی آن مرد دور اندیش، از پیش-

 

 

قراری را نهاده با زن خویش-

 

 

 

 

که از زندان اگر آمد زمانی-

 

 

به نام من پیامی یا نشانی-

 

 

 

 

اگر خودکار آبی بود متنش-

 

 

بدان باشد درست و بی غل و غش-

 

 

 

 

اگر با رنگ قرمز بود خودکار-

 

 

بدان باشد تمام از روی اجبار-

 

 

 

 

تمامش از فشار بازجویی ست-

 

 

سراپایش دروغ و یاوه گویی ست-

 

 

 

 

گذشت و روزی آمد نامه از مرد-

 

 

گرفت آن نامه را بانوی پر درد-

 

 

 

 

گشود و دید با هالو مآبی-

 

 

نوشته شوهرش با خط آبی:

 

 

 

 

عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟

 

 

بگو بی بنده احوالت چطور است؟

 

 

 

 

اگر از ما بپرسی، خوب بشنو-

 

 

ملالی نیست غیر از دوری تو-

 

 

 

 

من این جا راحتم، کیفور کیفور-

 

 

بساط عیش و عشرت جور وا جور-

 

 

 

 

در این جا سینما و باشگاه است-

 

 

غذا، آجیل، میوه رو به راه است-

 

 

 

 

کتک با چوب یا شلاق و باطوم-

 

 

تماما شایعاتی هست موهوم-

 

 

 

 

هر آن کس گوید این جا چوب دار است-

 

 

بدان این هم دروغی شاخدار است-

 

 

 

 

در این جا استرس جایی ندارد-

 

 

درفش و داغ معنایی ندارد-

 

 

 

 

کجا تفتیش های اعتقادی ست؟

 

 

کجا سلول های انفرادی ست؟

 

 

 

 

همه این جا رفیق و دوست هستیم-

 

 

چو گردو داخل یک پوست هستیم-

 

 

 

 

در این جا بازجو اصلن نداریم-

 

 

شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم-

 

 

 

 

به جای آن اتاق فکر داریم-

 

 

روش های بدیع و بکر داریم-

 

 

 

 

عزیزم، حال من خوب است این جا-

 

 

گذشت عمر، مطلوب است این جا-

 

 

 

 

کسی را هیچ کاری با کسی نیست-

 

 

نشانی از غم و دلواپسی نیست-

 

 

 

 

همه چیزش تمامن بیست این جا-

 

 

فقط خود کار قرمز نیست این جا

  • Like 5
لینک به دیدگاه

1260787798.jpg

 

 

اين شعر زيبا تقديم به تمام مادران ، يادتون نره تشكر كردن از مادران كمترين كاري هست كه ما ميتونيم بكنيم

مادر اي ارام جانم

مادر اي روح و روانم

 

مادر اي جانم

فداي چشمهاي مهربانت

من هنوز هم

آرزو دارم

 

بيارامم ميان بازوانت

 

گرچه خود يك مادرم

اما هنوز هم

آرزو دارم

بياسايم به روي زانوانت

 

گر چه اينك

مادري را مادرم

 

اما هنوز هم آرزو دارم

 

بخوابم در كنارت

سر بپوشانم ميان گيسوانت

 

بخوابم در كنارت

سربپوشانم ميان گيسوانت

 

من نيازم دامن تو

دوست ميدارم هنوز عطر تن و پيراهن تو

 

1238055100.gif 1238055100.gif 1238055100.gif

 

مادر اي چشمان تو

خورشيد آبي آسمانم

نام تو زيبا سرود عاشقانه بر لبانم

 

قبله گاهم

قلب بي آلايش تو

سجده گاهم

 

پاي بي آسايش تو

 

ميزنم من بوسه ها

بر چهره ي

معصوم و بي آلايش تو

 

من نيازم دامن تو

دوست ميدارم هنوز عطر تن و پيراهن تو

1238055100.gif 1238055100.gif 1238055100.gif

 

آه مادر ،‌

 

تو نميداني چه شب ها

من به غربت

 

خواب آن گهواره ي

آغوش پر مهر تو ديدم

 

يا طنين

لاي لاي نازنين ات را

ميان موج سنگين

سكوت شب شنيدم

 

كودكي گم كرده مادر بودم

اينسان

طعم تلخ بي پناهي را چشيدم

 

من نيازم دامن تو

دوست ميدارم هنوز عطر تن و پيراهن تو

 

1238055100.gif 1238055100.gif 1238055100.gif

 

آمدي مادر

 

براي ديدنم

با كولبار خستگي ها

كردي آخر آشيان ترك

 

با همه دلبستگي ها

 

در قفس بودي اگر

با آن همه وارستگي ها

 

حال هر شب

در كنارم مي نشيني

مادرم مي بيني

و

 

راز نيازم را نبيتي

 

من نيازم دامن تو

دوست ميدارم هنوز عطر تن و پيراهن تو

 

1238055100.gif 1238055100.gif 1238055100.gif

من نبينم خسته باشي

يا چنين

خاموش و دل بشكسته باشي

بسته اي لب ليك

چشمانت غبار غصه دارد

خامشي اما نگاهت

 

با من از بي مهري دوران

هزاران قصه دارد

 

خوب ميدانم

 

كه در ژرفاي چشمانت

چه راز است

طفل غمگين دلت

آغوش مادر را نياز است

خوب ميدانم

تو هم مادر

نياز مهنه داري

 

ليك مادر

خواهشي دور و

بسي بيهوده داري

1238055100.gif 1238055100.gif 1238055100.gif

گوش كن مادر

سخن

 

از آرزو ها با تو دارم

تا تو هستي

دوست دارم

سر بر آغوشت گذارم

 

باز كن

آن بازوانت را كه در آن

بار ديگر جاي گيرم

 

سيرم از آغوش ديگر

كودكي خردم

كز آغوش تو سيري ناپذيرم

 

كودكي خردم

كز آغوش تو سيري ناپذيرم

 

من نيازم دامن تو

دوست ميدارم هنوز عطر تن و پيراهن تو

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

شعر « آزار » اثر سيمين بهبهاني:

 

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري

از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم

بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم

چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم

گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود

گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم

هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي

رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم

چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني :

يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني

نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني

بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني

گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود

با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني

من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام

يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني

ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان

رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني

گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي

کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني

جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا :

گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم

يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟

گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم

خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:

ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي

در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي

شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي

تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا

اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را

جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا :

صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست

وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست

گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين

کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست

صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان

کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست

سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني

دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست

با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني

بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟

دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي

زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست

صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال

چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

شعر زیبای مرد چهارزنه

 

دوستی داشتم لرستانی یار دیرینه ی دبستانی

دیدمش بعد سالیان دراز همرهش چار زن همه طناز

مات و مبهوت گشتم از حالش كه لری آهوان به دنبالش

گفتمش: چهار زن ؟ خدا بركت ! تو چگونه كنی ز جا حركت

گفت : این كار ماجرا دارد هر یكی حكمتی جدا دارد

اولی را كه هست خوشگل و ناز من گرفتم ز خطه ی شیراز

تا كه شب ها قرینه ام باشد سر او روی سینه ام باشد

بهر اوقات روزهایم نیز زن گرفتم ز خطه ی تبریز

چون زن ترك، خوش بر و بازوست خانه دار و نظیف و كد بانوست

دست پختش كه محشر كبراست بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست

ظرف یك سال بسته ام بارم چون زنی هم ز اصفهان دارم

كشد از ماست تار مویی را یادمان داده صرفه جو یی

را دركم و بیش اوستاد ست او متخصص در اقتصاد است

او بس كه در اقتصاد پا دارد بی گمان فوق دكترا دارد

زن چارم كه ختم آنان است شیری از خطه ی لرستان است

گفتمش با وجود آن سه هلو زن چارم بر ای چیست؟ بگو

گفت گهگاه بنده گشتم اگر عصبانی ز همسران دگر

آن زمان جا ی آن سه تا، بی شك این یكی را كشم به زیر كتك

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه

سیمین بهبهانی

 

 

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم

 

 

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی

نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود

با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام

یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی

ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان

رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی

کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی

 

 

جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم

یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم

خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

 

 

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

 

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی

در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی

شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی

تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا

ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

 

 

جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

 

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست

وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست

گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین

کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست

صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان

کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست

سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی

دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست

با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی

بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟

دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی

زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست

صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال

چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست

 

 

عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:

 

ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی

رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی

ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما

شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟

سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا

عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی

طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی

بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی

خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را

آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی

دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد …

دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی

معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!

ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟

عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد

گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟

او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او

زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی

از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی

بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

روز حسرت روز درد

روز بارانی روز سرد

روز اشک ریختن یک مرد

روز پرپر شدن رز زرد

روزی که امید گدایی کرد

روزی که عشق بی وفایی کرد

روزی که باد ناله کرد

روزی که اشک گریه کرد

محبت ها خار شدند

شادی ها همه زار شدند

جوانان بر سر دار شدند

دشمنان همه خبر دار شدند

یکی از نامردی می خندید

یکی از بی حرمتی می پرید

یکی با باده شوم مست بود

آن یکی در عاشقی پست بود

مادران گریه می کردند

پدران ناله می کردند

خاک مقدس سرزمین را

روی جوان در چاله می کردند

یکی می گفت مجبوریم

یکی می گفت این را میدانیم

یکی گفت حالا اسیریم

برای چه پر نگیریم

آن یکی گفت پر از عقاب آسمان

پر از شغال و گرگ بیابان

حالا که وطن نداریم

بگذار بمیرد این دل ویران

ناگهان صدا آمد چرا همت نکنیم

دست ها را تو ذست های هم نکنیم

این جمله قشنگ را

یک بچه هفت ساله گفت بکنیم

حالا چه جور را نمی دانم

من فقط شعر می خوانم

اما این را می دانم

ایرانیم و همت می رانم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هيچَش به هيچ کس شبيه نيست ...

نه دلتنگيش مثال آدميزاد مي ماند

نه شاديش ...

تنها شريکِ خاطراتِ ماندگارش

دلِ نداشته اييست

که سالهايِ سال

بارِ جسمِ خاکيش را به دوش مي کشد ...

هيچَش به هيچ کس شبيه نيست ...

پاييز را از همه فصل ها دوست تر دارد ...

و نگاهش به همه فصلها

پاييزيست ...

هيچَش به هيچ کس شبيه نيست ...

نه ستارگان را ستاره مي بيند

نه زمين را زمين ...

کودکانه شاد است

کودکانه ساده ...

هيچَش به هيچ کس شبيه ...

لینک به دیدگاه

مردم نميدانند پشت چهره من ـ

 

يكمرد خشماگين درد آلوده خفته است

 

مردم ز لبخندم نميخوانند حرفي

 

تا آنكه دانند ـ

 

بس گريه ها در خنده تلخم نهفته است

 

وز دولت باران اشكم ـ

 

گلهاي غم در جان غمگينم شكفته است

 

***

 

من هيچگه بر درد « خود » زاري نكردم

 

اندوه من، اندوه پست « آب و نان »‌نيست

 

اين اشكها بي امان از تو پنهان ـ

 

جز گريه بر سوك دل بيچارگان نيست

 

***

 

شبها ز بام خانه ويرانه خود ـ

 

هر سو ببامي ميدود موج نگاهم

 

در گوش جانم ميچكد بانگي كه گويد:

 

« من دردمندم »

 

« من بي پناهم »

 

***

 

از سوي ديگر بانگ ميآيد كه: اي مرد !

 

« من تيره بختم »

 

«‌ من موج اشكم »

 

« من ابر آهم »

 

بانگ يتيمم ميخلد ناگاه در گوش:

 

« كاي بر فراز بام خود استاده آرام !»

 

« من در حصار بينوائيها اسيرم » ـ

 

« در قعر چاهم »

 

***

 

بي خان و ماني ناله اي دارد كه: « اي مرد !

 

من تيره روزم ـ

 

بر كوچه هاي « روشني » بسته است راهم »

 

***

 

ناگه دلم ميلرزد از اين موج اندوه

 

اشكم فرو ميريزد از اين سوك بسيار

 

در سينه مي پيچد فغان « عمر كاهم »

 

***

 

با موج اشك و هاله يي از شرم گويم:

 

كاي شب نشينان تهي دست !

 

وي بي پناه خفته در چنگال اندوه !

 

آه، اي يتيم مانده در چاه طبيعت !

من خود تهي دستم، توان ياري ام نيست

 

در پيشگاه زرد رويان، رو سياهم

 

شرمنده ام از دستگيري

 

اما در اين شرمندگي ها بيگناهم

 

دستي ندارم تا كه دستي را بگيرم

 

اين را تو ميداني و ميداند خدا هم

مهدی سهیلی

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

شعر زیبای امام خمينی(ره) درباره نوروز

شعر امام از نظر شيوه سبك عراقي است در اين سبك شعر از سطح به عمق راه يافته و زيبايي هاي جان را توصيف مي كند. از اينروست كه بيشترين سروده هاي عرفاني فارسي در اين قالب سروده شده است.

شعر امام از نظر شيوه سبك عراقي است در اين سبك شعر از سطح به عمق راه يافته و زيبايي هاي جان را توصيف مي كند. از اين روست كه بيشترين سروده هاي عرفاني فارسي در اين قالب سروده شده است.

 

به گزارش فارس حضرت امام خميني(ره) درباره آئين باستاني عيد نوروز شعري سروده است.

 

شعر امام از نظر شيوه سبك عراقي است در اين سبك شعر از سطح به عمق راه يافته و زيبايي هاي جان را توصيف مي كند. از اينروست كه بيشترين سروده هاي عرفاني فارسي در اين قالب سروده شده است.

 

باد نوروز وزيدست به كوه و صحرا

 

جامه عيد بپوشيد چه شاه و چه گدا

 

بلبل باغ جنان را نَبُود راه به دوست

 

نازم آن مطربِ مجلس كه بُوَد قبله نما

 

صوفي و عارف از اين باديه دور افتادند

 

جام مي گير ز مطرب كه روي سوي صفا

 

همه در عيد به صحرا و گلستان بروند

 

منِ سرمست ز ميخانه كُنم رو به خدا

 

عيد نوروز مبارك به غني و درويش

 

يارِدلدار ز بتخانه دري را بگشا

 

گر مرا ره به در پير خرابات دهي

 

به سر و جان به سويش راه نوردم، نه به پا

 

سالها در صف ارباب عمائيم بودم

 

تا به دلدار رسيدم، نكنم باز خطا

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

یک نفر هست ! مهربانم , ای خوب !

یاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی , که همه سرد و غریبند باتو

تک و تنها به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است ...

مهربانم ای خوب !

یاد قلبت باشد , یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته بر در مانده

و شب و روز دعایش این است ,

زیر این سقف بلند , هر کجایی هستی , به سلامت باشی

و دلت همواره , مهو شادی و تبسم باشد ...

مهربانم ای خوب !

یاد قلبت باشد

یک نفر هست که دنیایش را

همه ی هستی و رویایش را, به شکوفایی احساس تو پیوند زده

مهربانم ای خوب !

یک نفر هست که با تو

تک و تنها , با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور !

پر احساس و خیال است و سرور !

مهربانم !این بار , یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو

به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح , گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش , راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

شعر زیر که استاد جعفری زنجانی سروده است را تقدیم می کنم به همه دوستان ُ این شعر خیلی برام عزیز است:

يارين بوينين قوجاغلاديم يار آغلادي من آغلاديم

يغشدي قونشلار بتون جار آغلادي من آغلاديم

ايليي كي اسدي بير خزان پوزلدي گولشنيم منيم

خبر يتنجه بولبوله خار آغلادي من آغلاديم

باشيندا قارللي داغلارا دانشديم آيرليق سوزون

بير آه چكيب باشينداكي قار آغلادي من آغلاديم

درديمي سويله ديم تارا سيملر اولدي اولدي پارا پارا

ياواش ياواش سيزلدايب تار آغلادي من آغلاديم

دئيديم كي حاق منيم كي دير باشيمي چكديلر دارا

طناب سخندا بوينمي دار آغلادي من آغلاديم

جعفرييم بوين بالا غم سينه ده قالا قالا

يواش يواش بالا بالا يار آغلادي من آغلاديم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم.

avesta.jpg

 

 

شعری زیبا از مهرداد اوستا :

وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم

شكستی و نشكستم، بُریدی و نبریدم

 

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت

كشیدم از تو كشیدم، شنیدم از تو شنیدم

 

كی ام، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شكفتم، به روی شكوه دویدم

 

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم

چرا كه از همه عالم، محبت تو گزیدم

 

چو شمع خنده نكردی، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نكردی، مگر ز موی سپیدم

 

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم

ندامتی كه نبردم، ملامتی كه ندیدم

 

نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل

ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشیدم

 

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

 

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشك نشستم، گهی چو رنگ پریدم

 

وفا نكردی و كردم، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.

من ( مستر اعرابی نها ) این داستان رو از زبان استاد ادبیات دوره ی پیش دانشگاهیم که از اساتید دانشگاه هستند شنیدم

و به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، این جا برای شما بازگو می کنم .

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

 

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ...

 

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.

حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....

kstfvlw2swxrdzoms7jq.jpg

  • Like 6
لینک به دیدگاه

dream.jpg

 

 

دیوار های خالی اتاقم از تصویر خیالی زیبای تو پر است

و انعکاس پشت هر گریه زیر سقف

تو در نهایت اشتیاق عاشق شدی

من در نهایت تو

روی میز کاغذ سپید،قلمی خوش تراش

طولش به اندازه ی عمر هر کس به جز ،من

آنچه را نوشته ام خط می زنم و آرام شروع به سایه زدن می کنم

نقش تو پیدا شد

تو هم کلامی ،هم تصویر

گپمان را بزنیم،همین کافی ست

نیامدی که به شکایت هایم گوش بدی

زیر سیگاری اینجاست……توی ته مانده ی چای غرقش می کنم

نور هر چه اندک باشد…..مهم نیست ،کارمان را راه می اندازد

هر وقت زندگی تحمل ناپذیر می شود آدم می تواند،با دهانی پر از یاس

و اشک هایی زلال در چشم پرسه بزند

آن باغ سپید،کاج سپید پوش،و آن استخر افسرده …….با هم خوشند

باریکه ای در باغ که زندگی از کمر کش آن می گذرد،دو نفر که به خیال خود در تاریکی قدم می زدند

یکیشان گفت:دوستت دارم

دیگری جوابی داد که شنیده نشد، هر دو آهی کشیدند که خواهی نخواهی با ناله ی برف زیر پا

در آمیخت

یک نگاه به من بینداز،تا زنده ام مرا بسنج ،پس از آن خیلی دیر است

اگر از جسم گرمم خارج شوم

یخ می کنم

هجده،نوزده،بیست……رفت.

شب ها با کتاب های قدیمی ،شمارش ستاره ها،لذت دیدن رقص برف ،گذشت

اما چیز دیگری حواسم را پرت می کند

می دانی؟

هر که دل به دریا زد رها شد،

در چنین شبی که کمترین سرودش بوسه است،

کاش بین دو نگاه مرا صدا کنی

گاه گاهی که به هم خیره می شویم،تشخیص خدا و بنده چه سخت است

کاش باران بود و تو بودی و یک شب بی انتها

آن وقت به دنیا می گفتم:

خدا حافظ

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

یک آسمان ستاره

 

یک بغل خنده

 

یک دسته گل از جنس عاشقی

 

دو چشم منتظر ...

 

 

یک نگاه جدا

 

 

 

پنجره هایی باز برای خانه دل

 

 

روز های روشن برای اهالی یک شهر

 

 

وجاده ای برای رفتن

 

 

رسیدن

 

 

دیدن

 

 

 

بوییدن

 

 

 

بوسیدن

 

 

 

 

ودیگر هیچ.....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شب شد

خورشید رفت

آفتابگردان عاشق

به دنبال آفتاب آسمان را جستجو کرد

ناگهان ستاره ای چشمک زد

آفتابگردان سرش را به زیر انداخت

گل ها خیانت نمی کنند .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

کی گفتمت؟

 

کی گفتمت که خشت سرا از طلا مکن؟

گفتم سرای خلق چو ویرانه ها مکن

 

کی گفتمت که کار مکن بر مراد دل؟

گفتم تو هم مراد کس زیر پا مکن

 

کی گفتمت که دور زعیش و سرور باش؟

گفتم سرور وعیش کسی را عزا مکن

 

کی گفتمت که لذت دنیا بنه زدست؟

گفتم ثبات نیست بر او اتکا مکن

 

کی گفتمت نام خدا بر زبان مبر؟

گفتم جفا به خلق خدا به نام خدا مکن

 

کی گفتمت عهد بجا آر یا میار؟

گفتم اگر وفا ننمودی جفا مکن

 

کی گفتمت که دل ندهی بر جهان دون؟

گفتم تو داده ای بجهان دل ریا مکن

 

کی گفتمت که بهر کسان راز دار باش؟

گفتم زخلق عیب نهان بر ملا مکن

 

کی گفتمت که پند یغما گوش گیر؟

گفتم که گوش بر سخن ناروا مکن

 

یغما شاعر نیشابوری

لینک به دیدگاه

وقتی برف می بارد

وقتی آسمان دلت می گیرد

وقتی زمستان ، برف را مهمان زمین کند

دستانت را در جیب پنهان میکنی

و می دوی تا به گرمای خانه برسی

دلت به باریدن برف و رحمت خداوند بر سر شهر خوش است

 

در میان تمام این سرماها بیاندیش که می توانی گرما هدیه کنی

به خانه های سرد

که ساکنینش امیدی ندارند

 

به هنگام بازگشت به خانه ، گرمای خانه را تقسیم کن

میان کسانی که خانه برایشان یادآور گرما نیست

اما تو می توانی

امید و گرما را سنجاق کنی

به خانه های لبریز از سکوت وسرما

 

و رویت را به آسمان بلند کنی

تا برف سپیدترش کند

حالا که او سرمای تنهایی بر جانش خانه ندارد

و تو از هیچ سرمایی نخواهی لرزید

 

آری در فصل سرما ، فصلی نو در انداز

بشتاب به یاری آنان که نمی شناسی

تا فرصت بعد حداقل یک سال زمان لازم است

و چه بسا زمستانی دیگر برسد و ما نباشیم

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ای عاشقان دنیا دنیاوفاندارد

مرگ است آخرکار چون وچراندارد

هر درد را دوائیست جزمرگ خانمانسوز

این دردناگهانی هرگز دوا ندارد

داری هزارخانه بنگربه خانه قبر

این خانه من وتوست ماوشماندارد

تیراجل به هرشکل روزی سراغت آید

این تیرسرنوشت است دیدخطا ندارد

یک روز امیر بودن یک روز اسیر بودن

پیک اجل چوآید شاه و گداندارد

شادی مجوز دنیا دارغم است اینجا

جزقصه غم انگیز این غمسراندارد

هرجاگل است وگلزار غرق صفاست آنجا

باغی که گل ندارد هرگز صفا ندارد

بنگر که بابزرگان دنیاچه کرده ای دوست

این دشمن سیه رو شرم وحیاندارد

برشادی دو روز دنیامبند دل را

دنیابه جز بلا وجور وجفاندارد

هرکس ستم نماید بیند سزای کارش

چوب خدابه هرشکل هرگز صداندارد

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...