.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ چند روز پیش رفتم دکتر کلی دارو نوشت واسم که پیدا هم نمی شدن فرداش زبان داشتم به مامانم گفتم می رم از آبرسان بگیرم حتما اونجا داره 40 تومن گذاشتم کیفم عازم شدم رفتم داروخونه خانومه دواروهارو آورد حساب کرد گفت خانوم می شه 62700 تومن :ydm47612zsesgift969 گفتم اوه چه خبره کلی منت دوستمو کشیدم گفتم 20 تومن بده بهت پس می دم خوب بود اون همرام بودا چقد ضایع بازی می شد:icon_pf (34): تو کیفم فقط موند پول تاکسیم که برگردم خونه می خواستم استون بخرم لاکامو پاک کنم پول نداشتم با مامانمم قهر بودم بهش نگفتم بره برام استون بخره با ناخن افتادم به جونشون حالا بیا پاک شن آرتروز انگشت گرفتم 26 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ پریروز جشن فارغ التحصیلی داشتیم همه با همراه اومده بودن جز دوستم سیما. ما همسایه ایم با هم برمی گشتیم خونه سیما گفت بابا این بی انصافیه خود آدم 35 هزار تومن بگیرن اونوقت همراه 50 هزار تومن؟ من می خواستم مامان بیاد ولی گرون بود دیگه نیاوردم !منو نگو این شکلی شدم گفتم سیمااااااااااااااااا اون 50 هزار تومن نبودا 5هزار تومن بود :texc5lhcbtrocnmvtp8سیمای بیچاره کلی هنگ کرد گفت بیچاره مامانم چقد غر زدم منو همه جا تنها می ذارین نگو خودم گاف دادم 21 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ چن وقت پیش منم پول کم اوردم حدود 70 تومنی موندم چیکار کنم تو حسابم هم حدود 5 تومنی پول بود که به درد نمیخورد خودمم حدود شصت و خرده ای هم داشتم خیلی حیاتی بود اون پول رو جور کنم ولی میدونستم برا برگشتن به خونه پول ندارم رفتم که اون پنج تومن رو بگیرم atm نداد گفتم برم از بانک بگیرم وقتی فیش رو پر کردم چون شماره حسابم یادم نبود جاشو خالی گذاشتم تا کارمندبانک خودش پر کنه وقتی فیش رو دادم بهم گفت شماره حساب رو ننوشتی گفتم نمیدونم نیگا کرد گفت خب از کدوم حسابتون برداشت می کنید کدوم حسابم ؟ مگه چن تا حساب دارم من :w58: گفت یه حساب اصلی دو تا فرعی تو یکی 5 تومن تو یکی 110 تومن اون دیگری هم 20 و خرده ای خیلی تعجب کردم منکه یه حساب بیشتر نداشتم :JC_thinking: به رو خودم نیاوردم گفتم از 110 تومنی بهم 50 تومن بده بعد تموم شدن کارا بهم گفت میخوایی اون حسابای دیگه رو هم متصل کنم به حساب اصلی گفتم اره اومدم بیرون چک کردم تازه یادم افتاد اونارو یه زمونی وا کرده بودم ولی ازشون استفاده نکرده بودم یکیش حساب پس انداز بود که توش 110 تومن پول خوابیده بود چه پول هنگفتی 28 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ یه روز با حانیه رفته بودیم بیرون و همش من 5000 تومن پول داشتم و تصمیم داشتیم بریم یه بستنیی بخوریم و بگردیمو برگردیم و سر راهمونم کتاب بگیریم حانی هم طبق معمول کیف پولشو جا گذاشته بود ولی باز حساب کردیم گفتیم کتاب بیشتر از سه تومن نمیشه و 1500م میدیم بستنی و یه ذره از مسیرو پیاده میریم و با 500 تومن برمیگردیم خونه خلاصه رفتیم مغازه کتاب فروشی به آقاهه اسم کتابو گفتیم اونم اورد و من دیدم کتابه اندازش به چه هواست!و سریع رفتم قیمتشو دیدم نوشته بود 12000 تومن و دیدم خیلی ضایعس به آقاهه بگم کتابو نمیخوام و گفتم ببخشید من این کتابو با این مترجم نمیخوام با اون یکی مترجم میخوام آقاهه گفت باشه الان براتون از قفسه بالا میارم و مام نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو یه مشتریی اومد و ما هم سریع جیم زدیم و فقط تا میتونستیم تو پاساژ باهم میدویدیم و الان که یادمون میوفته اولین سوالی که از خودمون میکنیم چرا دویدیم ما؟:ws47: 28 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ یه بار اولای دانشگاه بود ترم یک یا دو بودم اینقد پول کاغذ و مقوا دادم تو کیفم 100 تومن بیشتر نبود یا نمی دونم 125 تومن اینقد که وقتی پول سرویسو دادم فقط 25 تومن برام موند که باید باهاش برمی گشتم خونه خوشبختانه اون موقع اتوبوس اون مسیر 25 تومن بود منم همونو دادم رفتم خونه عجب 25 تومن پر برکتی بود :texc5lhcbtrocnmvtp8 26 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ من اولای ماه که میشه این تب پول خرج کردنم میزنه بالا.یه زمانی بود توی کیفم یه قرونم نداشتم توی کارتمم 4800 تومن بیشتر نبود.عابربانکم که کمتر از 5000 تومن نمیده که.از یکی از دوستام 200 تومن قرض کردم رفتم ریختم به حسابم 5000 تومن از عابربانک گرفتم:texc5lhcbtrocnmvtp8 یه بارم با چند تا از بچه ها رفته بودیم کافی شاپ.موقع حساب کردن من الکی به بچه ها تعارف زدم من میرم حساب میکنم بعدا شما دنگتونو بدین(هر دفعه اونا حساب میکردن خوب).میدونستم پولم کمه ولی بچه ها گفتن باشه.چند روز قبلش با یکی دیگه از دوستام رفته بودم همون کافی شاپ میدونستم کارت خوانش خرابه.واسه همین کارتمو در آوردم گفتم کارت میکشم.(با اعتماد بنفس کامل)حالا نگو تو اون دو روز کارت خوانشونو درست کرده بودن:icon_pf (34): پسره کارتو که کشید گفت خانوم موجودیتون کافی نیست.منم مثلا یادم نبوده. گفتم جدا؟:ydm47612zsesgift969ریحااااان بیا حساب کن.ولی خیلی ضایع شد.:icon_pf (34): یه بارم با دوستام رفتیم مسافرت.چند روز اول تا تونستیم خرج کردیم روز آخر دیدیم فقط کرایه هتل تا ترمینال مونده برامون.روز آخرو نون و آجیل خوردیم(از این آجیلا که از خونه برده بودیم) :JC_thinking:فعلا همین 22 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ اوه اوه اوه حرف بی پولیو نزن که من استادشم چند روز پیش رفته بودم مرکز خرید دانشگاه......میخواستم اتود بگیرمو نوک 3دهم قبلشم آب معدنیو نسکافه خریده بودم که شب با بچه ها نسکافه بخوریم......از پولی که داشتم فقط 3 تومن برام موونده بود....ماشاالله عادتم ندارم که پولامو یه جا بزارم....هشیطونن همش توو کیفم پرو پخشن:biggrin: داشتم 2 2 تا 4 تا میکردم ببینم مپولم میرسه یا نه...با شرمندگی به خانومه گفتم ببخشید اتودای 5 دهمتون چند قیمتن؟ گفت بستگی داره...همه قیمتش هست.......گفتم الان یکی بیاره مثلا5 تومن باشه اوونوقت پاک ضایع میشم.......یکم اینور اوونور رفتم ...اوومدم برم دیدم خانومه داره چپ چپ نیگا میکنه....گفتم یه بسته نوک 3 دهم میخواستم:girl_blush2: گفت همین؟...گفتم بله:biggrin: چند روز بعدش رفتم اتود 5 دهمه رو خریدم...... 21 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ یه بار من و یکی از دوستام از دانشگاه برمی گشتیم خونه ، سر راهمون رفتیم یه فروشگاهی که لوازم مهندسی می فروشه.واسه یکی از پروژه هامون وسیله می خواستیم...انقدرم وسایلش فانتزی و قشنگنننننننن :icon_pf (34): من و دوستمم که سست اراده :texc5lhcbtrocnmvtp8 اقا تا تونستیم هر چی خوشمون اومد جمع کردیم !حتی چیزایی که اصلا بهش احتیاج نداشتیم به خیال خودمون داریم چیزای کوچیک بر میداریم که قیمتی هم ندارن !!...خلاصه هی بر می داشتیم و می زاشتیم رو دخل که دستمون خالی بشه، بعد دوباره می رفتیم سراغ قفسه وسایل :lol: آخرش دیدیم وسیله هامون رو گذاشتن تو یه پلاستیک خیلی مرتب و شیک، حساب کرد برامون یه قیمت نجومی دراومد گفتیم حالا همه رو با هم حساب می کنیم، بعدا جدا جدا ...کیف پولمونو خالی کردیم، تمام خلل و فرج کیف و جیب و ...همه جارو گشتیم، پولامونو رو هم گذاشتیم ،دیدیم نهههه وضع خیلی خرابه :icon_pf (34): خلاصه در کمال خونسردی، به خانوم پشت دخل گفتیم یه سری رو برداره از پلاستیک...بعدش دوباره حساب کرد.دیدیم بازم نهههههههههه :texc5lhcbtrocnmvtp8 چند بار این کار تکرار شد تا بالاخره به پولمون رسید...آخرش با چندتا وسیله کوچیک الکی از مغازه رفتم بیرون !!!:texc5lhcbtrocnmvtp8 در حد مرگ خجالت کشیدم اون روز!! بعدش هر بار میخواستیم بریم تو اون فروشگاه، اول کیف پولمونو چک می کردیم ببینیم وضعیت چطوره :texc5lhcbtrocnmvtp8 خب وسیله هاش خوشگلن خیلی به من چه:lol: 22 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ یه روز قشنگ آفتابی که دانشگاه بودم گوشیم زنگ خورد؛دیدم منشی دکتریه که یه ماه پیش ازش وقت گرفته بودم؛گفت امروز نوبتتون یادتون نره,من 10 تومن همرام بود و نمیدونم چرا بیخودی خیالم راحت بود که نیم ساعت مشاوره بیشتر از 10 تومن دیگه نمیشه.... خوشحال رفتم مطب...دکتر خیلی بیشرمانه بهم توصیه کرد سی دی جملات قصار خودش و یه فیلم دیگه رو حتمن از خانوم منشی بگیرم منم رفتم قبل اینکه ویزیتو پرداخت کنم سفارش اون دوتا سی دی کذاییو دادم,از تو قفسه آورد گذاشت رو میز خیلی شیک گفتم چقدر تقدیم کنم گفت 20 تومن!!!!! من یکم فکر کردم؛یکم به کیف پول واموندم نگاه کردم و آخرش شیکتر از قبل یکی از سی دیا رو ورداشتم و گفتم فعلا فقط اینو میبرم؛حالا چقدر تقدیم کنم؟ گفت 16 تومن؛تو دلم گفتم کوفت و سی دیو گذاشتم رو میز و درحالیکه با تمام قوا سعی میکردم همچنان شیک بنظر برسم گفتم بعدا میام میگیرم ازتون؛ببخشید ویزیت چقدر شد؟ گفت 12 تومن...... دلم میخواست خودمو از پنجره پرت کنم بیرون رو کردم به دوستم و شیک بودنو کنار گذاشتم و گفتم دو تومن بم بده(عامرانه گفتم که منشی فکر کنه ما کلن حساب کتابامون یکیه و جیب من جیب اون نداره:biggrin:) خلاصه....با رنگ کبود اومدم بیرون 22 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ چرا تاپیک از کار افتاد؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3 یه دونه دیگه میگم یه روز سرد زمستونی با 1000 تومن از یونی برمیگشتم...یهو هوس بستنی زمستونه کردم رفتم خریدم و با 500 تومن اومدم بیرون...خیلی باروبندیل داشتم,یه کیف معروف به کیف آقا نیکی پر ماژیک و کیف لپ تاپو تخته شاسی...برا اینکه مجبور نباشم تو تاکسی یه ساعت تو کیف و جیبامو بگردم اون 500 تومنیو که تمام داراییم بودو تو مچ دستکشم جاسازی کردم و شاد وخندان و هیجان زده بخاطر اون بستنی زمستونه هایی که تو پلاستیک همرام بود سوار تاکسی شدم:biggrin: یکمی که گذشت رفتم پولمو از جاساز در بیارم دیدم نیست...جفت دستکشامو دراوردم؛ولی نبودبه همین راحتی همه بساطمو انداختم کف ماشین و کل کیف و جیبامو درجست جوی دوزار گشتم...نبود...فقط یه پنجاه تومنی اوراقی پیدا کردم و یه اسکناس عیدی سیدا که دوستمون عید غدیر به همه داده بود رسیدیم به کوچمون با کلی خفت گفتم آقا پیاده میشم...60 تومنو دادم بهش و گفتم فقطم همینقدر دارم قصد داشتم اگه ازین راننده بداخلاقا بود بگم کیف پولم گم شده و عوضش بستنی زمستونه هامو بدم بهش:5c6ipag2mnshmsf5ju3 ولی از قضا آقای راننده بسیار مرد شریفی بود و به یه عیبی نداره خانوم قابل نداره,بسنده کرد و من کبود تر از خاطره قبلی رفتم خونه....با بستنی زمستونه هام:lol: 13 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ من تو این چند روز هر چی فکر کردم خاطره ی بی پولی به ذهنم نرسید که نرسید ... 6 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ یه بار دو تا از همکلاسیام که دوست صمیمی هم بودن جفتی با هم پولاشون تحت کشید یه قرون نداشتن :ydm47612zsesgift969 اومدن از دوستم پول بگیرن اینقد حرف رو حرف آوردن بیچاره ها اصل کاری یادشون رفت رفتن سوار تاکسی شدن یکیشون گفت خاک بر سرم ما که پول نگرفتیم خوشبختانه اولای راه بود با کلی خجالت به راننده تاکسی گفتن آقا نگه دارین ما پول نداریم ولی این راننده از اون بد اخلاقا بود کی سرشون غر زد و آبروریزی کرد که چرا جیبتونو نگا نمی کنین موقع سوار شدن بیچاره هارو با داد و بیداد پیاده کرد:icon_pf (34): یکیشون زنگ زد داداش اومد دنبالشون! 14 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ حالا که یادم میاد من از اون دسته هام که همیشه بی پول ها می خورن به پستم و بهشون پول می دم چقد بی این بی پول ها، پول دادم و چقد پس ندادن... 12 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ نميخوام فلسفه بافي كنم (البته قبلش از مهناز و بقيه بچه ها بابت اين تاپيك تشكر) ولي واقعا بي پولي اونقدر ها به شيريني و با نمكي خاطراتي كه تعريف ميكنيم نيستا، وقتي پاي ابرو و نداري در ميونه اتفاقاتي ميفته كه يا خييلي خيلي بزرگه و يا خيلي خيلي پست و حقير ودر هر دوصورت گفتنش هر جايي و به هرشكلي زياد جالب نيست .. ببخشيد من فكر ميكنم خيلي با گفتن اين خاطرات ميخوان اداي ادماي دنيا ديده و با تجربه رو در بيارن 6 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ نميخوام فلسفه بافي كنم (البته قبلش از مهناز و بقيه بچه ها بابت اين تاپيك تشكر) ولي واقعا بي پولي اونقدر ها به شيريني و با نمكي خاطراتي كه تعريف ميكنيم نيستا، وقتي پاي ابرو و نداري در ميونه اتفاقاتي ميفته كه يا خييلي خيلي بزرگه و يا خيلي خيلي پست و حقير ودر هر دوصورت گفتنش هر جايي و به هرشكلي زياد جالب نيست .. ببخشيد من فكر ميكنم خيلي با گفتن اين خاطرات ميخوان اداي ادماي دنيا ديده و با تجربه رو در بيارن اینکه بی پولی واقعا چه حسو به آدم میده رو هممون طی خاطراتی که تعریف کردیم از نزدیک لمس کردیم؛با همه تلخیش تو اون لحظه یا مضحک بودنش... اینجا بحث مضحکه کردن نداری!! و بی پولی نیست؛اکثر خاطرات بچه ها به اهمال کاری و حواس پرتیشون بر میگشت؛درواقع بعد بانمک و خنده دار قضیه همین چرایی این قبیل اتفاقات و واکنشهای اولیه و شیوه هرکدوم از ما برای برخورد و حل مشکل؛که بعد اتمام قضیه عموما جالب به نظر میرسه اگه غیر این بود بچه ها به تشخیص خودشون نمیومدن خاطراتشونو بگن... شاید هرکدوم از ماها یک یا چند بار بی پولیو نداریو به معنای واقعیش تجربه کرده باشیم که درونصورت نمیایم اینجا محض خنده مطرحش کنیم اگه دید شما نسبت به قضیه اینه و براتون جالب نیست که به این تیپ خاطراتتون بخندن مختارید که تعریفش نکنید... شخصا این قضاوت سطحیتونو راجع به هدف من و بقیه بچه ها از تعریف این خاطرات نمی بخشم...حواس پرتی و خجالت چه ربطی داره به ادعای دنیا دیدگی! 11 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ خواستم بگم اگه كسي همچين خاطره اي داره بياد تعريف كنه ميدونيد كه اين روزا از اين كفشا زياد ديده ميشه تو سطح شهر نياز به دقت كردنم نيست ...ميدونيد كه امثال پدر ها و مادرهاي كه زير نگاه منتظر بچه هاشون اب ميشن زياده...بچه هاي اسمان هنوزز هم هست حتي بيشتر 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ اینکه بی پولی واقعا چه حسو به آدم میده رو هممون طی خاطراتی که تعریف کردیم از نزدیک لمس کردیم؛با همه تلخیش تو اون لحظه یا مضحک بودنش...اینجا بحث مضحکه کردن نداری!! و بی پولی نیست؛اکثر خاطرات بچه ها به اهمال کاری و حواس پرتیشون بر میگشت؛درواقع بعد بانمک و خنده دار قضیه همین چرایی این قبیل اتفاقات و واکنشهای اولیه و شیوه هرکدوم از ما برای برخورد و حل مشکل؛که بعد اتمام قضیه عموما جالب به نظر میرسه اگه غیر این بود بچه ها به تشخیص خودشون نمیومدن خاطراتشونو بگن... شاید هرکدوم از ماها یک یا چند بار بی پولیو نداریو به معنای واقعیش تجربه کرده باشیم که درونصورت نمیایم اینجا محض خنده مطرحش کنیم اگه دید شما نسبت به قضیه اینه و براتون جالب نیست که به این تیپ خاطراتتون بخندن مختارید که تعریفش نکنید... شخصا این قضاوت سطحیتونو راجع به هدف من و بقیه بچه ها از تعریف این خاطرات نمی بخشم...حواس پرتی و خجالت چه ربطی داره به ادعای دنیا دیدگی! خب اره ظاهرا بيشتر جنبه حواس پرتي و در تنگنا قرار گرفتن و خلاقيت تو اون موقعه مطرح بوده نه صرف فقر و بي پولي ...اگه اينجوري باشه حق با شماس هيچ ربطي با هم ندارن حالا خواهشا ما رو ببخش اين اخر شبيه راحت بخوابيم 6 لینک به دیدگاه
Gizmo 5887 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۰ خب اره ظاهرا بيشتر جنبه حواس پرتي و در تنگنا قرار گرفتن و خلاقيت تو اون موقعه مطرح بوده نه صرف فقر و بي پولي ...اگه اينجوري باشه حق با شماس هيچ ربطي با هم ندارن حالا خواهشا ما رو ببخش اين اخر شبيه راحت بخوابيم خواهش میکنم:14k8gag: ولی صحبت از بی پولی فقر واقعی؛از کفشهای پاره و چشمای منتظر؛آرزوهای کوچولویی که برای خیلیا دست نیافتنی و دورن هم جایگاه خاص خودشو میطلبه...و من تو اون عرصه جز احساس تاسف ناشی از ضعفم چیزی ندارم...کاش حداقل جسارت پوشیدن یه جفت کفش تا مرز پارگی و پینه رو داشتم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 6 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ ...کاش حداقل جسارت پوشیدن یه جفت کفش تا مرز پارگی و پینه رو داشتم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 اي بابا اين ديگه چه ارزوييه!!!!:JC_thinking: خدا نكنه 3 لینک به دیدگاه
afshin18 11175 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مهر، ۱۳۹۰ من خیلی کم خرجم برا همین بی پول نمی شم البته دبیرستان که بودم خیلی اتفاق می افتاد که یادم بره از بابام پول بگیرم و مجبور بشم پیاده برگردم خونه(یه 7-8 کیلومتری بود) 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده