Ali.Akbar 9300 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۸۸ باز تلفن زنگ ميزنه تو گوشم آهنگ ميزنه من گوشيرو برميدارم ميگم الو سلام دارم مامان جونم صداش مياد صداي خنده هاش مياد از پشت سيم بهم ميگه بزرگ شدي حالا ديگه صدآفرين بر پسرم ، برات يه هديه مي خرم صدآفرين بر دخترم ، برات يه هديه مي خرم 4 لینک به دیدگاه
Ali.Akbar 9300 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۸۸ توپ سفيدم قشنگيو نازي ، حالا من ميخوام برم به بازي بازي چه خوبه با بچه هاي خوب ، بازي ميكنم با يه دونه توپ چون پرت ميكنم توپ سفيدم را ، قل قل ميخوره ميره به هوا قل قل ميخوره تو زمين ورزش ، يك و دو و سه ، چهار و پنج و شش 5 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۸۹ یاد این شعر دوران کودکی بخیر باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه يادم آرد روز باران گردش يك روز دیرین خوب و شیرین توي جنگل هاي گيلان كودكي ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازك چست و چابك با دو پاي كودكانه مي دويدم همچو آهو مي پريدم ازلب جوي دور ميگشتم ز خانه مي شنيدم از پرنده داستان هاي نهاني از لب باد وزنده رازهاي زندگاني بس گوارا بود باران وه چه زيبا بود باران مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني بشنو از من كودك من پيش چشم مرد فردا زندگاني خواه تيره خواه روشن هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا قيصرامين پور- روحش شاد 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۱ پاشو پاشوکوچولو ازپنجره نگاه کن باچشمان قشنگت به منظره نگاه کن آن بالا بالاخورشید تابیده بر آسمان یک رشته کوه پایین تر پایین ترش درختان نگاه کن آن دورها کبوتری می پرد شاید برای بلبل از گل خبر می برد 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۱ جوجه جوجه طلائی نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی چگونه بیرون جستی گفتا جایم تنگ بود دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت نه کس ز من خبر داشت دادم به خود یک تکان مثل رستم قهرمان تخم خودرا شکستم اینجوری بیرون جستم 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۱ سگ سگ داره هاپ هاپ مي كنه يه تيكه استخون مي خواد اين سگ با وفاي من هر جا برم، با من مي آد خرگوش خرگوش ناز گوش دراز تند مي ره مثل برق و باد با اون دوتا دندون تيز يه عالمه هويج مي خواد گاو گاو قوي و شكمو مي خوره و هي ميگه ماو به من يه شيشه شير مي ده خيلي مفيده شير گاو قوچ قوچ زرنگ و چاقالو داره دو تا شاخ بزرگ پيرهن پشمي پوشيده مي خواد يره به جنگ گرگ 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، ۱۳۹۱ پاييزه پاييزه برگ از درخت مي ريزه هوا شده كمي سرد روي زمين پر از برگ ابر سياه و سفيد رو آسمان را پوشيد دسته دسته كلاغها مي روند به سوي باغها همه مي گن به يك بار غار و غار و غار و غار 3 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۹۱ سلام دوستان امروز با دیدن بچه دوستم که با شوق برای رفتن به مدرسه خرید می کرد(آخه امسال میره کلاس اول) کلی یاد گذشته ها و اون روزای خودمون افتادم..... تو این تاپیک قصد دارم برم به گذشته ها .....گذشته هایی که برای خود من سرشار از شور و نشاط و زیبایی و شیطنت بودن و مطمئنم که این احساس تنها ویژه من نیست می خوام شعرای قدیمی رو بذارم شعرایی که ماحاصل خوندنشون پارادوکس اشک و لبخند و به وجود میاره.....شعرایی که ..... خوشحال میشم اگه کمکم کنین. خب اینم اولیش..... روباه و زاغ زاغکی غالب پنیری دید به دهن برگرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی روبه پر فریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز گفت به به چقدر زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی پر وبالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش آواز بودی و خوش خوان نبدی بهتر از تو در مرغان زاغ می خواست غارغار کند تا که آوازش آشکار کند طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود 6 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۹۱ ای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو هرگز نشد محبت یاران و دوستان هم پایه ی محبت و مهر و وفای تو مهرت برون نمی رود از سینه ام که هست این سینه خانه و این دل سرای تو ای مادر عزیز که جان داده ای مرا سهل است که اگر جان دهم اکنون برای تو خشنودی تو مایه خشنودی من است زیرا بود رضای خدا در رضای تو گر بود اختیار جهانی به دست من می ریختم تمام جهان را به پای تو 6 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۹۱ باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهر ماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه از میان کوچه های خستگی می گریزم در پناه مدرسه باز می بینم ز شوق بچه ها اشتیاقی در نگاه مدرسه زنگ تفریح و هیاهوی نشاط خنده های قاه قاه مدرسه باز بوی باغ را خواهم شنید از سرود صبحگاه مدرسه روز اول لاله ای خواهم کشید سرخ بر تخته سیاه مدرسه 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ باز باران با ترانه با گوهر های فراوان می خورد بر بام خانه من به پشت شیشه تنها ایستاده : در گذرها رودها راه اوفتاده. شاد و خرم یک دوسه گنجشک پرگو باز هر دم می پرند این سو و آن سو می خورد بر شیشه و در مشت و سیلی آسمان امروز دیگر نیست نیلی یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگل های گیلان: کودکی دهساله بودم شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک از پرنده از چرنده از خزنده بود جنگل گرم و زنده آسمان آبی چو دریا یک دو ابر اینجا و آنجا چون دل من روز روشن بوی جنگل تازه و تر همچو می مستی دهنده بر درختان می زدی پر هر کجا زیبا پرنده برکه ها آرام و آبی برگ و گل هر جا نمایان چتر نیلوفر درخشان آفتابی سنگ ها از آب جسته از خزه پوشیده تن را بس وزغ آنجا نشسته دمبدم در شور و غوغا رودخانه با دوصد زیبا ترانه زیر پاهای درختان چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان چشمه ها چون شیشه های آفتابی نرم و خوش در جوش و لرزه توی آنها سنگ ریزه سرخ و سبز و زرد و آبی با دوپای کودکانه می پریدم همچو آهو می دویدم از سر جو دور می گشتم زخانه می پراندم سنگ ریزه تا دهد بر آب لرزه بهر چاه و بهر چاله می شکستم کرده خاله می کشانیدم به پایین شاخه های بیدمشکی دست من می گشت رنگین از تمشک سرخ و وحشی می شنیدم از پرنده داستانهای نهانی از لب باد وزنده راز های زندگانی هرچه می دیدم در آنجا بود دلکش ، بود زیبا شاد بودم می سرودم : " روز ! ای روز دلارا ! داده ات خورشید رخشان این چنین رخسار زیبا ورنه بودی زشت و بی جان ! " این درختان با همه سبزی و خوبی گو چه می بودند جز پاهای چوبی گر نبودی مهر رخشان ! " روز ! ای روز دلارا ! گر دلارایی ست ، از خورشید باشد ای درخت سبز و زیبا هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... " اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره آسمان گردیده تیره بسته شد رخساره خورشید رخشان ریخت باران ، ریخت باران جنگل از باد گریزان چرخ ها می زد چو دریا دانه های گرد باران پهن می گشتند هر جا برق چون شمشیر بران پاره می کرد ابرها را تندر دیوانه غران مشت می زد ابرها را روی برکه مرغ آبی از میانه ، از کناره با شتابی چرخ می زد بی شماره گیسوی سیمین مه را شانه می زد دست باران باد ها با فوت خوانا می نمودندش پریشان سبزه در زیر درختان رفته رفته گشت دریا توی این دریای جوشان جنگل وارونه پیدا بس دلارا بود جنگل به ! چه زیبا بود جنگل بس ترانه ، بس فسانه بس فسانه ، بس ترانه بس گوارا بود باران وه! چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهرفشانی رازهای جاودانی ،پند های آسمانی " بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن - هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! " 7 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ تو کتابی در رابطه با سهراب این شعر و به عنوان اولین شعر سهراب در کودکی معرفی کرده بود(در پی بیماری جند روزه و فراغت از مدرسه) .راست و دروغش گردن نویسنده: ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان نکردم یادی از دبستان ز درد دل شب و روزم گرفتار ندارم یک دمی از درد آرام 4 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ رفتم خیابون شرشر بارون یه مرد خیکی دست تو جیبم کرد 2زاری برداشت هیچی نگفتم 3زاری برداشت زدم تو گوشش:ubhuekdv133q83a7yy7 گوشش خون اومد بردمش دکتر دکتر دوا داد دوا رو دادم خورد فردا شبش مرد 6 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۱ میرم مدرسه، میرم مدرسه جیبام پر از فندق و پسته موش موشک من میخوره غصه که نمی تونه بره مدرسه آخ مدرسه واخ مدرسه:hapydancsmil: 4 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام یکی بود یکی نبود. جز خدا هیچی نبود زیرِ این تاقِ کبود، نه ستاره نه سرود. عموصحرا، تُپُلی با دو تا لُپِ گُلی پا و دستش کوچولو ریش و روحش دوقلو چپقش خالی و سرد دلکش دریای درد، دَرِ باغو بسّه بود دَمِ باغ نشسّه بود: «ــ عموصحرا! پسرات کو؟» «ــ لبِ دریان پسرام. دخترای ننهدریا رو خاطرخوان پسرام. طفلیا، تنگِ غلاغپر، پاکِشون خسته و مرده، میان از سرِ مزرعهشون. تنِشون خسّهی کار دلِشون مُردهی زار دسّاشون پینهتَرَک لباساشون نمدک پاهاشون لُخت و پتی کجکلاشون نمدی، میشینن با دلِ تنگ لبِ دریا سرِ سنگ. طفلیا شب تا سحر گریهکنون خوابو از چشمِ بهدردوختهشون پس میرونن توی دریایِ نمور میریزن اشکای شور میخونن ــ آخ که چه دلدوز و چه دلسوز میخونن! ــ: «ــ دخترای ننهدریا! کومهمون سرد و سیاس چشِ امیدِمون اول به خدا، بعد به شماس. کورهها سرد شدن سبزهها زرد شدن خندهها درد شدن. از سرِ تپه، شبا شیههی اسبای گاری نمیاد، از دلِ بیشه، غروب چهچهِ سار و قناری نمیاد، دیگه از شهرِ سرود تکسواری نمیاد. دیگه مهتاب نمیاد کرمِ شبتاب نمیاد. برکت از کومه رفت رستم از شانومه رفت: تو هوا وقتی که برق میجّه و بارون میکنه کمونِ رنگهبهرنگش دیگه بیرون نمیاد، رو زمین وقتی که دیب دنیارو پُرخون میکنه سوارِ رخشِ قشنگش دیگه میدون نمیاد. شبا شب نیس دیگه، یخدونِ غمه عنکبوتای سیا شب تو هوا تار میتنه. دیگه شب مرواریدوزون نمیشه آسمون مثلِ قدیم شبها چراغون نمیشه. غصهی کوچیکِ سردی مثِ اشک ــ جای هر ستاره سوسو میزنه، سرِ هر شاخهی خشک از سحر تا دلِ شب جغده که هوهو میزنه. دلا از غصه سیاس آخه پس خونهی خورشید کجاس؟ قفله؟ وازش میکنیم! قهره؟ نازش میکنیم! میکِشیم منتِشو میخریم همتِشو! مگه زوره؟ به خدا هیچکی به تاریکیِ شب تن نمیده موشِ کورم که میگن دشمنِ نوره، به تیغِ تاریکی گردن نمیده! دخترای ننهدریا! رو زمین عشق نموند خیلی وخ پیش باروبندیلِشو بست خونه تکوند دیگه دل مثلِ قدیم عاشق و شیدا نمیشه تو کتابم دیگه اونجور چیزا پیدا نمیشه. دنیا زندون شده: نه عشق، نه امید، نه شور، برهوتی شده دنیا که تا چِش کار میکنه مُردهس و گور. نه امیدی ــ چه امیدی؟ بهخدا حیفِ امید! ــ نه چراغی ــ چه چراغی؟ چیزِ خوبی میشه دید؟ ــ نه سلامی ــ چه سلامی؟ همه خونتشنهی هم! ــ نه نشاطی ــ چه نشاطی؟ مگه راهش میده غم؟ ــ: داش آکل، مردِ لوتی، ته خندق تو قوتی! توی باغِ بیبیجون جمجمک، بلگِ خزون! دیگه دِه مثلِ قدیم نیس که از آب دُر میگرفت باغاش انگار باهارا از شکوفه گُر میگرفت: آب به چشمه! حالا رعیت سرِ آب خون میکنه واسه چار چیکهی آب، چلتا رو بیجون میکنه. نعشا میگندن و میپوسن و شالی میسوزه پای دار، قاتلِ بیچاره همونجور تو هوا چِش میدوزه ــ «چی میجوره تو هوا؟ رفته تو فکرِ خدا؟...» ــ «نه برادر! تو نخِ ابره که بارون بزنه شالی از خشکی درآد، پوکِ نشا دون بزنه: اگه بارون بزنه! آخ! اگه بارون بزنه!». دخترای ننهدریا! دلِمون سرد و سیاس چِشِ امیدمون اول به خدا بعد به شماس. اَزَتون پوستِ پیازی نمیخایم خودِتون بسِمونین، بقچه جاهازی نمیخایم. چادرِ یزدی و پاچین نداریم زیرِ پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم. بذارین برکتِ جادوی شما دِهِ ویرونه رو آباد کنه شبنمِ موی شما جیگرِ تشنهمونو شاد کنه شادی از بوی شما مَس شه همینجا بمونه غم، بره گریهکنون، خونهی غم جابمونه...» □ پسرای عموصحرا، لبِ دریای کبود زیرِ ابر و مه و دود شبو از رازِ سیا پُر میکنن، توی دریای نمور میریزن اشکای شور کاسهی دریارو پُردُر میکنن. دخترای ننهدریا، تَهِ آب میشینن مست و خراب. نیمهعُریون تنِشون خزهها پیرهنِشون تنِشون هُرمِ سراب خندهشون غُلغُلِ آب لبِشون تُنگِ نمک وصلِشون خندهی شک دلِشون دریای خون، پای دیفارِ خزه میخونن ضجهکنون: «ــ پسرای عموصحرا لبِتون کاسهنبات صدتا هجرون واسه یه وصلِ شما خمس و زکات! دریا از اشکِ شما شور شد و رفت بختِمون از دَمِ در دور شد و رفت. رازِ عشقو سرِ صحرا نریزین اشکِتون شوره، تو دریا نریزین! اگه آب شور بشه، دریا به زمین دَس نمیده ننهدریام دیگه مارو به شما پس نمیده. دیگه اونوَخ تا قیامت دلِ ما گنجِ غمه اگه تا عمر داریم گریه کنیم، باز کمه. پرده زنبوریِ دریا میشه بُرجِ غمِمون عشقِتون دق میشه، تا حشر میشه همدَمِمون!» □ مگه دیفارِ خزه موش نداره؟ مگه موش گوش نداره؟ ــ موشِ دیفار، ننهدریا رو خبردار میکنه: ننهدریا، کج و کوج بددل و لوس و لجوج، جادو در کار میکنه. ــ تا صداشون نرسه لبِ دریای خزه، از لجِش، غیهکشون ابرا رو بیدار میکنه: اسبای ابرِ سیا تو هوا شیههکشون، بشکهی خالیِ رعد روی بومِ آسمون. آسمون، غرومب غرومب! طبلِ آتیش، دودودومب! نعرهی موجِ بلا میره تا عرشِ خدا؛ صخرهها از خوشی فریاد میزنن. دخترا از دلِ آب داد میزنن: «ــ پسرایِ عموصحرا! دلِ ما پیشِ شماس. نکنه فکر کنین حقه زیرِ سرِ ماس: ننهدریای حسود کرده این آتش و دود!» □ پسرا، حیف! که جز نعره و دلریسهی باد هیچ صدای دیگهیی به گوشاشون نمیاد! ــ غمِشون سنگِ صبور کجکلاشون نمدک نگاشون خسته و دور دلِشون غصهتَرَک، تو سیاهی، سوت و کور گوش میدن به موجِ سرد میریزن اشکای شور توی دریای نمور... □ جُم جُمَک برقِ بلا طبلِ آتیش تو هوا! خیزخیزک موجِ عبوس تا دَمِ عرشِ خدا! نه ستاره نه سرود لبِ دریای حسود، زیرِ این تاقِ کبود جز خدا هیچی نبود جز خدا هیچی نبود! 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رخت خواب مخمل آبیش خوابیده عروسک من چشماتو وا کن وقتی که شب شد اون وقت لا لا کن . . . . با شیر آب بازی نکن نیگا تو مثل موش شدی نازی شیطون بلا چقدر تو بازیگوش شدی خوبه از من یاد بگیری ببین دارم گل می کشم مداد زرد من کجاست می خوام یه بلبل بکشم 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب من و می بره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اونجا که شبا پشت بیشه ها یه پری میاد ترسون و لرزون پاتشو می ذاره تو آب چشمه شونه می کنه موی پریشون یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب من و می بره ته اون دره اون جا که شبا یکه و تنها تکدرخت بید شاد و پر امید می کنه به ناز دستش و دراز که یه ستاره بچکه مثه یه چیکه بارون به جای میوه ش نوک یه شاخه بشه آویزون آخرش یه شب ماه میاد بیرون از سر اون کوه بالای دره روی این میدون رد می شه خندون یه شب ماه میاد.... یه شب ماه میاد.... 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ لاله های گلی رو کوه ها در میاد توی هر دره یی بوی گلپر میاد شکوفه می کنن به ها و بادوما باز قد می کشن سبز جو گندوما چل چله پارسالی می شه مهمون ما لونشو می ذاره لب ایوون ما از ده بالایی باز عروس می برن برای شادوماد گاو و بز می خرن اون تنور خاموشه باز آتیش دار می شه ننجونم پا تنور مشغول کار می شه کلاغه غار می زد یکی حالا میاد دس دسی بچه ها بابا از راه میاد بهارـ سیاوش کسرایی 2 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ زمانی که زندگی یک عشق است هر روز یک نگاه است زمانی که زندگی یک بوسه است هر روز احساسی ست زمانی که زندگی یک جواهر است هر روز طلاست زمانی که زندگی یک تابلو است هر روز فصل دیگری ست زمانی که زندگی یک اشک است هر روز یک عشق گمشده است 1 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ من گل فروش را دیدم گل می کاشت من گل فروش را دیدم آب به گل هایش می داد من گل فروش را دیدم نادرترین گل را می بویید به تصویرت می نگرم با عطر گل ها..... ( این شعر و شعر قبلی ترجمه ای از دو شعر کودکانه فرانسوییه که حرف های قشنگی برای گفتن داره ....) 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده