رفتن به مطلب

به من بگید چطوری کمکش کنم؟


ارسال های توصیه شده

سلام دوستان؛ هدف از ایجاد این تاپیک گفتگو در مورد یک مشکله

بزارید داستانشو براتون تعریف کنم...یکی از دوستان من به مدت 7 سال با یه آقا پسری رابطه داشت که قصدشون ازدواج بود...( محل زندگیشون در دو شهر جداست). وقتی آقا پسر اومد خواستگاری دختر خانوم (سوگند) متاسفانه پدر ایشون شدیدا مخالفت میکنه با این قضیه... و وقتی که متوجه علاقه شدید این دو با هم میشه به یه خواستگار که تو اون زمان اومده بوده جواب بله میده و دختر رو مجبور به رضایت میکنه.. اینم بگم که دختر به خاطر این اجبار یکبار اقدام به خودکشی هم میکنه و راهیه بیمارستان اما پدر باز هم ....سوگند با چشمان گریان سر سفره عقد با خواستگار غریبه مینشینه.... و زندگی پر از حادثه و شوم این دو آغاز میشه... اما دل سوگند، جای دیگه ای بوده... دوستم و اون پسری که بهش علاقه مند بوده چند سالی از هم بی خبر بودن تا اینکه یه روز دوباره رابطشون شروع میشه و روز به روز هم بیشتر و علاقه شان شدیدتر.... تا چند سالی به همین منوال گذشت و من هر چی سعی میکردم اونهارو از خطرات این رابطه آگاه کنم بی فایده بود. تا اینکه بالاخره اتفاقی که باید می افتاد، افتاد.. بله؛ همسر سوگند ماجرا رو فهمید و نتیجش فرار سوگند خانوم با اون پسر از خونه و مجددا برگشتش به خونه و هزار جور اتفاق ناگوار دیگه بود... نمیشد عصبانیت شدید مادر و پدر سوگند رو تحمل کرد .. حتی تا دو سه هفته اون رو تو خونه خودشون زندانی کرده بودن .. دیگه خودتون میتونید روزهای سختی که دوستم داره تحمل میکنه رو حدس بزنید...:ws44:حالا میخوام نظرتونو در مورد این اتفاق بگید، اینکه از ابتدا چگونه باید در مقابل والدینی که احترامشون واجبه ایستادگی کرد؟ mysmilie_6.gif

اصلا آیا باید مخالف تصمیم آنها بود؟ mysmilie_6.gif

چطوری میشه اونی رو که دوسش داشته فراموش کنه و یه زندگی عادی داشته باشه؟ :no:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

داستان طولانیه و حرف زیاد. mysmilie_6.gif

 

از ابتدا چگونه باید در مقابل والدینی که احترامشون واجبه ایستادگی کرد؟ رابطه 7 سال طول کشیده بوده و مبهم بوده! ممکنه دو نفر از نظر هم برای ازدواج مناسب باشن ولی نقش خونواده ها رو نمی شه انکار کرد. اگر قصد ازدواج بوده باید زودتر با خونواده ها مطرح کنن تا خودشونم انقدر بلاتکلیف نباشن. باید دلایل خونوادش رو می پرسید.توی ازدواج تنها علاقه مهم نیست. اگر دلایل خونواده ها بی ربط بود باید از کسی کمک می گرفت تا خونوادشو قانع کنن.

 

اصلا آیا باید مخالف تصمیم آنها بود؟ آره مخالفت درمورد ازدواج حق همه هست ولی به شرطی که کوکورانه تصمیم نگیره و راحت و واضح دلایل مخالفتش رو بگه به خونوادش.

 

چطوری میشه اونی رو که دوسش داشته فراموش کنه و یه زندگی عادی داشته باشه؟ با کمک گرفت از مشاور و دادن فرصت به خود.

  • Like 9
لینک به دیدگاه
داستان طولانیه و حرف زیاد. mysmilie_6.gif

 

از ابتدا چگونه باید در مقابل والدینی که احترامشون واجبه ایستادگی کرد؟ رابطه 7 سال طول کشیده بوده و مبهم بوده! ممکنه دو نفر از نظر هم برای ازدواج مناسب باشن ولی نقش خونواده ها رو نمی شه انکار کرد. اگر قصد ازدواج بوده باید زودتر با خونواده ها مطرح کنن تا خودشونم انقدر بلاتکلیف نباشن. باید دلایل خونوادش رو می پرسید.توی ازدواج تنها علاقه مهم نیست. اگر دلایل خونواده ها بی ربط بود باید از کسی کمک می گرفت تا خونوادشو قانع کنن.

 

اصلا آیا باید مخالف تصمیم آنها بود؟ آره مخالفت درمورد ازدواج حق همه هست ولی به شرطی که کوکورانه تصمیم نگیره و راحت و واضح دلایل مخالفتش رو بگه به خونوادش.

 

چطوری میشه اونی رو که دوسش داشته فراموش کنه و یه زندگی عادی داشته باشه؟ با کمک گرفت از مشاور و دادن فرصت به خود.

ممنون از حضورتmysmilie_11.gif

باید بگم طرز فکر پدر سوگند اینطوریه که کلا با ازدواجی که خود دختر و پسر با هم آشنا شده باشن مخالفه دیگه کار به هیچی هم نداره...

حتی با اینکه سوگند با کار غلطش(خودکشی) میخواسته این ازدواج انجام نشه اما بازم پدرش کار خودشو کرده...

در مورد مشاور هم بعد از بوجود اومدن این مسائل هم سوگند و همسرش به صورت جداگانه چند جلسه پیش مشاور رفتن اما نه سوگند و نه اون پسر از هم دل کنده نشدن و گاها با ایمیل حال هم رو جویا میشنmysmilie_6.gif

  • Like 9
لینک به دیدگاه

من واقعا نمیدونم چطور میشه بعضی خانواده ها راهنماییهای غلط و ... میکنن

من تاحالا تقریبا هر مخالفتی که خانواده ام با کارام و .. کردن گوش کردم و بد ندیدم

و بعدا واسه ام ثابت شده که باید همیشه به حرفشون گوش کنم

اگه با پدرو مادرت با ملاطفت برخورد کنی و به حرفشون اترام بزاری حتی اگه حرفشون درست نباشه خدا کمکت میکنه و تو دلشون میندازه که کوتاه بیان

مطمئن باش کاری که دوستت کردم صد در صد درست نبوده

نظر منه

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یه رابطه 7 ساله ! باید زودتر از اینها این رابطه به سمت خانواده ها برده میشد.پدرش با این مدل خواستگار مشکل داشته ، خب به چه دلیلی ؟؟ ایا این دلیل منطقی بوده یا نبوده ؟؟ قطعا هر پدری به فکر خوشبختی دخترش ... فکر میکنم سوگند به خاطر اینکه تو فاز احساسات بوده نتونسته با پدرش درست صحبت کنه و حداقل راضی کنه که فعلا با کس دیگه ای ازدواج نکنه . اینجا زندگی یه نفر دیگه هم وسط اون پسر چه گناهی داره که باید شاهد رابطه همسرش با دوست قبلیش باشه . به نظرم سوگند اشتباه بزرگتر و بعد از ازدواج مرتکب شده ....

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ضمن اینکه ازتون معذرت میخوام بابت غیبت چند روزه ام...

باید بگم که طرز فکر پدر سوگند اینطوریه که هیچ گونه اعتقادی به آشنایی قبل از ازدواج نداره و به قول خودش این چیزا تو فامیلشون نبوده:icon_razz:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دوستت سوگند از ابتدا ارتباطش با اون پسر اشتباه بوده و به نظرم پدرش کمک بزرگی در حقش کرده که نذاشته باهش ازدواج کنه اما روشش غلط بوده .....دختر و پسری که تو دوتا شهرجدا زندگی میکنن و با هم آشنا شدن از ابتدا زندگیشون محکوم به شکسته ..... به نظرم دوستت به انداه کافی زندگی نکرده بیشتر تو رویا بو ده و با احساساتش تصمیم گرفته ....اشتباه بعدی این بوده که رابطه 7 سال طول کشیده ...نهایتا دوسال اونم بعد از 6 ماه تا یک سال از آشنائی خودشون خانواده ها باید خبر دار بشن ..... مخصوصا خانواده دختر باید بدونن!!!!

هیچ وقت نمیشه اونی که دوست داری را فراموش کنی بهترین راه شناخته ...این که چرا من از یه فرد خاص اینقدر خوشم اومده ....بهتره دوستت اول بره خودشو بشناسه و دلیل این علاقه رو بدونه .....

  • Like 6
لینک به دیدگاه
دوستت سوگند از ابتدا ارتباطش با اون پسر اشتباه بوده و به نظرم پدرش کمک بزرگی در حقش کرده که نذاشته باهش ازدواج کنه اما روشش غلط بوده .....دختر و پسری که تو دوتا شهرجدا زندگی میکنن و با هم آشنا شدن از ابتدا زندگیشون محکوم به شکسته ..... به نظرم دوستت به انداه کافی زندگی نکرده بیشتر تو رویا بو ده و با احساساتش تصمیم گرفته ....اشتباه بعدی این بوده که رابطه 7 سال طول کشیده ...نهایتا دوسال اونم بعد از 6 ماه تا یک سال از آشنائی خودشون خانواده ها باید خبر دار بشن ..... مخصوصا خانواده دختر باید بدونن!!!!

هیچ وقت نمیشه اونی که دوست داری را فراموش کنی بهترین راه شناخته ...این که چرا من از یه فرد خاص اینقدر خوشم اومده ....بهتره دوستت اول بره خودشو بشناسه و دلیل این علاقه رو بدونه .....

بله از ابتدا اشتباه بوده ... اما چون خودش حق انتخاب نداشته و به انتخاب پدرش گوش کرده... الان هر مشکلی با همسرش داشته باشه پدرش رو مقصر میدونه ...

ممنون.. بله این راه خوبیه برای پیدا کردن خودش و موقعیتش

  • Like 6
لینک به دیدگاه

به نظرم به دوستت پیشنهاد کن حدودا دوماه هیچ تصمیمی نگیره و از خانوادش همین مدت زمانو وقت بگیره تا شرایطو رو به راه کنه ..... کمکش کن باهات حرف بزنه استرساشو ازش بگیر ....به یه روانشناس معرفیش کن.....

  • Like 6
لینک به دیدگاه
به نظرم به دوستت پیشنهاد کن حدودا دوماه هیچ تصمیمی نگیره و از خانوادش همین مدت زمانو وقت بگیره تا شرایطو رو به راه کنه ..... کمکش کن باهات حرف بزنه استرساشو ازش بگیر ....به یه روانشناس معرفیش کن.....

من مدام باهاش در تماسم ... آخرین بار دیروز بود دارم کمکش میکنم که از فکر اون پسر بیاد بیرون:yes:

ممنون از حضورت عزیزم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من اصلا متوجه نشدم .. اگه معلوم شده رابطه با غیر شوهرش داشته و حتی با اون یکی فرار کرده چطوری دوباره مدتی بر گشته پیش شوهرش ؟؟

دوم الان دیگه باید طلاق رو گرفته باشه یا غیراز اینه ؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه

عجب داستان پر ماجرایی. :w58:

 

بیشتر شبیه فیلم سینمایی بود. :JC_thinking:

 

کاش قرون وسطی بود و منم کشیش. میگفتم پدر سوگند رو گردن بزنید. :icon_razz:

 

اما در خصوص این ارتباطات باید بگم بیشترین ضربه رو از نظر روحی سوگند متحمل شد. ولی بقیه هم این وسط کم آسیب ندیدن. همسر سوگند، مادر سوگند و پدرش که البته حقش بود.

 

اما در خصوص اون پسر باید بگم که آدم لجنی تشریف داشته که با یه زن شوهر دار رابطه برقرار کرده. این چطور عشقیه؟ این پلید بودن ذات اون پسرو میرسونه که زندگی دو تا آدمو داغون کرد. اون اگر واقعا عاشق بود راضی به همچین اتفاقی نمیشد. میذاشت میرفت پی زندگیش. نه اینکه با خودخواهی همه چیزو داغون کنه.

 

راستی تو عنوان تاپیک خواستید که بگیم چطوری کمکش کنید ولی تو متن چیزی نگفتید. کسی هم راهکاری ارائه نداد. به نظر من سوگند اگر احساس میکنه هنوز عاشق اون پسره پس منتظرش بمونه. از همسر فعلیش جدا بشه و با همون پسر ازدواج کنه. خانوادش هم دیگه نمیتونن کاری بکنن چون دیگه بالغ شده و خودش برای خودش به لحاظ قانونی هم میتونه تصمیم بگیره. اما اگر اون پسرو مناسب ازدواج نمیبینه یا اینکه گفتید سوگند بعد از فرار دوباره برگشته پس همینطوری هم هست. واسه کسی که ارزش برات قائل نشد باید مثل یه دستمال کاغذی از تو ذهنت بندازیش دور. سوگند هم باید یکبار هم که شده تصمیم درستو بگیره و اون پسرو برای همیشه از ذهنش بندازه دور. چون دیگه ارزش نداره. یعنی رفتارش باید به سوگند بفهمونه اینو. بعد هم اگه شوهرش تونست ببخشه برگرده سر زندگیش که بعید میدونم. اگر هم نبخشید جدا شه و بره سر کار یا تحصیلاتشو ادامه بده. یه مدت فکر ازدواجو از سرش بیرون کنه. خانوادش اگه ادعای دوست داشتن میکنن ببرنش یه شهر دیگه زندگی کنه که زیر بار سرزنش و نگاه دیگران نباشه. اگر انقدر دوسش ندارن که بخوان اینکارو بکنن بشینه ببینه میتونه از پس خودش بر بیاد؟ اگه میتونه خودش پولاشو جمع کنه بره یه جای دیگه یه زندگی جدید رو شروع کنه. شاید دری به تخته خورد و شانس بهش رو کرد. از قدیم گفتن یه نفر آدم رو سیبیل شاه جا داره. دیگه بچه هم نیست که براش مشکلی پیش بیاد. الان کوله باری از تجربه رو حمل میکنه.

 

 

دوستت سوگند از ابتدا ارتباطش با اون پسر اشتباه بوده و به نظرم پدرش کمک بزرگی در حقش کرده که نذاشته باهش ازدواج کنه اما روشش غلط بوده .....دختر و پسری که تو دوتا شهرجدا زندگی میکنن و با هم آشنا شدن از ابتدا زندگیشون محکوم به شکسته ..... به نظرم دوستت به انداه کافی زندگی نکرده بیشتر تو رویا بو ده و با احساساتش تصمیم گرفته ....اشتباه بعدی این بوده که رابطه 7 سال طول کشیده ...نهایتا دوسال اونم بعد از 6 ماه تا یک سال از آشنائی خودشون خانواده ها باید خبر دار بشن ..... مخصوصا خانواده دختر باید بدونن!!!!

هیچ وقت نمیشه اونی که دوست داری را فراموش کنی بهترین راه شناخته ...این که چرا من از یه فرد خاص اینقدر خوشم اومده ....بهتره دوستت اول بره خودشو بشناسه و دلیل این علاقه رو بدونه .....

 

ببخشید چرا میگید پدرش کار خوبی کرده؟ فکر نمیکنید اگه پدرش حمایتشون میکرد در اون مقطع همچین رسوایی به بار نمیومد؟

 

و اینکه معیارتون برای اینکه میگید دختر و پسری که تو دو تا شهر جدا زندگی میکنن زندگیشون محکوم به شکسته؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه
عجب داستان پر ماجرایی. :w58:

 

بیشتر شبیه فیلم سینمایی بود. :JC_thinking:

 

کاش قرون وسطی بود و منم کشیش. میگفتم پدر سوگند رو گردن بزنید. :icon_razz:

 

اما در خصوص این ارتباطات باید بگم بیشترین ضربه رو از نظر روحی سوگند متحمل شد. ولی بقیه هم این وسط کم آسیب ندیدن. همسر سوگند، مادر سوگند و پدرش که البته حقش بود.

 

اما در خصوص اون پسر باید بگم که آدم لجنی تشریف داشته که با یه زن شوهر دار رابطه برقرار کرده. این چطور عشقیه؟ این پلید بودن ذات اون پسرو میرسونه که زندگی دو تا آدمو داغون کرد. اون اگر واقعا عاشق بود راضی به همچین اتفاقی نمیشد. میذاشت میرفت پی زندگیش. نه اینکه با خودخواهی همه چیزو داغون کنه.

 

این حرفو شوهر سوگند هم دقیقا بهش گفته.. و اونم این حرفو قبول داره

راستی تو عنوان تاپیک خواستید که بگیم چطوری کمکش کنید ولی تو متن چیزی نگفتید. کسی هم راهکاری ارائه نداد. به نظر من سوگند اگر احساس میکنه هنوز عاشق اون پسره پس منتظرش بمونه. از همسر فعلیش جدا بشه و با همون پسر ازدواج کنه. خانوادش هم دیگه نمیتونن کاری بکنن چون دیگه بالغ شده و خودش برای خودش به لحاظ قانونی هم میتونه تصمیم بگیره. اما اگر اون پسرو مناسب ازدواج نمیبینه یا اینکه گفتید سوگند بعد از فرار دوباره برگشته پس همینطوری هم هست. واسه کسی که ارزش برات قائل نشد باید مثل یه دستمال کاغذی از تو ذهنت بندازیش دور. سوگند هم باید یکبار هم که شده تصمیم درستو بگیره و اون پسرو برای همیشه از ذهنش بندازه دور. چون دیگه ارزش نداره. یعنی رفتارش باید به سوگند بفهمونه اینو. بعد هم اگه شوهرش تونست ببخشه برگرده سر زندگیش که بعید میدونم. اگر هم نبخشید جدا شه و بره سر کار یا تحصیلاتشو ادامه بده. یه مدت فکر ازدواجو از سرش بیرون کنه. خانوادش اگه ادعای دوست داشتن میکنن ببرنش یه شهر دیگه زندگی کنه که زیر بار سرزنش و نگاه دیگران نباشه. اگر انقدر دوسش ندارن که بخوان اینکارو بکنن بشینه ببینه میتونه از پس خودش بر بیاد؟ اگه میتونه خودش پولاشو جمع کنه بره یه جای دیگه یه زندگی جدید رو شروع کنه. شاید دری به تخته خورد و شانس بهش رو کرد. از قدیم گفتن یه نفر آدم رو سیبیل شاه جا داره. دیگه بچه هم نیست که براش مشکلی پیش بیاد. الان کوله باری از تجربه رو حمل میکنه.

 

به نظر من اون پسر مناسب اردواج با سوگند نیست .. اینو بارها بهش گفتم .. اما بعد از این ماجراهایی که پیش اومد، دیروز سوگند رفته تو ایمیل اون پسره و دیده که با کلی دختر رابطه داره، اونم از نوع شدیدش.... و حالا سوگند فهمیده که چقدر در اشتباه بوده....

همسرش هم بهش فرصت دوباره داده...و مسلما تا مدت زیادی سوگند و کارهاشو تحت نظر داره تا شرایظ عادی بشه ....

 

ممنونم که تو این بحث شرکت کردی

  • Like 4
لینک به دیدگاه
من اصلا متوجه نشدم .. اگه معلوم شده رابطه با غیر شوهرش داشته و حتی با اون یکی فرار کرده چطوری دوباره مدتی بر گشته پیش شوهرش ؟؟

دوم الان دیگه باید طلاق رو گرفته باشه یا غیراز اینه ؟

این فرار کردنش یه ظهر تا شب بوده... که وقتی با یه بزرگتر مشورت میکنن اون مجابشون میکنه که اگه سوگند برگرده خونه بهترین راهه و اینکه از خونه زده بیرون بدترین و خطرناکترین راهه..:icon_pf (34):

نه شوهرش بهش یه فرصت دوباره داده ...و رفته رفته شرایظشون داره بهتر میشه:icon_redface:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

 

 

 

ببخشید چرا میگید پدرش کار خوبی کرده؟ فکر نمیکنید اگه پدرش حمایتشون میکرد در اون مقطع همچین رسوایی به بار نمیومد؟

 

و اینکه معیارتون برای اینکه میگید دختر و پسری که تو دو تا شهر جدا زندگی میکنن زندگیشون محکوم به شکسته؟

 

شنیدی میگن و عشق صدای فاصله هاست؟ حتما میدونی این یه شعره ..... این واقعا شعره در حقیقت خلاف این ثابت شده ....نظر شخصیم نیست نتیجه سالها بررسی و تحقیق ... فاصله فرهنگی ...عدم شناخت صحیح اینا چیزهائیه که سوگند وقتی با پسری که عاشقشه ازدواج کنه و بره زیر یک سقف متوجه میشه ..... موضوع اینه که همه دنبال اینن که یه ازدواج اسطوره ای و تک داشته باشن به همین دلیل تمام موانع براشون میشه یه راه هموار در صورتی که همین موضوع تفاوت شهرها یه مشکل بزرگ و اساسیه ...

  • Like 1
لینک به دیدگاه
ممنونم که تو این بحث شرکت کردی

 

قطعا برای سوگند خیلی سخت خواهد بود که بتونه اعتماد شوهرش رو مجددا جلب کنه. و از طرف من به سوگند بگو خره شوهرت خیلی دوست داره که قبول کرده دوباره برگردی. همینطوری بهش بگو :zadan:

 

چون من به عنوان یه مرد اگر جای شوهرش بودم هیچوقت حاضر به برگشتش نمیشدم.

 

ولی باید بدونه که به عنوان یک آدم بالغ مسئولیت اشباهاتش رو بپذیره و انتظار نداشته باشه در زندگیش همه چیز مثل سابق بشه. شاید یک سال یا بیشتر زندگی خیلی سختی داشته باشه. ولی تمام تلاشش رو بکنه تا اعتماد شوهرش رو جلب کنه. البته هرکاری هم بکنه باز هم باید مدیون بزرگی و مردانگی شوهرش باشه که اجازه بازگشتشو داده. یه مرد وقتی حاضر به چنین چیزی میشه باید همه غرور و تعصبشو بریزه تو مخلوط کن و عصارشو بریزه بیرون. این خیلی سخته. خیلی سخت تر از چیزی که زنها بتونن تصور کنن. پس مدیون و سپاسگزارش باشه.

 

از همه اینا که بگذریم در حال حاضر اگر بخوایم فقط و فقط منافع سوگند رو در نظر بگیریم برگشت به زندگی قبلیش بهترین گزینه موجود پیش پاشه.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
شنیدی میگن و عشق صدای فاصله هاست؟ حتما میدونی این یه شعره ..... این واقعا شعره در حقیقت خلاف این ثابت شده ....نظر شخصیم نیست نتیجه سالها بررسی و تحقیق ... فاصله فرهنگی ...عدم شناخت صحیح اینا چیزهائیه که سوگند وقتی با پسری که عاشقشه ازدواج کنه و بره زیر یک سقف متوجه میشه ..... موضوع اینه که همه دنبال اینن که یه ازدواج اسطوره ای و تک داشته باشن به همین دلیل تمام موانع براشون میشه یه راه هموار در صورتی که همین موضوع تفاوت شهرها یه مشکل بزرگ و اساسیه ...

 

منم نگفتم مشکلی نیست. خوب قطعا سخت تره وقتی دو نفر از هم دور باشن و بخوان از دو فرهنگ و تفکر و رسم و رسوم مختلف با هم ازدواج کنن. تا اونایی که همسایه دیوار به دیوارن. ولی اینکه حکم کلی بدیم که اینطور زندگی ها محکوم به شکسته درسته؟

 

سوال دومم رو هم جواب ندادید. :a030:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من الان موندم چی بگم ابوالفضل میگه برگرده

اندیشه میگه از اولش هم اشتباه بوده یعنی الان هم دیگه بر نگرده ؟

 

برگشت یا نه برگشت مسئله اینست :vahidrk:

 

البته به نظر من چون برخی شرایط اقتصادی و اجتماعی این زوج را نمیدانیم کمی سخته من بگم بر گرده یا بمونه

اگر چه برگشت مختصری بهتره

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من الان موندم چی بگم ابوالفضل میگه برگرده

اندیشه میگه از اولش هم اشتباه بوده یعنی الان هم دیگه بر نگرده ؟

 

برگشت یا نه برگشت مسئله اینست :vahidrk:

 

البته به نظر من چون برخی شرایط اقتصادی و اجتماعی این زوج را نمیدانیم کمی سخته من بگم بر گرده یا بمونه

اگر چه برگشت مختصری بهتره

 

یه بار دیگه از اول بخون بابا. :ws47:

الان دو تا مرد تو داستان ما هست. یکی اون پسره که باهاش 7 سال رفیخ بوده. یکی شوهرش. من اول گفتم اگه اون پسره رو دوست داره و یارو هم ارزش زندگی کردن داره بره سراغش. ولی کاشف به عمل اومد که یارو آدم مزخرفیه. واسه همین میگم برگرده پیش شوهرش.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...