رفتن به مطلب

درس ها که زندگی گرفتیم چی بوده تا حالا!


ارسال های توصیه شده

  • 9 ماه بعد...
  • پاسخ 80
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • 2 ماه بعد...
درود

 

دو جور شراکت داریم :ws3:

1- مالی (سرمایه گذار می شی ) مهمترین عامل اعتماد و تمیز بودن از لحاظ اخلاق اقتصادی ه!

2- مالی و کاری. یعنی هم سرمایه گذاری هم کار می کنی. خیلی حواست به اخلاقیات شخصی شریک ها باشه! تو این مورد حتی اهمیت اخلاق، مهمتر از وضعیت مالی ه!

 

در پناه حق./.

 

عجب تجربه ای :icon_pf (34):

اما تجربه من میگه

شراکت به هر شکلش اشتباهه !!

آدم هر چی ازش بر میاد رو (دانششو داشته باشه یا اصلا تکنولوژی یا هر چی) یا با خودش به گور ببره یا خودش انجام بده !!

اگر میتونم خودم انجامش میدم اگرم نمیتونم هیچ وقت به فکر انجامش با شریک نخواهم افتاد

اما گاهی عشقم میکشه کلش رو به یکی دیگه انتقال بدم و اون بره برای خودش انجام بده

اما باز هم باهاش شراکت نمیکنم

 

مخصوصا اگر یک ارگانی شرکتی چیزی به شدت دنبال اون تکنولوژی باشه !! یا براش شدید مهم باشه !!! این از فرد هم بدتره و به هیچ عنوان و حتی در یک کنسرسیوم هم نباید شرکت کرد(عذر میخوام اما به قول خودم گور باباشون :ws3:) مثلا افرادی رو میشناسم که چیزایی تو چنته دارن که همه در به در دنبالشونن و اصلا کشور بابتش گیره اما بی سر و صدا زندگیشونو میکنن و اصلا هیچ کسی هم نمیدونه اینا دارن !! و خودشونم بروز نمیدن.....

میتونم خودم میزنم نمیتونم بی خیالش میشم از بیخ !! یا اگر حال کردم به یکی کاملا منتقل میکنم بره حال کنه

بهتر از این نمیشه

لینک به دیدگاه

برای هیچ چیز افسوس نخور

چون بعد میبینی واقعا ارزش یک لحظه ناراحتیت رو نداشت

و لحظاتی که می شد با لیخند گذروند رو با گریه گذروندی

و الکی خودتو به خاطرش پیر کردی

لینک به دیدگاه

هرگز،

هرگز،

هرگز

به آدمها اعتماد نکنید...حتی نزدیک ترینها ...

اگه بخوان به اعتمادتون خیانت کنند خوب میتونن برای ساکت کردن وجدانشون هم یه بهونه ای پیدا کنند ...

تجربه خوبی نبود اما تجربه بود .

الهی روز و روزگارتون پر از تجربه های قشنگ...

:w16:

لینک به دیدگاه

در مورد رفتار ادما زود قضاوت نکنید

ممکنه رفتارشون نشات گرفته از فرهنگشون باشه

فرهنگی که درست هست اما متفاوت از فرهنگ ماست....تفاوت نشان دهنده ی غلط بودن نیست:icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

عزیزانمون رو دوس داشته باشیم اما این واقعیت بسیار تلخ رو بپذیریم ک روزی پدر، مادر و تمام عزیزان و دوستان رو ممکنه از دست بدم. "مرگ" اشاره ای ک هیچ وقت نمیخاییم زودتر از فرارسیدنش بهش فکر کنیم و وقتی می رسه دیگه دیره... باید بازنگری کرد...

 

مرگ نوبتی هست، چیز بدی هم نیست. مث تنفس جزیی از زندگی ه. لذیذ زندگی کنیم :icon_gol:

لینک به دیدگاه

نذار هیچ وقت اتفاقای هولناک روزگار از پا درت بیارن هیچ اتفاقی تو زمان غلط به وقوع نمی پیونده به جای مبهوت شدن بپذیر که همین اتفاق باعث رشدتت میشه بپذیر که اشباهی در کار نبوده

----------------------------------------------------------------------

در راستای پست جنابsf بله راس میگن مرگ حقه حرفی که از بچگی تا الان همیشه شنیدیم اما مرگ به نظر من برای خود فرد راحته نه اطرافیان از دست دادن عزیز هولناک و دردناکه اینو تو چشای مادری دیدم که مادر 85 ساله اش داشت میمیرد....مرگ بد نیست اما ندیدن عزیز بده فکر میکنم تنها چیزی هست که پای منطق جلوش میلرزه:ws37:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...
این حرف خیلی وحشتناکه .

 

اتفاقا من باهاش موافقم !

با یک سیاست مدار خبره نشسته بودیم تو یک جمعی که اونم یک بحثی شد گفت رمز موفقیت اینه که به کسی اعتماد نکنی

اعتماد البته مفاهیم خودشو داره و نمیدونم این دوستمون منظورش دقیقا چیه اما الان خود من عمرا کسی بدونه چیکار میکنمو و درگیر چه چیزایی هستم

حتی پدر و مادرم هم دقیقا 80 درصد منو نمیشناسن و نمیدونن درگیر چی هستم و چه کارایی میکنم

خودم 2 تا درس بزرگ از زندگی و همنشینی با افراد خبره ............ گرفتم

یکی اینکه 80 درصد ذهنمو برای خودم مخفی گذاشتم و به عنوان یک حریم اجازه ندادم نه کسی واردش بشه و نه کسی ازش با خبر بشه !!! کسی از اون 80 درصد خبر نداره که وجود داره

دومی از سیاست مدارها نبود و از یک آدم نابغه بود که بهم فنی رو آموخت که وارد ضمیر ناخودآگاه مخاطبانم بشم وهر چیزی رو از اون طریق دنبال کنم

حالا هر چیزی

خیلی خوبه آدم بتونه کنترل خیلی از چیزا رو در دست خودش بگیره و هر چیزی رو اونجوری که خودش میخواد پیش ببره و مهره های خودشو بچینه

قانون بازی برام ارزشمند بود ولی خیلی سنگین بود تا بتونم بهش مسلط بشم

بازی و بازی و بازم بازی !!! یک بازی شطرنج ولی بدون داشتن عاملی که بهت کیش بده

انگار خودت با خودت بازی میکنی !!! و دوست داری سفید ببره و خودت سیاه رو جوری حرکت میده که سرتاسر سوتی باشه و سفید .......................

گاهی مثلا به یک تاجر باید القا کنی خیلی کارش درسته و از مریخ اومده

یا با تمرکز کامل القا کنی کار طرفت خیلی درسته

دقیقا یک حسی زمان بازی بهت دست میده که اینجوری مثال میزنم

انگار از یک موضوعی خبر داری و مخاطبت نمیدونه تو با خبری و سعی میکنه بهت دروغ بگه !!! خیلی لذت داره وقتی میدونی داره دروغ میگه ولی با جدیت تمام باورش میکنی و پیگیری میکنی !! و اون لحظه تمام نیرومو بکار میبرم که بیشتر بهش اعتماد به نفس بدم و خودشم باورش بشه چیزی رو که داره میگه و تا جایی پیش میرم که ایمان پیدا میکنه خیلی خفنه

مهره خودمو چیدم و بازی کردم و گاهی هم لازمه گاگول باشم :whistle: من گاگولم شک نکن و پخمه بودن قسمت بزرگی از منه !!!! و لازمه به این ایمان پیدا کنه یا کنن و حتی خودم هم برای مدت زمانی مشخص این ایمانو پیدا کنم

مثلا تو یک معامله اینو در نظر بگیر :ws28:

داستان داره اما بازی بازی و بازم بازی

 

لینک به دیدگاه
اتفاقا من باهاش موافقم !

با یک سیاست مدار خبره نشسته بودیم تو یک جمعی که اونم یک بحثی شد گفت رمز موفقیت اینه که به کسی اعتماد نکنی

اعتماد البته مفاهیم خودشو داره و نمیدونم این دوستمون منظورش دقیقا چیه اما الان خود من عمرا کسی بدونه چیکار میکنمو و درگیر چه چیزایی هستم

حتی پدر و مادرم هم دقیقا 80 درصد منو نمیشناسن و نمیدونن درگیر چی هستم و چه کارایی میکنم

خودم 2 تا درس بزرگ از زندگی و همنشینی با افراد خبره ............ گرفتم

یکی اینکه 80 درصد ذهنمو برای خودم مخفی گذاشتم و به عنوان یک حریم اجازه ندادم نه کسی واردش بشه و نه کسی ازش با خبر بشه !!! کسی از اون 80 درصد خبر نداره که وجود داره

دومی از سیاست مدارها نبود و از یک آدم نابغه بود که بهم فنی رو آموخت که وارد ضمیر ناخودآگاه مخاطبانم بشم وهر چیزی رو از اون طریق دنبال کنم

حالا هر چیزی

خیلی خوبه آدم بتونه کنترل خیلی از چیزا رو در دست خودش بگیره و هر چیزی رو اونجوری که خودش میخواد پیش ببره و مهره های خودشو بچینه

قانون بازی برام ارزشمند بود ولی خیلی سنگین بود تا بتونم بهش مسلط بشم

بازی و بازی و بازم بازی !!! یک بازی شطرنج ولی بدون داشتن عاملی که بهت کیش بده

انگار خودت با خودت بازی میکنی !!! و دوست داری سفید ببره و خودت سیاه رو جوری حرکت میده که سرتاسر سوتی باشه و سفید .......................

گاهی مثلا به یک تاجر باید القا کنی خیلی کارش درسته و از مریخ اومده

یا با تمرکز کامل القا کنی کار طرفت خیلی درسته

دقیقا یک حسی زمان بازی بهت دست میده که اینجوری مثال میزنم

انگار از یک موضوعی خبر داری و مخاطبت نمیدونه تو با خبری و سعی میکنه بهت دروغ بگه !!! خیلی لذت داره وقتی میدونی داره دروغ میگه ولی با جدیت تمام باورش میکنی و پیگیری میکنی !! و اون لحظه تمام نیرومو بکار میبرم که بیشتر بهش اعتماد به نفس بدم و خودشم باورش بشه چیزی رو که داره میگه و تا جایی پیش میرم که ایمان پیدا میکنه خیلی خفنه

مهره خودمو چیدم و بازی کردم و گاهی هم لازمه گاگول باشم :whistle: من گاگولم شک نکن و پخمه بودن قسمت بزرگی از منه !!!! و لازمه به این ایمان پیدا کنه یا کنن و حتی خودم هم برای مدت زمانی مشخص این ایمانو پیدا کنم

مثلا تو یک معامله اینو در نظر بگیر :ws28:

داستان داره اما بازی بازی و بازم بازی

 

خوب اینم روشیه .

من اینجوری نیستم. یعنی هیچگاه یه سمت بازی قرار نمیگیرم. کلا بجز موارد اجباری زندگی نه بازی میکنم و نه داخل بازی کسی میشم. مثه بچه ها زندگی میکنم. یه مدت با یه فرآیندی مچ میشم ولی ممکنه بی دلیل هم کنار بکشم.

نگران اینم که این بار که بدنیا اومدم , نذارم غیر از اون مواردی که خودم انتخاب میکنم چیزی بهم تحمیل نشه و یهو دیرم بشه و نتونم این عمر شیرینم رو اونجوری که خودم میخوام , طی ش بکنم.

موارد زیادی رو میشه تو این مورد با شما به اشتراک گذاشت که نمیدونم حوصله شما تا کجا به من اجازه میده که شرحشون بدم.

لینک به دیدگاه
خوب اینم روشیه .

من اینجوری نیستم. یعنی هیچگاه یه سمت بازی قرار نمیگیرم. کلا بجز موارد اجباری زندگی نه بازی میکنم و نه داخل بازی کسی میشم. مثه بچه ها زندگی میکنم. یه مدت با یه فرآیندی مچ میشم ولی ممکنه بی دلیل هم کنار بکشم.

نگران اینم که این بار که بدنیا اومدم , نذارم غیر از اون مواردی که خودم انتخاب میکنم چیزی بهم تحمیل نشه و یهو دیرم بشه و نتونم این عمر شیرینم رو اونجوری که خودم میخوام , طی ش بکنم.

موارد زیادی رو میشه تو این مورد با شما به اشتراک گذاشت که نمیدونم حوصله شما تا کجا به من اجازه میده که شرحشون بدم.

 

دقیقا منم وارد بازی نمیشم !! گفتم که مهره ها رو میچینی و کنار میمونی و خدش با خودش یا خودشون با خودشون بازی میکنن همین

البته بهره برداری منفی نمیکنم چون سیاستمدار نیستم

اما تو بحثهای دیگه دقیقا باید اول یکم محیط خلوت بشه و بعد شخصا وارد بشم

تو یک گروه یا جمع یا هر چی

اول باید ریزه پیزه ها کنار برن و برای اینکار چی بهتر از اینکه خودشون خودشونو کنار بزنن ؟

مثل واکسن!!! از خود ویروس برای بستن و نفوذ خود ویروس کمک میگیری

در اخر میرسی به اصل کاری و میتونی حالا خودت بیای تو میدون و اینقدر تک و پاتک زدی که بدون دردسر از اصل کاری میبری

زمانی که ریزه ها دارن خودشونو میترکونن تو برو تو آرامش برای خودت حال کن و اصلا ایگنور کن

لینک به دیدگاه
دقیقا منم وارد بازی نمیشم !! گفتم که مهره ها رو میچینی و کنار میمونی و خدش با خودش یا خودشون با خودشون بازی میکنن همین

البته بهره برداری منفی نمیکنم چون سیاستمدار نیستم

اما تو بحثهای دیگه دقیقا باید اول یکم محیط خلوت بشه و بعد شخصا وارد بشم

تو یک گروه یا جمع یا هر چی

اول باید ریزه پیزه ها کنار برن و برای اینکار چی بهتر از اینکه خودشون خودشونو کنار بزنن ؟

مثل واکسن!!! از خود ویروس برای بستن و نفوذ خود ویروس کمک میگیری

در اخر میرسی به اصل کاری و میتونی حالا خودت بیای تو میدون و اینقدر تک و پاتک زدی که بدون دردسر از اصل کاری میبری

زمانی که ریزه ها دارن خودشونو میترکونن تو برو تو آرامش برای خودت حال کن و اصلا ایگنور کن

 

قبلا اینجوری بودم. ولی یه مدتی است که احساس میکنم اگه ادامه بدم مثال اون سرباز و سرگروهبانه میشه.

میگن یه سربازی یه شیرین کاری ها یا شلوغی هایی میکرد که سرگروهبان ناراجت میشد. یه روز به سرباز گفت : اگه بازم از این کارا بکنی تنبیه ت میکنم.

سرباز گفت : مثلا میخوای چیکارم بکنی ؟

سرگروهبان گفت : گوشت رو میگیرم و تا بالای اون کوه میکشم و میبرمت.

سرباز گفت : طوری نیست هر جور راحتی .

سرگروهبان که تعجب کرده بود سئوال کرد : چطوره که میگی طوری نیست ؟

سرباز گفت : بالاخره من که تنهایی نمیرم اون بالا . تو هم مجبوری با من این راه رو طی کنی , چون نمیتونی گوشم رو ول کنی پس لاجرم با من میای .

نتیجه اینکه : ممکنه باطن قصه اونجوری نباشه که ما تصور میکنیم . یعنی در عین حال که فکر میکنیم رهبر عملیات خودمون هستیم و ریش و قیچی اراده دست خودمونه , ممکنه اینجور هم نباشیم و مثه اون سرگروهبانه خودمونم سرکار باشیم و خبر نداشته باشیم.

مثه رانندگی که معلوم نباشه که ما ماشین رو میبریم یا ماشین ما رو .

ما اعتماد نمیکنیم یا اونا ما رو لایق اعتماد نمیدونن و ما رو جدی نمیگیرن که ما به این نتیجه گیری برسیم. ( یکم فلسفی شد باز ):ws28:

لینک به دیدگاه
قبلا اینجوری بودم. ولی یه مدتی است که احساس میکنم اگه ادامه بدم مثال اون سرباز و سرگروهبانه میشه.

میگن یه سربازی یه شیرین کاری ها یا شلوغی هایی میکرد که سرگروهبان ناراجت میشد. یه روز به سرباز گفت : اگه بازم از این کارا بکنی تنبیه ت میکنم.

سرباز گفت : مثلا میخوای چیکارم بکنی ؟

سرگروهبان گفت : گوشت رو میگیرم و تا بالای اون کوه میکشم و میبرمت.

سرباز گفت : طوری نیست هر جور راحتی .

سرگروهبان که تعجب کرده بود سئوال کرد : چطوره که میگی طوری نیست ؟

سرباز گفت : بالاخره من که تنهایی نمیرم اون بالا . تو هم مجبوری با من این راه رو طی کنی , چون نمیتونی گوشم رو ول کنی پس لاجرم با من میای .

نتیجه اینکه : ممکنه باطن قصه اونجوری نباشه که ما تصور میکنیم . یعنی در عین حال که فکر میکنیم رهبر عملیات خودمون هستیم و ریش و قیچی اراده دست خودمونه , ممکنه اینجور هم نباشیم و مثه اون سرگروهبانه خودمونم سرکار باشیم و خبر نداشته باشیم.

مثه رانندگی که معلوم نباشه که ما ماشین رو میبریم یا ماشین ما رو .

ما اعتماد نمیکنیم یا اونا ما رو لایق اعتماد نمیدونن و ما رو جدی نمیگیرن که ما به این نتیجه گیری برسیم. ( یکم فلسفی شد باز ):ws28:

 

همیشه همینه :ws28:

فکور میدونی اسپراوو چیه ؟

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...