Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ بچه ها چیزی به اول مهر نمونده یاد روز اولی که میخواستیم بریم مدرسه بخیر. اصلا اون روز رو به یاد دارین؟؟ یه روزی فکر میکردین که به اینجا برسین؟؟ بیاین همه خاطرات روز اول مدرسه مون رو بنویسیم. 34 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ زیاد یادم نمیاد ولی اینو خوب میدونم که فقط گریه کردم:biggrin::biggrin::biggrin: 15 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ اینو یادمه که بجه های دیگه زار زار گریه می کردنو منم بهشون می خندیدم می گفتم: چقد لوسید :biggrin: 22 لینک به دیدگاه
hamidbala 2844 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ اره یادمه........ یادش بخیر.... مامانم برد گذاشتم تو مدرسه! یک ساندویچم بهم داد! به به(شکمو) بعدش گریه مامانی نرو! جان ما نرو و رفت! مدرسم کوچولو بود! فقط ساندویچ رو خوب یادمه! زنگ تفریح خوردم! ببخشید تعارف نکردم! 17 لینک به دیدگاه
mehdi.f 269 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ چیزی یادم نمیاد جز گریه!!!!!!!:yes: 13 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ اخییی یادش بخیر من خیلی ذوق داشتم رفتم صبحش واسه جشن رام ندادن تا خود خونه دویدم گریه کردم بهم دم در گفتن تو کوچولویی رسیدم خونه مامانم خندید برام توضیح داد من شیفت ظهر باید برم ولی رفتم مدرسه کلی تو ذوقم خورد خیلی مذخرف بود دعای فرج و سرود ملی بلد نبودم بخونم یه حس خفنی بود 17 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ من از 6 سالگی گریه میکردم که چرا نمیرم مدرسه. ولی روز اول مدرسه وقتی مادر پدرم رو دیدم دارن میرن و من میون اون همه بچه ! (زمان ما 40 نفر تو کلاس میشستیم پشت نیمکتای 4 نفره) فهمیدم عجب غلطی کردم! زار زار زدم زیر گریه دوویدم سمت مادرم. با یه مکافاتی موندم تو مدرسه. از روز اول مدرسه فقط ازدحام و خانم جوزکی معلم کلاس اول و جورابدوز دوست کلاس اولم رو یادمه که اومد بغلم نشست. 22 لینک به دیدگاه
Artaria 13629 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ کلاس اولی ها یه روز قبل از اول مهر میرن مدرسه برا معارفه اون روزو دقیق یادمه مادرم منو برد مدرسه، پشت سر هم تو صف وایسادیم، بعد من هی زیپ کیف اونیکه جلوم وایساده بودو باز میکردم :biggrin: اول مهر هم مدیرمون گفت لواشک و ترشک و این جور چیزا نخورین، منم با اینکه دوس نداشتم، خواستم به حرفش گوش ندم ، موقع برگشت به خونه خریدم خوردم :biggrin: 18 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ آره من کامل یادمه:dancegirl2: صبح پاشدم حاضر شدم با مامانم رفتم مدرسه مدرسه ابتداییم هم کوچه بغلیمون بود رسیدم دم درش دست مامانم رو ول کردم دوییدم تو مدرسه:shad: دیگه یادم نمیاد چیکارا کردم تا اینکه صف بستیم...مدیر و ناظم و چند نفر دیگه به اضافه دوتا خانوم معلم خودشونو معرفی کردن...یه شاخه گلم بهمون دادن قرار بود 2تا کلاس بشیم خیلی از بچه ها هم گریه میکردن من اون موقع نمیدونستم چرا مامانا هم تو حیاط بودن کنار صف ما ایستاده بودن بعد گفتن اسم اینایی که میخونیم معلمشون خانوم شاطری هست اسم هرکیو خوندیم بره کنار خانوم معلمش وایسه اسم منم تو لیسته کلاس خانوم شاطری بود رفتیم باهاش سرکلاس یکی یکی اسمامونو پرسید + اسم مامانامونو بعدم گفت شنبه یه دفتر فکرکنم 100 برگ گفت با خودتون بیارید بعدشم اومدم خونه و واسه بابام تعریف کردم همین همیشه هم مامانم میخواد واسه یکی تعریف کنه میگه سپیده پاش رسید به مدرسه مادر پدر یادش رفت سریع هم دوست پیدا کرد آها اسم اونایی که اونروز اول باهاشون دوست شدم اینا بود: مژده، افسانه، زینب:626gdau: 18 لینک به دیدگاه
titi.kh 1793 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ آخی یادش بخیر انقدر مامان بابام قبل رفتن به مدرسه بهم گفتن که 1 وقت گریه نکنی مثل این بچه لوسا و... همش از ترسم می خندیدم ولی حسم همچی بد بووووود:girl_blush2: 15 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ من روز اول مدرسه زیاد برام جدید نبود چون قبلش کودکستان رفته بودم خب! یادم میاد بهمون از اون بیسکوییت پرتقالی ها دادن! داداش کوچکترم جای من گریه می کرد! :icon_pf (34): آبرو واسم نذاشت!:icon_pf (34): یادمه از سالن کردنش بیرون! اینم یادمه یکی از بچه ها خیلی گریه می کرد! اصلا این بچه تا دوم دبستان مامانش باهاش میومد مدرسه سر کلاس مینشست! 14 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ اوهوم یادمه شب قبلش لباس مدرسه هامو پوشیده بودم با کیفم و وسیله های نوئم تو خونه هی بالا پایی میرفتم دلم میخواست با همونا بخوابم اصلا صبح مامانم من وبرد دم در مدرسه پیاده کرد و خودش رفت چون خودشم دبیر بود باید میرسید مدرسه همه بچه ها گریه و زاری مامانشون پیششون خلاصه خیلی شلوغ پلوغ بود ...بهمون یه چیزی دادن ولی یادم نیست چی بود ...گل بود نمیدونم مداد بود چی بود منم که عین خیالم نبود مقنعم و انداخته بودم دور گردنم با کوله پشتی واسه خودم میچرخیدم تا زنگ بخوره به صف بشیم 17 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ روز اول مدرسه من جریانی داره هاااااااااااااااا.......من چون نیمه دومی بودم باید پیش دبستانی رو میرفتم.....اما از اوونجایی که خیلی هوله درسو مدرسه رو داشتم :icon_pf (34): سال 75 یه راند کلاس اولو رفتم...خانوم شریف نیک معلممون بود همون روز اول شروع کردم به شیطنت:biggrin: یادش که میفتم میگم من چقده شیطون بودما خودمونیم:lol: همون 2 3 روز اول کلی دوس جون پیدا کرم....2 روز که گذشت مامانم دیگه نزاشت برم....گفت باید پیش دبستانی بری بعد..منم این ریختی شده بودم---->..گذشت تا مهر 76 دوباره رفتم.. یادش بخیر...کتاب فارسی من با همه فرق داشت:biggrin: همه هم هی میگفتن خانوم اشازه...چلا کتاب مینا با مال ما فرق داره ..روز اول مدرسه(سال 76) شبش از ذوق زیاد نخوابیدم....صبحشم عینه این بچه سحر خیزا زودی بیدار شدم:biggrin: طاقت نداشتم تا مانتو شلوار و مامانم تنم کنه مقنعه رو که سرم کرد با خنده گفت حالا برو شبیه موش شده بودم:lol: بدو بدو رفتم خونه دوسته صمیم که همسایه روبه روییمون بود گفتم مانتو شلوارمو نگا کن چه خوشگله:lol: بعد مامانش اوومد ازمون عکس گرفت.......اخییی...یادش بخیر....هنوز عکسشو دارم......با یه کیف نارنجی.. من مامانم چون خودش معلم اوونجا بود خیالم راحت بود که پیشمه...... بعد رفتم توو دفتر معلما...خانوم شریف نیک بازم معلمم بود... اینخده بغلم کررررررد:girl_blush2: دیگه رفتم سر کلاسو......اخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یادش بخییییییییییر....خیلی خوووب بود:girl_in_dreams: 16 لینک به دیدگاه
Fahim 9563 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ آخیییییییییی یادش بخیر من اصلا گریه نکردم خواهرم سه سال از من بزرگتر بود و خوب بالطبع داخل یه مدرسه درس می خوندیم یادمه به جای مامانم با خواهرم و دوستای خواهرم رفتم مدرسه خواهرم هم تمام کوچه پس کوچه های اطراف رو که از خونه به مدرسه راه داشت رو بهم نشون داد. معلممون اول خانم بهرامی بود بعد از یکی دو جلسه معلممون عوض شد و خانم عسگری به جاش اومد 12 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ من مامانم دستو گرفت برد دم مدرسه...اونجا یه بچه دیگه هم بود که با مامانش اومده بود...رنگ روبانامون مثل هم بود فهمیدند تو یه کلاسیم ...مامانامون دسمونو گذاشتند تو دست هم رفتیم تو تا پیش دانشگاهی هم این پسره رو میدیدم ولی دوست نبودیم با هم:confused:اون تو هم چند تا بچه محل دیدم دیگه رفتیم با هم بازی کردیم :w12: بعد صف وایسادن یادمون دادن رفتیم تو کلاس از مدرسه خوشم نمیومد :164: 13 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ مگه میشه یادم بره! من 6 سالم بود رفتم پیش دبستانی واسه ثبت نام! اونم موقعی که یک ماهی از باز شدم مدرسه ها گذشته بود! آخ چقد دوس داشتم که بعد ثبت نام برم سر کلاس...ولی ساریفن تنم بود مدیر مدرسه نذاشت :w821: روز بعدش با کلی هیجان با بابا رفتم....:girl_in_dreams: 9 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ من روز اول رو خوب یادمه. آخه همون روز یکی از بچه ها رو کتک زدم 11 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ چه روزای خوبی بود .... روز اول گل بردم مدرسه ، دو تا از دوستامو بهم معرفی کردم ما چون دختر پسر بودیم یادمه یکی از پسرا به طرز دلخراشی گریه میکرد :biggrin: ولی همون برامون شعرم خوند ، قدرت خدا، یادتونه .... 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ زار می زدم!:cryingf::cryingf: نه فقط روز اول یه چند وقتی کارم فقط گریه پشت سر مامانم بود که منو میاورد مدرسه:cryingf: حالا شگرد مامانم خیلی جالبه یه بار منو وسط خیابون ول کرد گفت خودت برو کفرمو درآوردی از کارو زندگی افتادم گذاشت رفت مات شدم اصلا همینجوری اشک ریزون داشتم می رفتم یهو بابامو دیدم چقد چسبید با اون رفتم مدرسه بعد دیگه عادت کردم خودم رفتم مدرسه یه بارم از مدسه فرار کردم همون اول دبستان 12 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۰ واااای؛ منم یادمه، منو دختر خالم همسن بودیم؛ روز اول بعدازظهری بودیم؛ یعنی باید ساعت 12 میرفتیم مدرسه ؛ خاله و مامانم مارو بردن مدرسه؛ نزدیکای مدسه بارون شروع شد؛ من مقنعم خیس شد، مامانم رفت خونه دوباره و برام مقنعه مشکی کاموایی آورد؛ بعدش رفتیم و صف بستیم و مراسم بود و بعد رفتیم تو کلاس؛ ( یادمه تو کلاس گریه میکردم) معلممون خانم آذر پرستان بود ؛ منو دختر خالمو پیش هم نشونده بود:icon_pf (34): لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده