رفتن به مطلب

روز اولی که مدرسه رفتین رو یادتونه؟؟


ارسال های توصیه شده

بچه ها چیزی به اول مهر نمونده

 

یاد روز اولی که میخواستیم بریم مدرسه بخیر.

 

اصلا اون روز رو به یاد دارین؟؟

 

یه روزی فکر میکردین که به اینجا برسین؟؟

 

بیاین همه خاطرات روز اول مدرسه مون رو بنویسیم.

  • Like 34
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 49
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اره یادمه........

 

یادش بخیر.... مامانم برد گذاشتم تو مدرسه!

 

یک ساندویچم بهم داد! به به(شکمو)

 

بعدش گریه مامانی نرو! جان ما نرو و رفت!

 

مدرسم کوچولو بود!

 

فقط ساندویچ رو خوب یادمه!

 

زنگ تفریح خوردم!

 

ببخشید تعارف نکردم!:whistle:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

اخییی یادش بخیر

من خیلی ذوق داشتم رفتم صبحش واسه جشن رام ندادن تا خود خونه دویدم گریه کردم بهم دم در گفتن تو کوچولویی

رسیدم خونه مامانم خندید برام توضیح داد من شیفت ظهر باید برم

ولی رفتم مدرسه کلی تو ذوقم خورد

خیلی مذخرف بود

دعای فرج و سرود ملی بلد نبودم بخونم

یه حس خفنی بود

  • Like 17
لینک به دیدگاه

من از 6 سالگی گریه میکردم که چرا نمیرم مدرسه.

ولی روز اول مدرسه وقتی مادر پدرم رو دیدم دارن میرن و من میون اون همه بچه ! (زمان ما 40 نفر تو کلاس میشستیم پشت نیمکتای 4 نفره) فهمیدم عجب غلطی کردم! زار زار زدم زیر گریه دوویدم سمت مادرم. با یه مکافاتی موندم تو مدرسه.

از روز اول مدرسه فقط ازدحام و خانم جوزکی معلم کلاس اول و جورابدوز دوست کلاس اولم رو یادمه که اومد بغلم نشست.

  • Like 22
لینک به دیدگاه

کلاس اولی ها یه روز قبل از اول مهر میرن مدرسه برا معارفه

اون روزو دقیق یادمه

مادرم منو برد مدرسه، پشت سر هم تو صف وایسادیم، بعد من هی زیپ کیف اونیکه جلوم وایساده بودو باز میکردم :biggrin:

اول مهر هم مدیرمون گفت لواشک و ترشک و این جور چیزا نخورین، منم با اینکه دوس نداشتم، خواستم به حرفش گوش ندم ، موقع برگشت به خونه خریدم خوردم :biggrin:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

آره من کامل یادمه:dancegirl2:

صبح پاشدم حاضر شدم با مامانم رفتم مدرسه

مدرسه ابتداییم هم کوچه بغلیمون بود

رسیدم دم درش دست مامانم رو ول کردم دوییدم تو مدرسه:shad:

دیگه یادم نمیاد چیکارا کردم تا اینکه صف بستیم...مدیر و ناظم و چند نفر دیگه به اضافه دوتا خانوم معلم خودشونو معرفی کردن...یه شاخه گلم بهمون دادن

قرار بود 2تا کلاس بشیم

خیلی از بچه ها هم گریه میکردن

من اون موقع نمیدونستم چرا

مامانا هم تو حیاط بودن کنار صف ما ایستاده بودن

بعد گفتن اسم اینایی که میخونیم معلمشون خانوم شاطری هست

اسم هرکیو خوندیم بره کنار خانوم معلمش وایسه

اسم منم تو لیسته کلاس خانوم شاطری بود

رفتیم باهاش سرکلاس

یکی یکی اسمامونو پرسید + اسم مامانامونو

بعدم گفت شنبه یه دفتر فکرکنم 100 برگ گفت با خودتون بیارید

 

بعدشم اومدم خونه و واسه بابام تعریف کردم

همین:icon_redface:

 

همیشه هم مامانم میخواد واسه یکی تعریف کنه میگه سپیده پاش رسید به مدرسه مادر پدر یادش رفت

سریع هم دوست پیدا کرد

 

آها اسم اونایی که اونروز اول باهاشون دوست شدم اینا بود: مژده، افسانه، زینب:626gdau:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

آخی یادش بخیر

انقدر مامان بابام قبل رفتن به مدرسه بهم گفتن که 1 وقت گریه نکنی مثل این بچه لوسا و...

همش از ترسم می خندیدم ولی حسم همچی بد بووووود:girl_blush2:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

من روز اول مدرسه زیاد برام جدید نبود چون قبلش کودکستان رفته بودم خب! :ws3:

یادم میاد بهمون از اون بیسکوییت پرتقالی ها دادن! :hanghead:

داداش کوچکترم جای من گریه می کرد! :icon_pf (34): آبرو واسم نذاشت!:icon_pf (34):

یادمه از سالن کردنش بیرون! :ws3:

اینم یادمه یکی از بچه ها خیلی گریه می کرد!

اصلا این بچه تا دوم دبستان مامانش باهاش میومد مدرسه سر کلاس مینشست! :w58:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

اوهوم یادمه

شب قبلش لباس مدرسه هامو پوشیده بودم با کیفم و وسیله های نوئم تو خونه هی بالا پایی میرفتم

دلم میخواست با همونا بخوابم اصلا

صبح مامانم من وبرد دم در مدرسه پیاده کرد و خودش رفت چون خودشم دبیر بود باید میرسید مدرسه

همه بچه ها گریه و زاری مامانشون پیششون خلاصه خیلی شلوغ پلوغ بود ...بهمون یه چیزی دادن ولی یادم نیست چی بود ...گل بود نمیدونم مداد بود چی بود :ws3:

منم که عین خیالم نبود مقنعم و انداخته بودم دور گردنم با کوله پشتی واسه خودم میچرخیدم تا زنگ بخوره به صف بشیم :ws3:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

روز اول مدرسه من جریانی داره هاااااااااااااااا.......من چون نیمه دومی بودم باید پیش دبستانی رو میرفتم.....اما از اوونجایی که خیلی هوله درسو مدرسه رو داشتم :icon_pf (34):

سال 75 یه راند کلاس اولو رفتم...خانوم شریف نیک معلممون بود

همون روز اول شروع کردم به شیطنت:biggrin:

یادش که میفتم میگم من چقده شیطون بودما خودمونیم:lol:

همون 2 3 روز اول کلی دوس جون پیدا کرم....2 روز که گذشت مامانم دیگه نزاشت برم....گفت باید پیش دبستانی بری بعد..منم این ریختی شده بودم---->.:w58:.گذشت تا مهر 76 دوباره رفتم..

یادش بخیر...کتاب فارسی من با همه فرق داشت:biggrin:

همه هم هی میگفتن خانوم اشازه...چلا کتاب مینا با مال ما فرق داره:w58:

..روز اول مدرسه(سال 76) شبش از ذوق زیاد نخوابیدم....صبحشم عینه این بچه سحر خیزا زودی بیدار شدم:biggrin:

طاقت نداشتم تا مانتو شلوار و مامانم تنم کنه

مقنعه رو که سرم کرد با خنده گفت حالا برو

شبیه موش شده بودم:lol:

بدو بدو رفتم خونه دوسته صمیم که همسایه روبه روییمون بود گفتم مانتو شلوارمو نگا کن چه خوشگله:lol:

بعد مامانش اوومد ازمون عکس گرفت.......اخییی...یادش بخیر....هنوز عکسشو دارم......با یه کیف نارنجی..

من مامانم چون خودش معلم اوونجا بود خیالم راحت بود که پیشمه......

بعد رفتم توو دفتر معلما...خانوم شریف نیک بازم معلمم بود... اینخده بغلم کررررررد:girl_blush2:

دیگه رفتم سر کلاسو......اخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

یادش بخییییییییییر....خیلی خوووب بود:girl_in_dreams:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

آخیییییییییی

یادش بخیر

من اصلا گریه نکردم

خواهرم سه سال از من بزرگتر بود و خوب بالطبع داخل یه مدرسه درس می خوندیم

یادمه به جای مامانم با خواهرم و دوستای خواهرم رفتم مدرسه

خواهرم هم تمام کوچه پس کوچه های اطراف رو که از خونه به مدرسه راه داشت رو بهم نشون داد.

 

معلممون اول خانم بهرامی بود بعد از یکی دو جلسه معلممون عوض شد و خانم عسگری به جاش اومد :sigh:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

من مامانم دستو گرفت برد دم مدرسه...اونجا یه بچه دیگه هم بود که با مامانش اومده بود...رنگ روبانامون مثل هم بود فهمیدند تو یه کلاسیم ...مامانامون دسمونو گذاشتند تو دست هم رفتیم تو

biggrin.gif تا پیش دانشگاهی هم این پسره رو میدیدم ولی دوست نبودیم با هم:confused:

اون تو هم چند تا بچه محل دیدم دیگه رفتیم با هم بازی کردیم :w12: بعد صف وایسادن یادمون دادن رفتیم تو کلاس

از مدرسه خوشم نمیومد :164:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

مگه میشه یادم بره!:ws3:

من 6 سالم بود رفتم پیش دبستانی واسه ثبت نام! اونم موقعی که یک ماهی از باز شدم مدرسه ها گذشته بود!

 

آخ چقد دوس داشتم که بعد ثبت نام برم سر کلاس...ولی ساریفن تنم بود مدیر مدرسه نذاشت :w821:

 

روز بعدش با کلی هیجان با بابا رفتم....:girl_in_dreams:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

چه روزای خوبی بود .... روز اول گل بردم مدرسه ، دو تا از دوستامو بهم معرفی کردم :w16:

ما چون دختر پسر بودیم یادمه یکی از پسرا به طرز دلخراشی گریه میکرد :biggrin: ولی همون برامون شعرم خوند ، قدرت خدا، یادتونه ....

  • Like 5
لینک به دیدگاه

زار می زدم!:cryingf::cryingf:

نه فقط روز اول یه چند وقتی کارم فقط گریه پشت سر مامانم بود که منو میاورد مدرسه:cryingf:

 

حالا شگرد مامانم خیلی جالبه یه بار منو وسط خیابون ول کرد گفت خودت برو کفرمو درآوردی از کارو زندگی افتادم گذاشت رفت مات شدم اصلا همینجوری اشک ریزون داشتم می رفتم یهو بابامو دیدم چقد چسبید با اون رفتم مدرسه :ws3:

بعد دیگه عادت کردم خودم رفتم مدرسه

یه بارم از مدسه فرار کردم همون اول دبستان :whistle:

  • Like 12
لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

واااای؛ منم یادمه، (107).gif

منو دختر خالم همسن بودیم؛ (279).gif

روز اول بعدازظهری بودیم؛ یعنی باید ساعت 12 میرفتیم مدرسه ؛ (422).gif

خاله و مامانم مارو بردن مدرسه؛

نزدیکای مدسه بارون شروع شد؛ (87).gif

من مقنعم خیس شد،

مامانم رفت خونه دوباره و برام مقنعه مشکی کاموایی آورد؛ (279).gif

بعدش رفتیم و صف بستیم و مراسم بود و بعد رفتیم تو کلاس؛ (201).gif ( یادمه تو کلاس گریه میکردم)

معلممون خانم آذر پرستان بود ؛

منو دختر خالمو پیش هم نشونده بود:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...