mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ نامتــــ را كــــه مي شنومـ درستــــ مثل آنروزهـــــا بنــد دلـــمـ يكجـــا پــــاره ميشود و شــرمـ استــــ كـــه مي نشيند روي گــــونــه هاي مـن ِ هميشه عــاشق ِ تــ ــو 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ همین که سرت را روی شانه ام می گذاری و به خواب می روی آرامش آوار می شود روی دلم یکهو لحظه های روشن با تو بودن کاش تمام نشود 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ خيلي دوستت دارم اما نمي دونم "خيلي "رو چه جوري بنويسم که خيلــــــــــــــــــــــ ـــــــــي خونده بشه ؟!!!؟؟؟ حلقه ي دستانمان را دوست دارم وقتي دست ات توي دست من است و دل توي دلم نيست ... ! 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ در من کوچه هاییست که با تو ... سفر هاییست که با تو... روزهایست که باتو... شبهاییست که با تو... عاشقانه هاییست که باتو... نگشته ام... نرفته ام... سر نکرده ام... آرام نیافته ام... نگفته ام.... می بینی چقدر با تو کار دارم... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ چه قدر فاصله اينجاست بين آدمها چه قدر عاطفه تنهاست بين آدمها کسي به حال شقايق دلش نمي سوزد و او هنوز شکوفاست بين آدمها کسي به نيت دل ها دعا نمي خواند غروب زمزمه پيداست بين آدمها چه مي شود همه از جنس آسمان باشيم طلوع عشق چه زيباست بين آدمها تمام پنجره ها بي قرار بارانند چه قدر خشکي و صحراست بين آدمها به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو دلت به وسعت درياست بين آدمها 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام همیشه گفتی و می گویی برو ! خواهش من ماندن است و تو از یک آدم رفته حرف می زنی . می دانم از یاد بردن را نمی خواهی اما گریز از من چرا؟ من رویا را بیداری مطلق خوانده ام و تو بالا می روی و من رهاتر می شوم . سبکبال . اما اسیر اکنون شده ام ، نگهبان اندیشه های سبز من ! به زیر صفر رسیده ام اکنون مطلقم بخوان ، نه ، قدر مطلقم بدان ! صفر برای من واژه از یاد رفتن است . به دست مهربانت سوگند من آزادتر از آن شده ام که بخواهم به صفر رضایت دهم اندیشه هایم دیگر نمی جوشد . تلاطم نیزار آیا ممکن است ؟ مگر به خشم تمساحی گستاخ ؟ گستاخی از درون ژرفترین اندیشه سبز من گریخته است و من دیگر آرام یافته ام زیر پایم از سم ضربه اسبان می لرزد ، چهار نعل می گذرند اسبان ، وحشی ، گسیخته افسار ، در یالهاشان گره می خورد آرزوهایم ،دوشادوششان می گریزد خواستهایم ! و من مانده ام به سکون .خود را به تمامی به دستان تو می افکنم . رهایم کن از این زندان آزادی ! من اندیشه های مبتذل می خواهم با تو رفتن به یک پارک ، با تو قدم زدن تا مرز خسروی ! با تو خندیدن به عشق و شادمانی ، و تشویق شدن به ۷۰۰۰ تومان پولی که در غروب یک روز مهربان کار می کنم .قلب من را نفرین کرده اند ! رویا بیداری من است ، خود من ! تو رویا نیستی تو خود منی !مرا به من بازگردان 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ گاهي نفس به تيزي شمشير مي شود از هرچه زندگيست دلت سير مي شود گويي به خواب بود جوانيمان گذشت گاهي چه زود فرصتمان دير مي شود کاري ندارم آنکه کجايي چه مي کني بي عشق سر مکن که دلت پير مي شود برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ تمام طعم لــذت با تـــو معنی می شود وقتی تعبیر عسل ترین رویـا آغوش تـــــــــــو باشد 3 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ تا پرده را پس می زند انگشت بی خوابی رد می شوند از آسمان شش هفت مرغابی یاد تو می ا فتم که می گفتی چهل سال است شب ها کنار یک درخت کاج می خوابی -" شب ها هوا زیر درخت کاج سنگین است! من رختخوابم را همین جا توی مهتابی..." یاد تو می افتم... ( چقدر این خانه تاریک است!) یاد تو می افتم... تو و آواز سیما بی- نا و صدای قل قل و قلیان و عطر چای... شب های تابستان وآن... آن فرش عنّابی... بعد از تو دنیا جای امنی نیست، می بینی؟ افتاده از سقف جهان یک کاشی آبی! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ تا پرده را پس می زند انگشت بی خوابی رد می شوند از آسمان شش هفت مرغابی یاد تو می ا فتم که می گفتی چهل سال است شب ها کنار یک درخت کاج می خوابی -" شب ها هوا زیر درخت کاج سنگین است! من رختخوابم را همین جا توی مهتابی..." یاد تو می افتم... ( چقدر این خانه تاریک است!) یاد تو می افتم... تو و آواز سیما بی- نا و صدای قل قل و قلیان و عطر چای... شب های تابستان وآن... آن فرش عنّابی... بعد از تو دنیا جای امنی نیست، می بینی؟ افتاده از سقف جهان یک کاشی آبی! وقتــــے نـــــ ﮧ בستــــــے براےگرفتـטּ استَ نــــ ﮧ آغوشـــــے برای گریــــ ﮧ نــــ ﮧ شانــــ ﮧای براے تکیــــ ﮧ انــتــظــــار نـבاشتــــ ﮧ باشَ خنـבهام واقعـــــے باشـב ایــטּ روزها فقط زنـבهام تـــا בیگراטּ زنـבگـــــے کننـב !!! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ اگر من نقاش باشم دنیا را زندان خواهم کشید، مرگ - جدایی و حسرت را پشیمان خواهم کشید اگر من صیاد باشم به خاطر آتش عشق زیبایی همچون تو قلبم رو پاره کرده و عشقت رو به رنگ هجران خواهم کشید 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ هر نفس به میعاد گاهمان میروم و آلبوم خاطراتمان را مرور میکنم... 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ .. ! آموخته ام هرگاه کسی یادم نکرد؛ من یادش کنم ، شاید او تنهاتر از من باشد . 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ در این غروب دلگیر دستانم را در دستانت بگیر ای ماه آسمونم آغوش پر مهرتو ازم نگیر 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده