SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۰ دامغان ـ شهري كه دوستاش ميدارم محمد منصور فلامكي برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نقل قول لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۰ دامغانيها، مانند سمنانيها. به شهر خود مغروراند، بيآنكه به آب و تاب، چيزي در اين باب بگويند. شهرشان را سرشار از خاطرهها و زيباييها و نشانههايي ميدانند كه گويي تنها در دامغان توان يافت. موضوع اما، براي كساني كه شهرهاي قديمي ايران را ميشناسند و به شهرهاي به اصطلاح مياني ايران، (كه نه بسيار بزرگ و به همين اندازه بيقوارهاند و نه چندان كوچك و دور مانده از پديدههاي چشمگير قرن بيستمي) سفر كردهاند، شكلي دگر دارد. دامغان، شهر قديمي مشهوري است، مديون تاريخ پرنشيب و فرازش و نه چندان متكي بر ساختمانهاي قديمي پرشماري كه بتوانند فضاي معمارياي قوي و غني به دست دهند و اينجا، اولين پرسش به ميان ميآيد، شهرنشينان به كدام پديدهها و نهاد توانند باليد و به چگونه آثاري دل توانند بست كه، اگر عنوان كنند، جايي براي گفتگو نميماند؟ هر كسي از ظن خود به شهري كه ميزيد عشق ميورزد و يافتن فصل مشتركي براي همگان، در اين مقوله، بس دشوار است. اگر آنچه ما پيشنهاد ميكنيم مورد توجه قرار گيرد (و دستكم در اين نوشتار كه سير و سياحتي است تنها به هزينه كاغذ و قلم) و معياري باشد براي پيوند دادن انديشههاي ما به يكديگر، اين گونه خلاصه ميشود: طبيعت، آنگاه كه به درون شهر آورده ميشود و با فضاي خاصي كه ذات شهر دانسته ميشود در ميآميزد. طبيعت، در شهر دامغان راه دارد و همه جا، در طول كوچهها و گذرهاي به ظاهر بينظم شهر، حضور دارد، در ميان بيشتر كوچهها هنوز جوي آب به هواي شهر طراوت ميبخشد و گياهان نيز، چه از لب ديوار باغچهها و حياطها سر بيرون آورند و چه در اين سوي يا آن سوي جوي آب، رنگ خود را مينمايانند و بوي خود را به مشام ميرسانند. هم خيابانها و ميدانهاي قديمي و هم بولواري كه سر به آسيابهاي كهن شهر ميكشد، مشجراند. سطح شهر، زميني كه مال همگان است، در انتها به افقهايي رنگارنگ ختم ميشود نمايانگر سلطة محيط طبيعي بر نيمرخهاي شهر. در هر لحظه از طول روز، به هر فصلي كه بخواهي، به ويژه آنگاه كه پشت به كويرداري، افق را به سه رنگ متفاوت ميبيني. اما، ساعتي بعد، همين رنگها دگر ميشوند و نميگذارند كه از ديدن رنگ و حالي هميشگي خسته شوي و باد، دشمن ديرپاي دامغانيها، به اين گردش رنگها كمك ميكند. رنگ بر گرفته شده در دامغان هنوز رنگ غالب است، چه از دور به منارهاي موقر دستكم يك هزار سالة شهر مينگريم و چه از نزديك ديوار پشت خانهها و كف حياط خانهها و صحن مسجدها و پوشش گنبدي شكل بناهاي قديمي شهر را مينگريم. و طبيعت، از راه مواد و مصالح ساختماني همهجا حضور دارد، آنجا كه خيابان منوچهري به ميدان كهن شهر ميرسد و در اطراف دهانة ورودي بازار، ميوه را مينماياند و آنجا كه سر ديگر بازار ميخواهد خودي بنماياند و خطوط گنبدي بامش را گواهي بر اصالت مقبرههاي امامزاده جعفر و چهل دختران و كاروانسرايي كه هنوز به همت نظامياني كه پاسگاهش كردهاند و از جنگ سودجويان حرفهاي شهر رهانيدهاند بر پا مانده است، به رخ ما بكشد. و اينجا هر لحظه بخواهيم، ميتوانيم به نهر آب و به درختاني كه يادآور «تخت حوض» كهن شهراند نگاه كنيم، بيآنكه به تلاشي كه براي نو ساختن شهر ميشود كم بهاء دهيم. طبيعت، درون شهر دامغان حضوري پيوسته دارد و اين امر، بر خلق و خوي مردم شهر اثر گذاشته، قامت استوار دامغانيان را در پهنة گذرهاي شهر و رفتار راسخ آنان را هر آنجاكه گردآيند تا محفلي گرم برپا دارند، ميتوانيم يافت. دامغانيها، به خاطر آميزش داشتن و يگانه بودن شهرشان با طبيعت، به شهرشان به صورت خانهشان مينگرند، دوستش دارند حتي آنجا كه نارساييها و كاستيهايش را برميشمرند. تجربههايي كه از بازديد شهرهاي گونهگون مدرن جهان، هم به صورتي مستقيم به دست آوردهايم و هم از راه فيلمها و كتابها و تصويرها و نوشتارها، ما را بر ميانگيزانند كه اين پرسش را به ميان آوريم، چرا دامغان با محيط طبيعي و عناصر شكل دهندة به آن درآميخته و چرا در پهنة شهر دامغان ميتوانيم با آن هم صفا و محبت مردمان روبهرو شويم؟ و در اين مهم، كدام عامل موثر بوده؟ طبيعت، كه از راه نفوذ و قدرت روزمرهاش مردم را واداشته تا گرامياش به دارند و عزت و حرمتاش را قدر نهند يا مردم كه بر پايه خلق و خوي و ادب محيطيشان، طبيعت را عنصر اصلي و اساسي براي استمرار شيوة زندگي درست دانستهاند و نگذاشتهاند كه عوامل و آثار و نمادهاي آن از محيط شهريشان به كنار روند و به دست فراموشي سپرده شوند؟ و يا اينكه، اين هر دو با هم، در پيوندي متقابل، سازنده چنان شهرياند كه آمد؟ آنگاه كه از شهر دامغان سخني به ميان ميآوريم يادآور در آميختگياش با طبيعت، ناخواسته حتي به بخش قديمي اين شهر ميانديشيم و منظرههايي در ذهن ما زنده ميشوند كم يا بيش منطبق با فضاي داستانهايي كه در بيشتر شهرهاي قديمي ما يافته و ساخته شده و در گرمابهها و در خانهها، در ساعات خلوت دكانها و روي سكوهاي پهن چهارطاق مسجد جامع و در مدرسة مطلبخان بازگو شدهاند، فضايي به دور از خشونت ساختمانهايي كه تابع تيرآهناند و روي خود را با پوششي از سنگهاي نازك و صيقلي گرفتهاند پنجرهها و درهايشان از آهن ساخته شده و تماميشان، در طول كوچهها و خيابانهاي صاف، به خط شدهاند، درست به همان شكلي كه معمول سربازخانهها است، جايي كه نظاميها بزرگتر و بالاتر فقط هنگامي موفقاند كه زير دستان خود را يكسان ببينند، جايي كه تشخص آزار ميدهد و حضور اگر يكنواخت نباشد و صامت، پذيرفته نميشود. دامغان امروز، كه با آنچه تا حدود سيسال پيش بود تفاوتهايي چشمگير پيدا كرده دست كم سه گونه منظر يا حال و هواي متفاوت به ما عرضه ميكند: در قسمت قديمي شهر، يعني از محلة خوريا تا شاهمحله و بازار و جز اينها، ميتوانيم از طبيعت سخن بگوييم كه با خشت و آجر و سنگ و چوب در آميخته و ناظر بر تركيب ساختمانها با يكديگر است. آنگاه كه در اين قسمت قديمي شهر راه ميروي، سواي عناصر زندة طبيعت كه همراهيات ميكنند، خودت نيز به رفتار و حركتي طبيعي فراخوانده ميشوي، حركتي كه همراه با آرامش است و نمايانگر نرمش. در كوچه و پسكوچهها و گذرهاي اين قسمت شهر بچههايي كه ميدوند، سرپيچها، وادار به حركتههاي تند نميشوند و آن بزرگترهاي كه گفتگوكنان راه ميروند، آنچه را خواهند ديد، پيش از رسيدن به آن، احساس ميكنند. زيرا حركت ديوارها و استمرار جوي و سبزه و درختهايي كه به فاصلههايي مرموز در طول راه قرار دارند،فضاي شهر را به سبك سربازخانهها و همانند راهروهاي بيمارستانها، خشك و خشن برش ندادهاند. شايد جالب باشد اگر به اين نكته كوچك بنگريم كه انسان آزادهاي كه بخواهد حتي در زمين به ظاهر صاف كوير از نقطهاي به نقطهاي ديگر برود راستاي اصلي حركت خود را نگه ميدارد اما از آن تبعيت مطلق نميكند. در طول راهي كه برميگزيند به كوه و سبزي اي كه در دو سمت دارد آباديهايي كه تواند ديدروي ميكند و به پستي و بلنديهايي به ظاهر بيارزش زمين نظر دارد و ضمن اينها نميخواهد پيكره خود را روي خطي صاف و صرفاً منطقي حساب شده حركت دهند. و اين نكته را كوچهها و گذرهاي شهر مينمايانند. گونة ديگري از فضاي دامغان زادة محبتي است كه سازندگان نوپرداز شهر به نهادهاي موجود زنده در بخش قديم داشتهاند. آنجا كه بولوار بزرگ و مفرح شهر را با درختها و نهر هميشه شاداب و به پهنايي مناسب براي همگان ساختهاند و طريقه اشراف بناها و معبرها به ديدگاههايي سرسبز معطوف و مشروط كردهاند. گونة سوم فضاي شهر (كه همان بخشهاي به اصطلاح ناسنجيده محلههاي نوسازاند) ما را به ياد همان سربازخانههايي كه گفتيم مياندازد. جايي كه ساكناناش فقير پنداشته و دانسته شدهاند و خواسته شده كه به كمترين راضي شوند. در اين بخشهاي نوساز از هر خصيصهاي ميتوان شنيد جز آنچه دامغاني اصيل است و به هر جايي ميتوان انديشيد جز آنچه روح و جسم اين شهر كهن. خلاصه اينكه، هنوز پيش از آنكه از دامغان گسترش يافته بيرون روي تا به شهر تهران بزرگ بيايي و با شگفتيها و پيچوتابها و خشونتهايي كه در فضاي پهناور اين شهر نهفته است، آشنا شوي، قسمت بزرگي از آن را ميتواني تجربه كني. آنجا كه خانههاي رديف شده مردم به خط واداشته شده را سرپناه ميدهند، آنجا كه فقر معماري خصيصهاي از خصايص زندگي مدرن دانسته ميشود و آنجا كه فقيرانه انديشيدن به شهر و تدبير فقيرانه در شكل دادن به ساختمانهاي شهر (كه كوتاهي و غفلتي بزرگ به بعد تاريخ است) به حساب ارزان بودن آنچه بايد ساخت گذاشته ميشود. آنجا كه سازندگان شهري بسيار بزرگ و به همين اندازه در سطح جهاني مهم نميخواهند به پيآوردهاي سهمناك فقيرانه انديشيدن، به شهر بنگرند و به آساني، مصالح ساختماني كمياب در كشوري پرنفوس و زمين كمياب در كشوري كويري و خشك را، به ادعاي ارزانسازي، مصلوب ميكنند. و خلاصه اينكه شهر دامغان كهن ما، با همه عشق و صفايي كه در دل برخود ذخيره دارد و به دوستداران خود عرضه ميكند، نقطهاي است از جهان پرآشوبي كه در آن زندگي ميكنيم، و نطفههايي ميپرورد كه فردايش را به مخاطره ميكشانند: پشت به پشت تاريخانة كهن خود خانهاي ميسازد به همان شيوه كه پشت بازار تخريب شده سمنان وكنار خيابانهاي بيجهت احداث شدة قائن و گناباد ساخته ميشود و در دو سمت خود (در فضاهاي خاطرهانگيز دروازههاي شرق و غربشهر) محلههايي را پي مينهد كه نه دامغان و نه تهران، نه خرمآباد و نه شاهرود را مينمايانند. 1 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .