رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

در این تاپیک میخواهیم در مورد توصیفاتی از شهر که در شعر شاعران جهان آمده است، سخن بگوییم. :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

 

از همه دوستان دعوت میکنم که نمونه هایی که پیدا میکنن رو در این تاپیک قرار بدن.

:ws17:

 

:vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شهر در تمثیلی از مولانا

هومن فروغمند اعرابی

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

در ابیات 2717 و 2736 از دفتر اول مثنوی معنوی به مفهومی بر می خوریم جالب توجه، پیشتر اشاره شده بودکه شهر در داستان تمثیلی سهروردی مکانی است که خروج از آن و رسیدن به صحرا به نوعی با خروج از زندگی عادی و وروز به عالم خیال و وصال متناسب دیده شده بود. این موضوع شاید تا حدودی یاد آور نگاه مسیحیان به بازار باشد، بازار مکانی است دور از کلیسا و مکانی برای حیلت شیطان.

ابیات مذکور در "قصه آن خلیفه که در کرم از حاتم طایی گذشته بود" آمده است.تحفه نا قابل مرد بیابان نشین که آب شور کویر بود برای حاکمی که در داراخلافه اش رودی بزرگ جریان داشت بی ارزش بود اما بهانه ای خوب برای کرم حاکم، این داستان تمثیلی است از سلوک و آوردن داشته های ناقابل در برابر دارایی های لایتناهی حضرت حق است ، که اگر خاضعانه و صادقانه باشد موجب سعادت می شود. در این داستان بیابان که محل زندگی آن مرد است تمثیلی از دنیا و مکان دون است و در عوض شهر مکان حضور خلیفه است، مکانی افسانه ی

2717 : در میان شهر چون دریا روان/ پر زکشتی ها و شست(طور) ماهیان

2737: دید درگاهی پر از انعام ها/ اهل حاجت گستریده دامها

2742: اهل صورت، در جواهر بافته/ اهل معنی، بحر معنی یافته

این شهر که به سبب کرامت حاکمش در تمثیل آورده شده گویی مکانی است که اهل دنیا و آخرت در آن بهره های بی شمار می گیرند. در اینجا شهر مقصد سلوک است و مکانی مقدص که در آنجا انسان هایی شریف و وضیع جمعند

2741:خاص و عامه، از سلیمان تا به مور/ زنده گشته چون جهان از نفخ صور

و همینطور در این شهر کافران و مومنان در کنار یکدیگر از ضفت رحمانیت حق بهره مند هستند این صفت خاصیت آرمانشهری این شهر تمثیلی را بر طرف می کند چرا که کافرا و مومنان در آن هستند و از انسان های برگزیده تشکیل نشده است.

2739: بهر گبر و مومن و زیبا و زشت/ همچو خورشید و مطر، بل چون بهشت

وجه اشتراک تمثیل سهروردی و مولانا در تجمع انسانی شهر و حضور آدمیان در آن است. اما محتوای شهر و در واقع معنای شهر در این دو تمثیل کاملا متفاوت است

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

شهر(1)

هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار

چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار

زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار

 

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار

 

اگر چه می‌گذریم از کنار هم آرام

شما ز من متنفر، من از شما بیزار

 

به مسجد آمدم و نا امید برگشتم

دل از مشاهده‌ی تلخی ریا بیزار

 

صدای قاری و گلدسته‌های پژمرده

اذان مرده و دل‌های از خدا بیزار

 

به خانه‌ام بروم؟! خانه از سکوت پر است

سکوت می‌کند از زندگی مرا بیزار

 

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!

از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شهر(2)

شاهرگ های زمین از داغ باران پرشدست

آسمانا ! کاسه صبر درختان پر شدست

 

زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شدست

 

 

چای می نوشم که با غلت فراموشت کنم

چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شدست

بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند

دیگر از گل های پر پر خاک گلدان پر شدست

دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر

شهر از بازار یوسف های ارزان پر شدست

شهر گفتم ! شهر ! آری شهر ! آری شهر ! شهر

از خیابان ! از خیابان ! از خیابان پر شدست

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...