*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۹۰ اقتصاد چیست؟ مترجم: ياسر ميرزايي منبع: دایره المعارف فلسفه استنفورد مقدمه هم تعریف و هم دامنه بحث اقتصاد، موضوعاتی هستند که در فلسفه اقتصاد محل نزاع است. در نگاه نخست، شاید دشواریهای تعریف اقتصاد چندان جدی به نظر نرسد. اقتصاد به هر حال با مسائلی چون تولید، مبادله، توزیع و مصرف مواد اولیه درگیر است. اما این ادعا و اصطلاحات آن مبهم است؛ و میتوان استدلال کرد که اقتصاد به مسائل بسیار بیشتری مربوط است. بهتر است ابتدا به سوال «اقتصاد چیست؟» از منظری تاریخی نگاه کنیم، پیش از آنکه به سراغ سیمای معاصر این رشته برویم. 1- ظهور علم اقتصاد و نظامهای اقتصادی اندیشه فلسفی پیرامون مسائل اقتصادی به دوران باستان باز میگردد، اما اقتصاد به عنوان یک موضوع مطالعه مجزا از قرن 18 آغاز شد. ارسطو به مسائلی برخورده بود که خود به عنوان تدبیر امور منزل از آن یاد میکرد، اما بیشتر متناسب قرارگرفتن تحت مسائل اقتصادی است. فیلسوفان مدرسی به سوالاتی اخلاقی درباره رفتار اقتصادی توجه کردند؛ مثلا آنها ربا را ممنوع کردند_ یعنی گرفتن بهره از پول. با اهمیت یافتن تجارت و حکومتهای ملی در آغاز دوران مدرن، فیلسوفان «مرکانتیلیست» و رسالهنویسها به سوالاتی پرداختند که در مورد موازنه تجاری و تعدیل نرخ ارز بود. از این جا بود که شناخت پیچیدگیهای مدیریت مالی دولت و اثر مالیات و عملکرد دولت بر تولید ثروت توسعه یافت. در ابتدای دوره مدرن کسانی که به منابع ثروت کشورها میاندیشیدند، دریافتند که محصول سالیانه، مقدار کالاهای تولیدی، تولید معادن و میزان ماهیگیری وابسته به حقایقی از طبیعت، کار فردی، سرمایهگذاری، دولت و مقررات اجتماعی است. تجارت نیز حداقل اگر شرایط به اندازه کافی خوب بود به عنوان امری مفید در نظر گرفته شد. کار فکری عظیمی نیاز نبود تا اندیشمندان آن دوره دریابند که صنعت و کشاورزی میتواند توسعه یابد و برخی مالیاتها و تعرفهها برای فعالیتهای تولیدی ضرر کمتری دارند. اما برای قاعدهبخشی این اندیشه که دانشی به نام «اقتصاد» با نظم خاص خود وجود دارد و این نظم را میتوان مطالعه کرد، نیاز به قدم فکری بزرگتری بود. برای آن که این موضوع مورد مطالعه قرار گیرد باید قواعدی بر تولید و مبادله حاکم میبود؛ و برای این که این تحقیق کممایه نباشد، آن قواعد باید چیزی بیش از آن دانشی میبود که برای خود تولیدکنندگان، مصرفکنندگان و مبادلهکنندگان واضح و روشن است. تنها در قرن هجدهم بود که موضوع با آثار کانتیون(1755)، فیزیوکراتها، دیوید هیوم و خصوصا آدام اسمیت به اندازه کافی وضوح یافت و اندیشه وجود قوانینی قابل کشف به وجود آمد که بر مجموعه پیچیدهای از کنشها و واکنشهایی که کالاهای مصرفی را تولید و توزیع میکنند و همچنین منابع و ابزارهایی که آن کنشها و واکنشها را تولید میکنند، حاکم است(بکهوس 2002). شرط مهم برای امکانپذیری تحقیق علمی یک موضوع اجتماعی این اندیشه است که نتایج ناخواسته کنشهای افراد را ردیابی کنیم. بنابراین مثلا هیوم، با ردیابی بالا رفتن قیمتها و افزایش مقطعی فعالیت اقتصادی متوجه میشود که این اتفاق به دنبال افزایش حجم پول رخ میدهد(1752). بازرگانان نيز وقتی طلای اضافی را که از خارج سرزمین وارد کردهاند، خرج میکنند، به دنبال افزایش سطح قیمت نیستند. آدام اسمیت این اندیشه را گسترش داد و تکمیل کرد و کتابی نظاممند با عنوان «تحقیقی پیرامون طبیعت و علل ثروت ملل» منتشر کرد. او چه در شرحش از مرگ فئودالیسم(1776، کتاب دوم، فصل 4) و چه در بحثش پیرامون دست نامرئی، بر نتایج ناخواسته تاکید دارد. «او[فرد] تنها به دنبال منفعت خویش است؛ و او در این مورد مثل تمام موارد دیگر، با دست نامرئی به سمت هدفی هدایت میشود که اصلا مقصود و منظور او نبوده است و این که آن هدف، مقصود و منظور او نبوده است همیشه برای جامعه بدترین وضعیت نیست. وقتی او منفعت خود را پی میگیرد، دائما جامعه را ارتقا میدهد و این وضعیت نسبت به وقتی که او واقعا قصد داشت جامعه را ارتقا دهد، تاثیرگذارتر است.» (1776، کتاب چهارم، فصل دوم) وجود قوانین نامرئی است که نتایج ناخواسته انتخابهای فردی را تبدیل به موضوعی برای تحقیق علمی میکند. میتوان میان دامنه تحقیق علم اقتصاد و دامنه تحقیق دیگر علوم اجتماعی با مشخص کردن مجموعهای از عوامل علی یا طیفی از پدیدهها، تمایز قائل شد. اما از آنجا که عوامل علی بسیاری، از قوانین ترمودینامیک و متالورژی گرفته تا قوانین حاکم بر گوارش، در مطالعه تولید یا مصرف دخیلاند، نمیتوان اقتصاد را تنها از جهت پدیدههایی که در آن مطالعه میشوند از دیگر علوم تمیز داد. ارجاع به مجموعهای از علل اصلی لازم است. بنابراین مثلا جان استوارت میل مدعی است «اقتصاد سیاسی... به پدیدههایی از اجتماع میپردازد که پیامد پیگیری ثروت به حساب میآیند. این پدیدهها شامل هر انگیزه یا علاقه آدمی میشود، جز آن علایقی که به طور ابدی با اصل تمایل به ثروت در تضاد است، مثل بیزاری از کار یا علاقه به ولخرجی مفرط» (1843، کتاب پنجم، فصل 9، بخش 3). اقتصاد عموما با نتایج تلاشهای افرادی درگیر است که به دنبال ثروت هستند، اگرچه برخی خواهشهای کمتر مهم مثل بیزاری از کار را نیز در نظر میآورد. میل این را پیشفرض میگیرد که افراد در پیجویی ثروت و خوشی، عقلانی عمل میکنند و اگرچه مسیری که میرود از هم گسیخته و نامنظم نیست، اما چون او یک نظریه[منسجم] مصرف ندارد، هیچ نظریه واضحی برای انتخاب اقتصادی عقلانی نیز ندارد. چنین نظریاتی تنها در انقلاب معروف به نئوکلاسیک پرورده شد که انتخاب(و قیمت) برخی از اقلام مصرفی را نه به مطلوبیت کل آنها بلکه به مطلوبیت نهايیشان مربوط کرد. مثلا هیچ چیزی مفیدتر از آب نیست. اما در بسیاری از نقاط جهان، این قدر آب فراوان است که یک لیوان آب بیشتر یا کمتر چندان اهمیتی برای یک کنشگر ندارد. بنابراین آب ارزان است. اقتصاددانان اولیه «نئوکلاسیک» مثل جونز فرض میکردند که کنشگران اقلام مصرفیشان را در جهت افزایش خوشیشان انتخاب میکنند(1871). از این فرض نتیجه میشود که آنها هزینههایشان را طوری توزیع میکنند که یک دلار آب یا فرنی یا اثاثیه منزل به یک اندازه در خوشی آنها دخیل باشد. «مطلوبیت نهايي» یک دلار از هر کالایی یکسان است. دنیای اقتصاد 2 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ والا ما که آخر نفهمیدیم این اقتصاد چیه؟؟؟؟؟؟ 1 لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ والا ما که آخر نفهمیدیم این اقتصاد چیه؟؟؟؟؟؟ شوکوله:w12: 2 لینک به دیدگاه
felorans666 12046 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ آده همونه که گفتی اصلا به ماچه اقتصاد چیه :texc5lhcbtrocnmvtp8 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده