سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۰ دو خلبان نابینا که هردو عینک های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است... اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت... هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می شد چرا که می دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می رود! هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می داد و چرخ های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری می گوید: "باب، یکی از همین روزا بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می کنن و اون وقت کار همه مون تمومه"!!! 11 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۰ این یک مطلب جالب و آموزنده بود و به من درس زندگی داد. لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۰ این یک مطلب جالب و آموزنده بود و به من درس زندگی داد. چه درسی؟:ydm47612zsesgift969 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۰ چه درسی؟:ydm47612zsesgift969 مگه تو تالار مطالب جالب و آموزنده نیست؟ خوب یک چیزی بهم آموزش داد دیگه. لینک به دیدگاه
sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۰ مگه تو تالار مطالب جالب و آموزنده نیست؟ خوب یک چیزی بهم آموزش داد دیگه. از دست تو:lol: لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده