*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۰ پنج سال بعد کجا خواهید بود؟ مترجم: رویا مرسل اکثر ما با این پرسش همیشگی و گاهي رنجش آور روبهرو شدهایم که «خودتان را پنج سال بعد کجا میبینید». البته این سوال اغلب در مصاحبههای کاری پرسیده میشود، اما شاید با این پرسش در محاورههای روزانه یا در مهمانیها هم برخورد کرده باشید. دانستن و برقراری ارتباط با اهداف حرفهای حتی برای بیشتر افراد بلندپرواز و هدف گرا هم چالشانگیز است. آیا واقعا امکان دارد که بدانید پنج سال بعد چه کاره هستید یا حتی اینکه بدانید میخواهید چه کار کنید؟ متخصصان چه میگویند در دنیای کاری امروز، حرفهها و مشاغل اغلب پیچ و خمهای زیادی دارند و آینده پیشرو، مبهم و تاریک است. جوزف و این تراب، استاد مدیریت رفتار سازمانی در کالج بوستون و یکی از نویسندگان کتاب «مدیر معلم: توسعه بهترین استعدادها در کسبوکار» میگوید «پیشبینی پنج سال آینده در جهان امروز بسیار مشکل است. اکثر کسبوکارها حتی نمیدانند دو یا سه سال دیگر چه نیازهایی خواهند داشت». با وجود اینکه دادن یک پاسخ قطعی و صادقانه به این پرسش آسان نیست، اما و این تراب و همکارش تیموتی باتلر که مقام ارشد و مدیر برنامههای توسعه حرفهای دانشگاه بازرگانی هاروارد است، در مورد این موضوع توافق دارند که پاسخ به این پرسش مستلزم داشتن آمادگی است و شما باید با هر گفتوگویی در این مورد، به مثابه یک مصاحبه برخورد کنید. و این تراب میگوید «هر انسانی که با او صحبت یا ملاقات میکنید، یک پتانسیل ایجاد ارتباط برای زمان فعلی و همچنین برای آینده محسوب میشود». اولین قدم، دانستن جواب برای خودتان است. باتلر میگوید «این یک پرسش عمیق است. در بطن آن، این سوال مطرح است که خود من چه انتظاري دارم؟». باید برای خودتان روشن کنید در مورد آینده حرفهایتان چه میخواهید قبل از آنکه آن را با اطمینان با بقیه در میان بگذارید. درون نگر باشید پاسخ به این سوال کار آسانی نیست. باتلر بیان میدارد «واقعیت این است که باید روی این موضوع کار کنید. اگر فکر میکنید که میتوانید آنا به آن پی ببرید، به مشکل بر خواهید خورد.» باتلر در کتابش تحت عنوان «راهنمایی جهت کشف مسیر حرفهای بعدیتان» هشدار میدهد که شما باید آماده دروننگری جدی در مورد خود باشید و در مورد آن قسمت از زوایای زندگی که به طور مرتب به آن نمیاندیشید خوب تعمق کنید. و این تراب معتقد است «این کار با تامل در اینکه چه کاری را خوب انجام میدهید و چه کاری را نه، شروع میشود». اغلب افراد اوقاتشان را به انجام کارهایی میگذرانند که برای آن مناسب نیستند یا از آن لذت نمیبرند. و این تراب پیشنهاد میکند که سه سوال را از خود بپرسید: 1- ارزشهای من چیست؟ 2- اهداف من چیست؟ 3- چه کار کنم تا به آنجا برسم؟ این نوع تفکر میتواند به شما کمک کند که یک تصویر حرفهای از خود برای پنج سال آتی ترسیم کنید. چالش بعدی، به عینیت درآوردن این تصویر به روشهای مختلف است: ترتیب دادن یک قرار ملاقات با مدیرتان، برگزاری یک گفتوگوی آنلاین یا رفتن به یک مصاحبه کاری. آنچه را که نمیدانید، قبول کنید که نمیدانید هیچکس به اندازه خود شما نمیتواند یک برنامه قطعی برای زندگیتان به شما ارائه دهد. عوامل زیادی در تصمیمهای شغلی افراد دخیل هستند مثل خانواده، اقتصاد، ثروت و غیره و البته شما نمیتوانید به سادگی بگویید در پنج سال آتی چه اتفاقی برایتان خواهد افتاد. بعضیها نگران این موضوع هستند که بدون داشتن یک پاسخ صریح و قطعی به این سوال، افرادی بیهدف به نظر برسند. ممکن است در برخی شرایط این تلقی رخ دهد و این تراب اینطور بیان میدارد که «اگر بلند پروازی نداشته باشید، ممکن است در نظر برخی افراد جدی تلقی نشوید». اما در عین حال، نباید خودتان را گول بزنید یا برای خوشایند مخاطب از خودتان پاسخی سر هم کنید. این کار به خصوص در مصاحبههای کاری بسیار خطرناک است. اگر شما در مصاحبه بگویید که پنج سال دیگر میخواهید به چنین و چنان مسوولیتهایی برسید، در حالی که خواست قلبی شما اصلا چنین نیست، با فرض آنکه آن شغل را بگیرید آیا در نهایت خوشحال خواهید بود؟ واین تراب میافزاید «یادتان باشد داشتن هدف به این خاطر است که شغل مناسبی پیدا کنید نه اینکه فقط کار پیدا کنید. خواسته شما نباید این باشد که چون در مصاحبه خوب هستید، آن شغل را تصاحب کنید». بدانید آنها واقعا چه میخواهند باتلر و و این تراب معتقدند پرسیدن درباره پنج سال آینده پرسش چندان مناسبی نیست. باتلر میگوید استخدام مدیران مستلزم دانستن جنبههای مختلفی از اطلاعات و سوابق مربوط به آن شخص است. احتمالا این سوال در ذهن مصاحبهکننده هست که آیا این شخص تا پنج سال آینده با ما خواهد ماند؟ باتلر اضافه میکند «تا یک کارمند به بازدهی برسد، سازمان متحمل هزینه هنگفتی برای او میشود؛ پس یکی از نگرانیهای من به عنوان مدیر استخدامکننده، جذب کسی است که شرکت را ترک نکند». اما یک سوال ضمنی دیگر هم وجود دارد: آیا این پست به لحاظ عملی برای شما مناسب است؟ هدف از این سوال این است که مصاحبهکننده میخواهد بداند آیا از آن شغل لذت میبرید؟ و این تراب به جنبه دیگری نیز اشاره میکند. او میگوید «قصد مصاحبهکننده این است که بفهمد جهتگیری اهداف و سطح آرمانی مصاحبهشونده چگونه است». به عبارت دیگر هدف از این سوال آن است که بفهمد شما تا چه حد بلند پرواز هستید. لذا قبل از آنکه پاسخ دهید، فکر کنید که سوالکننده چه چیز را میخواهد بداند. بر یادگیری و توسعه تاکید کنید اگر شما در پاسخ به این پرسش اینطور جواب دهید که امیدوارید بتوانید یک جایگاه ویژه در شرکت تصاحب کنید، به خصوص اگر مصاحبهکننده هم اکنون خودش در آن جایگاه باشد، این خطر وجود دارد که متکبر و گستاخ به نظر بیایید. پیشنهاد باتلر این است که بهتر است شما از پست خاصی نام نبرید و این پرسش را به یادگیری و توسعه خودتان ربط دهید: مثلا از شما سوال میشود که میخواهید طی پنج سال آینده چه قابلیتهایی را در خود شکل دهید؟ و پاسخ شما بهتر است این گونه باشد که «نمیتوانم بگویم در پنج سال آینده به کجا خواهم رسید، اما به توسعه مهارتهایم به عنوان «استراتژیست و مدیر» امید دارم.» این پاسخ بدون در نظر گرفتن سن یا سطح شغلی تان، یک پاسخ مناسب و امن محسوب میشود. شکل سوال را تغییر دهید تحقیقات نشان دادهاند که دادن پاسخ دقیق به این پرسش چندان اهمیتی ندارد بلکه مهم این است که پاسخی شفاف و ساده به این سوال بدهید. وقتی وارد مصاحبه میشوید، باید سه چیزی را که میخواهید مصاحبهکننده درباره شما بداند از قبل مشخص کنید. از تمام سوالهایی که مصاحبهکننده از شما میپرسد استفاده کنید تا این نکات را در مورد خودتان به او بگویید. فقط به همین یک سوال اکتفا نکنید. در مورد این پرسش نیز میتوانید مثلا محدوده زمانی را کوتاهتر کنید؛ به عنوان مثال بگویید «نمیدانم پنج سال دیگر کجا خواهم بود، اما امیدوارم طی یک سال مشتریان زیادی برایتان بیاورم و کارآیی بالایی از خود نشان دهم.» همچنین میتوانید در قالب سوال آنچه بیش از همه چیز در مورد این شغل برایتان جذاب است بیان کنید. باتلر میگوید «از آنجا که استخدام افراد یک محیط رقابتی ایجاد میکند، فرصت شغلی موجود به کسی داده میشود که واقعا به آن شغل علاقهمند است و توانایی بیان اشتیاق خود را در مورد آن شغل دارد.» آنچه باید انجام شود ابتدا خوب تامل کنید که پاسخ شخصی شما به این پرسش چیست؟ سعی کنید بفهمید مقصود مصاحبهکننده از این سوال چیست و او میخواهد چه چیز درباره شما بداند. به این پرسش در زمان کوتاهتری مثلا یک دوره یکساله پاسخ دهید؛ در این صورت میتوانید جواب بهتر و منطقیتری بدهید. آنچه نباید انجام شود جوابی ندهید که به آن اعتقاد ندارید. درباره یک عنوان یا سمت خاص در آن سازمان صحبت نکنید. به جای آن بگویید میخواهید چه چیز یاد بگیرید. در پاسخ به سوالات ظریفی که مصاحبهکننده میپرسد، خود را محدود احساس نکنید، بلکه در پاسخهایتان آنچه را که میخواهید آن مدیر درباره شما بداند بگنجانید. منبع: HBR در زير دو موردكاوي در خصوص اين موضوع آورده شده است. مورد کاوی شماره 1 سکوی پرتاب خود برای موفقیت را بشناسید باب هسلی، مانند سایر همکارانش از طریقایمیل متوجه شد که یک پست جدید به عنوان معاون مدیر در یکی از واحدهای مربوط به برنامهریزی ضمن تحصیل دانشگاه بابسون باز شده است و برای آن استخدام صورت میگیرد. تخصص او امور مالی است و اکنون 12 سال است که بعنوان استاد حسابداری در دانشگاه خدمت میکند. او اخیرا عضو هیات علمیدانشگاه نیز شد. قبل از آنکه شغل آکادمیک در دانشگاه داشته باشد، مدیر مالی یک شرکت تولیدکننده بود و مدتی هم معاون مدیرعامل و رييس بخش بازرگانی یک بانک بزرگ بود. پست فعلی معاون مدیر که در دانشگاه باز شده بود، ازاین جهت برایش جذاب بود که با سوابق کاری گذشتهاش همخوانی داشت. بعد از سالها تجربه کاری، باب فهمیده بود که بهترین پستی که میتواند داشته باشد، نقش پشتیبانی است و شخصا علاقهای ندارد که در راس امور قرار گیرد. این در حالی است که پست معاون مدیر ممکن است در نظر خیلیها یک گام برای نزدیکتر شدن به پست مدیریت تلقی شود. باب چنین خواستهای نداشت. او نمیخواست در مرکز توجه باشد، نه اکنون و نه هیچوقت.علاوه بر آن، همه در دانشگاه، مدیر فعلی، دنیسهانو را دوست داشتند و باب به خوبی میدانست که اگر طوری نشان دهد که قصد دارد سرانجام جای دنیس را بگیرد، از نظر هیات تصمیمگیری مطلوب به نظر نخواهد رسید. وقتی آنها درباره برنامه آینده از وی سوال کردند، باب خیلی واضح جواب داد «همانطور که گفتم، من هیچ قصد ندارم در آینده مدیر بشوم و اگر دنیس شغلش را ترک کند، من تا زمانی که مدیر جدید استخدام شود کار او را دنبال خواهم کرد. من همیشه در جایگاه دوم خوب بودم. من کسی هستم که میتواند فرد شماره یک را به موفقیت برساند.» جو و این تراب که یکی از اعضای هیات تصمیمگیری بود گفت که مشخص بود باب این کار را دوست دارد و او توانست هیات را تحت تاثیر قرار دهد. او همچنین گفت تحت شرایط دیگر، ممکن بوداین طور به نظر برسد که باب فاقد انگیزه کافی است، اما در مورد او، پاسخش طوری بود که گویا او کاملا مناسب این شغل است. باب میگوید: «وقتی افراد واقعا شغلی را میخواهند، درباره آن وعدههای بیهوده میدهند. من فهمیدهام که ایجاد توقع بیجا اصلا به صلاح نیست. انگیزه من از خواستن این شغل این بود که با دنیس که مدیر فعلی است کار کنم و از او یاد بگیرم.» هم اکنون او تقریبا یک سال است که در این پست کار میکند و همانطور که انتظار داشت ازاین موضوع راضی است. مورد کاوی شماره 2 درباره آینده صادق باشید سه سال پیش، مارگارت کانت به عنوان متصدی امور منابع انسانی در شرکت بریستول مایرز اسکیب کار میکرد. یک روز یکی از همکارانش از واحد دیگری در آن شرکت به سراغش آمد و از او پرسید آیا میل دارد به عنوان متصدی در واحد او کار کند؟ در آن زمان مارگارت دلش نمیخواست متصدی باقی بماند. او به دنبال تجربههای بهتری بود. او گفته بود: «من به واحد منابع انسانی رفتم تا یک متخصص منابع انسانی شوم، نه اینکه یک متصدی باقی بمانم»، اما همکارش به او گفت اگر او بهاین واحد بیاید، فرصت رسیدن به مشاغل بالاتر در آینده وجود خواهد داشت. بنابراین مارگارت تصمیم گرفت برایاین شغل درخواست دهد.کسی که با او مصاحبه میکرد برایان بود که ناظر بخشی بود که مارگارت باید در آن متصدی میشد. برایان فرد بسیار بلندپروازی بود ضمناینکه چندین مسوولیت از جمله رسیدگی به دریافتها و پرداختها نیز با او بود. او از مارگارت پرسید: «آیا میخواهید روزی واحد منابع انسانی را اداره کنید؟» مارگارت جواب داد «نمیدانم» و فورا متوجه عکسالعمل برایان شد. برایان که مصاحبهکننده بود، سریعا زبان بدنش تغییر کرد و در صندلی خود عقب رفت. پس مارگارت سریعا پاسخش را اینگونه کامل کرد «خوشحال خواهم شد اگر بتوانم در آینده این کار را انجام دهم، اما من در عین حال به تدریس و تحقیق نیز علاقهمندم. من یک زن جوان هستم و سالهای اولیه کار را طی میکنم، اما تاکنون زنان زیادی را در منابع انسانی دیدهام و برداشتم این است که انسانها همیشه کاری را که دوست دارند انجام نمیدهند. در حال حاضر برای من سخت است که آینده شغلی خود را برای دورتر از سه سال دیگر مجسم کنم.» برایان مدت زیادی سکوت کرد و بعد گفت «این یکی از صادقانهترین جوابهایی بود که تاکنون شنیدم». بعد از مصاحبه، مارگارت نگران بود که کار را خراب کرده باشد، اما از صداقت خود خوشحال بود. او گفت که در مصاحبهها دروغ نمیگوید.مارگارت در آن شغل استخدام شد و برایان اعتراف کرد که تحت تاثیر پاسخ او قرار گرفت. او فهمید که مارگارت در رابطه با کار، هم باهوش و هم جدی است. مارگارت 17 ماه در واحد برایان به عنوان متصدی کار کرد و بعد همانطور که امید داشت، سمتش به مدیریت توسعه رهبری در سطح جهانی ارتقا یافت. منبع : دنیای اقتصاد 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده