sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 شهریور، ۱۳۹۰ از ثريا تا هايدي آرش نورآقايي- امروز روز جمعه است. تصميم گرفتم در خانه بمانم. در بخشي از روز تلويزيون را روشن کردم و متوجه شدم يکي از شبکهها فيلم “هايدي”، محصول ???? سوئيس را نشان ميدهد. با اينکه نيمي پخش شده بود، بقيه را تماشا کردم. ديدار اين فيلم بهانهاي شد براي نوشتن سطرهاي زير: به نظرم، فيلم “هايدي” را ميتوان به زبان ساده اينگونه خلاصه و تفسير کرد: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام يک دختر سالم (انتخاب سن و سال کودک و انتخاب جنس مونث مهم است) از يک محيط کوچک روستايي - کوهستاني (طبيعي) به يک محيط بزرگ شهري (فرهنگي) انتقال داده ميشود تا دوست يک دختر بيمار باشد. در اين ميان، چند اتفاق ميافتد: ?- به دختر طبيعت، درس و مشق (فرهنگ) آموخته ميشود. ?- دختر طبيعت و دختر فرهنگ با هم دوست ميشوند. ?- دختر فرهنگ به مرور مداوا ميشود. ?- دختر طبيعت به مکان اصلي خود بازميگردد در حاليکه سوغاتي فرهنگ (نان باگت، سوسيس، پيپ و کتاب) را با خود به طبيعت ميبرد. درواقع کل داستان کمک از طبيعت براي بازگرداندن سلامت به فرهنگ است. و نتيجه بهوجود آمدن يک محيط طبيعي - فرهنگي است. موضوعي که بنده را واداشت تا اين متن را بنويسم، وجود يک ديالوگ جالب در اين فيلم است. در جايي از “هايدي” پرسيده ميشود چرا علاقهاي به يادگيري خواندن ندارد و او (از قول دوستش که يک پسربچه است و در همان روستاي کوهستاني زندگي ميکند) جواب ميدهد: “کسي که کتاب ميخونه نميتونه بره کوه.” او از تضاد طبيعت و فرهنگ بهروشني سخن ميگويد. بعد مادربزرگي که در فيلم هست نظر او را تغيير ميدهد و داستاني مربوط به يک چوپان (اِلمان طبيعي) از يک کتاب (اِلمان فرهنگي) براي او ميخواند. و همين انگيزهاي ميشود براي يادگيري خواندن براي دختر طبيعت. در کشوري همچون سوئيس، چنين فيلمي بايد هم در ?? سال پيش ساخته شده باشد. کشوري که توانسته فرهنگ و طبيعت را آشتي دهد و از مردمش حتي براي ساخت يک پل بر روي درياچهي “لِمان” يا همان درياچهي “ژنو”، راي بگيرد. شايد برايتان عجيب باشد اما در بسياري از کشورهاي دنيا يک موضوع اصلي حلنشده، هنوز همان جملهي ” کسي که کتاب ميخونه نميتونه بره کوه” است. براي اين گفتهام دو دليل، يکي از امروز و يکي از ديروز برايتان ذکر ميکنم. امروز: چندي پيش نوشتاري ارائه کردم با عنوان “نظري اجمالي به فهرست ميراث جهاني يونسکو” که شرح آن را ميتوانيد در آدرس برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بيابيد. در آنجا بعد از بررسي آثار ثبتي ميراث جهاني در يونسکو نوشتهام: “کشورهايي که «تمدن» ديرينهاي ندارند، «ميراث طبيعي» بيشتري دارند و اين ميتواند بيانگر اين موضوع باشد که ايجاد تمدن در بسياري از مواقع، طبيعت را مورد تهاجم و تخريب قرار داده است.” ديروز: ميخواهم به اسطورهي جالب “گيلگمش” اشاره کنم و جدال فرهنگ و طبيعت را در آن بازگو نمايم. ضمن اينکه شما ميتوانيد همهي تفسيري که از اين اسطوره ارائه دادهام را در همين سايت بخوانيد، بار ديگر در اينجا عرض ميکنم که به نظرم “انکيدو” نماد طبيعت و “گيلگمش” نماد فرهنگ است. در اين تفسير، داستان جدال (در ابتدا) اين دو و بعد دوستي (در انتها) آنها مورد بررسي قرار گرفته است. دقت فرماييد: “اينک انکيدوست. موي بر همهي اندامش رسته، تنها در ميان دشت ايستاده است… موي سرش چون موي زنان چين بر چين فروريخته است. موي سرش بهسان گندم رسته است. از سرزمينها و از آدميان آگاه نيست و پيکرش از پوست جانوران دشت پوشيده است…انکيدو با غزالان علف مرغزار ميخورد، با جانوران بزرگ از يک آبدان ميآشامد،…” (گيلگمش، برگردان احمد شاملو) از اين تعريف برميآيد که انکيدو هر چند انسان است، اما با گيلگمش بسيار فرق دارد. گيلگمش شاه است و در شهر زندگي ميکند و با فرهنگ است. اما انکيدو به حيوانات ميماند و با آنها دمخور است، از فرهنگ و شهرنشيني چيزي نميداند، با آدميان سر و کاري نداشته است. در يک کلام گيلگمش نماد فرهنگ و انکيدو نماد طبيعت است. در ادامه ميبينيم که گيلگمش و انکيدو با هم مبارزه ميکنند و بعدش به سازش ميرسند. هم در هنگام مبارزه و هم در هنگام سازش، به ما فهمانده ميشود که گيلگمش (فرهنگ) از انکيدو (طبيعت) برتر است. بعد از دوستي و همکاري انکيدو با گيلگمش، انکيدو به مرگ محکوم ميشود و گيلگمش هم به جاودانگي نميرسد. همهي اين اتفاقات، جدال ميان فرهنگ و طبيعت را روايت ميکنند. فرهنگ براي غالب شدن، هميشه بخشي از طبيعت را نابود ميکند و خود فرهنگ نيز جاودانه نيست، چرا که بدون طبيعت، فرهنگ محکوم به فناست. من عقيده دارم که سازش ميان گيلگمش و انکيدو را به زبان امروزي ميتوان، تلاشي براي «توسعه پايدار» عنوان کرد، چرا که توافق ميان اين دو است که از بين رفتن دشمنان را باعث ميشود. با اينکه مرگ تومار زندگي گيلگمش را در هم ميپيچد، اما در جايي از داستان ميبينيم، انساني هست که به جاودانگي دست يافته. او همان کسي است که جان انسانها و جانوران را از بلاي طبيعي توفان نجات داده است. او، در يک کشتي انسانها و حيوانات و گياهان را جاي داده و آنها را به ساحل سلامت رسانده و اين يعني همزيستي انسان و جانور يا به قولي فرهنگ و طبيعت. به عبارت ديگر، طبيعت بر کشتي فرهنگ سوار شده و با هدايت کسي به نقطهي امن ميرسد که لياقت جاودانگي پيدا ميکند. جاودانگي اين انسان، مفهوم «توسعه پايدار» را تداعي ميکند. در جاي ديگري نوشتهام: در زورآزمايي گيلگمش و انکيدو، گيلگمش پيروز است و ميخوانيم که انکيدو گريه ميکند. و اين به معني برتري فرهنگ بر طبيعت در مکان شهري (فرهنگ) و مکاني که به دور از جنگل (طبيعت) است. (همچون فيلم هايدي) در خاتمهي زورآزمايي، با پادرمياني يک زن که ظاهرا مادر گيلگمش است، دشمني به دوستي مبدل ميشود و باز هم در اينجا از وجود يک زن به عنوان واسط ميان فرهنگ و طبيعت باخبر ميشويم. (در فيلم هايدي، مادربزرگ دختر فرهنگ همين نقش را بازي ميکند) بعد از خاتمهي زورآزمايي و تبديل دشمني به دوستي، گيلگمش به انکيدو ميگويد: “تو ياور مني. اکنون دوشادوش من به پيکار برخيز” (گيلگمش، احمد شاملو) (همچون دوستي دختر طبيعت و دختر فرهنگ در فيلم هايدي) در اينجا گويي هر دو درمييابند که نه براي دشمني با هم، بلکه براي دوستي آفريده شدهاند. بنابراين ميتوان دريافت که فرهنگ هرچند که گاهي طبيعت را تخريب ميکند، اما چارهاي جز آشتي با آن ندارد. فرهنگ از عوامل مختلف بهره برده تا نيروي سرکش طبيعت را رام کند، ولي به زودي درمييابد که نبايد طبيعت را نابود کند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام به نظرم، فيلم “هايدي” برداشت نويني از اسطورهي “گيلگمش” است. اگر بخواهم موضوع جديدي را به اين نوشتار اضافه کنم، بايد بنويسم که: بنده شخصيت فرهنگ را مرد (مذکر) ميبينم و شخصيت طبيعت را زن (مونث). در حماسهي گيلگمش، انکيدو توسط زن رام ميشود. يعني از آنجا که زن به طبيعت نزديکتر است براي رام کردن انکيدو که خود يک وحشي طبيعي است در نظر گرفته ميشود. شخصيت هايدي هم دقيقا به همين دليل يک دختربچه در نظر گرفته شده است. دختر بودن او را به طبيعت نزديک ميکند و بچه بودنش، عدم شکلگيري شخصيتش قبل از مواجه شدن با فرهنگ (همچون انکيدوي بيسواد) را متذکر ميشود. دوست دارم نتيجهي ديگري از اين بحث را با شما در ميان بگذارم و آن اين است که بنده احساس ميکنم، در جوامعي که چالش ميان فرهنگ و طبيعت حل شده و يا حداقل کمتر شده است، به طور ناخودآگاه برابري جنسيتي هم ديده ميشود. يعني احترام به طبيعت در جوامع، با تکريم زن در ارتباط مستقيم است. حتي در فيلم هايدي دختري که در شهر (فرهنگ) زندگي ميکند بيمار است ولي دختر طبيعت، سالم و مورد توجه پدربزرگش است. هرچند دختر فرهنگ نيز مورد توجه اطرافيان است اما دليل آن بيشتر حس ترحم است. بنابراين شايد ما روزي که ديگر سنگهاي جنگل گلستان را براي جادهسازي از سر راهمان برنداريم، همان روز ديگر همان سنگها را براي سنگسار ثريا بهکار نخواهيم بست. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده