رفتن به مطلب

خزان منورالفکری


ارسال های توصیه شده

خزان روشنفکری

روشنفکری از جلوه ها و آثار تجدد است و ربطی به فکر روشن و درخشان ندارد. صاحبان اندیشه درخشان همیشه بودهاند و نام و عنوانی غیر از روشنفکر داشته اند. مفهوم روشن رأیی و روشن اندیشی در قرن هیجدهم پیدا شد و چنان اهمیتی یافت که نام جریان غالب تفکر قرن هیجدهم را منور­الفکری نهادند و مهم اینکه این منورالفکری ریشه تجدد و جان آن بود اما تجدد که قوام یافت، تعارضهای ذاتی و درونیش به تدریج پیدا و پیداتر شد. هیچ تاریخی را نمیشناسیم که مثل تاریخ غربی در آغاز جوانی گرفتار تعارض و بحران شده باشد. این تاریخ، تاریخ بحران است اما گفتار منورالفکری در باب بحران، سکوت کرده بود و سکوت چاره بحران نبود. چنانکه میدانیم، بحران خیلی زود ظاهر شد و برای مواجهه با آن بود که روشنفکری پدید آمد یعنی گفتار روشنفکری پدید آمد تا راه برونشد از بحران را بیابد و بنماید. رمانتیسیسم با زبان منورالفکری، بحران را نشان میداد بی آنکه بتواند از فائق آمدن بر آن چیزی بگوید. مارکس آشکارترین جلوه های تعارض مدرنیته را در متن زندگی و در صنعتی ترین شهر و کشور جهان دید و نشان داد. تا آن زمان هیچ فیلسوفی این چنین به قلب و مرکز جهان مدرن نزدیک نشده بود. مارکس میرفت تا راه علاجی برای دردهای مدرنیته بجوید اما او که از ظاهر آغاز کرده بود، علاج را هم در رفع تعارضهای ظاهری و طرد ظواهر متعارض و متضاد دید. او زبانی گشود که گرچه با زبان منورالفکری تفاوت داشت، زبان درام تجدد و دفاع از آن بود. بعضی از نویسندگان آخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میلادی این زبان را از مارکسیسم فرا گرفتند و به آن نام روشنفکری دادند. روشنفکری زبان دفاع از دو اصل اساسی سیاست مدرن یعنی آزادی و برابری است. نویسندگان دائرةالمعارف فرانسه، جان لاک و کانت و آدام اسمیت و استوارت میل و بسیاری دیگر کم و بیش حق آزادی را ادا کرده بودند (آیا معنی دار نیست که کانت فیلسوف مدرنیته، تحقق عدالت را به جهان دیگر حواله کرد؟). مارکس دریافت که در دوره کوتاه تاریخ تجدد عدالت فراموش شده و بورژوازی بنام آزادی، آن را قربانی کرده است گویی می­بایست کاری کرد که به نام عدالت، آزادی قربانی شود و این طرح چنانکه میدانیم، اجرا شد. روشنفکری در این ماجرا گناهی نداشت و گرچه از طرح مارکس منشعب شده بود، جانب احتیاط را کم و بیش نگاه میداشت. این جلوه جدید تجدد که از عدالت دل نمیکند، گوشه چشمی هم به آزادی داشت. برای صاحبنظرانی که جان تجربه آموز داشتند، آزمایش کمون پاریس (1870) کافی بود تا به احتمال شکست مارکسیسم توجه کنند ولی این شکست در همان اوائل روی کار آمدن بلشویکها در روسیه آشکار شد. راسل و رومن رولان و آندره رید و جان دیوئی که با انقلاب اکتبر همدردی و همراهی کرده بودند، به زودی از این راه بازگشتند اما از اندیشه حل تعارضهای جامعه جدید منصرف نشدند. جلوه سیاسی تر یا کاملاً سیاسی روشنفکری و پدید آمدن این نام مشهور به زمانی باز میگردد که در پاریس افسری بنام دریفوس را به جاسوسی متهم کردند و عده ای از نویسندگان فرانسه که امیل زولا در رأس آنها بود، به نام انتلکتوئل این اتهام را ناروا و ظالمانه خواندند و به دفاع از متهم برخاستند. زولا مقالهای نوشت و اتهام را متوجه متهم کنندگان کرد. عنوان مقاله این بود: «من متهم میکنم». زولا و دوستانش در جناح چپ قرار داشتند. وقتی فهرست روشنفکران نامدار را مرور میکنیم، همه را کم و بیش مایل به سوسیالیسم و جناح چپ سیاسی اروپا و آمریکا میبینیم. بعضی از آنها نه خود را سوسیالیست میدانستند و نه کسی به آنها چنین عنوانی داده است مثل راسل و دیوئی. دیوئی کمتر از راسل در عالم روشنفکری شهرت داشته و در وادی سیاست عملی کمتر وارد شده است. او که در علاقه به انقلاب اکتبر با راسل شریک بود، بیشتر تمایل به جانب چپ داشت و مخصوصاً از بستگیهای راسل به سنن منورالفکری انگلیسی آزاد بود. دیوئی یک پراگماتیست به تمام معنی بود و با اینکه بیشتر به فیلسوفی شهرت دارد، اثر خود را بر روشنفکری آمریکایی نهاده است چنانکه رورتی به صراحت خود را پوینده راه او می­دانست و راولز تبیین جایگاه عدالت در لیبرالیسم را دانسته یا ندانسته به عنوان کوششی برای تحقق طرح دیوئی به عهده گرفت. در طیف دیگر روشنفکری کسانی قرار گرفته اند که خود را نه فقط سوسیالیست بلکه مارکسیست میدانستند. اگر انقلاب اکتبر روی نداده بود، مسلّماً لنین و تروتسکی در عداد روشنفکران مارکسیست قرار میگرفتند اما قرار گرفتن این دو در رأس حکومت بلشویک، آنها را از زمره روشنفکران خارج کرد. من چند سال پیش نوشتم که چهگوارا را آخرین روشنفکر میدانم. نمیدانم او تا چه اندازه مارکسیست بود اما در اینکه علائق مارکسیست داشت، تردید نباید کرد. مهم این بود که او به عهد روشنفکری و مخصوصاً به اصل روشنفکری شرکت نکردن در حکومت وفادار ماند. اگر بگویند چهگوارا اهل مبارزه و مجاهده بود و به قیل و قال نپرداخت، میگویم او در زمره آخرین روشنفکران و از نسل آخر روشنفکری بود و به این جهت او را با نسلهای پیشین روشنفکری نباید قیاس کرد. بهرحال من بعد از چهگوارا کسی را نمیشناسم که واجد صفات روشنفکرانی مثل امیلزولا، آناتول فرانس، رومن رولان و بالاخره ژان پل سارتر باشد. اینها که نام بردم، که بودند و چه صفاتی داشتند؟ اینها همه نویسنده بودند و سارتر علاوه بر هنر نویسندگی، فیلسوف هم بود. اینها عمل حکومتها را با دید چپ سوسیالیست نقد میکردند و هیچکدام در شغل سیاست وارد نشدند. اینها همه از حریم آزادی و عدالت و صلح و آسایش مردمان که میراث منور­الفکری قرن هیجدهم بود، دفاع میکردند. وقتی نوبت به سارتر و چهگوارا رسید، این دفاع مشکل شده بود. سارتر در سالهای آخر عمر از کار روشنفکری دست کشید و چهگوارا از میان سیاست و روشنفکری و چریک بودن، این آخری را برگزید. البته هنوز نام و رسم روشنفکر و روشنفکری باقی است و انواع و اقسام عجیب آن مثل روشنفکری دینی هم ظهور کرده است اما این نامها و رسوم دیگر مسمّی و باطن ندارند یعنی روگرفت روشنفکری و نحوی تشبّه به آنند. آن زمان که امثال امیل زولا از عدالت دفاع میکردند، هنوز این اعتقاد قوّت داشت که جهان متجدد بسوی مقصد عدالت و آزادی میرود اما وقتی هیچیک از دو جناح سوسیالیست و لیبرال دموکرات از آزمایش خود چندان رو سفید بیرون نیامدند و امیدها بی پشتوانه شد، صاحبان استعداد روشنفکری چه میتوانستند بکنند جز اینکه سخنان تکراری بگویند. من این نکته را وقتی دریافتم که رهبر جنبش دانشجویی فرانسه در سال 1968 به زودی به حکومت پیوست و صاحبنظران حوزه فرانکفورت که آنان را آموزگار جنبش میدانستند، از قبول انتساب جنبش به خود و حوزه فکریشان امتناع کردند فیلسوف حق دارد که خود را مسئول ایدئولوژی بر گرفته از تفکر خود نداند اما سارتر هم که تا آن زمان مشهورترین روشنفکر بود، در این میدان وارد نشد و مدتی بعد در هنگام انتخابات ریاست جمهوری فرانسه پس از ماهها سکوت چند ساعت مانده به انتخابات اعلام کرد که من به بیقانونی رأی میدهم. سارتر با بیان این جمله به قلب اگزیستانسیالیسم خود بازگشته بود. اگزیستانسیالیسم گرچه به تاریخ مدرن تعلق داشت، گسستها و گسیختگیهای آن را نیز نشان میداد. نمیدانم چرا نپرسیده اند (یا من ندیده و نشنیده ام که بپرسند) چرا سارتر که جوهر فلسفهاش آزادی بود، در تمام دوران روشنفکری خود به سوسیالیسم و مارکسیسم تعلق خاطر داشت. درست است که او در نمایشنامه «دستهای کثیف» به کمونیستها حمله کرد و روزنامه اومانیته ارگان حزب کمونیست فرانسه در مقام مقابله، اگزیستانسیالیسم را فلسفه رنج و بیهودگی خواند ولی او خیلی زود به جناح چپ بازگشت و حتی گاهی خود را ماتریالیست و مارکسیست خواند. در پایان عمر که از او پرسیدند آیا او را اگزیستانسیالیست یا ماتریالیست بخوانند، اول پرسیده بود آیا باید یکی از این دو را برگزینم؟ و چون سکوت کرده بودند گفته بود اگزیستانسیالیسم را ترجیح میدهم. سارتر در سالهای آخر عمر از روشنفکری استعفا کرده بود. این قضیه استعفا از روشنفکری ربطی به اشخاص ندارد بلکه با ظهور پست مدرنیته، عهد روشنفکری پایان یافته و روشنفکران در سنگر دفاع از مدرنیته قرار گرفته اند. اکنون آنها چه بخواهند و چه نخواهند، در برابر سیاست کشورهای غربی نمیایستند و در بهترین صورت سکوت میکنند. آنها در این صورت عهد روشنفکری را شکسته اند. شاید فیلسوفان یعنی امثال فوکو و دریدا و دلوز و ... را نتوان روشنفکر دانست چرا که آنها بی اینکه مخالف اصول مدرنیته باشند، به آن بستگی نداشتند. پوپر و رورتی و . . . نقاد سیاست دولتهای اروپایی و آمریکایی نبودند و اگر گله و شکوه ای داشتند، ربطی به اصول و کلیت این سیاستها نداشت. بنیانگذاران حوزه فرانکفورت هم چون در نقد مدرنیته راسخ نشدند، برای خلف خود هابرماس این زمینه را فراهم کردند که او نقد استادان خود را متوجه خردابزاری مدرنیته بداند و در انتظار خرد همزبانی بماند. اکنون در اروپا و آمریکا از هیچ سویی صدای روشنفکری به گوش نمی­رسد. در این وضع امر عجیبی به نام روشنفکری دینی ظهور کرده است. روشنفکری دینی یا باید چیزی مانند چوب آهنی و مثلث پنج ضلعی باشد یا در زمانی که سوسیالیسم و لیبرال دموکراسی مرجعیت خود را از دست داده اند، سیاستها را نه فقط از موضع اعتقادات دینی و اخلاقی بلکه با نظر داشتن به یک نظام دینی گسسته از عهد تجدد، نقد کند. آیا مصداق روشنفکری دینی تاکنون این بوده است؟ اینکه یک پزشک یا مهندس و حقوقدان و جامعه شناس، متدین و متشرع باشند و در سیاست وارد شوند، آنها را روشنفکر دینی نمیتوان نامید. اینهم شوخی بدی است که تحصیلکردگان جهان رو به توسعه که کشور و ملتشان هزار درد و گرفتاری دارد، بکوشند با رجوع به سنن خود درمانی برای دردهای تجدد پیدا کنند. سخن کوتاه کنم. شرط روشنفکری اعتراض به تجاوزی است که به عدالت و آزادی موعود تجدد میشود. مبنای اعتراض هم وعده های صلح و آزادی و عدالت قرن هیجدهم است. اگر روشنفکری به صفت دینی متصف شود، ملاک و مبنای حکم روشنفکر هم باید دین و دینی باشد. چنانکه گفته شد، روشنفکرانی هستند که با ملاک قواعد تجدد به ظلم و اختناق اعتراض میکنند و در عین حال اعتقادات دینی دارند و اعمال دینی به جا میآورند. میتوانیم این روشنفکران را روشنفکران متشرع یا متأدّب به آداب شریعت بدانیم اما اگر اینها خود مسلمان یا مسیحی و . . . باشند، روشنفکریشان به هیچ دینی منسوب نمیشود. در این باب گفتنیهای بسیاری است که در این مجمل مجال ذکر آنها نیست. من گمان میکنم وقتی مارکوزه در دهه شصت وظیفه روشنفکران را به دانشجویان و از طریق دانشجویان به مردم طبقات متوسط واگذار کرد، بر خلاف میل خود شأن نظری مارکسیسم را تقویت نکرد بلکه با پایان دادن به تاریخ روشنفکری، تکلیف را از دوش روشنفکران که نمایندگان شأن بالنسبه نظری جناح چپ تجدد بودند، برداشت. معهذا در همه جا هنوز کسانی به نام روشنفکر وجود دارند اما آنها یا خاموشی و انزوا گزیده اند، یا به کارهای دیگر مشغولند. از زمانی که پایان ایدئولوژی اعلام شد و این نام و عنوان زیبا خیلی زود به معنی مطلق بودن لیبرال دموکراسی موجود تفسیر شد، روشنفکران هر قیدی که داشتند و به هر ملت و کشوری وابسته بودند، جز تائید لیبرال دموکراسی چه می­توانستند بکنند؟ من در باب لیبرال دموکراسی در اینجا چیزی نمیگویم اما اگر لیبرال دموکراسی همه حسن است و آن را ملاک هنر و فلسفه و درک و درایت باید دانست و به آن هیچ اعتراض نمیتوان و نباید کرد، زبان روشنفکر ناگزیر در کام میماند. دموکراسی ایدئولوژی خوبی است اما بدانیم که با مطلق شدن لیبرال دموکراسی، کار روشنفکری پایان مییابد.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...