Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۸ جبران خليل جبران"، شاعر ، نويسنده و نقاش مشهور لبناني، سال 1883 در شهر بشري لبنان متولد شد و سال 1931 در نيويورك درگذشت. او در زمينه شعر , داستان و مقالههاي فلسفي و عرفاني آثار گوناگوني به دو زبان عربي و انگليسي به رشته تحرير درآورده كه همه اين آثار به اين دو زبان و بعضي از آنها به زبانهاي ديگر ترجمه و منتشر شده است. او اصولا كوتاهنويس و كلمهپرداز است، در نوشتههاي او زير هجوم معاني و مفاهيم، دست و پاي قالبها ميشكند و مرز ميان شعر، قصه و مقاله در هم ميريزد. "جبران" در قالب داستان شعر ميگويد و با زبان شعر داستان مينويسد. او نويسنده مفاهيم است. از اين رو آثارش در عبور از صافي سختگير ترجمه نسبت به آثار ديگران لطمه كمتري ميخورد جبران خليل جبران در سال 1883 م در خانوادهاى مسيحى و ساكن روستاى بشرى واقع در شمال لبنان متولد شد.پدر وى چوپانى خشن و دائم الخمر بودولى مادرى مهربان، دلسوز و فداكارداشت. وى دوران كودكى را با گشت وگذار در دامن طبيعت و مشاهده مناظر زيباى شمال سپرى نمود. از همان كودكى،گوشهگير بود و اوقات زيادى به فكر فرومىرفت. او در كنار درس به نقاشىعلاقهاى وافر داشت. تا دوازده سالگىكنار برادر و دو خواهرش بسان روستاييانديگر زندگى را در فقر گذراند. در سال1895م افزايش فشارهاى اقتصادى، مادر را مصمم كرد تا به همراه كودكان جلاى وطن كند و پدر كه در زندان به سر مىبرد،در وطن باقى ماند. هجرت بدون همراهى پدر و تحميل مشقات زندگى بر مادر او رانسبتبه "زن" خوشبين ساخته و "مرد" رادر نظر او در هالهاى از بدبينى قرار داد كه هيچگاه اين بدبينى از بين نرفت. 11 لینک به دیدگاه
Architect 3224 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۸ آثار جبران : "بال هاي شكسته" 1912 "اشك و لبخند" 1914 "ديوانه" 1918 "شن و دريا" 1926 "خدايان زمين" 1929 "سرگردان" 1932 "باغ پيامبر" 1933 9 لینک به دیدگاه
Architect 3224 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۸۸ كبرى روشنفكر مدرس زندگى ، آثار و افكار جبران خليلجبران بارها مورد دقت نظر و بررسىموشكافانه قرار گرفته است. ناقدان وصاحب نظران هر يك او را به گونهاىترسيم نمودهاند. عدهاى او را تا مرزپيامبرى بالا برده و گروهى او را دستنشانده استعمار، بىدين و لاييكدانستهاند. وجود اينگونه تناقض شديددر آرا، انگيزه لازم براى نگرش مجدد درشخصيت جبران و مطالعه آثار او رافراهم مىآورد تا از اين طريق بهچهرهاى نزديك به واقع از او دستيابيم. جبران خليل جبران در سال 1883 مدر خانوادهاى مسيحى و ساكن روستاىبشرى واقع در شمال لبنان متولد شد.پدر وى چوپانى خشن و دائم الخمر بودولى مادرى مهربان، دلسوز و فداكارداشت. وى دوران كودكى را با گشت وگذار در دامن طبيعت و مشاهده مناظرزيباى شمال سپرى نمود. از همان كودكى،گوشهگير بود و اوقات زيادى به فكر فرومىرفت. او در كنار درس به نقاشىعلاقهاى وافر داشت. تا دوازده سالگىكنار برادر و دو خواهرش بسان روستاييانديگر زندگى را در فقر گذراند. در سال1895م افزايش فشارهاى اقتصادى، مادررا مصمم كرد تا به همراه كودكان جلاىوطن كند و پدر كه در زندان به سر مىبرد،در وطن باقى ماند. هجرت بدون همراهىپدر و تحميل مشقات زندگى بر مادر او رانسبتبه "زن" خوشبين ساخته و "مرد" رادر نظر او در هالهاى از بدبينى قرار داد كههيچگاه اين بدبينى از بين نرفت. اعضاى خانواده راهى بوستون - يكىاز ايالتهاى آمريكاى شمالى - شدند و درفقيرترين محله آن منزل گزيدند. برادربزرگش پطرس، در دكان كوچكى مشغولبه كار شد. مادر نيز به سختى كار مىكرداما از آنجا كه خانواده نسبتبه جبرانمحبتى خاص داشتند و او را كم سنتر ازآن مىديدند كه مسؤوليتى بپذيرد ، وى رابه فراگيرى زبان انگليسى و نقاشىترغيب كردند. جبران در چهاردهسالگى بهصلاحديد برادر به لبنان بازگشت تا درمدرسه " حكمت" بيروت و پاى درساستاد "يوسف حداد "(1949م - 1865م)با زبان پدرانش هرچه بيشتر آشنا گردد.اين مسافرت فرصتى بود تا بار ديگر بهمشاهده وطن مينوسرشت پرداخته وروحيه تعمق در هستى و عشق به ميهن درروح و جانش زنده شود. همچنين در اينمدت با مشاهده بىعدالتيهاى اجتماعى وستمى كه فئودالها بر مردم روا مىداشتند،بينش خاص اجتماعى او پايهريزىشد. (1) در همين سالها شور جوانى، او راشيفته دخترى به نام " حلا ضاهر" كرد امااولين تجربه عشق براى او به ناكامىانجاميد. پايبندى به سنتهاى اجتماعى وفقر اقتصادى كه جبران، آن را دليلشكستخود در عشق مىديد، انگيزهپيدايش اثر ادبى او به نام "الاجنحةالمتكسرة" (بالهاى شكسته) شد. جبراندر بالهاى شكسته، عامل اساسى ناكامىخود را در اختلاف شديد طبقاتى بينخانواده دختر و خانواده خود و نيز دخالتكاهن مسيحى براى دسترسى به ثروتپدر دختر مىداند. از اين رو اين كتاب، فرياد اعتراض آميزى نسبتبه پولداران ودينمردان است (2) ، هر چند در آثار ديگرنيز ستيزهجويى وى با كاهنان و مالدارانكاملا مشهود است. جبران در 1902م وپس از چهار سال بار ديگر به بوستونبازگشت و با مصيبت و غم و اندوه مواجهشد. بيمارى سل، خواهرش را به كاممرگ درافكنده بود. در چهره مادر نيزعلائمى از اين بيمارى ديده مىشد. سالبعد از آن هم برادر به ديار ابديت پيوست.به دليل اين مصيبتهاى پىدرپى، ترس ازمردن، كابوس اوقات تنهايى وى گرديد (3) و شايد براى فراموش كردن اين دلهرهدائمى بود كه خود را وقف هنر كرد. جبرانكه تا آن زمان به پشتيبانى خانوادهاشدلخوش بود، خواهر ديگرش را تنها قرينخود در سرزمين غريب مىديد. او همتمام نيرو و توان خود را در انگشتانشجمع كرده بود تا با گلدوزى زندگى خود وبرادر را تامين كند. خواهر - دومين زنزندگى جبران بعد از مادر - ايثار گرانه ازاو حمايت مىكرد و همين امر بود كهسبب شد وى تا پايان عمر نسبتبه زنديدى مثبت و قدرشناسانه داشته باشد. اوبعدها در نامهاى به "مىزياده" ياد آورمىشود: " با تمام وجودم مديون "زن "هستم. اگر زن(مادر) و زن(خواهر) وزن(دوست) نبود، در ميان خفتگانى كهآرامش دنيا را با خرناسههاى خود بر هممىزنند، به خواب مىرفتم." او در جاىديگر چنين مىنويسد: "زن مانند زندگىاست كه هر انسانى مالك آن است و مانندمرگ است كه بر هر انسانى چيره مىگرددو چون ابديت، همه افراد بشر را در برمىگيرد." (4) جبران براى اينكه از خواهر عقبنماند به فروش دست نوشتهها ونقاشيهاى خود پرداخت. در چنينروزگارى پر تب و تاب، اولين اثر ادبى اوبه نام "الموسيقى" منتشر شد. اين اثرادبى، آثار ديگرى چون عرائس المروج(عروس دشتها)، الارواح المتمردة(روانهاى سركش) و الاجنحة المتكسرة(بالهاى شكسته) را در پى داشت. در پاريس جبران به خاطر نقاشيهاىخود مورد تحسين قرار گرفت. يكى ازبازديد كنندگان به نام"مارى هاسكل" كهشيفته هنر وى شده بود، براى تكميل اينفن به او پيشنهاد مساعدت مالى كرد. اوسومين زن زندگى جبران بود كه به كمكشمىشتافت. با كمكهاى وى در سال1908م به نزد نقاش و پيكرتراش معروففرانسوى "رودان" (1840م - 1917م)رفت تا اصول نقاشى را از اين هنرمند فراگيرد. همانجا با افكار و زندگى شاعر وهنرمند انگليسى ويليام بليك آشنا شد.وابستگى به عالم روح ، تامل و انديشه ودرون نگرى تا سر حد غفلت از اطراف، مشاركت دادن "زن" در تاملات هنرى وملاطفتبا او، خط و مشى زندگى بليكبود. جبران پس از شنيدن اين توصيفاتمصمم شد تا او را الگوى زندگى خود قراردهد. (5) شنيدن خبر فوت مادر در پاريس بر اوگران آمد اما چارهاى جز صبر نداشت. درسال 1910 م به بوستون بازگشت تا بهزندگى هنرى خود ادامه دهد و چونتنهايى را ترجيح مىداد، در نيويورك درآپارتمان كوچكى كه خود آن را " صومعه"مىناميد، اقامت گزيد. در اين شهر مرحلهديگرى از زندگى يعنى تنهايى همراه باتامل و تفكر را آغاز مىكند. جبران درصومعهاش، بيشتر وقتخويش را صرفنوشتن و نقاشى مىكرد. در همين سالها باميخائيل نعيمه و ديگر ادباى مهجر آشناشد. اين جمع در سالهاى بعد به تشكيلانجمن ادبى "الرابطة القلمية" همتگماشتند. در سال 1920م جبران رسما بهعنوان رئيس انجمن انتخاب گرديد. اواكنون به اوج شهرت رسيده بود. با اينحال به زبان عربى بسنده نكرد بلكه بافراگيرى زبان انگليسى تاليفاتى نيز براىخوانندگان اين زبان به رشته تحرير درآورد. اين تاليفات آنچنان مورد استقبالقرار گرفت كه در كليساها و حتى در مراسمازدواج خوانده مىشد. اما شهرت وىمانع از نفوذ و پيشرفتخطير بيماريى كهاز خويشان به ارث برده بود، نمىشد. اوكه طى ساليان عمر براى مبارزه بابيماريهاى اخلاقى جامعه قد علم كردهبود، حس مىكرد كه از درون چيزى او رامىكاهد و او توان مبارزه با آن را ندارد، بهاينترتيب با اينكه هيچ علاقهاى بهميراثخوارى داشت، با وارث شدنبيمارى سل، در دهم آوريل سال 1931مدر بيمارستانى در نيويورك از پاى درآمد.طبق وصيتش، جسدش را به زادگاهشمنتقل كردند (6) كه تا ابد از تپههاى وادى"قاديشا" صداى ريزش آب و زمزمهچوپانان را بشنود و اين جبران بود كه درهيات كودكى درمانده و فقير از بشرىخارج شد اما اكنون هر چند زنده نبود امادر چشم هم وطنان خود به مرتبه پيامبرىنزديك مىشد و اين همان آرزوى سالياندراز او بود. بر سنگ قبرش نوشتند: " هنايرقد نبينا جبران" - كه البته بعدها اين كلمهبه "بيننا" تغيير يافت. تاليفات جبران تجلى شخصيتاوست. اين تاليفات، شيرين، خواندنى واغلب در قالب داستان است. مكان وقوعحوادث، روستاهاى لبنان است و قهرمانهااز ميان روستاييان كشاورز و چوپانمىباشند كه سادگى و فقر از خصوصيتويژه آنهاست . در ديگر موارد زنانستمديده و قابل ترحم را تصوير مىكند وبر آنان دل مىسوزاند. شايد بتوان گفت كهجبران، براى جبران تحقيرى كه از زمانكودكى و در جوانى از جامعه ديده بود،مىخواستبه گونهاى مطرح شود ومىديد كه يكى از روشها، حركت مخالفبا روند عادى جامعه است. لذا همه آنچهرا كه در جامعه جارى بود ، زير سؤال بردهو آماج حملات تند و تيز خود قرار مىدادو با راه حلهاى خلاف عرف و قاعدهاى كهارائه مىداد، مىخواست كرامت از دسترفته را به چنگ آورد. (7) اسلوب ادبى جبران : سبك ادبى جبران را متاثر از "اسحاق"(1856-1885)،"روسو"(1712-1778)،"نيچه"(1844-1900) و نيز تورات مىدانند (9) با وجود اين بايد اعتراف كرد كه جبران،بانى مدرسه رومانتيك شرقى است;مكتبى كه بعد از او هزاران دنباله رو داشتو خصوصيات ويژهاش به فكر يازجى ياديگران نمىرسيد. رومانتيسم جبرانى،آميزهاى از نوع غربى آن و چيزهاى ديگربود. مسائل فردى و درونى با مسائلفكرى، عاطفى، سياسى، دينى و تماممشكلات اجتماع انسانى قرين بود. بيانراهحلهاى واقعبينانه يا غير واقعى ودرستيا نادرست، اين سبك را از نظيرغربى خود متمايز مىسازد. در جاى جاىآثار جبران و ديگر پيروانش، قضيه وطنعربى چونان ستارهاى فروزان مىدرخشد.در عين حال هريك از آثارش، بيانگرجنبهاى از جنبههاى روح اوست. در تمام داستانهاى جبران، گرچهقهرمانها متعددند اما همگى يك تنند.جبران همان شبحى است كه پيشهاى جزگوركنى ندارد و همان كسى است كه درآخرين دم و قبل از خودكشى مىگويد:"زندگى، زنى زيبا اما بد سيرت است;كسى كه سيرت او را بازيابد صورتش رازشت مىشمرد." (10) آنچه باعث مىشودمخالفان، نوك تيز حمله خود را متوجهجبران نمايند، پرداختن افراطى او بهلذات و عشق جسمانى و ترسيم بدونحجاب و پوشش انسان خصوصا "زن" درنوشتهها و نقاشيهاست كه اينگونه موارداز آنجا كه با اخلاق دينى در تعارض بودهو با لجام گسيختگى و بى بندوبارىهمسنخ است، بيشتر با باورهاى مذهبىمتضاد مىنمايد. در اين راستا "هاملتون جب" مستشرقاسلام شناس در كتاب "مطالعاتى درتمدن اسلامى " در مبحث ادبيات عربمىگويد :" شاميان مهاجر مقيم درمصر وبوستون سبكى برگزيدند كه با ذوق عربىمتناسب نبود. اينان قادر به حل مسائلنفسانى عرب نبودند چرا كه از كيشمسيحيت پيروى مىكردند. حتى مسائلمربوط به سبك را لاينحل باقى گذاشتندزيرا سبك عربى سبكى ويژه و برخاستهاز الگوهاى اسلامى است كه در راسشانقرآن و حديث قرار دارد." (11) ... در صف مخالفان ، مصطفى لطفىمنفلوطى (1876م -1924م) نويسندهمعروف مصرى قرار دارد كه به عنوانمنهدم كننده سبك جبرانى مطرح شدهاست. (12) وى در الازهر درس خواند وشاگرد محمد عبده (1849م -1905م)بود. سبك او نيز سبكى برخاسته از آياتقرآن كريم است و در قياس با اسلوبمهجر كه متاثر از تورات و انجيل است، باذوق ناقدان عربى تناسب بيشترى دارد. در معارضه با جبران، برخى ازتحليلگران شخصيت و آثار وى، آن چنانمبالغه نمودهاند كه به استشهاد عنوانهاىانتخابى در آثارش (المجنون - يوحناالمجنون - الاله المجنون) و با استناداعتراف صريحش در مقاله المخدرات والمباضع كه مىگويد: "انا متطرف حتىالجنون" او را مبتلا به نوعى جنون واختلال عصبى و شيزوفرنى واسكيزوفرنى و ماليخوليا دانستهاند. (13) جبران بر همه اين اعتراضها واقف بودولى نه كلام آنان را مردود مىشمرد و نه ازحرفهاى خود دستبر مىداشت. او بينخود و مقدسات مردم فاصلهاى به درازاىسالها مىديد لذا بر همه آنها پشتپا زده وراه و رسمى وراى عرف جامعه را به نسلجوان پيشنهاد مىكرد و با اعتقادى بهشدت افراطى بر آن تاسى مىجست چراكه اعتقاد داشت: آنكه در بيان حقيقت، راهميانه در پيش گيرد، تنها موفق مىشودنيمى از آن را بازگو كند اما نيمه ديگر حق،همواره در حجاب ترس از گمان و قيل وقال مردم باقى خواهد ماند. (14) با چنين صراحت و اعتماد به نفس وهماهنگى در گفتار و عمل بود كه قشرجوان و نوجوان جامعه چنان به او اقتدامىكنند كه "اشتر" مىگويد: "نوشتههاى او اثر عظيمى در كشور برجاى نهاد و زنان با الگو قرار دادن "وردةالهانى " مردان خود را ترك كردند." (15) واين همان چيزى بود كه جبرانمىخواست و هفده سال قبل از مرگش درسال 1914م بدان اعتراف كرد: (16) " آمدهام سخنى بگويم و خواهم گفتو اگر مرگ اجازه سخن گفتن ندهد، "فردا"هيچ رازى از رازهاى كتاب بىنهايت رامخفى نخواهد داشت و آنچه امروز با يكزبان مىگويم آينده با زبانهاى بيشمارخواهد گفت ." (17) او در كنار سبك رومانتيك، از سبكسمبوليسم يا رمزگرايى در بسيارى ازجاها استفاده مىكند از اين رو تاريخنويسان ادب عربى ، تبلور مكتب رمزىدر ادبيات عرب را از سوى جبرانمىدانند. جبران با استفاده از اين اساليب وبا تركيب همه عوامل مؤثر بر افكارش ودر راستاى رسالتى كه بر دوش مىديد ،مدرسهاى خاص بنا نهاد كه به نام "اسلوبجبرانى" اشتهار يافته است و اديبانىهمچون ميخائيل نعيمه، نسيب عريضه،رشيد ايوب، امين مشرق، نذره حداد،ايليا ابوماضى، عبدالمسيح حداد و وليمكستفليس از جمله پيروان اين اسلوببودند. (18) اين مدرسه داراى مشخصاتويژهاى بود از جمله: آزادى زبان، جهت دادن نثر به سوىشعر، تحكيم پيوند ادب و ساير هنرها،دانستن رسالت اجتماعى براى ادبيات،سير در وادى روحانيت، امتزاج برخى ازارزشهاى ادب غربى با ادب عربى و سوقدادن ادبيات به سوى انسانيت. (19) با مرگ جبران، اين چشمه جوشانفرو نخشكيد بلكه شعراى مشهورى نظيرابو شبكه، صلاح لبكى و سعيد عقل راسيراب كرد. (20) سبك او گرچه خالى از نقاط ضعفنيست، اما مهارتش در ايجاد وحدت بينهنر و زندگى با استفاده از رمزگرايى وخيال پردازى، عاطفه رقيقى است كه بهالفاظش، طنينى خوش و رنگهايى ديدهنواز مىدهد. سبك ويژه او را " نثر شعرى "خواندهاند; نثر است از آن جهت كه داراىوزن و قافيه نيست اما در عين حال ازشعر، تعبير عاطفى و مجازى و صور وآهنگ آن را به ارث برده است. (21) از ديدبلاغى كه بدان بنگريم در تعابير او،اسلوب انشاء و خصوصا استفهام درمعنى مجازى (انكار، توبيخ، تمنى،تعجب، حيرت و نگرانى و ...) مكررا بهكار رفته است، همچنين نثر او به صورخيالى و بديعى مزين گشته و مساوات رابه كنار گذاشته و از ايجاز و خصوصااطناب در بسيارى از جاها استفادهكردهاست. به عنوان نمونه وقتى مىگويد:"الغباوة مهدالخلو والخلو مرقدالراحة" (22) به گونهاى موجز بيانگر اينمطلب است كه غفلت و نادانى در طولزندگى انسان او را از تفكر و تجزيه وتحليل مسائل و تلاش براى اصلاح وتغيير امور و گام برداشتن در جهتپيشرفتباز مىدارد و به همين ترتيب اواز دغدغه سختيها و رنج و عذابى كهاينگونه امور بر انسان هوشمند و آزادهتحميل مىكند، در آسايش است. يا واژه" كهوف الشرائع و التقاليد" (23) را براىتمام عوامل منفى اعم از جهل و ترس وظلم و تباهى ناشى از تقاليد پوسيده وعرف ستمگر جامعه به استعاره مىگيرد. از لحاظ صنعتبديع نيز شاهد كاربردبىحد و حصر اين صنعتخصوصا طباقدر انواع آن در آثارش مىباشيم. (24) تاسىاز كلمات تورات و انجيل و نيز كتابمسلمانان، قرآن، در آثار جبران غير قابلانكار است. از اين رو مىبينيم در داستان خليل كافر آيات انجيل را مورداستشهاد قرار مىدهد (الارواح المتمرد،ص 100- 111- 112- 139 -140 -146)و مقاله نشيد الانسان را با آيه 12 از سورهمباركه بقره آغاز مىكند. (دمعة و ابتسامة،ص 212) و اصطلاحات و اسلوب قرآنىدر بسيارى از عبارات او مشاهده مىشود.بنابراين افكار او به دور از تعاليم الهى وخصوصا مسيحيت نيست. خودشمىگويد: يسوع از مدتها پيش به افكارمچنگ مىانداخت. او بزرگترين حقيقت درحيات بشر است. (25) او همچنين ازپيشواى شيعيان حضرت على«عليه السلام»تمجيد نموده و از صور بلاغى "نهجالبلاغه" متاثر شده است. (26) تمايل او بهمسلك صوفيانه و باطنيه، امرى انكارناپذير است. او همصدا با صوفيان معتقداست كه در اين جهان هرچيزى به سوىمحبت ره مىسپارد و هر انسانى در اين راهگام بردارد، از حرص و طمع و تكبر فكرىو فرهنگى و نيز پيروى كوركورانه از تقاليدو سنن جامعه خواهد رهيد. بدون شكيك چنين گرايشى به افكار صوفيانهدلايلى شخصى و اجتماعى دارد كه ازمهمترين آنها مبارزه منفى با قدرت حاكممىباشد. آثار جبران : حاصل عمر جبران در دو دسته آثارخلاصه مىشود، متون ادبى و نقاشيها;نوشتارهاى او مجموعا به 16 تاليفمىرسد كه از ميان آنها 8 كتاب با نامهاى:"الموسيقى" ، "عرائس المروج"، الارواحالمتمردة " ، "الاجنحة المتكسرة" ، "دمعةو ابتسامة" ، "المواكب" ، "العواصف " و"البدائع و الطرائف " به زبان عربى نگاشتهشده و 8 اثر ديگر با نامهاى: "المجنون" ،"السابق ، "النبى "، "رمل و زبد" ، "يسوعبن الانسان "،"آلهة الارض"، "التائه " و"حديقة النبى " به زبان انگليسى نوشته وبعدها توسط مترجمان به عربى ترجمهگرديده است. تاليفات او به دو قسم ادب داستانى وادب غير داستانى (مقاله - امثال - شعرو...) تقسيم مىشوند. بهترين نمونهداستان بلند او "الاجنحة المتكسرة" استو داستانهاى كوتاه او در كتابهايى چون"عرائس المروج "، "الارواح المتمردة"،"دمعة و ابتسامة" ، "العواصف " ،المجنون ، و "السابق " جاى دارند. در اينآثار دو نمايشنامه نيز وجود دارد:"الصلبان" كه در كتاب "العواصف " آمده و"ارم ذات العماد" كه در "البدائع والطرائف" آورده شده است. اين دونمايشنامه تا حدى ضعيف به نظرمىرسند چرا كه از حركت و ماجراجويىكمترى برخوردارند. و در سرتاسر آنهاگفتگو به شكل ممتدى ادامه دارد. البتهاين نكته را در اكثر داستانهاى او مىبينيم .نويسنده وقتى قصهاى را آغاز مىكند ، درپى ذكر حوادث و وقايع جالب و شنيدنىنيست. بلكه هدفش اين است كه لابلاىداستان، از زبان قهرمان يا خود كه راوى ياشاهد ماجراست، به تبليغ عقايد و افكار ونظرات خود بپردازد. زيرا حرفه او داستاننويسى نيست. او خود را صاحب پيامىمىداند كه بايد به گوش جهانيان برساند.از اين رو در داستانها " پيام" بر حوادثغلبه دارد. او قضاوت را به خوانندهوانمىگذارد بلكه خود وارد صحنه شده باسخنرانيهاى طولانى و غرا، حكم صادرمىكند. او براى رساندن پيام خويش بهالگو نيازمند است و قهرمان داستانها،الگوهايى هستند كه با مردم جامعه بههمدردى مىنشينند. در عموم داستانها،قيام، راه حل نهايى است گرچه قيامهاى اوگاه غير عملى است زيرا با سبك شرقهمخوانى ندارد. موضوع داستانها و مقالات او مسائلقومى، اجتماعى، فكرى و هنرى يعنىچهار گرايشى است كه ويژه ادب معاصرمىباشد، در "الاجنحة المتكسرة"،"الارواح المتمردة" ، "عرائس المروج " و"العواصف " متمرد و ناراضى مىنمايداما در " دمعة و ابتسامة " رويايى سرگردانبوده و در "المجنون " و "السابق " و"المواكب " حكيمى ژرف انديش وسرانجام در "النبى " راهبرى مبشراست. (27) جبران هنرمندى داراى سبك چندمنظوره است. او با تصويرها و رنگهامىانديشد و با الفاظ و خطوط، انديشه وتخيلات خود را آشكار مىسازد. گاه باقلممو افكار خود را در قالب خطوطريخته و زمانى به زبان مادرى و وقتىديگر با زبان محل زندگى خود - انگليسى- سخن مىگويد. نقاشيها و نوشتههاى اودو جلوه از ظهور فكر اويند. او در نقاشيهانيز همچون تاليفات از سبك رمزى كمكمىگيرد. به عنوان مثال وقتى مىخواهدبه قدرت خداوند واحد اشاره كند، تصويركف دستى را مىكشد كه در وسط آن يكچشم وجود دارد و بقيه اجزاى جهان دريك دايره به صورتى منظم دور اين چشمقرار دارند و با اين روش وحدانيت وجودرا كه خود از معتقدان بدان است، تصويرمىنمايد و وقتى مىخواهد گرايش بهآزادى را نشان دهد ، جوان قوى و قدبلندى را تصوير مىكند كه با داشتن دوبال، پاهايش به زنجير كشيده شده است.او همه قوا را جمع نموده و عضلات راكشيده تا پرواز كند اما توان آن را ندارد چراكه به قيد و بندهاى زيادى كه رمز هوى وخواهشهاى نفسانى است ، بسته شدهاست . (28) مبانى انديشه جبران : جبران از معتقدان به وحدت وجوداست. در نظر او خدا و انسان و طبيعتهمه مظاهر مختلف وجودى يگانه ازلى وابدىاند ، از همين رو محور اصلى سخنان"مصطفى " در " النبى" انسان است چرا كهدر او نفخه اولى دميده شده و ذاتى عارىاز هر آلودگى دارد :"كالمحيط هى ذاتكالربانية فهى ابدا طاهرة من الدنس."(النبى ص 89) اين انسان پس از "جدايىاز اصل خويش " همواره در اين دنيااحساس غربت مىكند و در حالتى مملواز سرگشتگى و حزن و اندوه به سرمىبرد. او آنگاه عطشش مرتفع مىگرددكه يك بار ديگر به ذات مطلق "وصل" گردد. اين معانى با مطالعه مقدمه كتاب"النبى " به دستخواهد آمد. شهر"اورفليس" (29) (النبى، ص 43) كه" مصطفى " در آن فرود آمده، رمز دنيا وبيرون شدن از بهشت لقاست و انتظارمصطفى براى بازگشتسفينه (عودةالسفينه، ص 43) رمز اندوه دائمى انسانتا اتصال مجدد به منشا هستى مىباشد ودرياى بيكران نيز رمز وجود مطلق است.(البحرالواسع، ص46) با چنين ديدصوفيانهاى، جبران نسبتبه انسان وهستى خوشبين است و در آنها چيزى جزخير نمىبيند و با اعتقاد به اصل وحدتوجود، در نظرش همه انسانها سوار برمركبى واحدند تا به ذات الهىشان منتقلگردند. (30) شايد بارزترين دليل بر صدقاين گفتار، مقاله "صوت الشاعر" باشد.جبران در اين مقاله مىگويد: "همه جاىكره خاكى را دوست مىدارم، زيرا كشتزار"انسانيت"يعنى همان روح الهى در زميناست. (31) در دنباله مقاله با كاربرد واژههاى"يا اخى" و يا "رفيقى" كه خطابى بر آمدهاز محبت او نسبتبه انسانيت است،پيوند عاطفى خود را با اطرافيانش بهنمايش مىگذارد: "انت اخى و كلانا ابنروح واحد قدوس كلى ... و انت رفيقىعلى طريق الحياة و مسعفى فى ادراك كنهالحقيقة المستترة وراء الغيوم. انت انسانو قد احببتك يا اخى ... انت اخى و انااحبك ..." (32) او انسان را از آن جهت كه از روحواحد منشا گرفته است، مىستايد و آنگاهكه بر او ظلم مىشود، همدرد با او اشكمىريزد. (33) با وجود اين ديد خوشبينانه،مىبينيم كتاب "العواصف " سراسر مملواز مقالاتى حاكى از مواضع بدبينانه اونسبتبه انسان مىباشد. او ديگر از انسانو طبيعت مايوس گشته است و"العواصف " طوفانهاى ترسناكى استعليه هرآنچه مىانديشيده و همهديدگاههاى مثبتى كه نسبتبه مظهر خدادر زمين داشته است. او در بعضى از اينمقالات (يا بنى امى ، بين ليل و صباح ،المخدرات و المباضع) (34) اعتراف مىكندكه تلاشهايش عقيم بوده و تفكرش ره بهباطل مىپيموده است. اين بدبينى و ياسآن چنان بر او سيطره مىيابد كه حتى بهانكار ارزش شاعران، هنرمندان و پيامبران- اين سه قشرى كه همواره مورد ستايشاو بودند - مىرسد. چنانكه از زبان "الالهالمجنون" (35) (مقاله حفار القبور)مىگويد: "شعر حرفهاى كهنه و قديمىاست كه نه به سود مردم و نه به زيانشانمىباشد. خدا و پيامبران و دين الفاظىهستند كه پيشينيان وضع نمودهاند و تو ازآنان اقتباس كردهاى. (36) حكمت نيز صفتىاز صفات انسانهاى ناتوان است." (37) اينگونه بيراه گفتنها، اوج نااميدى او ازانسان و رابطهاش با اجتماع را مىرساند.به عبارت ديگر انسان خود به تنهايى ازآنجا كه روح خداست، قابل ستايش است، اما همين انسان آنگاه كه نقش خود را بهخوبى در جامعه ايفا نمىكند، سزاوارطعن مىگردد. نويسنده در آثارش يك بار شخصيتانسانها را از لحاظ فردى و بار ديگر ازجهت اجتماعى بررسى مىكند. او عقيدهدارد، افراد در زندگى هر كدام به تنهايى ازفلسفه خاصى پيروى مىكنند و به اينترتيب ديدگاه انسانها نسبتبه محيطخارج سه گونه است: گروهى بر زندگىنفرين مىفرستند; دسته دوم مباركشدانستهاند و گروه سوم در آن تاملمىكنند. جبران، اولى را به خاطردردمندىاش و دومى را به خاطر كرمش وسومى را به پاس شعور والايش دوستمىدارد. (38) او در قالبى تمثيلى، بينش افراد رانسبتبه جهان اطراف چندگونه مىداند:اول بدبينانى كه به سايه زندگى چشمدوختهاند. دوم خوشبينان سطحىنگرىكه به جزئيات، دل خوش كردهاند. سومرحمدلانى كه به تلاشى بيهوده براىيارى رساندن به عدم پرداختهاند. چهارمصوفيانى كه بتهاى دستساز بشر راعبادت مىنمايند. پنجم خيال پردازانى كهسرگرم اوهامند. (39) پىنوشتها: 1) الفاخورى - حنا: الجامع فى تاريخ الادبالعربى، دارالجيل، 1995، ط 2 ، ج 2،ص 219-220 2) جبران - جبران خليل: المجموعة الكاملةلمؤلفات جبران خليل جبران : (با مقدمهميخائيل نعيمه) لبنان، مكتبة الرسول اكرم ،ص 17-19 3) الفاخورى - حنا: همان منبع 4) غسان - خالد: جبران فى شخصيته و ادبه،بيروت، مؤسسه نوفل، 1983، ط 1، ص 16 5) الفاخورى - حنا: همان منبع ، ص 224 6) حطيط - كاظم: اعلام و رواد، بيروت،دارالكتاب اللبنانى، 1987، ص 439 ; جبرانجبران خليل: المجموعة الكاملة، ص 30 7) قبش - احمد: تاريخ الشعرالعربى الحديث، بىتا، ص 295-298 - على - ابراهيم: مع اعلام الشعرالعربى، بيروت،منشورات دار احمد، 1974، ص171-172 - المقدسى - انيس: الفنون الادبيه و اعلامها،بيروت، دارالعلم للملايين، ط 5 1990 ،ص324-326 8) شيخ ناصيف يازجى و دو فرزندش ابراهيم وخليل از علماى بنام دوره خود بوده و در تعريبتورات و انجيل سهم عمدهاى داشتهاند. در شرححال ابراهيم مىخوانيم كه او به دستور اسقفانمسيحى و پس از 9 سال تلاش ، انجيل را به زبانعربى فصيح ترجمه كرد. 9) الحاوى - خليل: جبران خليل جبران ،(مترجم سعيد فارس باز)، بيروت، دارالعلمللملايين، 1982 م، ط 1، ص 25 - 60 - جبران - جبران خليل: فى ضوء المؤثراتالاجنبية، نذيرالعظمة، دمشق، دار طلاس، 1987،ط 1، ص 173 - 203 - ابى فاضل - ربيعه: المدخلالى ادبنا المعاصر،بيروت، دارالجيل، 1985، ط 1، ص 74 10) جبران - جبران خليل: العواصف، بيروت،مؤسسه نوفل، 1988، ط 2 ، ص 74 11) الجندى - انور: خصائص الادب العربى ،بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1985، ط2 ، ص304 12) همان منبع ، ص 305 13) خالد - غسان: همان منبع، ص 35-36 14) جبران - جبران خليل: العواصف،ص 100 - 109 15) الاشتر عبدالكريم: النثرالمهجرى، ص 136 16) جبران - جبران خليل: المجموعة الكاملة ،ص 5 مقدمه 17) جبران - جبران خليل: دمعة و ابتسامه،بيروت، مؤسسه نوفل، 1988، ط 2، ص 223 18) الخورى - ابراهيم: نوابغ الادب، ص 21 19) زكاء طنسى: بين نعيمه و جبران ، ص 56-58 20) موسى - منيف: الشعرالعربىالحديث فىلبنان، بيروت، دارالعوده، 1980، ط 1 ، ص 286 و نيز رك : قصيده غلواء ابو شبكه و قصيده سامصلاح لبكى و قصيده قدموس سعيد عقل . 21) جيده - عبدالحميد: الاتجاهات الادبية فىالشعر العربى المعاصر ، بيروت ، مؤسسه نوفل،1980 ، ط 1 ، ص 319 22) جبران - جبران خليل: الاجنحة المتكسرة ،بيروت، مؤسسه نوفل، 1988، ط 2، ص 28 23) الاجنحة المتكسرة، ص 30 24) الحاوى - خليل: همان منبع، ص 283-295 25) الفاخورى - حنا: همان منبع، ص 224 26) الحاوى - خليل: همان منبع، ص 301 27) زكا طنسى: همان منبع، ص 21 28) الناعورى - عيسى: ادب المهجر ، مصر ،دارالمعارف ، 1961 م ، ص 54-55 29) جبران - جبران خليل: النبى ، بيروت ،مؤسسه نوفل، 1988 ، ط 2 ، ص 43 30) همان منبع ، ص 91 31) جبران - جبران خليل: دمعة و ابتسامة،ص216 32) همان ، ص 218 33) همان ، ص 219 34) جبران - جبران خليل: العواصف ، ص71،91،100 35) همان ، ص 33 36) همان ، ص 36 37) همان ، ص 38 38) جبران - جبران خليل: دمعة وابتسامة،ص172 39) جبران - جبران خليل: المجنون، بيروت،مؤسسه نوفل ، 1988 ، ط 2، ص 71-73 و جبران - جبران خليل: البدائع و الطرائف،بيروت ، مؤسسه نوفل، 1988، ط2، ص 100-103 9 لینک به دیدگاه
Ali.Akbar 9300 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ دیوانه دوست داشتنی از من میپرسید که چگونه دیوانه شدم. چنین روی داد: یک روز، بسیار پیش از آن که خدایان بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقابهایم را دزدیدهاند. پس بینقاب در کوچههای پر از مردم دویدم و فریاد زدم "دزد، دزد، دزدان نابکار". مردان و زنان بر من خندیدند و پارهای از آنها از ترس من به خانههایشان پناه بردند. هنگامی که به بازار رسیدم، جوانی که بر سر بامی ایستاده بود فریاد برآورد "این مرد دیوانه است". من سر برداشتم که او را ببینم؛ خورشید نخستین بار چهره برهنهام را بوسید. نخستین بار خورشید چهره برهنه مرا بوسید و من از عشق خورشید مشتعل شدم و دیگر به نقابهایم نیازی نداشتم. جبران خلیل جبران عارفی است که در ایران به هیچوجه نمیتوان از محبوبیتاش چشمپوشی کرد؛ نویسندهای که آثارش بارها و بارها به فارسی ترجمه شده است. آنقدر حائز اهمیت که حتی نجف دریابندری مترجم صاحب نام ایرانی هم تصمیم گرفت اثر معروف این نویسنده یعنی "پیامبر" را به فارسی ترجمه کند. جبران خلیل جبران سال 1931 دار فانی را وداع گفت اما او همچنان محبوب است و هر سال به مناسبت بزرگداشت او در لبنان جشن به پا میکنند. این نویسنده، شاعر، نقاش و فیلسوف لبنانی سال 1883 متولد شد." این نویسنده بزرگ، سال 1931 در آمریکا از دنیا رفت او را به لبنان آوردند تا در دهکده مادریاش به خاک بسپارند... " 8 ساله بود که پدرش به اتهام تقلب در پرداخت مالیات به زندان افتاد و آنها بیخانمان شدند. برای مدتی در خانه اقوام و دوستان خود زندگی میکردند، تا این که مادرش تصمیم گرفت با فرزندان به آمریکا مهاجرت کند. سال 1894 پدر بدخلق جبران از زندان آزاد شد. او مخالف سفر به آمریکا بود، در نتیجه همان جا در لبنان ماند و به خانواده خود ملحق نشد. جبران در آمریکا به مدرسه رفت و هوش و ذکاوت بالایی را از خود نشان داد و در12 سالگی شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد. اواخر سال 1896 بود که "دینسون هاوس" تاسیس کننده مرکز هنری بستون از طریق یکی از دوستانش با جبران آشنا شد و از او خواست که وارد مرکز خلاقیتهای هنری او شود. اما جبران یک سال بعد به زادگاهش در لبنان بازگشت، تا تحصیلات خود را به زبان عربی در کشورش ادامه دهد، آنجا به دبیرستان رفت و شروع به خواندن علم اخلاق و مذهب کرد. در 19 سالگی دوباره راهی بوستون شد و پیوند عاطفی شدیدی با یک دختر شاعر پیدا کرد، اما همان زمان بود که مادر، خواهر و برادر ناتنیاش براثر بیماری سل از دنیا رفتند. "ماری هسکل" رئیس مدارس بوستون بود که مسئولیت ساپورت کردن جبران را برعهده گرفت و او را دوباره راهی مدرسه کرد. سال 1905 جبران مختصری از مقالات خود را در مورد موسیقی در روزنامه "ال مهاجیر" چاپ کرد. پس از آن مجموعهای از اشعار خود را در کتابی عربی زبان با عنوان "گریه، خنده و توفان ها" منتشر کرد، که اخیرا این کتاب تحت عنوان "رویا (منظره)، توفان و محبوب" به زبان انگلیسی ترجمه شده است. سال 1906 جبران کتاب "spirit Brides" خود را که شامل داستانهای کوتاهش بود، نوشت و چاپ کرد. یک سال بعد دومین سری از همین مجموعه با عنوان "spirits Rebellious" در اختیار مخاطبانش قرار داد. او در این هنگام در پاریس مشغول یادگیری نقاشی بود. پس از چند سال آموزش در فرانسه، دوباره به بوستون سفر کرد. در این زمان بود که او علاقه عجیبی به ماری هاسکل " در 35 سالگی، جبران اولین کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در اختیار طرفداران خود قرار داد... " ماری برای این که به موقعیت اجتماعیاش لطمهای وارد نشود، از این عشق دوری میکرد. سال 1910 جبران به گروه "Golden Links Soeiety" که متعلق به نویسندههای عربی – آمریکایی بود، پیوست و مجموعه آن سوی خیال را منتشر کرد. "بالهای شکسته" تنها داستان بلند او در مورد عشق، سال 1912 در نیویورک به زبان عربی چاپ شد. در 35 سالگی، جبران اولین کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در اختیار طرفداران خود قرار داد. با وجود تمام این نوشته ها و فعالیتهای هنری هنوز موقعیت جبران به عنوان یک نویسنده در جامعه تثبیت نشده بود، تا این که سال 1923 با منتشر شدن کتاب "پیامبر" و استقبال فراوانی که در سراسر دنیا از این اثر شد، او موقعیت هنری خود را به ثبات رساند. در همین سال بود که مری هسکل – زنی که جبران رابطه عاطفی عمیقی با او داشت – به جوجیای آمریکا سفر کرد تا کاملا خود را از زندگی جبران خارج کند. دیگر نام جبران خلیل جبران برای تمام مردم دنیا شناخته شده بود و او همچنان به نویسندگی خود ادامه میداد. کتابهای "Sand and Foam" (1926)، "خداوند زمین"، "باغ پیامبر"، "مرگ پیامبر"، فرشتگان مرغزار"، ((Nymph of The Valley (1948)، نام دیگر آثار او هستند، که تعدادی از آنها نیز پس از فوت جبران چاپ شدند. کتابهای جبران خلیل جبران هیچ مشابهتی به هم ندارند، اما همدیگر را هم نقض نمیکنند، در واقع مکمل هم هستند و هر کس اجازه دارد برداشت خاص خود را از کتاب داشته باشد. مقالهها، کتابها و شعرهای جبران به وضوح از روحیات و اعتقادات او سخن میگویند و دیگر لازم نیست که ما به توصیف شخصیتش بپردازیم، تنها میتوان گفت که اندیشه و تفکر فلسفی جبران در عمق وجودش نهفته است، او در آثارش با کلمات و عبارات خاص خود بازی میکند تا نگرشی جدید از عرفان، فلسفه، طبیعت و ماوراءطبیعت را در ذهن مخاطبش ترسیم کند. 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ خیلی عالی بود ... نتونستم به تشکر بسنده کنم ... ممنون واقعاً 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۸۹ ممنونم. من جملات کوتاهش رو دوست دارم.کتاب بالهای شکسته رو خوندم خوب بود فقط حس می کردم خیلی زیادی رویایی توصیف میکنه. 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۸۹ *نه وام ميدهم نه وام ميستانم زيرا وام راهي است بسوي تباهي. *هنگاميكه فقر از در وارد شود عشق از پنجره فرار خوهد كرد. *موفقيت هائي كه نصيب بشر شده عموما در سايه تحمل و شكيبائي بوده است. 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۸۹ *هميشه حق را بدون بيم بيا كن و شيطان را خجل كن. *هيچ ميراثي گرانبهاتر از راستي و درستي نيست. *هيولاي مهيب فقر و بدبختي آرزوي ورود و توقف در منزل صنعتگران و كارگران را بگور خواهد برد. 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آبان، ۱۳۸۹ *دست دادن اميدي پوچ و محال خود موفقيت و پيشرفتي بزرگ است. *تشويق ها , روياها,آه ها, آرزوها و اشكها از ملازمان جدائي ناپذير عشق اند. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده