رفتن به مطلب

جبران خليل جبران


ارسال های توصیه شده

جبران خليل جبران"، شاعر ، نويسنده و نقاش مشهور لبناني، سال 1883 در شهر بشري لبنان متولد شد و سال 1931 در نيويورك درگذشت. او در زمينه شعر , داستان و مقاله‌‏هاي فلسفي و عرفاني آثار گوناگوني به دو زبان عربي و انگليسي به رشته تحرير درآورده كه همه اين آثار به اين دو زبان و بعضي از آنها به زبان‌‏هاي ديگر ترجمه و منتشر شده است. او اصولا كوتاه‌‏نويس و كلمه‌‏پرداز است، در نوشته‌‏هاي او زير هجوم معاني و مفاهيم، دست و پاي قالب‌‏ها مي‌‏شكند و مرز ميان شعر، قصه و مقاله در هم مي‌‏ريزد. "جبران" در قالب داستان شعر مي‌‏گويد و با زبان شعر داستان مي‌‏نويسد. او نويسنده مفاهيم است. از اين رو آثارش در عبور از صافي سخت‌‏گير ترجمه نسبت به آثار ديگران لطمه كمتري مي‌‏خورد

 

 

جبران خليل جبران در سال 1883 م ‏در خانواده‏اى مسيحى و ساكن روستاى ‏بشرى واقع در شمال لبنان متولد شد.پدر وى چوپانى خشن و دائم الخمر بودولى مادرى مهربان، دلسوز و فداكارداشت. وى دوران كودكى را با گشت وگذار در دامن طبيعت و مشاهده مناظر زيباى شمال سپرى نمود. از همان كودكى،گوشه‏گير بود و اوقات زيادى به فكر فرومى‏رفت. او در كنار درس به نقاشى‏علاقه‏اى وافر داشت. تا دوازده سالگى‏كنار برادر و دو خواهرش بسان روستاييان‏ديگر زندگى را در فقر گذراند. در سال‏1895م افزايش فشارهاى اقتصادى، مادر را مصمم كرد تا به همراه كودكان جلاى ‏وطن كند و پدر كه در زندان به سر مى‏برد،در وطن باقى ماند. هجرت بدون همراهى‏ پدر و تحميل مشقات زندگى بر مادر او رانسبت‏به "زن" خوشبين ساخته و "مرد" رادر نظر او در هاله‏اى از بدبينى قرار داد كه ‏هيچگاه اين بدبينى از بين نرفت.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

كبرى روشنفكر مدرس

 

زندگى ، آثار و افكار جبران خليل‏جبران بارها مورد دقت نظر و بررسى‏موشكافانه قرار گرفته است. ناقدان وصاحب نظران هر يك او را به گونه‏اى‏ترسيم نموده‏اند. عده‏اى او را تا مرزپيامبرى بالا برده و گروهى او را دست‏نشانده استعمار، بى‏دين و لاييك‏دانسته‏اند. وجود اينگونه تناقض شديددر آرا، انگيزه لازم براى نگرش مجدد درشخصيت جبران و مطالعه آثار او رافراهم مى‏آورد تا از اين طريق به‏چهره‏اى نزديك به واقع از او دست‏يابيم.

 

جبران خليل جبران در سال 1883 م‏در خانواده‏اى مسيحى و ساكن روستاى‏بشرى واقع در شمال لبنان متولد شد.پدر وى چوپانى خشن و دائم الخمر بودولى مادرى مهربان، دلسوز و فداكارداشت. وى دوران كودكى را با گشت وگذار در دامن طبيعت و مشاهده مناظرزيباى شمال سپرى نمود. از همان كودكى،گوشه‏گير بود و اوقات زيادى به فكر فرومى‏رفت. او در كنار درس به نقاشى‏علاقه‏اى وافر داشت. تا دوازده سالگى‏كنار برادر و دو خواهرش بسان روستاييان‏ديگر زندگى را در فقر گذراند. در سال‏1895م افزايش فشارهاى اقتصادى، مادررا مصمم كرد تا به همراه كودكان جلاى‏وطن كند و پدر كه در زندان به سر مى‏برد،در وطن باقى ماند. هجرت بدون همراهى‏پدر و تحميل مشقات زندگى بر مادر او رانسبت‏به "زن" خوشبين ساخته و "مرد" رادر نظر او در هاله‏اى از بدبينى قرار داد كه‏هيچگاه اين بدبينى از بين نرفت.

 

اعضاى خانواده راهى بوستون - يكى‏از ايالتهاى آمريكاى شمالى - شدند و درفقيرترين محله آن منزل گزيدند. برادربزرگش پطرس، در دكان كوچكى مشغول‏به كار شد. مادر نيز به سختى كار مى‏كرداما از آنجا كه خانواده نسبت‏به جبران‏محبتى خاص داشتند و او را كم سن‏تر ازآن مى‏ديدند كه مسؤوليتى بپذيرد ، وى رابه فراگيرى زبان انگليسى و نقاشى‏ترغيب كردند. جبران در چهارده‏سالگى به‏صلاحديد برادر به لبنان بازگشت تا درمدرسه " حكمت" بيروت و پاى درس‏استاد "يوسف حداد "(1949م - 1865م)با زبان پدرانش هرچه بيشتر آشنا گردد.اين مسافرت فرصتى بود تا بار ديگر به‏مشاهده وطن مينوسرشت پرداخته وروحيه تعمق در هستى و عشق به ميهن درروح و جانش زنده شود. همچنين در اين‏مدت با مشاهده بى‏عدالتيهاى اجتماعى وستمى كه فئودالها بر مردم روا مى‏داشتند،بينش خاص اجتماعى او پايه‏ريزى‏شد. (1) در همين سالها شور جوانى، او راشيفته دخترى به نام " حلا ضاهر" كرد امااولين تجربه عشق براى او به ناكامى‏انجاميد. پايبندى به سنتهاى اجتماعى وفقر اقتصادى كه جبران، آن را دليل‏شكست‏خود در عشق مى‏ديد، انگيزه‏پيدايش اثر ادبى او به نام "الاجنحة‏المتكسرة" (بالهاى شكسته) شد. جبران‏در بالهاى شكسته، عامل اساسى ناكامى‏خود را در اختلاف شديد طبقاتى بين‏خانواده دختر و خانواده خود و نيز دخالت‏كاهن مسيحى براى دسترسى به ثروت‏پدر دختر مى‏داند. از اين رو اين كتاب، فرياد اعتراض آميزى نسبت‏به پولداران ودينمردان است (2) ، هر چند در آثار ديگرنيز ستيزه‏جويى وى با كاهنان و مالداران‏كاملا مشهود است. جبران در 1902م وپس از چهار سال بار ديگر به بوستون‏بازگشت و با مصيبت و غم و اندوه مواجه‏شد. بيمارى سل، خواهرش را به كام‏مرگ درافكنده بود. در چهره مادر نيزعلائمى از اين بيمارى ديده مى‏شد. سال‏بعد از آن هم برادر به ديار ابديت پيوست.به دليل اين مصيبتهاى پى‏درپى، ترس ازمردن، كابوس اوقات تنهايى وى گرديد (3) و شايد براى فراموش كردن اين دلهره‏دائمى بود كه خود را وقف هنر كرد. جبران‏كه تا آن زمان به پشتيبانى خانواده‏اش‏دلخوش بود، خواهر ديگرش را تنها قرين‏خود در سرزمين غريب مى‏ديد. او هم‏تمام نيرو و توان خود را در انگشتانش‏جمع كرده بود تا با گلدوزى زندگى خود وبرادر را تامين كند. خواهر - دومين زن‏زندگى جبران بعد از مادر - ايثار گرانه ازاو حمايت مى‏كرد و همين امر بود كه‏سبب شد وى تا پايان عمر نسبت‏به زن‏ديدى مثبت و قدرشناسانه داشته باشد. اوبعدها در نامه‏اى به "مى‏زياده" ياد آورمى‏شود: " با تمام وجودم مديون "زن "هستم. اگر زن(مادر) و زن(خواهر) وزن(دوست) نبود، در ميان خفتگانى كه‏آرامش دنيا را با خرناسه‏هاى خود بر هم‏مى‏زنند، به خواب مى‏رفتم." او در جاى‏ديگر چنين مى‏نويسد: "زن مانند زندگى‏است كه هر انسانى مالك آن است و مانندمرگ است كه بر هر انسانى چيره مى‏گرددو چون ابديت، همه افراد بشر را در برمى‏گيرد." (4)

 

جبران براى اينكه از خواهر عقب‏نماند به فروش دست نوشته‏ها ونقاشيهاى خود پرداخت. در چنين‏روزگارى پر تب و تاب، اولين اثر ادبى اوبه نام "الموسيقى" منتشر شد. اين اثرادبى، آثار ديگرى چون عرائس المروج(عروس دشتها)، الارواح المتمردة(روانهاى سركش) و الاجنحة المتكسرة(بالهاى شكسته) را در پى داشت.

 

در پاريس جبران به خاطر نقاشيهاى‏خود مورد تحسين قرار گرفت. يكى ازبازديد كنندگان به نام"مارى هاسكل" كه‏شيفته هنر وى شده بود، براى تكميل اين‏فن به او پيشنهاد مساعدت مالى كرد. اوسومين زن زندگى جبران بود كه به كمكش‏مى‏شتافت. با كمكهاى وى در سال‏1908م به نزد نقاش و پيكرتراش معروف‏فرانسوى "رودان" (1840م - 1917م)رفت تا اصول نقاشى را از اين هنرمند فراگيرد. همانجا با افكار و زندگى شاعر وهنرمند انگليسى ويليام بليك آشنا شد.وابستگى به عالم روح ، تامل و انديشه ودرون نگرى تا سر حد غفلت از اطراف، مشاركت دادن "زن" در تاملات هنرى وملاطفت‏با او، خط و مشى زندگى بليك‏بود. جبران پس از شنيدن اين توصيفات‏مصمم شد تا او را الگوى زندگى خود قراردهد. (5)

 

شنيدن خبر فوت مادر در پاريس بر اوگران آمد اما چاره‏اى جز صبر نداشت. درسال 1910 م به بوستون بازگشت تا به‏زندگى هنرى خود ادامه دهد و چون‏تنهايى را ترجيح مى‏داد، در نيويورك درآپارتمان كوچكى كه خود آن را " صومعه"مى‏ناميد، اقامت گزيد. در اين شهر مرحله‏ديگرى از زندگى يعنى تنهايى همراه باتامل و تفكر را آغاز مى‏كند. جبران درصومعه‏اش، بيشتر وقت‏خويش را صرف‏نوشتن و نقاشى مى‏كرد. در همين سالها باميخائيل نعيمه و ديگر ادباى مهجر آشناشد. اين جمع در سالهاى بعد به تشكيل‏انجمن ادبى "الرابطة القلمية" همت‏گماشتند. در سال 1920م جبران رسما به‏عنوان رئيس انجمن انتخاب گرديد. اواكنون به اوج شهرت رسيده بود. با اين‏حال به زبان عربى بسنده نكرد بلكه بافراگيرى زبان انگليسى تاليفاتى نيز براى‏خوانندگان اين زبان به رشته تحرير درآورد. اين تاليفات آنچنان مورد استقبال‏قرار گرفت كه در كليساها و حتى در مراسم‏ازدواج خوانده مى‏شد. اما شهرت وى‏مانع از نفوذ و پيشرفت‏خطير بيماريى كه‏از خويشان به ارث برده بود، نمى‏شد. اوكه طى ساليان عمر براى مبارزه بابيماريهاى اخلاقى جامعه قد علم كرده‏بود، حس مى‏كرد كه از درون چيزى او رامى‏كاهد و او توان مبارزه با آن را ندارد، به‏اين‏ترتيب با اينكه هيچ علاقه‏اى به‏ميراث‏خوارى داشت، با وارث شدن‏بيمارى سل، در دهم آوريل سال 1931م‏در بيمارستانى در نيويورك از پاى درآمد.طبق وصيتش، جسدش را به زادگاهش‏منتقل كردند (6) كه تا ابد از تپه‏هاى وادى"قاديشا" صداى ريزش آب و زمزمه‏چوپانان را بشنود و اين جبران بود كه درهيات كودكى درمانده و فقير از بشرى‏خارج شد اما اكنون هر چند زنده نبود امادر چشم هم وطنان خود به مرتبه پيامبرى‏نزديك مى‏شد و اين همان آرزوى ساليان‏دراز او بود. بر سنگ قبرش نوشتند: " هنايرقد نبينا جبران" - كه البته بعدها اين كلمه‏به "بيننا" تغيير يافت.

 

تاليفات جبران تجلى شخصيت‏اوست. اين تاليفات، شيرين، خواندنى واغلب در قالب داستان است. مكان وقوع‏حوادث، روستاهاى لبنان است و قهرمانهااز ميان روستاييان كشاورز و چوپان‏مى‏باشند كه سادگى و فقر از خصوصيت‏ويژه آنهاست . در ديگر موارد زنان‏ستمديده و قابل ترحم را تصوير مى‏كند وبر آنان دل مى‏سوزاند. شايد بتوان گفت كه‏جبران، براى جبران تحقيرى كه از زمان‏كودكى و در جوانى از جامعه ديده بود،مى‏خواست‏به گونه‏اى مطرح شود ومى‏ديد كه يكى از روشها، حركت مخالف‏با روند عادى جامعه است. لذا همه آنچه‏را كه در جامعه جارى بود ، زير سؤال برده‏و آماج حملات تند و تيز خود قرار مى‏دادو با راه حلهاى خلاف عرف و قاعده‏اى كه‏ارائه مى‏داد، مى‏خواست كرامت از دست‏رفته را به چنگ آورد. (7)

اسلوب ادبى جبران :

 

 

سبك ادبى جبران را متاثر از "اسحاق"(1856-1885)،"روسو"(1712-1778)،"نيچه"(1844-1900) و نيز تورات مى‏دانند (9) با وجود اين بايد اعتراف كرد كه جبران،بانى مدرسه رومانتيك شرقى است;مكتبى كه بعد از او هزاران دنباله رو داشت‏و خصوصيات ويژه‏اش به فكر يازجى ياديگران نمى‏رسيد. رومانتيسم جبرانى،آميزه‏اى از نوع غربى آن و چيزهاى ديگربود. مسائل فردى و درونى با مسائل‏فكرى، عاطفى، سياسى، دينى و تمام‏مشكلات اجتماع انسانى قرين بود. بيان‏راه‏حلهاى واقع‏بينانه يا غير واقعى ودرست‏يا نادرست، اين سبك را از نظيرغربى خود متمايز مى‏سازد. در جاى جاى‏آثار جبران و ديگر پيروانش، قضيه وطن‏عربى چونان ستاره‏اى فروزان مى‏درخشد.در عين حال هريك از آثارش، بيانگرجنبه‏اى از جنبه‏هاى روح اوست.

 

در تمام داستانهاى جبران، گرچه‏قهرمانها متعددند اما همگى يك تنند.جبران همان شبحى است كه پيشه‏اى جزگوركنى ندارد و همان كسى است كه درآخرين دم و قبل از خودكشى مى‏گويد:"زندگى، زنى زيبا اما بد سيرت است;كسى كه سيرت او را بازيابد صورتش رازشت مى‏شمرد." (10) آنچه باعث مى‏شودمخالفان، نوك تيز حمله خود را متوجه‏جبران نمايند، پرداختن افراطى او به‏لذات و عشق جسمانى و ترسيم بدون‏حجاب و پوشش انسان خصوصا "زن" درنوشته‏ها و نقاشيهاست كه اينگونه موارداز آنجا كه با اخلاق دينى در تعارض بوده‏و با لجام گسيختگى و بى بندوبارى‏هم‏سنخ است، بيشتر با باورهاى مذهبى‏متضاد مى‏نمايد.

 

در اين راستا "هاملتون جب" مستشرق‏اسلام شناس در كتاب "مطالعاتى درتمدن اسلامى " در مبحث ادبيات عرب‏مى‏گويد :" شاميان مهاجر مقيم درمصر وبوستون سبكى برگزيدند كه با ذوق عربى‏متناسب نبود. اينان قادر به حل مسائل‏نفسانى عرب نبودند چرا كه از كيش‏مسيحيت پيروى مى‏كردند. حتى مسائل‏مربوط به سبك را لاينحل باقى گذاشتندزيرا سبك عربى سبكى ويژه و برخاسته‏از الگوهاى اسلامى است كه در راسشان‏قرآن و حديث قرار دارد." (11)

 

... در صف مخالفان ، مصطفى لطفى‏منفلوطى (1876م -1924م) نويسنده‏معروف مصرى قرار دارد كه به عنوان‏منهدم كننده سبك جبرانى مطرح شده‏است. (12) وى در الازهر درس خواند وشاگرد محمد عبده (1849م -1905م)بود. سبك او نيز سبكى برخاسته از آيات‏قرآن كريم است و در قياس با اسلوب‏مهجر كه متاثر از تورات و انجيل است، باذوق ناقدان عربى تناسب بيشترى دارد.

 

در معارضه با جبران، برخى ازتحليلگران شخصيت و آثار وى، آن چنان‏مبالغه نموده‏اند كه به استشهاد عنوانهاى‏انتخابى در آثارش (المجنون - يوحناالمجنون - الاله المجنون) و با استناداعتراف صريحش در مقاله المخدرات والمباضع كه مى‏گويد: "انا متطرف حتى‏الجنون" او را مبتلا به نوعى جنون واختلال عصبى و شيزوفرنى واسكيزوفرنى و ماليخوليا دانسته‏اند. (13) جبران بر همه اين اعتراضها واقف بودولى نه كلام آنان را مردود مى‏شمرد و نه ازحرفهاى خود دست‏بر مى‏داشت. او بين‏خود و مقدسات مردم فاصله‏اى به درازاى‏سالها مى‏ديد لذا بر همه آنها پشت‏پا زده وراه و رسمى وراى عرف جامعه را به نسل‏جوان پيشنهاد مى‏كرد و با اعتقادى به‏شدت افراطى بر آن تاسى مى‏جست چراكه اعتقاد داشت: آنكه در بيان حقيقت، راه‏ميانه در پيش گيرد، تنها موفق مى‏شودنيمى از آن را بازگو كند اما نيمه ديگر حق،همواره در حجاب ترس از گمان و قيل وقال مردم باقى خواهد ماند. (14)

 

با چنين صراحت و اعتماد به نفس وهماهنگى در گفتار و عمل بود كه قشرجوان و نوجوان جامعه چنان به او اقتدامى‏كنند كه "اشتر" مى‏گويد:

 

"نوشته‏هاى او اثر عظيمى در كشور برجاى نهاد و زنان با الگو قرار دادن "وردة‏الهانى " مردان خود را ترك كردند." (15) واين همان چيزى بود كه جبران‏مى‏خواست و هفده سال قبل از مرگش درسال 1914م بدان اعتراف كرد: (16) " آمده‏ام سخنى بگويم و خواهم گفت‏و اگر مرگ اجازه سخن گفتن ندهد، "فردا"هيچ رازى از رازهاى كتاب بى‏نهايت رامخفى نخواهد داشت و آنچه امروز با يك‏زبان مى‏گويم آينده با زبانهاى بيشمارخواهد گفت ." (17)

 

او در كنار سبك رومانتيك، از سبك‏سمبوليسم يا رمزگرايى در بسيارى ازجاها استفاده مى‏كند از اين رو تاريخ‏نويسان ادب عربى ، تبلور مكتب رمزى‏در ادبيات عرب را از سوى جبران‏مى‏دانند. جبران با استفاده از اين اساليب وبا تركيب همه عوامل مؤثر بر افكارش ودر راستاى رسالتى كه بر دوش مى‏ديد ،مدرسه‏اى خاص بنا نهاد كه به نام "اسلوب‏جبرانى" اشتهار يافته است و اديبانى‏همچون ميخائيل نعيمه، نسيب عريضه،رشيد ايوب، امين مشرق، نذره حداد،ايليا ابوماضى، عبدالمسيح حداد و وليم‏كستفليس از جمله پيروان اين اسلوب‏بودند. (18) اين مدرسه داراى مشخصات‏ويژه‏اى بود از جمله:

 

آزادى زبان، جهت دادن نثر به سوى‏شعر، تحكيم پيوند ادب و ساير هنرها،دانستن رسالت اجتماعى براى ادبيات،سير در وادى روحانيت، امتزاج برخى ازارزشهاى ادب غربى با ادب عربى و سوق‏دادن ادبيات به سوى انسانيت. (19) با مرگ جبران، اين چشمه جوشان‏فرو نخشكيد بلكه شعراى مشهورى نظيرابو شبكه، صلاح لبكى و سعيد عقل راسيراب كرد. (20)

 

سبك او گرچه خالى از نقاط ضعف‏نيست، اما مهارتش در ايجاد وحدت بين‏هنر و زندگى با استفاده از رمزگرايى وخيال پردازى، عاطفه رقيقى است كه به‏الفاظش، طنينى خوش و رنگهايى ديده‏نواز مى‏دهد. سبك ويژه او را " نثر شعرى "خوانده‏اند; نثر است از آن جهت كه داراى‏وزن و قافيه نيست اما در عين حال ازشعر، تعبير عاطفى و مجازى و صور وآهنگ آن را به ارث برده است. (21) از ديدبلاغى كه بدان بنگريم در تعابير او،اسلوب انشاء و خصوصا استفهام درمعنى مجازى (انكار، توبيخ، تمنى،تعجب، حيرت و نگرانى و ...) مكررا به‏كار رفته است، همچنين نثر او به صورخيالى و بديعى مزين گشته و مساوات رابه كنار گذاشته و از ايجاز و خصوصااطناب در بسيارى از جاها استفاده‏كرده‏است. به عنوان نمونه وقتى مى‏گويد:"الغباوة مهدالخلو والخلو مرقدالراحة" (22) به گونه‏اى موجز بيانگر اين‏مطلب است كه غفلت و نادانى در طول‏زندگى انسان او را از تفكر و تجزيه وتحليل مسائل و تلاش براى اصلاح وتغيير امور و گام برداشتن در جهت‏پيشرفت‏باز مى‏دارد و به همين ترتيب اواز دغدغه سختيها و رنج و عذابى كه‏اينگونه امور بر انسان هوشمند و آزاده‏تحميل مى‏كند، در آسايش است. يا واژه" كهوف الشرائع و التقاليد" (23) را براى‏تمام عوامل منفى اعم از جهل و ترس وظلم و تباهى ناشى از تقاليد پوسيده وعرف ستمگر جامعه به استعاره مى‏گيرد.

 

از لحاظ صنعت‏بديع نيز شاهد كاربردبى‏حد و حصر اين صنعت‏خصوصا طباق‏در انواع آن در آثارش مى‏باشيم. (24) تاسى‏از كلمات تورات و انجيل و نيز كتاب‏مسلمانان، قرآن، در آثار جبران غير قابل‏انكار است. از اين رو مى‏بينيم در داستان خليل كافر آيات انجيل را مورداستشهاد قرار مى‏دهد (الارواح المتمرد،ص 100- 111- 112- 139 -140 -146)و مقاله نشيد الانسان را با آيه 12 از سوره‏مباركه بقره آغاز مى‏كند. (دمعة و ابتسامة،ص 212) و اصطلاحات و اسلوب قرآنى‏در بسيارى از عبارات او مشاهده مى‏شود.بنابراين افكار او به دور از تعاليم الهى وخصوصا مسيحيت نيست. خودش‏مى‏گويد: يسوع از مدتها پيش به افكارم‏چنگ مى‏انداخت. او بزرگترين حقيقت درحيات بشر است. (25) او همچنين ازپيشواى شيعيان حضرت على‏«عليه السلام‏»تمجيد نموده و از صور بلاغى "نهج‏البلاغه" متاثر شده است. (26) تمايل او به‏مسلك صوفيانه و باطنيه، امرى انكارناپذير است. او همصدا با صوفيان معتقداست كه در اين جهان هرچيزى به سوى‏محبت ره مى‏سپارد و هر انسانى در اين راه‏گام بردارد، از حرص و طمع و تكبر فكرى‏و فرهنگى و نيز پيروى كوركورانه از تقاليدو سنن جامعه خواهد رهيد. بدون شك‏يك چنين گرايشى به افكار صوفيانه‏دلايلى شخصى و اجتماعى دارد كه ازمهمترين آنها مبارزه منفى با قدرت حاكم‏مى‏باشد.

آثار جبران :

 

 

حاصل عمر جبران در دو دسته آثارخلاصه مى‏شود، متون ادبى و نقاشيها;نوشتارهاى او مجموعا به 16 تاليف‏مى‏رسد كه از ميان آنها 8 كتاب با نامهاى:"الموسيقى" ، "عرائس المروج"، الارواح‏المتمردة " ، "الاجنحة المتكسرة" ، "دمعة‏و ابتسامة" ، "المواكب" ، "العواصف " و"البدائع و الطرائف " به زبان عربى نگاشته‏شده و 8 اثر ديگر با نامهاى: "المجنون" ،"السابق ، "النبى "، "رمل و زبد" ، "يسوع‏بن الانسان "،"آلهة الارض"، "التائه " و"حديقة النبى " به زبان انگليسى نوشته وبعدها توسط مترجمان به عربى ترجمه‏گرديده است.

 

تاليفات او به دو قسم ادب داستانى وادب غير داستانى (مقاله - امثال - شعرو...) تقسيم مى‏شوند. بهترين نمونه‏داستان بلند او "الاجنحة المتكسرة" است‏و داستانهاى كوتاه او در كتابهايى چون"عرائس المروج "، "الارواح المتمردة"،"دمعة و ابتسامة" ، "العواصف " ،المجنون ، و "السابق " جاى دارند. در اين‏آثار دو نمايشنامه نيز وجود دارد:"الصلبان" كه در كتاب "العواصف " آمده و"ارم ذات العماد" كه در "البدائع والطرائف" آورده شده است. اين دونمايشنامه تا حدى ضعيف به نظرمى‏رسند چرا كه از حركت و ماجراجويى‏كمترى برخوردارند. و در سرتاسر آنهاگفتگو به شكل ممتدى ادامه دارد. البته‏اين نكته را در اكثر داستانهاى او مى‏بينيم .نويسنده وقتى قصه‏اى را آغاز مى‏كند ، درپى ذكر حوادث و وقايع جالب و شنيدنى‏نيست. بلكه هدفش اين است كه لابلاى‏داستان، از زبان قهرمان يا خود كه راوى ياشاهد ماجراست، به تبليغ عقايد و افكار ونظرات خود بپردازد. زيرا حرفه او داستان‏نويسى نيست. او خود را صاحب پيامى‏مى‏داند كه بايد به گوش جهانيان برساند.از اين رو در داستانها " پيام" بر حوادث‏غلبه دارد. او قضاوت را به خواننده‏وانمى‏گذارد بلكه خود وارد صحنه شده باسخنرانيهاى طولانى و غرا، حكم صادرمى‏كند. او براى رساندن پيام خويش به‏الگو نيازمند است و قهرمان داستانها،الگوهايى هستند كه با مردم جامعه به‏همدردى مى‏نشينند. در عموم داستانها،قيام، راه حل نهايى است گرچه قيامهاى اوگاه غير عملى است زيرا با سبك شرق‏همخوانى ندارد.

 

موضوع داستانها و مقالات او مسائل‏قومى، اجتماعى، فكرى و هنرى يعنى‏چهار گرايشى است كه ويژه ادب معاصرمى‏باشد، در "الاجنحة المتكسرة"،"الارواح المتمردة" ، "عرائس المروج " و"العواصف " متمرد و ناراضى مى‏نمايداما در " دمعة و ابتسامة " رويايى سرگردان‏بوده و در "المجنون " و "السابق " و"المواكب " حكيمى ژرف انديش وسرانجام در "النبى " راهبرى مبشراست. (27)

 

جبران هنرمندى داراى سبك چندمنظوره است. او با تصويرها و رنگهامى‏انديشد و با الفاظ و خطوط، انديشه وتخيلات خود را آشكار مى‏سازد. گاه باقلم‏مو افكار خود را در قالب خطوطريخته و زمانى به زبان مادرى و وقتى‏ديگر با زبان محل زندگى خود - انگليسى- سخن مى‏گويد. نقاشيها و نوشته‏هاى اودو جلوه از ظهور فكر اويند. او در نقاشيهانيز همچون تاليفات از سبك رمزى كمك‏مى‏گيرد. به عنوان مثال وقتى مى‏خواهدبه قدرت خداوند واحد اشاره كند، تصويركف دستى را مى‏كشد كه در وسط آن يك‏چشم وجود دارد و بقيه اجزاى جهان دريك دايره به صورتى منظم دور اين چشم‏قرار دارند و با اين روش وحدانيت وجودرا كه خود از معتقدان بدان است، تصويرمى‏نمايد و وقتى مى‏خواهد گرايش به‏آزادى را نشان دهد ، جوان قوى و قدبلندى را تصوير مى‏كند كه با داشتن دوبال، پاهايش به زنجير كشيده شده است.او همه قوا را جمع نموده و عضلات راكشيده تا پرواز كند اما توان آن را ندارد چراكه به قيد و بندهاى زيادى كه رمز هوى وخواهشهاى نفسانى است ، بسته شده‏است . (28)

مبانى انديشه جبران :

 

 

جبران از معتقدان به وحدت وجوداست. در نظر او خدا و انسان و طبيعت‏همه مظاهر مختلف وجودى يگانه ازلى وابدى‏اند ، از همين رو محور اصلى سخنان"مصطفى " در " النبى" انسان است چرا كه‏در او نفخه اولى دميده شده و ذاتى عارى‏از هر آلودگى دارد :"كالمحيط هى ذاتك‏الربانية فهى ابدا طاهرة من الدنس."(النبى ص 89) اين انسان پس از "جدايى‏از اصل خويش " همواره در اين دنيااحساس غربت مى‏كند و در حالتى مملواز سرگشتگى و حزن و اندوه به سرمى‏برد. او آنگاه عطشش مرتفع مى‏گرددكه يك بار ديگر به ذات مطلق "وصل" گردد. اين معانى با مطالعه مقدمه كتاب"النبى " به دست‏خواهد آمد. شهر"اورفليس" (29) (النبى، ص 43) كه" مصطفى " در آن فرود آمده، رمز دنيا وبيرون شدن از بهشت لقاست و انتظارمصطفى براى بازگشت‏سفينه (عودة‏السفينه، ص 43) رمز اندوه دائمى انسان‏تا اتصال مجدد به منشا هستى مى‏باشد ودرياى بيكران نيز رمز وجود مطلق است.(البحرالواسع، ص‏46) با چنين ديدصوفيانه‏اى، جبران نسبت‏به انسان وهستى خوشبين است و در آنها چيزى جزخير نمى‏بيند و با اعتقاد به اصل وحدت‏وجود، در نظرش همه انسانها سوار برمركبى واحدند تا به ذات الهى‏شان منتقل‏گردند. (30) شايد بارزترين دليل بر صدق‏اين گفتار، مقاله "صوت الشاعر" باشد.جبران در اين مقاله مى‏گويد: "همه جاى‏كره خاكى را دوست مى‏دارم، زيرا كشتزار"انسانيت"يعنى همان روح الهى در زمين‏است. (31) در دنباله مقاله با كاربرد واژه‏هاى"يا اخى" و يا "رفيقى" كه خطابى بر آمده‏از محبت او نسبت‏به انسانيت است،پيوند عاطفى خود را با اطرافيانش به‏نمايش مى‏گذارد: "انت اخى و كلانا ابن‏روح واحد قدوس كلى ... و انت رفيقى‏على طريق الحياة و مسعفى فى ادراك كنه‏الحقيقة المستترة وراء الغيوم. انت انسان‏و قد احببتك يا اخى ... انت اخى و انااحبك ..." (32)

 

او انسان را از آن جهت كه از روح‏واحد منشا گرفته است، مى‏ستايد و آنگاه‏كه بر او ظلم مى‏شود، همدرد با او اشك‏مى‏ريزد. (33) با وجود اين ديد خوش‏بينانه،مى‏بينيم كتاب "العواصف " سراسر مملواز مقالاتى حاكى از مواضع بدبينانه اونسبت‏به انسان مى‏باشد. او ديگر از انسان‏و طبيعت مايوس گشته است و"العواصف " طوفانهاى ترسناكى است‏عليه هرآنچه مى‏انديشيده و همه‏ديدگاههاى مثبتى كه نسبت‏به مظهر خدادر زمين داشته است. او در بعضى از اين‏مقالات (يا بنى امى ، بين ليل و صباح ،المخدرات و المباضع) (34) اعتراف مى‏كندكه تلاشهايش عقيم بوده و تفكرش ره به‏باطل مى‏پيموده است. اين بدبينى و ياس‏آن چنان بر او سيطره مى‏يابد كه حتى به‏انكار ارزش شاعران، هنرمندان و پيامبران- اين سه قشرى كه همواره مورد ستايش‏او بودند - مى‏رسد. چنانكه از زبان "الاله‏المجنون" (35) (مقاله حفار القبور)مى‏گويد: "شعر حرفه‏اى كهنه و قديمى‏است كه نه به سود مردم و نه به زيانشان‏مى‏باشد. خدا و پيامبران و دين الفاظى‏هستند كه پيشينيان وضع نموده‏اند و تو ازآنان اقتباس كرده‏اى. (36) حكمت نيز صفتى‏از صفات انسانهاى ناتوان است." (37) اينگونه بيراه گفتنها، اوج نااميدى او ازانسان و رابطه‏اش با اجتماع را مى‏رساند.به عبارت ديگر انسان خود به تنهايى ازآنجا كه روح خداست، قابل ستايش است، اما همين انسان آنگاه كه نقش خود را به‏خوبى در جامعه ايفا نمى‏كند، سزاوارطعن مى‏گردد.

 

نويسنده در آثارش يك بار شخصيت‏انسانها را از لحاظ فردى و بار ديگر ازجهت اجتماعى بررسى مى‏كند. او عقيده‏دارد، افراد در زندگى هر كدام به تنهايى ازفلسفه خاصى پيروى مى‏كنند و به اين‏ترتيب ديدگاه انسانها نسبت‏به محيطخارج سه گونه است: گروهى بر زندگى‏نفرين مى‏فرستند; دسته دوم مباركش‏دانسته‏اند و گروه سوم در آن تامل‏مى‏كنند. جبران، اولى را به خاطردردمندى‏اش و دومى را به خاطر كرمش وسومى را به پاس شعور والايش دوست‏مى‏دارد. (38)

 

او در قالبى تمثيلى، بينش افراد رانسبت‏به جهان اطراف چندگونه مى‏داند:اول بدبينانى كه به سايه زندگى چشم‏دوخته‏اند. دوم خوش‏بينان سطحى‏نگرى‏كه به جزئيات، دل خوش كرده‏اند. سوم‏رحمدلانى كه به تلاشى بيهوده براى‏يارى رساندن به عدم پرداخته‏اند. چهارم‏صوفيانى كه بتهاى دست‏ساز بشر راعبادت مى‏نمايند. پنجم خيال پردازانى كه‏سرگرم اوهامند. (39)

 

پى‏نوشتها:

 

1) الفاخورى - حنا: الجامع فى تاريخ الادب‏العربى، دارالجيل، 1995، ط 2 ، ج 2،ص 219-220

 

2) جبران - جبران خليل: المجموعة الكاملة‏لمؤلفات جبران خليل جبران : (با مقدمه‏ميخائيل نعيمه) لبنان، مكتبة الرسول اكرم ،ص 17-19

 

3) الفاخورى - حنا: همان منبع

 

4) غسان - خالد: جبران فى شخصيته و ادبه،بيروت، مؤسسه نوفل، 1983، ط 1، ص 16

 

5) الفاخورى - حنا: همان منبع ، ص 224

 

6) حطيط - كاظم: اعلام و رواد، بيروت،دارالكتاب اللبنانى، 1987، ص 439 ; جبران‏جبران خليل: المجموعة الكاملة، ص 30

 

7) قبش - احمد: تاريخ الشعرالعربى الحديث،

 

بى‏تا، ص 295-298

 

- على - ابراهيم: مع اعلام الشعرالعربى، بيروت،منشورات دار احمد، 1974، ص‏171-172

 

- المقدسى - انيس: الفنون الادبيه و اعلامها،بيروت، دارالعلم للملايين، ط 5 1990 ،ص‏324-326

 

8) شيخ ناصيف يازجى و دو فرزندش ابراهيم وخليل از علماى بنام دوره خود بوده و در تعريب‏تورات و انجيل سهم عمده‏اى داشته‏اند. در شرح‏حال ابراهيم مى‏خوانيم كه او به دستور اسقفان‏مسيحى و پس از 9 سال تلاش ، انجيل را به زبان‏عربى فصيح ترجمه كرد.

 

9) الحاوى - خليل: جبران خليل جبران ،(مترجم سعيد فارس باز)، بيروت، دارالعلم‏للملايين، 1982 م، ط 1، ص 25 - 60

 

- جبران - جبران خليل: فى ضوء المؤثرات‏الاجنبية، نذيرالعظمة، دمشق، دار طلاس، 1987،ط 1، ص 173 - 203

 

- ابى فاضل - ربيعه: المدخل‏الى ادبنا المعاصر،بيروت، دارالجيل، 1985، ط 1، ص 74

 

10) جبران - جبران خليل: العواصف، بيروت،مؤسسه نوفل، 1988، ط 2 ، ص 74

 

11) الجندى - انور: خصائص الادب العربى ،بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1985، ط‏2 ، ص‏304

 

12) همان منبع ، ص 305

 

13) خالد - غسان: همان منبع، ص 35-36

 

14) جبران - جبران خليل: العواصف،ص 100 - 109

 

15) الاشتر عبدالكريم: النثرالمهجرى، ص 136

 

16) جبران - جبران خليل: المجموعة الكاملة ،ص 5 مقدمه

 

17) جبران - جبران خليل: دمعة و ابتسامه،بيروت، مؤسسه نوفل، 1988، ط 2، ص 223

 

18) الخورى - ابراهيم: نوابغ الادب، ص 21

 

19) زكاء طنسى: بين نعيمه و جبران ، ص 56-58

 

20) موسى - منيف: الشعرالعربى‏الحديث فى‏لبنان، بيروت، دارالعوده، 1980، ط 1 ، ص 286

 

و نيز رك : قصيده غلواء ابو شبكه و قصيده سام‏صلاح لبكى و قصيده قدموس سعيد عقل .

 

21) جيده - عبدالحميد: الاتجاهات الادبية فى‏الشعر العربى المعاصر ، بيروت ، مؤسسه نوفل،1980 ، ط 1 ، ص 319

 

22) جبران - جبران خليل: الاجنحة المتكسرة ،بيروت، مؤسسه نوفل، 1988، ط 2، ص 28

 

23) الاجنحة المتكسرة، ص 30

 

24) الحاوى - خليل: همان منبع، ص 283-295

 

25) الفاخورى - حنا: همان منبع، ص 224

 

26) الحاوى - خليل: همان منبع، ص 301

 

27) زكا طنسى: همان منبع، ص 21

 

28) الناعورى - عيسى: ادب المهجر ، مصر ،دارالمعارف ، 1961 م ، ص 54-55

 

29) جبران - جبران خليل: النبى ، بيروت ،مؤسسه نوفل، 1988 ، ط 2 ، ص 43

 

30) همان منبع ، ص 91

 

31) جبران - جبران خليل: دمعة و ابتسامة،ص‏216

 

32) همان ، ص 218

 

33) همان ، ص 219

 

34) جبران - جبران خليل: العواصف ، ص‏71،91،100

 

35) همان ، ص 33

 

36) همان ، ص 36

 

37) همان ، ص 38

 

38) جبران - جبران خليل: دمعة وابتسامة،ص‏172

 

39) جبران - جبران خليل: المجنون، بيروت،مؤسسه نوفل ، 1988 ، ط 2، ص 71-73

 

و جبران - جبران خليل: البدائع و الطرائف،بيروت ، مؤسسه نوفل، 1988، ط‏2، ص 100-103

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

Jebran1.jpg

دیوانه دوست داشتنی

از من می‌پرسید که چگونه دیوانه شدم. چنین روی داد: یک روز، بسیار پیش از آن که خدایان بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقاب‌هایم را دزدیده‌اند. پس بی‌نقاب در کوچه‌های پر از مردم دویدم و فریاد زدم "دزد، دزد، دزدان نابکار". مردان و زنان بر من خندیدند و پاره‌ای از آنها از ترس من به خانه‌هایشان پناه بردند. هنگامی که به بازار رسیدم، جوانی که بر سر بامی ایستاده بود فریاد برآورد "این مرد دیوانه است". من سر برداشتم که او را ببینم؛ خورشید نخستین بار چهره برهنه‌ام را بوسید. نخستین بار خورشید چهره برهنه مرا بوسید و من از عشق خورشید مشتعل شدم و دیگر به نقاب‌هایم نیازی نداشتم.

 

جبران خلیل جبران عارفی است که در ایران به هیچوجه نمی‌توان از محبوبیت‌اش چشم‌پوشی کرد؛ نویسنده‌ای که آثارش بارها و بارها به فارسی ترجمه شده است. آنقدر حائز اهمیت که حتی نجف دریابندری مترجم صاحب نام ایرانی هم تصمیم گرفت اثر معروف این نویسنده یعنی "پیامبر" را به فارسی ترجمه کند.

 

جبران خلیل جبران سال 1931 دار فانی را وداع گفت اما او همچنان محبوب است و هر سال به مناسبت بزرگداشت او در لبنان جشن به پا می‌کنند.

 

این نویسنده، شاعر، نقاش و فیلسوف لبنانی سال 1883 متولد شد." این نویسنده بزرگ، سال 1931 در آمریکا از دنیا رفت او را به لبنان آوردند تا در دهکده مادری‏ا‌ش به خاک بسپارند... "

 

 

8 ساله بود که پدرش به اتهام تقلب در پرداخت مالیات به زندان افتاد و آنها بی‌خانمان شدند.

برای مدتی در خانه اقوام و دوستان خود زندگی می‌کردند، تا این که مادرش تصمیم گرفت با فرزندان به آمریکا مهاجرت کند. سال 1894 پدر بدخلق جبران از زندان آزاد شد. او مخالف سفر به آمریکا بود، در نتیجه همان جا در لبنان ماند و به خانواده خود ملحق نشد.

جبران در آمریکا به مدرسه رفت و هوش و ذکاوت بالایی را از خود نشان داد و در12 سالگی شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد.

اواخر سال 1896 بود که "دینسون هاوس" تاسیس کننده مرکز هنری بستون از طریق یکی از دوستانش با جبران آشنا شد و از او خواست که وارد مرکز خلاقیت‌های هنری او شود.

اما جبران یک سال بعد به زادگاهش در لبنان بازگشت، تا تحصیلات خود را به زبان عربی در کشورش ادامه دهد، آنجا به دبیرستان رفت و شروع به خواندن علم اخلاق و مذهب کرد.

در 19 سالگی دوباره راهی بوستون شد و پیوند عاطفی شدیدی با یک دختر شاعر پیدا کرد، اما همان زمان بود که مادر، خواهر و برادر ناتنی‌اش براثر بیماری سل از دنیا رفتند.

"ماری هسکل" رئیس مدارس بوستون بود که مسئولیت ساپورت کردن جبران را برعهده گرفت و او را دوباره راهی مدرسه کرد.

سال 1905 جبران مختصری از مقالات خود را در مورد موسیقی در روزنامه "ال مهاجیر" چاپ کرد. پس از آن مجموعه‌ای از اشعار خود را در کتابی عربی زبان با عنوان "گریه، خنده و توفان ها" منتشر کرد، که اخیرا این کتاب تحت عنوان "رویا (منظره)، توفان و محبوب" به زبان انگلیسی ترجمه شده است.

 

سال 1906 جبران کتاب "spirit Brides" خود را که شامل داستان‌های کوتاهش بود، نوشت و چاپ کرد. یک سال بعد دومین سری از همین مجموعه با عنوان "spirits Rebellious" در اختیار مخاطبانش قرار داد.

او در این هنگام در پاریس مشغول یادگیری نقاشی بود. پس از چند سال آموزش در فرانسه، دوباره به بوستون سفر کرد.

در این زمان بود که او علاقه عجیبی به ماری هاسکل

" در 35 سالگی، جبران اولین کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در اختیار طرفداران خود قرار داد... "

 

 

 

ماری برای این که به موقعیت اجتماعی‏اش لطمه‌ای وارد نشود، از این عشق دوری می‌کرد.

سال 1910 جبران به گروه "Golden Links Soeiety" که متعلق به نویسنده‌های عربی – آمریکایی بود، پیوست و مجموعه آن سوی خیال را منتشر کرد.

"بال‌های شکسته" تنها داستان بلند او در مورد عشق، سال 1912 در نیویورک به زبان عربی چاپ شد.

در 35 سالگی، جبران اولین کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در اختیار طرفداران خود قرار داد.

با وجود تمام این نوشته ها و فعالیت‌های هنری هنوز موقعیت جبران به عنوان یک نویسنده در جامعه تثبیت نشده بود، تا این که سال 1923 با منتشر شدن کتاب "پیامبر" و استقبال فراوانی که در سراسر دنیا از این اثر شد، او موقعیت هنری خود را به ثبات رساند.

در همین سال بود که مری هسکل – زنی که جبران رابطه عاطفی عمیقی با او داشت – به جوجیای آمریکا سفر کرد تا کاملا خود را از زندگی جبران خارج کند. دیگر نام جبران خلیل جبران برای تمام مردم دنیا شناخته شده بود و او همچنان به نویسندگی خود ادامه می‌داد.

کتاب‌های "Sand and Foam" (1926)، "خداوند زمین"، "باغ پیامبر"، "مرگ پیامبر"، فرشتگان مرغزار"، ((Nymph of The Valley (1948)، نام دیگر آثار او هستند، که تعدادی از آنها نیز پس از فوت جبران چاپ شدند.

کتاب‌های جبران خلیل جبران هیچ مشابهتی به هم ندارند، اما همدیگر را هم نقض نمی‌کنند، در واقع مکمل هم هستند و هر کس اجازه دارد برداشت خاص خود را از کتاب داشته باشد.

 

مقاله‌ها، کتاب‌ها و شعرهای جبران به وضوح از روحیات و اعتقادات او سخن می‌گویند و دیگر لازم نیست که ما به توصیف شخصیتش بپردازیم، تنها می‌توان گفت که اندیشه و تفکر فلسفی جبران در عمق وجودش نهفته است، او در آثارش با کلمات و عبارات خاص خود بازی می‌کند تا نگرشی جدید از عرفان، فلسفه، طبیعت و ماوراءطبیعت را در ذهن مخاطبش ترسیم کند.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

ممنونم. من جملات کوتاهش رو دوست دارم.کتاب بالهای شکسته رو خوندم خوب بود فقط حس می کردم خیلی زیادی رویایی توصیف میکنه.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...
  • 1 ماه بعد...

*نه وام ميدهم نه وام ميستانم زيرا وام راهي است بسوي تباهي.

 

*هنگاميكه فقر از در وارد شود عشق از پنجره فرار خوهد كرد.

 

*موفقيت هائي كه نصيب بشر شده عموما در سايه تحمل و شكيبائي بوده است.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

*هميشه حق را بدون بيم بيا كن و شيطان را خجل كن.

 

*هيچ ميراثي گرانبهاتر از راستي و درستي نيست.

 

 

*هيولاي مهيب فقر و بدبختي آرزوي ورود و توقف در منزل صنعتگران و كارگران را بگور خواهد برد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

*دست دادن اميدي پوچ و محال خود موفقيت و پيشرفتي بزرگ است.

*تشويق ها , روياها,آه ها, آرزوها و اشكها از ملازمان جدائي ناپذير عشق اند.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...