alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 19 تیر، 2011 قلمراد میره خواستگاری، از دختره خوشش نمیاد، به بابای عروس میگه: ما میریم یه دور میزنیم، بر میگردیم ! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 19 تیر، 2011 قلمراد میره کتابخونه کتابش رو پس میده… خانم کتابدار میگه: خوب کتابش جالب بود؟ میگه والا شخصیت زیاد داشت، داستان خاصی هم نداشت… کتابداره میگه: ای وای پس این شما بودین دفترچه تلفن منو برده بودین؟ 5
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 19 تیر، 2011 از قلمراد می پرسن آرزوت چیه؟ میگه: دکتربشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم: متاسفم! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 19 تیر، 2011 به غضنفر میگن بابات چند سالشه ؟ میگه نمیدونم خیلی وقته داریمش! :ws28: :ws28: 7
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 19 تیر، 2011 غضنفر توی اتوبوس پر جمعیت پیله کرده بود به راننده و در گوش راننده هی حرف می زد. راننده مرتب بهش می گفت: برو بشین سر جات. آخرش مسافرها به راننده می گن: آقای راننده به حرفش گوش کن شاید کاری داره. راننده می گه: نه بابا اومده به من می گه: چپ کن یه کم بخندیم :ws28::ws28: 8
bpcom 10070 ارسال شده در 22 تیر، 2011 غضنفر از سفر حج بر میگرده ، ازش میپرسن چطور بود ؟ میگه : خیلی عالی ، خیابونای تمیز ، هتل های شیک ، ماشین های مدل بالا ، فروشگاه ها و پاساژ های بزرگ ، خلاصه خیلی خوب بود ، یه جایی هم داشت که مردم میرفتن میگفتن دیدنیه ولی شلوغ بود من نرفتم 7
vahid hipodamus 7044 مالک ارسال شده در 22 تیر، 2011 به غضنفر میگن بابات مرده میگه نه یه چیزی شده شما نمیخوایین به من بگین 5
vahid hipodamus 7044 مالک ارسال شده در 22 تیر، 2011 غضنفر میره بقالی میگه آقا ببخشید خیار شور دارین؟ بقاله میگه بله داریم غضنفر دست میکنه تو جیبش دوتا خیار در میاذه میگه پس بی زحمت اینارم واسه من بشور 5
vahid hipodamus 7044 مالک ارسال شده در 22 تیر، 2011 غضنفر میره تو صف نانوایی نانوا بهش میگه کسی پشت سرت وای نسته که نون گیرش نمیاد اونم هر کی میاد میگه بیا برو جلوی من اگه پشت سر من وایسی نون گیرت نمیاد 5
s_solhjou 1598 ارسال شده در 24 تیر، 2011 یه روز یه مورچه با یه فیل ازدواج میکنه 2 3 روز بعد فیله میمیره ...مورچه میگه چه اشتباهی کردم 2 3 روز باهاش زندگی کردم حالا باید یه عمر قبر بکنم 6
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 25 تیر، 2011 فرهاد و هوشنگ هر دو بيمار يک آسايشگاه روانى بودند. يکروز همينطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عميق استخر انداخت و به زير آب فرو رفت. هوشنگ فوراً به داخل استخر پريد و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بيرون کشيد. وقتى دکتر آسايشگاه از اين اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصميم گرفت که او را از آسايشگاه مرخص کند. هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من يک خبر خوب و يک خبر بد برايت دارم. خبر خوب اين است که مى توانى از آسايشگاه بيرون بروى، زيرا با پريدن در استخر و نجات دادن جان يک بيمار ديگر، قابليت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به اين نتيجه رسيدم که اين عمل تو نشانه وجود اراده و تصميم در توست. و اما خبر بد اين که بيمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از اين که از استخر بيرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شديم او مرده بود. هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آويزونش کردم تا خشک بشه... حالا من کى مى تونم برم خونهمون ؟..................... 4
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 25 تیر، 2011 روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد. دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید. پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..' دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم! مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش! 5
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 30 تیر، 2011 آمریکا: به ایران گندم نمیدهم غضنفرها: گور پدرتون! نون خالی میخوریم! :ws28::ws28: 2
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 30 تیر، 2011 خخخخخخخخخخخ چیست؟ حرکت غضنفرها به مدت 10 ثانیه قبل از تف کردن! :ws28::ws28: 1
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 30 تیر، 2011 غضنفره از کلاس راهنمایی رانندگی میاد خونه، بهش میگن: بابات فوت کرد میگه: چی شد؟ میگن: مار زدش میگه: از پشت زدش؟ میگن: آره میگه: خب، پس ماره مقصره! 2
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 30 تیر، 2011 از غضنفره ميپرسن: ساعت چنده؟ بلد نبوده ميگه: بدو بدو ديرت شد! 1
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 30 تیر، 2011 غضنفره تو جنگ دستشوييش ميگيره ميره پشت خاكريز كارشو بكنه ميبينه 2 تا فرشته زيره بقلشو گرفتن دارن ميبرنش بالا، ميگه: ببخشيد خواهرا چي شده من و كجا ميبريد؟ ميگن: برادر ر.... به مين! 3
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 30 تیر، 2011 سر جلسه کنکور، برگههارو پخش میکنن و غضنفره اول یه پنج دقیقهای مبهوت به سؤالات خیره میشه. بعد یه سكه از جیبش در میاره شروع میکنه تند تند شیر یا خط کردن و پاسخ نامه رو پر میکنه. بعد 50-40 دقیقه مراقب میبینه غضنفره خیس عرق شده و مرتب یه سکه رو میندازه بالا و زیر لب فحش میده. میره جلو میپرسه: داری چی کار میکنی؟ غضنفره میگه: به همه سؤالات جواب دادم. دارم جوابامو چک میکنم! 3
alireza_shahrsaz20 1084 ارسال شده در 30 تیر، 2011 سر جلسه کنکور، برگههارو پخش میکنن و غضنفره اول یه پنج دقیقهای مبهوت به سؤالات خیره میشه. بعد یه سكه از جیبش در میاره شروع میکنه تند تند شیر یا خط کردن و پاسخ نامه رو پر میکنه. بعد 50-40 دقیقه مراقب میبینه غضنفره خیس عرق شده و مرتب یه سکه رو میندازه بالا و زیر لب فحش میده. میره جلو میپرسه: داری چی کار میکنی؟ غضنفره میگه: به همه سؤالات جواب دادم. دارم جوابامو چک میکنم! 6
ارسال های توصیه شده