رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

درود :icon_gol:

 

در اين تاپيك به معرفي موزيسين هاي بزرگ جهان ميپردازيم .

 

 

 

 

 

 

------------------------------------------------

 

لودویگ وان بتهوون

 

250px-Beethoven.jpg

 

 

(متولد ۱۶ دسامبر ۱۷۷۰ – فوت ۲۶ مارس ۱۸۲۷) یکی از موسیقیدانان برجسته آلمانی بود که بیشتر زندگی خود را در وین سپری کرد. وی یکی از بزرگ‌ترین و تأثیر گذارترین شخصیتهای موسیقی در دوران کلاسیک و آغاز دوره رومانتیک بود. بتهوون به عنوان بزرگ‌ترین موسیقیدان تاریخ همیشه مورد ستایش قرار گرفته. آوازه او موسیقیدانان، آهنگسازان، و شنوندگانش را در تمام دوران تحت تأثیر عمیق قرار داده. در میان آثار شناخته شده وی می‌توان از سنفونی نهم، سنفونی پنجم، سنفونی سوم، سونات پیانو پاتتیک، مهتاب و هامرکلاویر، اپرای فیدلیو و میسا سولمنیس نام برد.

 

 

 

بتهوون در شهر بن آلمان متولد شد. پدرش یوهان وان بتهوون اهل هلند (فلاندر آن زمان) بود و مادرش ماگدالِنا کِوِریچ وان بتهوون تبار اسلاو داشت.

اولین معلم موسیقی بتهوون پدرش بود. پدرش یوهان یکی از موسیقیدانان دربار بن بود. او مردی الکلی بود که سعی می‌کرد بتهوون را به‌زور کتک، به عنوان کودکی اعجوبه همانند موتزارت به نمایش بگذارد. هر چند استعداد بتهوون بزودی بر همه آشکار شد. بعد از آن بتهوون تحت آموزش کریستین گوت‌لوب نیفه قرار گرفت. همچنین بتهوون تحت حمایت مالی شاهزاده اِلِکتور (همان درباری که پدرش در آن کار می‌کرد) قرار گرفت. بتهوون در سن ۱۷ سالگی مادر خود را از دست داد و با درآمد اندکی که از دربار می‌گرفت مسئولیت دو برادر کوچک‌ترش را بر عهده داشت. بتهوون در سال ۱۷۹۲ به وین نقل مکان کرد و تحت آموزش ژوزف هایدن قرار گرفت. ولی هایدن پیر در آن زمان در اوج شهرت بود و به قدری گرفتار، که زمان بسیار کمی را می‌توانست صرف بتهوون بکند. به همین دلیل بتهوون را به دوستش یوهان آلبرشت‌برگر معرفی کرد. از سال ۱۷۹۴ بتهوون به صورت جدی و با علاقه شدید نوازندگی پیانو و آهنگسازی را شروع کرد و به سرعت به عنوان نوازنده چیره‌دست پیانو و نیز کم‌کم به عنوان آهنگسازی توانا، سرشناس شد.

بتهوون بالاخره شیوه زندگی خود را انتخاب کرد و تا پایان عمر به همین شیوه ادامه داد: به جای کار برای کلیسا یا دربار (کاری که اکثر موسیقیدانان پیش از او می‌کردند) به کار آزاد پرداخت و خرج زندگی خود را از برگذاری اجراهای عمومی و فروش آثارش و نیز دستمزدی که عده‌ای از اشراف که به توانایی او پی برده بودند و به او می‌دادند، تأمین می‌کرد.

زندگی او به عنوان موسیقیدان به سه دوره «آغازی»، «میانی» و «پایانی» تقسیم می‌شود

 

 

دوره آغازی

در دوره آغازی (که تقریباً از سال ۱۸۰۲ آغاز می‌شود) کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتزارت بود، در حالی که در همان زمان مسیرهای جدیدتر و به تدریج دید وسیع‌تری در کارهایش را کشف می‌کرد. بعضی از آثار مهم وی در دوران آغازی: سنفونی‌های شماره ۱ و ۲، شش کوارتت زهی، دو کنسرتو پیانو، دوازده سونات پیانو (شامل سوناتهای مشهور پاتِتیک و مهتاب).

دوره میانی

دوران میانی کمی بعد از بحران روحی بتهوون به علت کری آغاز شد. آثار بسیار برجسته‌ای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگ‌ترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل می‌شود. آثار دوره میانی: شش سنفونی (شماره‌های ۳ تا ۸)، سه کنسرتو پیانو (شماره‌های ۳ تا ۵) و تنها کنسرتوی ویولن، پنج کوارتت زهی (شماره‌های ۷ تا ۱۱)، هفت سونات پیانو (شماره‌های ۱۳ تا ۱۹) شامل سوناتهای والدشتاین و آپاسیوناتا، و تنها اپرای بتهوون «فیدلیو».

دوره پایانی

دوره پایانی فعالیتهای بتهوون در سال ۱۸۱۶ آغاز شد. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایشند و آنها را می‌توان عمیقاً متفکرانه و بسیار بیانگر سیمای شخصی بتهوون توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختار شکنی‌های بتهوون را در آثار این دوره می‌توان یافت (به طور مثال، کوارتت زهی شماره ۱۴ در دو دیِز مینور دارای ۷ موومان است، همچنین بتهوون در آخرین موومان سنفونی شماره ۹ خود از گروه کُر استفاده کرده). آثار برجسته این دوره: سونات پیانوی شماره ۲۹ هامرکلاویر، میسا سولمنیس، سنفونی شماره ۹، آخرین کواتت‌های زهی (۱۲ – ۱۶) و آخرین سونات‌های پیانو (۲۰ – ۳۲). بتهوون در این زمان شنوایی خود را به طور کامل از دست داده بود.

با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنری بتهوون، همچنین موفقیت وی در قابل درک بودن برای دامنه وسیعی از شنوندگان، هانس کلر موسیقیدان و نویسنده انگلیسی اتریشی‌تبار، بتهوون را اینچنین توصیف می‌کند: «برترین ذهن در کل بشریت».

شخصیت

بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم نزاع و به تلخی برخورد می‌کرد. شخصیت بسیار مرموزی داشت و برای اطرافیانش به مانند یک راز باقی ماند. لباسهایش کثیف و به هم ریخته بود. در آپارتمانهای بسیار به هم ریخته زندگی می‌کرد. بسیار تغییر مکان می‌داد. طی ۳۵ سال زندگی در وین حدود چهل بار مکان زندگی‌اش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش همیشه بی‌دقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.

بتهوون پس از مرگ برادرش گاسپار بر سر حضانت برادر زاده‌اش کارل با بیوه گاسپار مدت ۵ سال نزاع قانونی تلخی داشت. سرانجام بتهوون در این نزاع پیروز شد. ولی این پیروزی برای کارل فاجعه بود؛ زندگی با یک کر، مرد بی زن و غیر عادی در بهترین شکلش هم وحشتناک بود. سرانجام کارل اقدام به خودکشی کرد (البته خودکشی کارل منجر به مرگ نشد) و بتهوون که سلامتی‌اش حالا کمتر شده بود زیر بار آن خرد شد.

بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. بر این اعتقاد داشت که هنرمندان به اندازه اشراف قابل احترام‌اند. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل می‌کنند: «روزی گوته و بتهوون در کوچه‌های وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشراف زادگان وینی از مقابل آنها در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره می‌کند که بهتر است کناری بروند و به اشراف زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت می‌گوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند.» گوته بتهوون را رها می‌کند و در گوشه‌ای منتظر می‌ماند تا اشراف زادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانه احترام بر می‌دارد وگردنش را خم می‌کند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه می‌دهد. اشراف زادگان با دیدن بتهوون کنار می‌روند و راه را برای عبور وی باز می‌کنند و به وی ادای احترام می‌کنند. بتهوون هم از میان آنها عبور می‌کند و فقط کلاهش را به نشانه احترام کمی با دست بالا می‌برد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته می‌شود تا پس از عبور اشراف زاده‌ها به وی بپیوندد.»

وِجهه او به قدری عظیم بود که وقتی در سال ۱۸۰۹ تهدید کرد که پستی را خارج از اتریش خواهد پذیرفت، سه نفر از نجبا ترتیبات خاصی برای نگهداشتن وی در وین به عمل آوردند. شاهزاده کینسکی، شاهزاده لوبکوویتز، آرشیدوک رودلف برادر امپراتور و شاگرد بتهوون داوطلب پرداخت حقوق سالانه به او شدند. تنها شرط آنها برای این قرار بی‌سابقه در تاریخ موسیقی این بود که بتهوون به زندگی در پایتخت اتریش ادامه دهد.

موسیقی

بسیاری معتقدند موسیقی بتهوون بازتاب زندگی شخصی اوست که در اکثر اوقات تجسمی از نبرد و نزاع همراه با پیروزی است. مصداق این توصیف را می‌توان در اکثر شاهکارهای بتهوون که بعد از یک دشواری سخت در زندگی‌اش پدید آمدند یافت. بتهوون در سال ۱۸۰۲ در هایلیگنشتاد (روستایی خارج از وین) وصیت نامه‌ای خطاب به دو برادرش نوشته که به وصیتنامه هایلیگنشتاد معروف است. پس از واقعه هایلیگنشتاد و غلبه بر یأسش از ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۴ سمفونی عظیم شماره ۳ خود به نام اروئیکا را که نقطه تحول در تاریخ موسیقی است تصنیف کرد. طی مبارزه چند ساله‌اش برای قیمومیت کارل، بتهوون کمتر آهنگ ساخت و وینی‌ها شروع به زمزمه کردند که کار او تمام است. بتهوون شایعات را شنید و گفت: «کمی صبر کنید، بزودی چیزی متفاوت خواهید فهمید» و اینطور شد. بعد از ۱۸۱۸ مسائل داخلی بتهوون مانع از انفجار خلاقیت او نشد و بعضی از بزرگ‌ترین آثارش: میسا سولمنیس، سنفونی شماره ۹، آخرین سوناتهای پیانو و آخرین کوارتتهای زهی را به وجود آورد. او از سال ۱۸۰۰ به ناشنوایی تدریجی خود پی برد. برای یک آهنگساز و نوازنده هیج اتفاقی نمی‌تواند ناگوارتر از ناشنوایی باشد، اما حتی آن هم نتوانست مانع جدی‌ای برای بتهوون باشد. آخرین کارهای او شگفتی خاصی دارند، و بسیاری آن‌ها را مملو از معانی مرموز و ناشناخته می‌دانند.بتهوون را بزرگترین هنرمند تاریخ موسیقی و پیانو میدانند.

مرگ

بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود، مخصوصاً بعد از سن ۲۰ سالگی، زمانی که درد شکم شروع به آزار دادنش کرد. اما علاوه بر این مشکلات جسمی، او درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که ناکامی در یک سری روابطه عشقی از جمله آن‌ها بود. در سال ۱۸۲۶ سلامت وی به شدت وخیم شده بود، تا اینکه یک سال بعد در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور می‌شد مرگش به دلیل مرض کبد بوده‌است، اما تحقیقات اخیر بر اساس دسته‌ای از موهای بتهوون که پس از مرگش باقی مانده، نشان می‌دهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ نابهنگام وی بوده (مقدار سرب خون بتهوون ۱۰۰ برابر بیشتر از مقدار سرب در خون یک فرد سالم بود). احتمالاً منبع این سرب از ماهیهای رودخانه آلوده دانوب و ترکیبی از سرب که برای شیرین کردن شراب استفاده می‌شود بوده. بعید است ناشنوایی بتهوون به خاطر مسمومیت از سرب بوده باشد، برخی از تحقیقات نشان می‌دهد که اختلال در پادتن سیستم دفاعی بدن و دچار شدن به بیماری لوپوس منتشر، عامل آن بوده‌است

  • Like 23
لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...
  • پاسخ 59
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اریک کلاپتون

 

 

eric_clapton_003.jpg

 

اریک پاتریک کلاپ ( Eric Patrick Clapp ) معروف به اریک کلاپتن در سی ام مارس سال 1945 میلادی در انگلستان به دنیا آمد ، پدرش جک کلاپ ( Jack Clapp ) فروشنده دوره گرد و مادرش رز ( Rose ) خانه دار بود . اریک به تدریج بزرگ می شد و به سن بلوغ می رسید . در شانزده سالگی نوجوانی شرور و دردسرآفرین بود.

او به گفته خود اولین گیتارش را در جشن تولد شانزده سالگی از پدر و مادرش دریافت نمود که به خاطر آن همیشه سپاسگزار آنها است . او سعی کرد نت های گیتاریست های بزرگ blues را روی گیتار خود کپی کند .

اولین گروه وی خروس ها ( Roosters) نام داشت که بعدها به گروه آب ها ( bluesbond ) تغییر نام داد . او و دوستش تام گانیس ( Tom mc. Guinness) هشت ماه عضو گروه بودند تا اینکه به اتفاق هم به Casey Jones و Engineers پیوستند . این اقامت کوتاه در سال 1963 هنگامی که اریک توسط Yard birds معروف شد پایان یافت . در آن وقت گروه رویایی R&B مجبور به کنار نهادن گیتاریست بزرگ خود Tomy Taphan بود . خیلی زود Yard birds با کمک گیتاریست سابق R&B به مرکزیت اریک کلاپتن که حالا معروف به دست آرام ( Slow Hand ) بود مشهور شد . اریک 18 ماه در این گروه ماند تا به تدریج اختلافاتی بین او و Yard birds به وجود آمد . Yard birds و افراد آن بیشتر گرایش پاپ داشتند ولی اریک عاشق موسیقیBlues بود . او پس از آلبوم ( For your Love ) Yard birds را ترک نمود و به گروه Blue Breakers متعلق به John Mayall بود پیوست . او هنگامی که عضو گروه Mayall بود دومین لقب خود را دریافت کرد .

GOD لقبی بود که به ندرت به کسی داده می شد . او سریع پله های ترقی را پیمود . بعد از جدا شدن از گروه Mayall در آثار مختلفی شرکت جست . به همراه گروه Power House آثار جذابی برجای گذاشت که از آنها 3 قطعه ( Cross roads ) ( I Want to know )و ( Steppin) از بقیه معروف ترند . او با گروه Cream به صورت یک فوق ستاره درآمد . در سال 1966 به گروه Mayall بازگشت و به همراه Steve Winwood و Rick Grech مثلثی را تشکیل داد . این گروه فوق العاده ، بیش از یک سال دوام نیاورد و تور پردرآمد آمریکایی ها اعضای آن را از هم پاشید . اریک در این گیرودار با Bonnic و Delaney همراه شد و آلبوم « Delaney & Bonnic on tour » را به بازار عرضه کرد . این گروه 3 ماه بعد « Derek & the Domionos » تغییر ماهیت داد و به همراه Duanc Almane یکی از معروفت ترین ترانه ها به نام « Layla » را ضبط کرد . ترانه عشق پنهان در سال 1971 به خاطر Pattie همسر دوست اریک که او شیفته وی بود ساخته شد و در بنگلادش روی صحنه رفت . اریک سپس در دام هروئین افتاد و گرانبهاترین گیتارهایش را برای پرداخت هزینه اعتیادش فروخت . یکی از دوستانش به نام Pate Town Shend هنگامی که از ماجرای فروش گیتارها مطلع شد سعی کرد به اریک کمک کند . او ترتیبی داد که اریک به همراه دوستانش در قسمتی از کنسرت Rain bow ( رنگین کمال ) حضور داشته باشد . حضور او دو سال سکوت را شکست . اما هنوز معتاد بود . این نمایش نقطه عطفی در زندگی او بود . با کمک دکتر Mey Patterson اعتیادش را در کلینیک او ترک نمود . اریک دوباره جوان شد و شروع به نشر آثاری مانند « 461 Ocean Boulevard » در سال 1974 نمود .

نقش آینده در این آلبوم ترسیم شده بود . وقتی گیتار Solos به همراه آواز آرام در ترانه های کوتاه تر و فشرده تر تنظیم شد . این آلبوم موفقیت بی نظیری داشت اثر شماره یک در آمریکا و شماره سه در انگلستان ( آگوست 1974 )

در سال 1975 او زندگی بدون مواد مخدر را ادامه داد هر چند به الکل معتاد بود . در این سال او کارهایی با عناوین ( rowd ) There s one In Every و E.C was here را منتشر کرد . که شهرت او را افزایش داد . طی سال های بعد (77 تا 79 ) او سه آلبوم بزرگ « Hand Slow ، Black Less ، Lag down sany » را تنظیم کرد و به دنیای موزیک تقدیم نمود .

حالا اریک یک خواننده و آهنگساز معروف شده بود .

مخاطبانی داشت که هرگز از Yard birds یا Cream چیزی نشده بودند . آنان اریک را شخصی سرحال و شاداب دیده بودند . آنان اریک را شخصی سرحال و شاداب دیده بودند با عیب هایی کم و تار عنکبوت هایی در اتاق زیر شیروانیش . اوایل دهه 80 کنسرت تاریخی Last Waltz را اجرا نمود . این زمان برای او شرایط بهتری به همراه داشت . آلبوم هایش به نام های « Another Ticket »، « Money and cigarettes » که توسط کمپانی Ry Looder پخش شد .

دوست نزدیک اریک P hill Collins که او هم از آهنگستازان بنام معاصر است ، آلبوم drums خود را با صدای اریک می آمیزد . در این آلبوم اثری از خستگی یا کمبود به چشم نمی خورد و شامل اثرهای « Behind the mask » است . قطعه ای از این آلبوم به نام « Tearing us apart » با صدای Tina Turner اجرا می شود . اثر بعدی کلاپتن در سال 89 از آثار قبلی بهتر شده بود « Journey Man » نه تنها صدای او را محبوب کرد بلکه همگان را به یاد Slow hand انداخت . وی در سال های بعد برای بسیاری از هنرمندان کارهایی نظیر ، تنظیم آهنگ ، آهنگسازی ، خوانندگی و ... را انجام داده است که از آن جمله می توان به اسامی زیر اشاره کرد : ( افراد و آلبوم زیر )

Marc Benno , Gary Brooker , Joe cocker , Roger Daltrey, Jesse Davis, Bob Dylun , Arethu Pranklin, Rick Danko, Champion Jack Dupree , Sonny Boy Williamson, Roger Waters

اریک در فیلمی از « Ken Russell » در نقش یک واعظ در اپرای Tomy Rock شرکت جست ، یکی از دلایل محبوبیت اریک این بود که او توانست به مدت یک سال هر شب در سالن Albert Hall شهر لندن برنامه اجرا کند . او هر شب را به سه قسمت Blues , Orcherstral, و Regular تقسیم می کرد .

در دهه 90 مسیر زندگی او راحت و راحت تر می شد . هر چند مرگ غم انگیز پسرش conor در سال 1991 او را مدت ها متوقف کرد . پس از دو سال تاخیر آلبوم Unplugged ( منفصل ) در سال 1992 آمریکا را تکان داد ( به طوری که در یک ماه 10 میلیون نسخه از آن فروش رفت ) . او روش های blues خود را نشان داد .

در سال 1994 آلبوم « Tears in heaven » ( اشک در بهشت ) به یاد پسر مرحومش انتشار یافت ، سپس اثر شایسته « From The Cradle » را که یک چرخش کامل در جهت تهیه یک آلبوم blues الکتریکی بود .

« Pilgrim » نام آلبوم بعدی است که در سال 1996 به بازار آمد که آن هم مجموعه ای از blues الکتریکی است .

او اکنون در جهان معروفیت خاصی دارد و خیلی از مردم او را به عنوان بهترین گیتاریست دنیا می شناسند او قسمتی از موسیقی راک را تغییر داد همان طور که بسیاری مناظر و صحنه های زندگی خود را با هوشیاری تغییر داده است .

  • Like 9
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

يوهان سباستين باخ

 

werBach_1er72x25e8190.jpg

 

جان بوت با بررسى زندگى باخ و ارائه دلایل متعدد، معتقد است باخ نه صرفاً آهنگسازى مذهبى بلكه بیشتر یك «مدرنیست» است. عكس روى جلد CDهاى جدید آثار باخ از همان نگاه اول، بسیار تعجب برانگیزند؛ به جاى طرح هاى همیشگى كه معمولاً پیكره اى از آهنگساز باكلاه گیس را نشان مى داد و دست نوشته هایش و ارگ كلیسا و صلیب، به تازگى دوكانتات (فرم مركب آوازى متعلق به دوره باروك) از باخ منتشر شد كه طرح جلد یكى از آنها كودكانى با نگاهى پرشور و ظاهرى غیرغربى بود و دیگرى تصویرى از آبشارى با عظمت؛ اما در این میان از همه عجیب تر، عكس آهویى است كه روى جلد كنسرتو براندنبورگ كار شده است.

 

حدس زدن اندیشه پشت این تغییرات چندان دشوار نیست. طرز فكر آنها و شیوه اجراى آثار باخ از سوى آنها به همان روشى است كه پیش از این و پس از كشف مجدد باخ در قله رومانتیك قرن نوزدهم، شروع شده بود.

 

واقعیت مسلم اینكه او آهنگسازى است متعلق به همه دوران ها و همه مردم دنیا. موسیقى باخ نه فقط زیباست، بلكه با عظمت و حیرت آور نیز هست و جنبه فراانسانى اش همه را مسحور مى كند.

 

اینك و در قرن بیست و یكم نیز دنیاى باخ، هنوز جهانى پرشور، زنده و فعال به نظر مى رسد؛ بولتن خبرى «انجمن ملى تحصیلات عالیه در زمینه موسیقى» در شماره اخیر خود به نقل از یكى از مدیران این انجمن مى نویسد: «اگر دانش آموزى در امتحان پیشرفته دوره متوسطه، بدون هرگونه اطلاعاتى درباره كلید باس نمره الف كسب كند، بسیار بهتر است؛ چرا كه در آن صورت او تحت فشار معلومات خود نیست؛ این فشار معلومات مى تواند خلاقیت را سركوب كند.» و امروز مى توان تصور كرد كه اگر همین برخوردارى از دانش كلید باس، خلاقیت باخ را سركوب نكرده بود، او تا كجا پیش مى رفت؟

 

برخى از كارشناسان، مهارت در نوازندگى را امرى ذاتى مى دانند و معتقدند این مهارت در ما همراستا با مهارت هاى زبانى از اعمالمان سرچشمه مى گیرد و با فشارهاى تكنیك سركوب مى شود.

یتیمى در ۱۰ سالگى

باخ در سال ۱۶۸۵ در ایسناخ، تورینگه به دنیا آمد. اكثر اعضاى خانواده او هنرمند بودند و سطح آنها بالاتر از نوازندگان محلى در مكان هاى عمومى و كلیساها بود. اگرچه در آن زمان هنر موسیقى كلاسیك هنوز دوران اولیه و تجربه اندوزى خود را مى گذراند، اما بیشتر اعضاى خانواده باخ موسیقیدان هایى توانا و همه فن حریف بودند؛ اگرچه تعداد بسیار كمى از آنها توانستند تا حدى به توانایى هاى این آهنگساز بزرگ نزدیك شوند. در قرن نوزدهم به طور بسیار رایجى، معمول بود كه آهنگساز و دستیار نوازنده باشد و در صورتى كه نوازنده نمى توانست درباره موضوعى مشخص، بداهه نوازى كند، از آهنگساز استفاده مى شد. نوازنده ها نیز بیشتر در مراسم ویژه مذهبى، سیاسى و ... خدمات خود را ارائه مى كردند.

 

سباستین در ۱۰ سالگى یتیم شد و از آن پس با یوهان كریستف _ برادر بزرگش _ زندگى مى كرد. همانجا بود كه آموزش رسمى سازهاى مختلف براى او امكان پذیر شد. براى ما روشن نیست كه برادر سباستین كریستف _ آیا خودش هم آموزش آهنگسازى مى داده و یا اینكه اصلاً آهنگسازى مى كرده است یا خیر. در هر حال سیستم آموزشى آن دوره، بر فراگیرى و آموزش از نمونه هاى قدیمى و تلخیص ایده هاى آنها براى خلق آثار جدید تأكید داشت. به نظر مى رسد این روش، صبورى و تحمل پذیرى خاصى به باخ داد.

 

باخ حتى در آثار اولیه خو د نیز توانایى زیادش در كپى كردن، گسترش دادن و پروراندن آثار گذشته را نشان داد؛ قطعه هایى كه براى ارگ و كلاوسن نوشته بود استعداد، ابتكار و قدرت بداهه نوازى او را به رخ مى كشید. در این آثار معمولاً او به مسیرى مى رود كه حركت انگشتانش بر كلاویه ها او را هدایت مى كنند! دو كشش درونى و توانایى كاملاً متناقض در باخ وجود دارد كه باعث متبحر شدن این هنرمند شده است: از یك طرف او «بداهه نواز» بود و از طرف دیگر بسیار «متفكرانه» با مسائل برخورد مى كرد و با وسواسى مثال زدنى تك تك نت ها را كنار هم قرار مى داد.

یك درس از ویوالدى

باخ، ابتدا از نوازندگان ارگ كلیسایى و دربار بود كه در این مشاغل نوازنده موفقى هم شد. چرا كه سرانجام در دهه دوم قرن هجدهم به سمت نوازنده رسمى دربار و ایمار ارتقا یافت. او در آن زمان توانست علاقه خود در زمینه آهنگسازى براى ارگ و كلاوسن را پرورش دهد؛ و از طرفى از آنتونیو ویوالدى آهنگسازى كه موسیقى سرزنده و مورد پسندى براى عامه مردم خلق مى كرد، درس هاى بسیارى آموخت؛ موسیقى ویوالدى در دربارهاى شمال آلمان بسیار محبوب بود و باخ از این آثار برجسته كه براى سازهاى زهى تنظیم مى شدند، بسیار الهام گرفت. در اینجا بود كه وجه تحلیلگر باخ به كمك او آمد و لذا توانست با استفاده از تكنیك برگشت و ترجیع، قفل موسیقى را براى دست یافتن به تمام اهداف خود بگشاید و یك گنجینه سازى بسیار موفق تصنیف كند.

 

موفقیت این تكنیك در غافلگیر كردن انتظارات شنونده است: بدین ترتیب كه در هنگام شنیدن قطعات مى دانیم یك ملودى آشنا به زودى بر مى گردد، اما نمى توانیم پیشاپیش حدس بزنیم كه این مسأله در كدام بخش، یا در چه زمانى و حتى در كدام كلید اتفاق مى افتد.

 

باخ كنسرتو، براندنبورگ را در دورانى كه خود از آن به عنوان دوران شاد زندگى اش ۲۳-۱۷۱۷ یاد مى كند، نوشت. در این زمان او كاپل فایستر شاهزاده لئوپولد بود و در واقع تنها دوران زندگى باخ بود كه مستقیماً به موسیقى كلیسایى نپرداخت. باخ از اشتیاق شاهزاده، براى شنیدن قطعه هاى جدید لذت مى برد. اما متأسفانه ازدواج لئوپولد با زنى بى علاقه به هنر، موقعیت باخ را در خطر انداخت. در سال ۱۷۲۱ باخ كه همسر خود را از دست داده بود، بار دیگر در همان سال ازدواج كرد و در سال ۱۷۲۳ در لایپزیك مشغول به كار شد و با سرعتى حیرت انگیز آثارى زیبا در موسیقى آوازى، براى مراسم یكشنبه هاى كلیساى سنت توماس نوشت.

 

او در مدت ۵ سال حداقل سه مجموعه «كانتات» تصنیف كرد كه تمام مراسم یكشنبه ها و اعیاد مذهبى یك سال این كلیسا را پوشش مى داد. احتمالاً داستان قدرت باورنكردنى باخ در خلق این آثار از خود آنها معروفترند! متن این آثار با طبیعت خود كه براساس تعالیم كاتولیكى انسان ها را از پرداختن به مسائل جنسى نهى مى كند در مقابل موسیقى پرشور آن، بسیار عجیب است؛ با این همه موج اخیرى كه براى اجرا و ضبط این نوع آثار به راه افتاده، به همگان نشان داده است كه همین قطعات جزو حیرت آورترین آثار باخ از منظر حسى و ساختار موسیقایى هستند. همه چیز قابل یادگیرى است.

 

قطعاً نقطه اوج هنر باخ «انجیل به روایت سنت ماتئو» است. این اثر شیوه روایتى تراژیك و با فرم موسیقى واقع گرا دارد و با «آریا»هاى احساس برانگیز خود به نیازهاى شنونده اش عمیقاً پاسخ مى دهد. او در این اثر تمام متدهاى اپرایى را یكجا جمع كرده و آنها را با زمان بندى فوق العاده اى در آمیخته و با لحنى كه احساسات شنونده را غافلگیر مى كند به او انتقال داده است. در اینجا باخ «محقق» كه در زمینه احساس موسیقایى اطلاعات وسیعى دارد با «نوازنده اى حرفه اى» و «شنونده اى دقیق» تركیب شده است.

 

همراه شدن باخ با جریانات فكرى قرن هجدهم، این مزیت را داشت كه او را قادر كند امكانات كشف نشده این دوره را بشناسد. در این دوره (۵۴-۱۷۳۲) اولین دائره المعارف آلمان با اطلاعاتى جامع، به همت «یوهان هنریش زدلر» در لایپزیك به چاپ رسید. زدلر در ابتدا مجموعه دائره المعارف ۱۲ جلدى نوشته بود كه بعدها با جمع آورى اطلاعات بیشتر، آن را به ۶۷ جلد رساند.

 

باخ نیز مانند زدلر سعى داشت تمام چیزهایى را كه ضرورت آموختن اش وجود دارد به دیگران نشان دهد بنابراین او این پروژه خود را با تكمیل The well _Tempered clavier در سال ۱۷۲۲ در كوتن دنبال كرد؛ و به راستى اثرى تمام عیار و بسیار هوشمندانه آفرید كه بر اساس سیستم جدید شستى ها و ردیف الفبایى آنها تألیف شده است. باخ سعى كرد با همین ساختار، تعداد زیادى «پرلود» (هر قطعه موسیقى كه به عنوان مقدمه یا اجراى پیش از قطعه اصلى، ساخته و اجرا مى شود)، «فوگ» (فرمى در موسیقى كه از چند ملودى به وجود آمده و بر مبناى یك سوژه خاص شكل گرفته اند و استادانه با دیگر سوژه ها ادغام مى شوند) و همچنین تمرین هاى سیستماتیك براى نوازندگان بنویسد. بى شك در هنگام خلق این آثار، دو شخصیت تمرین كننده و نوازنده باخ، حتى لحظه اى هم از او جدا نبوده اند.

 

دوران بحرانى

باخ در سال ۱۷۳۶ هنگامى كه آهنگساز مخصوص پادشاه لهستان بود، بر قله هاى موفقیت حرفه اى اش ایستاده بود؛ اما یك سال بعد (حدود سال ۱۷۳۷) شاگرد سابق او _ یوهان آدلف شایبلر _ نقد بسیار تند و صریحى بر آثار این آهنگساز بزرگ نوشت؛ شایبلر مدعى شد: «لطافت» در موسیقى باخ بسیار كم به چشم مى خورد؛ او از «عنصر طبیعت» در موسیقى خود دور شده و با سبكى دیرفهم و مغشوش آثارش را ارائه مى كند. علاوه بر اینها به اعتقاد شایبلر، باخ با تعیین دقیق تمام جزئیاتى كه نوازنده باید اجرا كند، در كار هنرى به افراط افتاده است؛ ضمن اینكه تمام صداها در آثار باخ به یك اندازه مهم بوده و از تركیب آنها یك خط واحد به وجود نمى آید. شایبلر در نهایت مدعى بود كه تمام اجزاى موسیقى باخ با طبیعت در تضاد است.

 

این شاگرد سابق باخ ظاهراً بسیار تحت تأثیر نوع نگاه و جریان رایجى در آن زمان بوده كه موسیقى را ملودى هاى شاعرانه مى دانست كه از طبیعت الهام گرفته شده اند و نوازنده در اجرایشان به هر شیوه كه خودش بخواهد، آزاد است.

 

اما طرفداران باخ، كاملاً متفاوت با شایبلر مى اندیشیدند. یكى از اولین طرفداران او یوهان آبراهام برنبائوم بود. او نكاتى ارزشمند _ كه احتمالاً از خود باخ اخذ كرده بود _ درباره آثار او گفت؛ اول اینكه باخ از قوانین مسلم آهنگسازى پیروى كرده و لذا طبق تعریف، هرگز نمى تواند مغشوش كننده باشد. دوم اینكه اگر براى هنر «حقیقى» تقلید از طبیعت ضرورى باشد، حركت به سمت آن نیز خود به خود اجتناب ناپذیر خواهد شد. بنابراین نباید فراموش كرد كه همواره در طبیعت چیزهایى براى گمراه كردن هنرمند وجود دارند. به بیان دیگر برنبائوم مى خواست بگوید: «هر چه هنرى باعظمت تر و باشكوه تر باشد، بیشتر مى تواند زیبایى ها را از دل طبیعت استخراج كند.»

 

در نگرش برنبائوم به باخ، همان برداشت كلاسیك از موسیقى به عنوان «زبانى جهانى» بسیار مشهود است. حتى هنگامى كه او مباحث زیبایى شناسى «هنر مدرن» را پیشگویى مى كند. باخ به اینكه «قوانین آهنگسازى» حتماً باید «نظم آفرینش» را بازتاب دهد، چندان معتقد نبود. اعتقاد او به اینكه موسیقى وسیله اى است كه گاه باید از ناهنجارى هاى طبیعت نشأت گیرد، به روشنى نشانه اى از «مدرنیته ابتدایى» بود.

 

به نظر مى رسد باخ، مجموعه بزرگ آثارش براى ارگ به نام «Clavier Ubung Vol 3 » را بیشتر براى پاسخ گفتن به حملات منتقدش شایبلر نوشته است. در این اثر او از فرم هاى پلى فونى (چند صدایى) دوره رنسانس تقلید كرده است و به شیوه اى باشكوه و با بهره بردن از رازآمیزترین سبك هاى آهنگسازى، از جمله كانن آشكارا ادعاهاى شایبلر را درباره خودش رد كرده است.

 

باخ در آخرین دهه زندگى اش خارق العاده ترین آثار موسیقى برنامه اى خود مانند «واریاسیون گلدبرگ» و «مس براندنبورگ» را خلق كرد. آثار باخ در این دوره كه دیگر میانسال شده بود، با تكنیك هاى دشوار و متعددى كه در بعضى موارد باید مانند یك پازل در ذهن شنونده حل شوند(!) بسیار «گوشت تلخ» به نظر مى رسند. اگرچه این آثار براى اجرا در كنسرت ها، ارزش خاصى ندارند، اما هر نوازنده اى ناچار است كه آنها را بیش از سایر قطعات باخ تمرین كند.

 

اسطوره دریافتى

احتمالاً باخ با توجه عمیقى كه به شنونده اثر داشت، در مقابل طبیعت دشوار و آشفته كننده آثارش، آنها را براى برآوردن نیازهاى نسل بعد آماده مى كرد و در این میان اشباع شدن موسیقى او از معنا، در آن مستتر به نظر مى رسد. اما اگر نحوه استفاده او از حركات، بخش هاى ملودیك و دیگر ابزارهاى آهنگسازى را با دیگر آهنگسازان مقایسه كنیم و آنها را با تئورى هاى گوناگون بسنجیم، احتمالاً متوجه وجود معنایى خاص در همه آنها خواهیم شد.

 

بخش هایى از موسیقى باخ، در فاصله میان «بى معنایى» و «سرشارى از معنا» قرار دارد. با نگاهى اجمالى به تاریخ درمى یابیم كه «باخ اسطوره اى» قادر است نیازهاى هر دوره خاص را برآورده كند؛ مثلاً اولین نسل هوادارانش او را معلم ایده آل موسیقى مى دیدند؛ در اوایل قرن نوزدهم باخ، قهرمان ملى آلمان شد و مردم او را بسیار ستودند. آنها معتقد بودند او با قدرت نامحدود خود و ادغام سبك هاى متضاد، خواستار اتحاد آلمان بوده است. به او لقب لیبرال نیز داده اند، زیرا او با یكسان كردن اهمیت تمام خطوط آوازى، عده اى خاص از خوانندگان تصانیف را مطرح تر از دیگران نمى ساخت.

 

تئورى هاى متقارن

نسل هم عصر «مندلسون»، درست پس از اینكه «موسیقى كلاسیك» به دنبال آثارى از موتزارت، هایدن و بتهوون براى خود به تعریف ویژه اى دست یافت، باخ را «پدر موسیقى كلاسیك» نامید. اكنون این آهنگساز بزرگ، خالق یك سبك مجزاى موسیقى به دور از تمام اتفاقات محلى است؛ ادغام اندیشه و احساس مذهبى با والاترین درجات عالى از زیبایى شناسى هنر، نیروى عجیبى به باخ داد كه او را به صورت یك اسطوره تمام عیار از موسیقى درآورد.

 

در غرب، از موسیقى باخ، حتى به عنوان محركى براى احیاى روحیه مذهبى نیز استفاده كردند. موسیقى او پایه بسیارى از اتفاقات در موسیقى مدرن قرن بیستم بوده است؛ تعداد بى شمارى از آثار فوق العاده آهنگسازان آن قرن _ بیستم _ با كپى بردارى بسیار نزدیكى از آثار او خلق شده اند.

 

به تازگى برداشتى تخریبى از آثار باخ نیز رایج شده كه تقریباً تمام میزان هاى موسیقى او را به توده اى از معناهاى پنهان شده و پیغام هاى مفهومى تنزل داده است. بى تردید تاریخ و پرداختن به الهیات و معنویات بخش عمده ماهیت موسیقى در زمانه باخ بوده است. خود او نیز علاقه خاصى به اعدادى داشت كه در واقع كد نام خودش بودند، مسأله اى كه شاید در موسیقى باخ چندان نكته مهمى نباشد.

 

باخ و مدرنیته

امروز به هر نقطه اى كه بنگرید، خواهید دید كه به اشكال مختلفى از «باخ» ستایش شده و به اساطیر شبیه تر است كه احتمالاً تمایل جهانیان در جهانى كردن باخ مى تواند مهمترین دلیل رسیدن او به این مرتبه باشد. باخ در زمان خودش كارى را انجام داد كه تاریخ بشریت هیچ گاه پیش از او شاهد آن نبوده است؛ احتمالاً این وسوسه براى جهانى شدن، از مفاهیم مدرنیته سرچشمه گرفته است. مفاهیمى كه باخ آن را به نوعى درك كرده بود و حتى مى توان گفت كه به یك معنا پایه گذار آن بوده است.

 

توان بالقوه باخ براى ایجاد «شادى»، فصل مشترك تمام نظریه هاى گوناگون درباره اوست. چنانچه باخ را به جاى یك اسطوره دست نیافتنى _ آنگونه كه امروز رایج است _ به عنوان انسانى قابل دستیابى و در كنار خویش تصور كنیم، از شنیدن قطعاتش كه زیركانه بسیارى از رنج ها و مشكلات را به سخره مى گیرند، مى توانیم درس هاى بى شمارى بگیریم. این در شرایطى است كه او نیز دردهایى تلخ و غیرقابل وصف همچون از دست دادن بیش از نیمى از ۲۰ فرزندش را در زندگى خود تجربه كرد. اگر امروز آثار او براى ما خوشایند است، قطعاً باید به تأثیرات باارزش این تجربه عظیم انسانى، از زمان هاى دور توجه كنیم و از آن ارزش هاى باشكوه در جهت پرورش قواى فكرى و تقویت حس زنده بودن خویش بهره ببریم.

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ولفانگ موتسارت

 

 

mozart-320x200.jpg?w=161&h=200

ولفگانگ آمادئوس موتسارت آهنگساز اتریشی، از نوابغ مسلم موسیقی و از بزرگ‌ترین آهنگسازان موسیقی کلاسیک بود. او در زندگی کوتاه خود بیش از ششصد قطعه موسیقی برای اپرا، سمفونی، کنسرتو، مجلسی، سونات، سرناد، و گروه کُر از خود باقی گذاشت. موتسارت در سومین سال از زندگی خود شروع به آهنگسازی کرد و در پنج سالگی لقب کودک نابغه به او داده شد و همه‌جای اروپا شهرت بسیاری یافت. در هفت سالگی اولین سمفونی، و در دوازده سالگی اولین اپرای کامل خود را نوشت

 

 

خانواده و آغاز زندگی

موتسارت در شهر سالزبورگ در کشوری که یکی از مراکز هنری، فعال ، و مهم موسیقی اروپا بود به دنیا آمد .تولد او نام کاتولیک وی را یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت نشان می‌دهند. از این پنج اسم دو نام اول نام‌های مذهبیِ کاتولیکی بودند و کاربرد روزمره نداشتند. قسمت چهارم نام او، تئوفیلوس، به زبان آلمانی یعنی محبوب خداوند، در زبان لاتین معنی آمادئوس می‌دهد، و به فرانسه آمادی تلفظ می‌شود . خود موتسارت ترجیح می‌داد که به نام ولفگانگ امادی موتسارت شناخته شود و همیشه بالای هر صفحهٔ کارش را با این اسم امضا می‌کرد. پدرش لئوپولد که در دربار اسقف خدمت می‌کرد ، آهنگساز و ویولونیست بسیار مشهوری بود. از همان اوال کودکی ولفگانگ چنان نبوغی از خود نشان داد که پدرش همه کار خود را رها کرد و به طور جدی و مستمر به آموزش فرزندش پرداخت. موتسارت پیش از رسیدن به سن ۱۲ سالگی نوازنده‌ای چیره‌دست شد.

سال‌های سفر

mozartlwnjpg1.jpg?w=416&h=360

موتسارت از سنین بسیار جوانی شروع به سفر کرد. در سال ۱۷۶۳ کنسرتی در قصر شاه باواریا در مونیخ و امپراتور اتریش در وین اجراء کرد. پس از آن به اتفاق پدرش سفری به قصرهای مونیخ، مانهایم، پاریس، لندن، و لاهه رفت و سرانجام، در راه برگشت، پس از دیدار از زوریخ، دوناشینگ، و مونیخ به سالزبورگ بازگشت. این سفر موتسارت ۳ سال به طول انجامید.

پس از یک سال اقامت در سالزبورگ، در سال ۱۷۶۸، موتسارت سه بار به ایتالیا مسافرت کرد. سفر اول از دسامبر ۱۷۶۹ تا مارس ۱۷۷۱، سفر دوم از اوت تا دسامبر ۱۷۷۱، و در پایان از اکتبر ۱۷۷۲ تا مارس ۱۷۷۳ بود. موتسارت در طول این سفرها با آندره لوچِسی در ونیس و جییُوانی باتیستا مارتینی در بولونا اشنا شد و علاوه بر آن به عضویت آکادمی فیلارمونیک ایتالیا برگزیده شد. یکی از اتفاقات بسیار جالب در این سفرها زمانی بود که موتسارت آهنگ ۱۲ دقیقه‌ای میزره ساختهٔ گرگوریو آلِگری Gregorio Allegri که تحت پوشش و حفاظت واتیکان بود را شنید. او پس از یک بار شنیدن این آهنگ، تمامی آن را نوشت و پس از بازگشت به سالزبورگ اولین کپی غیر قانونی این آهنگ بسیار زیبا را چاپ کرد.

در تابستان سال ۱۷۷۳ موتسارت چندین بار به وین رفت تا شاید بتواند شغلی را در آنجا برای خودش دست و پا کند. او در این زمان اقدام به نوشتن یک رشته کوارتِت و چند سمفونی می‌نماید. این سنفونی‌ها شامل ۲ قطعه سمفونی از معروف‌ترین سمفونی‌های او، سمفونی شماره ۲۵ در سُل مینور و سمفونی شماره ۲۹ در لا و قسمتی از ابتدای اپرایش به نام باغبان قلابی بودند. موتسارت در دورهٔ سال‌های ۱۷۷۴ تا ۱۷۷۷ در سالزبورگ به عنوان رهبر ارکستر اسقف مشغول به کار بود. در این سال‌ها کارهایش شامل تعداد زیادی سرناد، سونات برای کلیسا، تعداد گوناگونی مَس برای کلیسا از جمله مَس تاجگذاری (کُرُنِیشن) و اولین کنسرتوی بزرگ پیانو او، کنسرتوی پیانوی شماره ۹ در سال ۱۷۷۷ بود.

در سوم ژوئن سال ۱۷۷۸ موتسارت با همراهی مادرش سفری جدید به مونیخ، مانهایم، و پاریس کرد و در طول این مدت قطعه‌های بسیار زیبایی برای فلوت و پیانو نوشت. او در همین موقع عاشق یک خوانندهٔ اپرا با نام آلویزا وبر ، خواهر بزرگ کنستانز وِبر همسر آینده‌اش شد. او همچنین در این سفر با آهنگسازان بسیار پرنفوذ و مشهوری، از جمله یوهان کریستین باخ (۱۷۳۵-۱۷۸۲) که یکی از بهترین دوستان وی شد، آشنا گردید. کارهای باخ و ملاقات با او تاُثیر زیادی در موتسارت و کارهای آینده‌اش گذاشت. موتسارت در پایان این سفر، در پاریس، مادرش را از دست داد.

mozart640x480.jpg?w=500&h=340

در سال ۱۷۸۱ موتسارت به همراه کارفرمایش اسقف به وین رفت واما به دلیل محدودیتهایی که اسقف در روش موسیقی موتسارت ایجاد می‌کرد از شغلش استعفا داد. پس از آن به وین، شهر موسیقیدانان، رفت و در آنجا مشغول به کار آزاد شد. او امیدوار بود که در حین انجام کار آزاد موفق به پیداکردن شغلی دائمی شود که این آرزو در طول عمرش، هیچ گاه برآورده نشد. با این وجود، بین سال‌های ۱۷۸۲ تا ۱۷۸۷ او زندگی بسیار مجللی در وین داشت. در تاریخ ۴ اوت ۱۷۸۲، بر خلاف عقیده پدرش موتسارت با کنستانز وِبر (۱۷۶۲-۱۸۴۲)در کلیسای سَن اِشتِفان در وین ازدواج کرد. ولفگانگ و کنستانز در طول زندگی مشترکشان صاحب هفت فرزند شدند که از آنها فقط کارل توماس (۱۷۸۴-۱۸۵۸)و فرانز زاویر ولفگانگ (۱۷۹۱-۱۸۴۴)توانستند سنین طفولیت را پشت سر بگذارند. کارل توماس و فرانس زاویر ولفگانگ هرگز ازدواج نکردند و صاحب فرزندی نگردیدند.

سال ۱۷۸۲ سال بسیار خوبی از نظر شغلی برای موتسارت بود. او اپرای دزدی از حرم‌سرا را در این سال نوشت و شهرت بسیاری پیدا کرد. پس از آن چندین کنسرتو برای پیانو نوشت که تمامی آنها را هنگام اجرا کردنشان از بر داشت.

در طول سال‌های ۱۷۸۲ و ۱۷۸۳ موتسارت با یوهان سباستین باخ و گئورگ فریدریش هندل تحت نظر بارُن گاتفرید فُن سوایتِن بسیار صمیمی شد. فُن سویتن دارای تعداد زیادی کار در سبک باروک بود و هنرمندان جوان و موفق آن زمان را برای بحث و تبادل نظر در رابطه با موسیقی، به منزل خود دعوت می‌نمود. سبک موسیقی باروک طوری در روح موتسارت اثر گذاشت که باعث تدوین دو اثر معروف خود: قسمتی از اپرای فلوت سحرامیز و سمفونی شماره ۴۱ شد.

در سال ۱۷۸۳ ولفگانگ و کنستانز یک سفر به سالزبورگ برای ملاقات لئوپولد که با ازدواج آنها مخالف بود رفتند و با برخورد سرد او مواجه شدند. این بی‌اعتنائی سبب تدوین یکی از شاهکارهای موسیقی جهان، مَس در سی مینور (ک a ۴۱۷) شد که البته ناتمام ماند. این اثر برای اولین بار در سالزبورگ اجراء گردید و با مدیریت ولفگانگ، کنستانز تک خوان این اثر شد. موتسارت امیدوار بود که با شنیدن صدای کنستانز، در حین خواندن این قطعه بسیار لطیف، روح پدرش را به عشق همسرش بکشاند.

در اوایل سال‌های زندگی‌اش در وین موتسارت با ژوزف هایدن آشنا و بعد دوست بسیار صمیمی شد. در زمانی که هایدن به وین میرفت، موتسارت و او با همدیگر در اجرای کوارتت شرکت می‌کردند. موتسارت بعدها شش کوارتِت برای سازهای سیمی نوشت و همگی آنها را به هایدن هدیه کرد. هایدن پس از شنیدن این کوارتِت‌های بی‌نظیر به لئوپولد می‌گوید «خداوند شاهد است و به عنوان یک مرد صادق، به شما می‌گویم که پسر شما بزرگ‌ترین آهنگسازیست که من می‌شناسم، هم شخصاٌ هم با اسم. او دارای سلیقه‌است، و علاوه بر آن، فهم عمیقی در آهنگسازی دارد.»

در طول سالهای ۱۷۸۲ و ۱۷۸۵ موتسارت تعداد زیادی کنسرتو تصنیف کرد که خودش تک‌نواز آنها در کنسرتوهای پیانو بود، و این کارها تعدادی از بی‌نظیرترین و زیباترین کارهای وی محسوب می‌شوند. اجرای این کنسرتوها مبالغ زیادی برای او به ارمغان آورد. پس از سال ۱۷۸۵ موتسارت تعداد کمتری کنسرتو نوشت و اجراء کرد. گفته می‌شود که او در طول این دوره از زندگی‌اش به علت صدمه‌دیدن دستش نمی‌توانست کنسرت اجراء کند.

از ۵۵ سمفونی‌ای که موتسارت نوشته‌است فقط ۴۱ سمفونی دارای امضای وی می‌باشند و تمامی آنها از نظر هنر و تکنیک جزء شاهکارهای موسیقی جهان به شمار می‌آیند. از جمع ۲۷ کنسرتوی پیانوی او ۱۷ تا از کنسرتوهای او در وین نوشته شد و باقی آنها را در طول سفرهای گوناگونش به امید به دست آوردن شغل مناسب نوشت. علاوه بر سمفونی‌ها و کنسرتوهای پیانوی بسیار معروفش، موتسارت تعداد زیادی کنسرتو برای کلارینت، اُبوا، هورن، فلوت، بَسِت هورن ، ویولا و ویولون نوشت. در آن زمان تعدادی ساز مانند پانتومیم، هارمونیکای شیشه‌ای ، و انواع مختلفی از سازهای بادی وجود داشت که خیلی از آنها به دلیل پیشرفت در دنیای موسیقی دیگر نواخته نمی‌شدند، موتسارت برای این سازها نیز قطعه‌هایی ساخت. او ۲۳ کوارتت برای ویولون (String Quartet)، در حدود ۱۹ سونات برای پیانو، چندین فانتزی، آندانته، دیوِرتیم، کویینتت و هِکسِت، تعدادی کار برای کلیسا، و چندین مَس نوشت. او علاقهٔ زیادی به نوشتن اُپرا داشت و موزیک ۲۲ اُپرای بی‌نظیر را ساخت. امروز قطعات شیرین اپراهای او به نام آریا (Aria) به عنوان آهنگ‌های جداگانه خوانده می‌شوند.

موتسارت تحت تاُثیر عقاید روشنفکری اروپای آن زمان بود، و به این دلیل در سال ۱۷۸۴ عضو فراماسونها شد. او پدرش را همچنین به این سو کشاند و پیش از مرگ پدرش موفق شد که او را نیز به عضویت فراماسون در بیاورد. در آخرین اپرایش، فلوت سحرامیز بعضی از مراسم فراماسونری را گنجانید. موتسارت، هایدن، و امانوئِل شیکِنِیدِر همگی عضو یک لژ فراماسونری بودند.

موتسارت در طول عمرش با مشکلات مادی بسیاری دست به گریبان بود و حتی پس از مرگش از ضعف مالی زندگی او بهره‌برداریهای نامناسبی گردید. او از سال ۱۷۸۴ تا سال ۱۷۸۷ زندگی بسیار مرفهی داشت، و محل زندگی‌اش یک عمارت هفت اتاق خوابهُ بزرگ بود که امروز به موزه‎ای برای بازدید عموم در دُمگاسه ۵ (Domgasse ۵) وین پشت کلیسای سن استفان (Saint Stephan) تبدیل شده‌است. در همین عمارت بود که موتسارت، اپرای عروسی فیگارو (Le Nozze di Figaro) را به رشته تحریر درآورد.

mozart3.jpg?w=469&h=311

بیماری و مرگ

مرگ موتسارت سوژهٔ داستان‌ها، فیلم‌ها، و گقتگوهای فراوان است. موسیقی‌دانان و محققین نظرات مختلفی در رابطه با مرگ او دارند. دقیقاٌ مشخص نیست که موتسارت در چه زمانی به بیماری و مرگ تدریجی خود واقف شد و این که آیا این درک تأثیری در کارهای او داشت یا نه. برخی معتقدند که او به تدریج بیمار شد و طرز کار و سبک موسیقی او تا حدی مرگ تدریجی او را دنبال می‌کند. بر خلاف این نظر، تعداد زیادی از محققین اعتقاد دارند که بیماری موتسارت به طور ناگهانی بر او عارض شد و پس از ۲ هفته، جانش را گرفت. این طرز فکر بیشتر بر اساس وضع روحی او در نامه‌ها و مکالمه‌های او با دوستان، برادران فراماسون، و همکارانش میباشد و عنوان می‌کند که مرگ او ناگهانی و غافلگیرکننده بوده‌است. دلیل اصلی مرگ موتسارت نامشخص است. در مدارک مربوط به مرگش، تب میلیاری شدید ناشی از بیماری سل علت آن ذکر شده‌است که از دیدگاه پزشکی امروزی به عنوان علت درست کفایت نمی‌کند. فرضیه‌های دیگری مبنی بر ابتلا به آلودگی تریشین، مسمومیت از جیوه، یا آنفولانزا وجود دارد اما فرضیه‌ای که از همه مقبول‌تر است، علت مرگ را تب روماتیسم حاد بیان میکند که او از زمان کودکی سه یا چهار بار دچار حمله ناشی از آن شده بود. برخی از نوشته‌های به جای مانده از آن زمان بیان می‌کنند که پزشکان آن زمان سعی کردند که موتسارت را با هجامت درمان کنند.

موتسارت حدود یک ساعت پس از نیمه شب پنجم دسامبر سال ۱۷۹۱ درگذشت . او به علت مریضی‌اش چندان سعی در اتمام آخرین کارش، رکوئیم مس در سی مینور نکرده بود. یک موزیسین جوان ، از شاگردهای خود موتسارت، با نام فرانز خاویر ساسمایر ، با پافشاری و درخواست کنستانز باقی رکوئیم را تمام کرد. البته کنستانز از کسان دیگری هم مانند ژوزف ایبلر برای تکمیل رکوئیم درخواست کرده بود.

موتسارت در یک گور گم نام مخصوص تهی دستان دفن شد، و به این دلیل بسیاری می‌پندارند که او در زمان مرگش تهی دست بود و کسی او را به خاطر نمی‌آورد. باوجود اینکه او شهرتی را که زمانی در وین داشت تا حدی از دست داده بود، با این حال درامد نسبتاٌ کافی داشت و علاوه بر آن، مقدار زیادی کارهای گذشته‌اش در نقاط مختلف اروپا، خصوصاً شهر پراگ، برایش منبع درآمد بودند. زمان مرگش درامد سالانهٔ او حدود ۱۰٬۰۰۰ فلورین، برابر با ۴۲٬۰۰۰ دلار آمریکا (حدود سال ۲۰۰۶ میلادی)، بود که با این حساب او را میتوان در زمره مردم مرفه اروپا به شمار آورد. موتسارت به علت ولخرجی زیاد، مقدار زیادی از عایدی خود را از دست می‌داده و نهایتا مجبور به درخواست کمک مالی از دیگران می‌شده‌است. مادرش می‌گفت: «وقتی ولفگانگ با کسی آشنا می‌شود، همهٌ هستی‌اش را در اختیار او می‌گذارد».

محل دقیق دفن او در آرامگاه سن مارکس پس از چند سال گم شد، اما در محلی که حدس زده می‌شود بدن او در شب ۵ دسامبر ۱۷۹۱ به خاک سپرده شده‌است، امروز یک سنگ قبر وجود دارد. علاوه بر آن، در زنترال فریدهف یک تابوت خالی برای احترام به او دفن شده‌است. در سال ۲۰۰۵ تحقیقات ژنتیکی که روی جمجمه‌ای که بسیاری آنرا متعلق به موتسارت می‌دانستند نتوانست ثابت کند که آیا این جمجمه واقعاً جمجمهٔ این مرد بی نظیر هست یا نه.

در سال ۱۸۰۹ کنستانز با جورج نیکولاس ون نیسن (۱۷۶۱-۱۸۲۶)ازدواج کرد. نیسِن که علاقهٔ خاصی به موتسارت داشت، برای دلائلی که خیلی مشخص نیست، تغیراتی در نامه‌های موتسارت می‌دهد و اولین زندگی‌نامهٔ موتسارت را می‌نویسد.

mozart4.jpg?w=200&h=266

داستان‌های خیالی و مغایرت‌ها

به دلیل ناآشنایی‌ نویسندگان اولیه او با زندگی وی، زندگی موتسارت با چندین داستان‌ خیالی ارتباط پیدا کرد. بعضی از این داستان‌ها مدت خیلی کوتاهی پس از مرگ او به وجود آمدند، که بیشتر آنها هیچ ریشهٔ معتبری نداشتند. یکی از این‌ها داستانی که بیان میکند موتسارت از فرارسیدن مرگ خود اطلاع داشت و آخرین کارش «رکوئیم» (به معنی مرثیه) را برای آن نوشت. بسیاری از این خیال‌پردازیها بعدها موضوع کتاب‌ها، نمایش‌نامه‌ها و فیلم‌های متعددی شدند.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

Yanni%20Voces%202009.jpg

 

یانی کریسومالیس (در

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
: Γιάννης Χρυσομάλλης)، معروف به یانی:wubpink:،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
است.

از آنجایی که وی هیچگاه به

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نرفته بود و قادر به خواندن
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نبود، با تمرین و مطالعه، به خود نواختن
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
را آموخت.

 

زندگی

 

یانی کریسومالیس در

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
(۲۳ آبان ۱۳۳۳) در شهر
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی اش را در شهر زیبا و کوهستانی
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
گذراند. مادر و پدر یانی هر دو اهل
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
هستند. مادر وی فلیستا Felista پدرش سوتیری Sotiri نام دارند. یانی قطعه‌هایی را به نام مادرش ساخته‌است و علاقه خاصی به کشور خود و اماکن قدیمی دارد. در سن چهارده سالگی به رشته
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
علاقه مند شد و توانست رکوردی ملی در رشته
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای کشورش
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
به جا گذارد و تلاش گسترده‌ای برای رسیدن به رقابت‌های
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نمود.

در سال ۱۹۷۲ میلادی (۱۳۵۱ شمسی) به

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای تحصیل در رشته مورد علاقه اش،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
در مشهورترین دانشگاه
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
دنیا یعنی
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
رفت. پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه در یک گروه محلی
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
در
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بنام کاملئون (Chameleon) به عنوان
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
آغاز به کار کرد. پس از آن کسی نمی‌داند چه اتـفاقی برای یانی افتاد اما او اکنون صاحب استودیوی شخصی است و بیش از ۲۵ میلیون نسخه از آلبوم‌های وی در دنیا به فروش رفته‌است.

او به موسیقی دانی مستقل با عقاید و تفکری منحصر به فرد تبدیل شد و به شهرت و محبوبیتی جهانی دست یافت و این در حالی بود که یانی حتی قادر به خواندن و نوشتن ساده‌ترین

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نیز نبود. ولی با تبحری خاص ساخته‌های خود را با روش مخصوص خود و رسم الخط ابداعی خود می‌نگارد. یانی قطعاتی کامل و زیبا دارد که کاملا ساخته خود اوست و در سبکی انحصاری اجرا شده‌است.

اکثر آلبوم‌های یانی توسط شرکتهای

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و یا
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
تولید، تهیه و توزیع می‌شوند. یانی موسیقی‌های زیادی برای برنامه‌های تلویزیونی و سینمایی ساخته و همچنین قطعات تبلیغاتی متعددی برای شرکت‌های تجارتی و بازرگانی خلق نموده‌است.

او اوقاتش را بیشتر در

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
آمریکا می‌گذراند و اکنون شهروند
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
به شمار می‌رود. او مدت‌ها با خانم هنرمندی بنام
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
همکاری صمیمی داشت و در اوایل سال ۱۹۹۸ این ارتباط را پایان یافته اعلام کرد. این ارتباط ظاهراً یک همکاری دوستانه بوده‌است.

یانی از اوایل سال ۱۹۹۸ تا ماه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
۱۹۹۹ هیچ گونه فعالیت تولیدی
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و توری را برگزار نکرد و به استراحت پرداخت. اما در سال ۲۰۰۰ یکی از بی نظیرترین آلبوم‌های خودش را ارائه داد. جالب این است که تمام تنظیمات و تبدیلات موسیقی این
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
شخصاً و فقط توسط خود یانی در استودیوی شخصی خودش انجام شد.

یانی تا به حال

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
به سبک مذهبی ارائه نکرده‌است چرا که همواره اعتقاد به خلق کارهایی جدید با تکیه به اندیشه‌های نو و جدید خود دارد. در قطعات Niki Nana و Aria
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بر مبنای یک اپرای فرانسوی قدیمی متعلق به قرن نوزدهم میلادی بنام Lakme ساخته Leo Delibes می‌باشد و اشعاری که در این قطعات خوانده می‌شود اکثراً اصوات آهنگین بوده و فاقد معنای خاص می‌باشند و بر خلاف تصور، به
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نمی‌باشند. به جز قسمت‌هایی محدود که به
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
هستند و در اشعار
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
ستایش ذکر شده‌اند.

یانی آهنگی تبلیغاتی را با همکاری مالکوم مکلارن ساخته‌است که سابقاً با گروه Pistols همکاری می‌کرده‌است. این آهنگ تغییر یافته یک

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
است که با افزودن یک ترانه تکمیل شده‌است. این آهنگ که «جرات آرزو» یا Dare to Dream نام دارد برای شرکت هواپیمایی British Airways ساخته شده‌است.

یانی تمایلات مذهبی ندارد و مخالف کلیسای سنتی است. او معمولاً خیلی به ندرت

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
گوش می‌دهد و به گفته خود او موسیقی را صرفاً از ایستگاه‌های رادیویی گوش می‌کند.

خواننده مورد علاقه او

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
است و اعتقاد دارد که در سال‌های اخیر به جز
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
، دکتر ژیواگو،
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و چند قطعه محدود دیگر، قطعه جالب توجهی نشنیده‌است.

سال‌ها پیش یانی با جازیست خود

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
Charlie Adams آشنا شد و اولین کار خود را بنام «بیرون از سکوت» یا Out Of Silence در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶ شمسی) به بازار عرضه کرد.

یانی سال‌ها پیش با

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
نیز همکاری تنگاتنگی داشت و از تجربیات او استفاده فراوان برد و با همکاری شهداد و با استفاده از دانش و تجربه او، یکی از زیباترین کنسرت‌هایش را در شهر
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
یونان و با رهبری
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اجرا نمود.

یانی در سال ۲۰۰۳ آلبومی متفاوت و پر تنوع به نام Ethnicity روانه بازار کرد و احاطه و قدرت خودش را در انواع مختلف موسیقی به دنیا ثابت کرد. در این

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
یانی با استفاده از خواننده‌های جدید و البته زیاد نسبت به کارهای قبلی اش نوعی تفاوت آشکار از لحاظ
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
با شعر در آهنگ‌هایش ایجاد کرده و به سبک جدید و منحصر به فرد Talk Show روی آورده‌است. به عقیده کارشناسان
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و طرفداران
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
، یانی در سال‌های اخیر نسبت به دهه نود افت داشته هر چند این افت نامحسوس است ولی تاثیر زیادی بر روی یکه تازی یانی در عرصه موسیقی New Age داشته‌است.

البته خود یانی نام گذاری سبک New Age را بر روی آثار او از بد شانسی اش می‌داند و خودش نام Contemporary Instrumental Music (موسیقی سازی معاصر) را بیشتر می‌پسندد.

از جمله اجراهای وی می‌توان به

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
بزرگ
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
در 1994
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
در 1997 و
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
در 2006 اشاره کرد. آخرین اجرای یانی به سال 2008 در
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برمی گردد.جایی که یانی همراه با چهار خواننده برخی ار آثار مشهور و قدیمی اش از جمله در آیینه و ستایش را اجرا کردند. Nathan Pacheco, خواننده
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
به ایتالیایی,
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
با ترانه هایی به
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
و Chloe دختر 20 ساله ای که در این اجرا به سه زبان انگلیسی و ایتالیایی و اسپانیایی یانی را همراهی می کند.در این برنامه خواننده دیگری با نام Leslie Mills هم حضور داشت.

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

ريچارد جورج اشتروس

 

images?q=tbn:ANd9GcRrJB5unsw8LvigKd5vh2-3mtBes1vWYccxkV6Yec25kDY72B4&t=1&usg=__aSsVeA5hpFsPzMenlyQiwcTbq9c=

 

ریچارد جورج اشتروس ( 11 ژوئن 1864- 8 سپتامبر 1949) آهنگسازی آلمانی از اواخر دوره رمانتیک و اوایل دوره مدرن بود که به ویژه اپراها و موسیقی با کلامش برجسته بود، معروفترین آنها Also sprach Zarathustra ( بخش آغاز فیلم ادیسه فضایی :2001 از استنلی کوبریک). او همچنین به دلیل رهبریش نیز مشهور بود.

 

اوایل زندگی:

اشتروس در 11 ژوئن 1864 در مونیخ متولد شد. او پسر فرانز اشتروس است، کسی که در اپرای کورت در مونیخ هورن اول بود.

 

او در سرتاسر جوانی، (اما بصورت سنتی) تحت تعلیم پدرش بود و اولین موسیقیش را در سن 6 سالگی نوشت. او نوشتن موسیقی را تقریباً تا زمان مرگش ادامه داد.

 

در طول دوران بچگی اش او شانس خوبی برای حضور در تمرینات ارکستر کورت مونیخ داشت و او همچنین از راهنمایی هایی در زمینه تئوری موسیقی و ارکستراسیون از دستیاران رهبران در آنجا بهره مند می شد. در 1874 اشتروس اولین اپراهای واگنر (Wagner)، لوهنگرین (Lohengrin)، تنهاوسر (Tannhäuser) و سیگفرید (Siegfried) را شنید؛ تاثیر موسیقی واگنر بر سبک اشتروس بسیار عمیق بود، اما در ابتدا پدرش مطالعه آن را برایش ممنوع کرده بود! هنوز او به سن 16 سالگی نرسیده بود که امتیاز Tristan und Isolde را کسب کرد. براستی، در خانواده موسیقی اشتروس، ریچارد واگنر سطح پایین محسوب می شد! بعده ها، ریچارد اشتروس هم گفت و هم نوشت که از آن عمیقاً پشیمان است.

 

در 1882 او وارد دانشگاه مونیخ شد، جاییکه او فلسفه و تاریخ هنر خواند، نه موسیقی! با این وجود، او یک سال بعد به برلین رفت، جاییکه او برای مدت کوتاهی- قبل از اینکه پست دستیار رهبر BülowHans von شود- تحصیل کرد و بعد از کناره گرفتن von Bülow در مونیخ در سال 1885 جای او را گرفت. ساخته های او در این دوران کاملاً پیرو سنت قدیم بود؛ در سبک رابرت شومان یا فلیکس مندلسن و کاملاً طبق تعلیمات پدرش. کنسرتو هورن شماره 1 او (1882–1883) نمایشگر این دوران است که هنوز هم مرتباً اجرا می شود.

 

ریچارد اشتروس در 10 سپتامبر 1894 با سوپرانو Pauline de Ahna ازدواج کرد. او به دلیل علاقه به ریاست، پرحرفی و عجیب بودنش معروف بود اما ازدواج خوبی با هم داشتند و او یک سرچشمه بزرگ الهام برای او بود. در طول زندگیش، از اولین آوازها تا آخرین آنها "چهار آواز آخر" در 1948، او صدای سوپرانو را به بقیه ترجیح می داد. تقریباً همه نقشهای اصلی اپراهای نوشته شده توسط اشتروس برای سوپرانو نوشته شده بودند.

 

سبک اشتروس هنگامیکه با الکساندر ریتر ملاقات کرد، شروع به تغییر کرد، یک آهنگساز برجسته و ویولونیست و شوهر یکی از خواهر (برادر) زاده های ریچارد واگنر. او بود که اشتروس را ترغیب به ترک سبک سنتی دوران جوانی او و نوشتن موسیقی باکلام کرد؛ او همچنین اشتروس را با مقالات ریچارد واگنر و شوپنهاور آشنا کرد. اشتروس یکی از اپراهای ریتر را رهبری کرد و بعده ها ریتر یک ترانه بر اساس Tod und Verklärung از خود اشتروس نوشت.

 

این علاقه اخیر او در اولین قطعه ای که بلوغ شخصیتی اشتروس را نشان می داد، دیده شد، موسیقی باکلام "دون ژوان" (Don Juan). وقتیکه این برای اولین بار در 11 نوامبر 1889 اجرا می شد، نیمی از تماشاگران تشویق می کردند، در حالیکه نیمی دیگر ابراز نارضایتی می کردند! اشتروس می دانست که او صدای موسیقی خودش را یافته است، می گفت: "من الان خودم به خودم دلداری می دهم با علم به اینکه من در میان راهی هستم که باید بپیمایم، کاملاً آگاهی دارم که هیچ گاه یک هنرمند وجود نداشته است که توسط هزاران نفر دیگر دیوانه تلقی شود."

 

اشتروس شروع به نوشتن سری دیگری از موسیقیهای باکلام خود شد، که شامل این کارها می شد: Aus Italien (1886)، Tod und Verklärung ( مرگ و دگرگونی،1888–1889 )، Till Eulenspiegels lustige Streiche(1894–95)، Also sprach Zarathustra(1896)، Don Quixote (1897)، Ein Heldenleben( زندگی یک قهرمان، 1897–98)، Sinfonia Domestica( سمفونی بومی، 03-1902) و Eine Alpensinfonie( یک سمفونی آلپی، 1915-1911).

 

در پایان قرن نوزدهم اشتراوس دیگر بار به اپرا جلب شد. گونترام (Guntram) در سال 1894 و فئورسنوت (Feuersnot) در سال 1901 را که از نظر منتقدان بسیار مورد ایراد قرار گرفت، ساخت. اگرچه در سال 1905 اپرای "سالمون" را بر اساس نمایشنامه ای از اسکار واید نوشت و عکس العملها نسبت به آن بسیار شدید بود، با اینحال اولین اجرای آن با 38 خواننده، موفقیت فراوانی کسب کرد. زمانی که این اپرا در متروپولیتن نیویورک اجرا شد، آنچنان فریاد و خشم تماشاگران بلند شده بود که پس از آن شب، اجراهای دیگر متوقف شد!

 

بی شک بیشتر این اتفاق به دلیل موضوع اپرا بود، دیدگاه منفی و غلط عموم نسبت به اسکار واید، اگرچه شاید بخش دیگری از نارضایتیها به دلیل ساختار شکنی و استفاده اشتراوس از نوعی بی وزنی بود که امری نا متعارف برای آن تالار اپرا محسوب می شد.

 

در جاهای دیگر، اپرا موفقیت فراوانی کسب کرد. اپرای بعدی او "الکترا" بود که از بی وزنی خیلی بیشتری در آن استفاده نمود، همچنین اولین اپرای بود که اشتراوس آنرا به همراه شاعر؛ هوگو فُن هوفمانشتال (Hugo von Hofmannsthal) نوشت. این دو هنرمند در آثار بسیار زیادی با یکدیگر همکاری کردند.

 

استرائوس بار دیگر هارمونی خود را سبک تر و ملایم تر کرد و نتیجه آن اپراهای: "شوالیه گل رُز" (Der Rosenkavalier)، "زنی بدون سایه" (Die Frau ohne Schatten)، " هلنای مصری"(Die ägyptische Helena)،"آرابلا" بود(که این مجموعه را با مشارکت هوفمانشتال نوشت) نیز "اینترمزو" 1923، "زنی که حرف نمی زد" (Die schweigsame Frau) اشعار این اپرا از استیفان زویگ (Stefan Zweig)، "فردنستاگ"(Friedenstag) و دافنه 1937 با اشعار جوزف گرگور (Joseph Gregor) و زویگ، اپرای "عشق دانه" (Die Liebe der Danae) اشعار از گرگور، "کاپریچیو" اشعار از کلمنس کرائوس (Clemens Krauss) از دیگر اپراهای او بودند.

 

اشترائوس همچنین "پیانو نوازان" (player piano) را برای سیستم هوپفلد (Hupfeld system) اجرای زنده و ضبط نمود که تمام این آثار تا به امروز در دسترس هستند. آثار تک نوازی و گروه نوازی استرائوس شامل آهنگهایی برای پیانو می باشد که روش آن همراه با هارمونی محافظه کارانه ای است(که بسیاری از آن آثار گم شده است). بسیاری از آثار او چندان مورد توجه نیست؛ مثلا کوارتتهای زهی او به ندرت شنیده شده، سونات معروف ویولن E در سال 1887 و همچنین قطعات بسیار مشهور اواخر عمرش...

 

استرائوس در سراسر طول عمرش تنها شش اثر برای موسیقی مجلسی نوشته است که از 4 تای آن بعدها برای تنظیم اپرا استفاده کرد. آخرین موسیقی مجلسی او در سال 1940 "آلگریتو در E" برای ویولن و پیانو است. او کنسرتو هایی نیز دارد که مشهورترین آن؛ کنسرتوی دوبل هورن است که همچنان به عنوان قطعه ای استاندارد برای تک نوازان این ساز استفاده می شود، پوئم سمفونیک "دون کوئکسیتو" برای ویولنسل، ویولا و ارکستر، کنسرتوی ابوا که به تشویق جان د-لانکی (John de Lancie) سرباز و نوازنده آمریکایی ابوا که او را بعد از جنگ ملاقات کرد، ساخته شد. دوئت کنسرتو برای باسون، کلارینت و ارکستر که از کارهای پایانی او می باشد. اشترائوس خود اعتراف می کند که این دوئت-کونسرتو قسمتی اضافه دارد که کلارینت نقش "پرنسس" و باسون "خرس" (دیو) را ایفا می کنند که هر دو با هم می رقصند و در پایان خرس به پرینس تبدیل می شود.

 

بعد از حاکمیت نازیها فضای حاکم بر آلمان محافظه کارانه تر شد. بسیاری گفته ها حاکی از آن است که اشتراوس کاملا غیر سیاسی بوده و هیچ گاه با نازیها مشارکت و همکاری نداشته اما گفته شده وی در قسمتی اداری برای نازی ها کار میکرده، به همین دلیل زمانی که نازی در قدرت بود چندین موسیقیدان رهبری آثارش را نپذیرفتند، در این میان "آرتور توسکانینی" (Arturo Toscanini) گفته است: "در مقابل اشترائوس آهنگساز کلاه را از سرم بر می دارم، در مقابل اشترائوس کلاه را بر روی سرم نگاه خواهم داشت." در نوامبر 1933 ژوزف گوبلس (Joseph Goebbels) اشترائوس را به عنوان رئیس "مرکز فرهنگ و موسیقی آلمان" (Reichsmusikkammer) برگزید.

 

استرائوس برای آنکه بدرو از سیاست باقی بماند تصمیم داشت موقعیت خود را در این پست (رئیس مرکز فرهنگ و موسیقی آلمان)حفظ کند، تصمیمی بخاطر آن بسیار سرزنش شد. زمانی که در این پست بود "المپیک هامن" (Olympische Hymne) را برای المپیک تابستانی 1936 نوشت و توانست با چندین سرباز آلمانی ارتباط دوستانه ای برقرار کند. در حقیقت قصد اصلی او حفاظت از جان عروسش آلیس، بود (شخصی که یهودی و تحت تعقیب گشتاپو بود) در سال 1935 استرائوس به دلیل آنکه از حذف برنامه اجرای اپرای دوست یهودیش استفان زویک امتناع نمود، مجبور به استعفا از "مرکز فرهنگ و موسیقی آلمان" شد. وی به زویگ نامه ای حمایت آمیز نوشت و به نازیها توهین فراوان کرد که این نامه توسط گشتاپو از بین رفت.

 

تصمیم وی در تولید اپرای تک نفره "فردنستاگ" در سال 1936 در زمان جنگ، به ویژه به عنوان سرودی برای صلح و در زمانی که همه خود را برای جنگ آماده کرده بودند به عنوان حرکتی شجاعانه یاد می شود.

 

با تضاد بین آزادی و اسارت، جنگ و صلح، نور و تاریکی، این فکر از نظر بسیاری به فیدلو (Fidelio) تشبیه شد. این اپرا کمی پس از وقفه در جنگ در سال 1939 توقیف شد.

 

عروس وی آلیس در سال 1938 دستگیر شد، استرائوس سعی کرد با برلین ارتباط برقرار کند تا بتواند او را نجات دهد، او همچنین سعی کرد از موقعیت خود برای حفظ جان دوستان و همکاران یهودی خود استفاده کند. متاسفانه اشتراووس هیچ نوشته و اثر ضبط شده ای از خود مبنی بر تنفرش از نازی ها به جا نگذاشته. در سال 1942 استرائوس به همراه خانواده اش از گارمیش (Garmisch) به وین نقل مکان کرد (جایی که آلیس و فرزندانش در آنجا در امان باشند.) متاسفانه استرائوس نمی توانست به طور کامل از خانواده یهودی خود محافظت کند و در اوایل سالهای 1944 زمانی که اشترائوس در کنار خانواده اش نبود آلیس و پسرش توسط گشتاپو ربوده شدند و دو شب در زندان ماندند.

 

تنها دخالت شخصی خود اشترائوس باعث آزادی آنان شد و آنان را به گارمیش باز گرداند که در پایان جنگ به نوعی در خانه زندانی بودند. اشترائوس آهنگ متامورفوزن (Metamorphosen) را برای 23 ساز زهی (10 ویولن، 5 ویولا، 5 ویولنسل و 3 کنترباس) در سال 1945 کامل کرد. این اثر را اشترائوس به نشانه عزاداری و اندوهش از بمباران عمارت اپرای محبوبش "هوفت تئاتر" در مونیخ، نوشت. در آوریل 1945 اشترائوس توسط سربازان امریکایی در گارمیش دستگیر شد!

 

او به ستوان آمریکایی میلتون ویس (Lieutenant Milton Weiss) گفت: "من ریچارد اشترائوس، ْآهنگساز شوالیه گل رُز و سالمون هستم." و س بر حسب تصادف خود نیز موسیقیدان بود و سرش را به نشان تایید پائین انداخت! افسر امریکایی که او نیز موسیقیدان بود اشترائوس را در مکانی امن و تحت حمایت خودش قرار داد.

 

اشتراوس در سال 1948 آخرین اثر خود را نوشت؛ "آخرین چهار شعر" برای صدای سوپرانو و ارکستر. برای این نقش سوپرانو کریستن فلاگستاد (Kirsten Flagstad) را در ذهن داشت. کریستن آنرا برای اولین بار اجرا کرد و ضبط شد اما کیفیت ضبط خیلی پائینی دارد. از بهترین اشعار وی می توان Zueignung ، Cäcilie، Morgen و Allerseelen را نام برد.

 

اگرچه در مقایسه با آهنگسازان جوانتر آثار ریچارد اشترائوس ممکن است قدیمی و غیر متداول به نظر آید اما همچنان اشعار و آهنگهای او در دید تماشاگران و اجرا کنندگان، محبوب و مشهور است. اشترائوس در سال 1947 گفته: "ممکن است من آهنگساز درجه یک نباشم، اما آهنگساز رده اول درجه دوم هستم!" ریچارد جرج اشترائوس در 8 سپتامبر 1949 در گارمیش آلمان در سن 85 سالگی درگذشت.جورج سولتي که جشن تولد 85 سالگی استرائوس را برگزار کرده بود در طی مراسم تدفین او، ارکستر را نیز رهبری کرد.

 

ریچارد اشترائوس ضبطهای فراوانی را از آثارش انجام داده، همانند اجرای موسیقی از آهنگساز آلمانی – اتریشی هارولد شوئنبرگ (Harold C. Schonberg). با آنکه اشترائوس رهبر بسیار توانایی بود اما دقت فراوانی را برای ضبطهایش به خرج نمی داد. در سال 1929 اپراهای تیل النسپیشل و دون خوان را به همراه ارکستر اپرای برلین اجرا کرد که به عنوان یکی از بهترین آثار اولیه ضبط از نوع الکتریکی شناخته شده، اگرچه اصل آن بر روی دیسکت 78 rpm ضبط شده بود، صدای عالی نیز داشت و برای آن دوره و نوازندگان و اجرا کنندگان بسیار فوق العاده و هیجان انگیز بود، (علی رغم اشتباه فاحش یکی از سولیستها در اجرای بسیار معروفی ازتیل النسپیشل!)

 

شوئنبرگ در ضبطهای استرائوس از سمفونی شماره 40 موتسارت و سمفونی شماره 7 در بتهوون، نقدی نوشته است: "هیچ گاه هیچ تغییر یا آهستگی در بیان یا نوانسها وجود ندارد. حرکت کند به همان اندازه حرکت تند سرزندگی را دنبال می کنند و آخرین حرکت با قطع شدیدی در چهار دقیقه و بیست و پنج ثانیه به پایان می رسد. در حالی که باید 7 تا 8 دقیقه به طول انجامد."

 

تحلیلهای سال 1994 پیتر گوتمان در این ارتباط، در سایت classicalnotes.com بیان داشته: "اجراهای سمفونیهای هفتم و پنجم بتهوون، همچنین اجراهای سه سمفونی آخر موتسارت با آنکه تا حدی خلاف عرف اجرا شده اند اما بسیار خوب هستند. از بهترین آثار ضبط شده استرائوس پوئم سمفونیکهای خود او است. درست است که بر اساس پیشنهادات منتقدان در هنگام خواندن یک قطعه موسیقی و نتها باید از احساسات چشم پوشید و به جای آن حالتی خشک و تنها بر اساس ساختار کار داشت، اما به جای اینها چرا نگذاریم موسیقی خودش زبان بگشاید و ما را هدایت کند. درست است که سرعت آثار اشترائوس به طور کل بالا است، اما به درستی با موسیقی مدرن و معاصر همگام و همکلام است و امروزه بیشتر برای کلیپهای کانال موسیقی MTV مناسب است تا برنامه های شبانه اپرا و یا رمانهای حجیم 100 صفحه ای."

 

بعد از جنگ جهانی اول اجرای آثار آهنگسازان آلمانی- اتریشی متداول شده بود. اشتراووس به عنوان آهنگساز بزرگ آلمانی زبان، افتخار ملتش بود. یکی از نکات بسیار جالب درباره ضبطهای او شاید اولین اجرای کامل از سمفونی آلپین باشد که در سال 1941 با برچسب

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
عرضه شد که در آن اشترائوس از سری کامل سازهای ضربی استفاده کرده بود. شدت و شکوه بالای آن اجرا، در رقابت با ضبط دیجیتال هربرت فُن کارایان قرار گرفت که چندین سال پس از اثر ضبط شده استرائوس، آنرا با فیلارمونیک برلین اجرا و ضبط کرد.

 

بسیاری از آثار اشترائوس از همان صدای نحیف رادیو نیز، توانایی فوق العاده و شور رهبر خود را فریاد می زنند. در سال 1944 اشترائوس 80 سالگی خود را جشن گرفت و فیلارمونیک وین را رهبری نمود و بیشتر آثار خود با این ارکستر را ضبط کرد، وی همچنین موسیقی برای باله Schlagobers نوشت که به همراه این ارکستر اجرا و ضبط کرده اما به ندرت شنیده شده.

 

images?q=tbn:ANd9GcSzoDRXdiPymUCRkrRjoqpHFNWBAz0azcoFQO4_8TAJO3-9_70&t=1&h=164&w=227&usg=__R4Mj8wWBRBuhAnnxwFAzknT9-9M=

 

استرائوس برای ضبطهای بعدی خود به نسبت آثار اولیه اش نیروی بیشتری گذاشت که بر روی نوارهای دستگاه ضبط مگنتفون (Magnetophon) ضبط می شدند. آثار بعدی با ضبطهای وانگارد (Vanguard Records) بر روی LP ضبط شدند که بعضی از این آثار بر روی CD ضبط شده که به اصلشان وفادار بوده اند و در میان دیگر اجراها ارزش شنیده شدن را دارند.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

پيتر ايليچ چايكوفسكى

 

1985.jpg

پيتر چايكوفسكي به روسي Пётр Ильич Чайковский ( P. tchaikovsky 1893-1840 ) فرزند يك بازرس معدن بود. در دوران تحصيلات دبيرستاني زبان فرانسه را آموخت و با موسيقي آشنا شد. در نوزده سالگي از يك مدرسه حقوق فارغ التحصيل شد و به خدمت دولت درآمد. ولي دوسال بعد در يك انستيتوي موسيقي تازه تأسيس به عنوان دانشجو پذيرفته شد اين انستيتو همان بود كه بعدآً بصورت كنسراوتوار مشهور سنت پترزبورگ درآمد. (پیتر از كودكی باهوش و بسیار حساس و شیفته موسیقی بود و در ۲۳ سالگي كار دولتی را رها نمود و به فراگیری موسیقی و آهنگسازی پرداخت و در سال ۱۸۶۶ تحصیلش پایان یافت و به او استادی هارمونی اركستر پیشنهاد شد.) چهار سال بعد از آن انستيتو فارغ التحصيل شد . به خاطر تصنيف يك كانتات بر اساس قصيده در ثناي شادماني، اثر شيللر به دريافت مدال نقره توفيق يافت. قصيده شيللر همان بود كه بتهوون در موومان چهارم سمفوني نهم خود از آن استفاده كرده بود. سال بعد در كنسرواتوار مسكو كه به مديريت نيكلا روبينشتاين اداره مي شد سمت استادي رشته هارموني به چايكوفسكي محول شد. نيكلا روبينشتاين برادر آنتون روبينشتاين استاد چايكوفسكي در سنت پترزبورگ بود. چايكوفسكي در اواسط بيست سالگي بود كه جداً به كار آهنگسازي روي آورد. از نخستين آثار وي، يك سمفوني روياي زمستاني چند اورتور و قطعاتي برا مجموعه سازهاي اركستر موسيقي مجلسي بود. ولي فقط سال 1869 يعني در بيست و نه سالگي بود كه نخستين نشانه هاي سبك خاص وي در تصنيف يك پوئم سمفونيك تحت عنوان تقدير مشخص شد. (بین سال های ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۵ سمفونی های ۲ ، ۳ و ۴ اپرا و رومئو و ژولیت و یك موسیقی محلی را ساخت و در سال های ۱۸۸۸ تا ۱۸۹۳ با تورهای هنری به اروپا و آمریكا مسافرت كرد و با اجرای كنسرت ها و رهبری آنها بر شهرت او افزوده شد. یكی از بهترین آثارش سمفونی ششم است كه در سال ۱۸۹۳ آن را ساخت. ) آثار چايكوفسكي بيش از هر اثر ديگر آهنگسازان روس، در سراسر جهان اجرا مي شود. و از مشهورترين آثار وي مي توان باله درياچه قو ، اپراي اوژن اونگين و سه سمفوني آخر و كنسرتورهاي ويلن و پيانو را نام برد. وي را از جمله آهنگسازان روس مي شناسند كه موسيقي اش بازتاب وضعيت اجتماعي روسيه است. او به آثار خود نگرشي عميق و منتقدانه داشته و بسياري از آثار اوليه خود را خود را از بين برده است. به خلق آثار ايراني توجه بيشتري داشته و بر اين عقيده بوده است كه با ابزار اپرا ، انسانهاي بيشتري را مي توان مورد خطاب قرار داد. چايكوفسكي در آثارش از عناصر ملي قهرماني و مردمي روسيه بهره برده است. در ادبيات و فلسفه مطالعات بسيار داشته ، با چند زبان اروپايي آشنا بوده و تأثير موسيقي غرب بر آثارش را پذيرا بوده است. موتسارت را بيش از حد ستايش كرده و سمفونيهاي بتهوون الگوي بسياري از آثارش بوده است.

 

نگاهي عميق تر به زندگي و آثار چايكوفسكي:

شايد اكثر ما بر اين باور باشيم كه دست سرنوشت موسيقيدان برجسته اى همچون پيتر چايكوفسكى را از ابتداى عمر در مسير پيشرفت در دنياى موسيقى قرار داده است ولى واقعيت ماجرا چيز ديگرى است. در حقيقت معلم پيانوى چايكوفسكى كه رادولف كاندنيگر نام داشت بيش از هر كسى سعى در منصرف كردن چايكوفسكى از انتخاب دنياى موسيقى به عنوان شغل داشت. شايد اين از خوش شانسى آيندگان بود كه چايكوفسكى هيچ گاه نصيحت معلمش را جدى نگرفت. پيتر ايليچ چايكوفسكى در ۷ مه ۱۸۴۰ در شهر كامسكو وتكنسك متولد شد. وى دومين فرزند ارشد خانواده هشت نفره اش بود. زمانى كه فقط شش سال داشت قادر به خواندن زبان هاى فرانسه و آلمانى بود و در هفت سالگى در كنار سرودن شعرهايى به زبان فرانسه، تعليمات پيانوى خود را آغاز كرد. هشت سال اول زندگى وى در آرامش و سكون نسبى سپرى شد تا اينكه در سال ۱۸۴۸ پدر وى كه مهندس معدن بود از شغل دولتى خود استعفا داد و آن زمان خانواده وارد برهه سختى از زندگى همراه با نقل مكان هاى دائم شد. در سال ۱۸۵۰ بود كه چايكوفسكى در كلاس هاى مدرسه حقوق الهى (فقه) سنت پترزبورگ حضور پيدا كرد و در سال ۱۸۵۹ به عنوان كارمند دفترى در وزارت دادگسترى مشغول به كار شد. او آموزش هاى موسيقى خود را تحت نظر ليكلاى زارمبا ادامه داد تا اينكه در سال ۱۸۶۲ هنرستان موسيقى سنت پترزبورگ افتتاح شد و وى بلافاصله در آنجا حضور يافت. يك سال بعد چايكوفسكى از وزارت دادگسترى استعفا داد تا به صورت تمام وقت در كلاس هاى هنرستان موسيقى حضور يابد. استعداد و اشتياق فراوان چايكوفسكى توجه مدير هنرستان، آنتوان روبنشتاين را به خود جلب كرد و از اين رو وى را مجبور به گذراندن تمام دوره هاى آموزشى حتى دوره رهبرى اركستر كرد. چايكوفسكى هميشه از مواجه شدن با اركستر _ حتى به عنوان رهبر _ وحشت زده بود و از ترس اينكه مبادا از ترس، سرش پايين بيفتد با دست راست اركستر را رهبرى مى كرد و دست چپش را زير چانه اش مى گذاشت تا سرش را بالا نگه دارد. پس از طى چهار سال دوره آموزش، او از هنرستان فارغ التحصيل شد و براى تدريس به هنرستان موسيقى مسكو رفت و آنجا بود كه آهنگسازى را آغاز كرد. طى دو سال اول اقامتش در مسكو اولين قطعه سمفونى و اپراى خود به نام «وى ودا» (voyevoda) را ساخت. او در سال ۱۸۶۸ موفق به ملاقات گروهى مشهور به نام گروه پنج كه متشكل بود از پنج موسيقيدان جوان اهل روسيه به نام هاى بالاكيرف، بورودين، جوى، ماسورگسكى و ريمينسكى را ملاقات كرد. به رغم احترام و علاقه اى كه چايكوفسكى براى اين گروه قائل بود _ تا حدى كه سمفونى دوم خود را در پاسخ به احساسات گرم آنها ساخت _ هرگز به آنها ملحق نشد و پس از مدتى به اين نتيجه رسيد كه اعضاى گروه بيشتر تمايلات اينترناسيوناليستى دارند تا ناسيوناليستى. در خلال سال هاى ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۵ اوسه آهنگ اپراى ديگر ساخت و به عنوان منتقد موسيقى در موسسه راسكى و دوموستى مشغول به كار شد. در سال ۱۸۷۷ يكى از شاگردانش به نام آنتونيا ميلى كوا به وى اظهار علاقه كرد و تلويحاً تهديد به خودكشى كرد. چايكوفسكى آنچنان غرق در نوشتن اپراى «اوزن انگين» بود كه نمى توانست پيشنهاد آنتونيا را رد كند. پس از طى رسومات، اين دو به ازدواج هم درآمدند ولى پس از ۹ هفته منحوس از هم جدا شدند. شوك ناشى از اين ماجرا به حدى بود كه چايكوفسكى اقدام به خودكشى كرد و خوشبختانه توسط برادرش نجات يافت. پس از طى دوران نقاهت چايكوفسكى براى تمدد اعصاب به سوئيس سفر كرد و پس از مدتى سرى هم به ايتاليا زد. چايكوفسكى تا زمانى كه در قيد حيات بود، حمايت مالى خود را از آنتونيا دريغ نكرد و در مقابل آنتونيا روابط عاطفى متعددى را با ديگران برقرار كرد و در نهايت در سال ۱۹۱۷ در يك آسايشگاه روانى درگذشت. در همين سال ها بود كه مادام نادژدا وان مك، چايكوفسكى را تحت پشتيبانى خويش قرار داد و وى را به مدت يك سال از تدريس معاف كرد تا زمان بيشترى براى نوشتن آهنگ و آهنگسازى داشته باشد. اين دو هيچ گاه يكديگر را ملاقات نكردند ولى مكاتبات صادقانه فراوانى با يكديگر داشتند و چايكوفسكى سمفونى چهارم خود را در ستايش وى نوشت. (چایكوفسكی مدت ۱۳ سال با زنی به نام مادام ون مك كه بسیار ثروتمند بود مكاتبه داشت كه تعداد نامه ها به ۳۰۰ می رسد. بیوه نامبرده كمك های مالی فراوانی به چایكوفسكی كرد. تنها پیوند این دوستی عجیب نامه بود. آنها هرگز یكدیگر را ندیدند. در سال ۱۸۹۰ این نامه نگاری پایان گرفت و از فرشته نگهبان او خبری به دست نیامد. چایكوفسكی بسیار اندوهگین شد .) پس از آن چايكوفسكى شهرت قابل توجهى در روسيه، آمريكا و حتى انگلستان كسب كرد. در سال ۱۸۸۵ او به خانه اى در حومه شهر نقل مكان كرد و در آنجا اثر «مالفرد» را نوشت. سال هاى ۱۸۸۸ و ۱۸۸۹ به عنوان رهبر اركستر به آلمان، فرانسه و انگلستان سفر كرد. پس از توليد و اجراى قطعه «زيباى خفته» در سال ۱۸۹۰ چايكوفسكى براى تكميل قطعه اپراى «بى بى پيك» (Queen of spades) به فلورانس سفر كرد. در همين اثنا حمايت هاى مادام وان مك به علت مريضى يا فشارهاى وارد از طرف خانواده اش قطع شد و با اينكه در آن سال ها چايكوفسكى ديگر توانايى مالى قابل توجهى به دست آورده بود اما اين قطع ارتباط به روحيه وى صدمه اى جدى وارد كرد كه هيچ گاه برطرف نشد. در سال ۱۸۹۱ تور موفقى در آمريكا برپا كرد و در مراسم افتتاحيه تالار موسيقى (كه امروزه تالار كارلز ناميده مى شود) ظاهر شد. در سال ۱۸۹۳ او به دريافت دكتراى افتخارى موسيقى از دانشگاه كمبريج نائل آمد. در سال ۱۸۹۳ وى نوشتن سمفونى ششم ناتمام خود را كه در سال ۱۸۹۱ آغاز كرده بود تكميل كرد. اثرى كه به اعتقاد شخص چايكوفسكى بهترين بوده است. چند روز بعد، در ششم نوامبر ۱۸۹۳ چايكوفسكى در اثر ابتلا به وبا درگذشت.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

روبرت شومان

 

Robert_Schumann.jpg

 

روبرت شومان ( Robert Schuman ) در هشتم ژوئن سال 1810 در شهرتسويكاو ، يكي از شهرهاي آلمان زاده شد .

پدرش مردي تحصيل كرده ، خون گرم و گمنام بود . او كتاب فروش ، ناشر ، روزنامه نگار ، رمان نويس و مترجم اشعار بايرون بود و به همين خاطر روبرت از كودكي به كتاب و ادبيات علاقه داشت و شعر مي سرود و بعدها از دانشگاه ينا به دريافت درجه دكتراي فلسفه نايل آمد .

 

روبرت از شش سالگي به نواختن پيانو و ساخت قطعه هاي كوتاه موسيقي پرداخت و در يازده سالگي اركستر نوازندگان مدرسه را رهبري كرد .

دراين هنگام همه مردم دراروپا علاقه زيادي به فراگيري پيانو و نواختن قطعات موسيقي دو نفره داشتند كه شومان هم مستثني نبود . روبرت با پسر رهبر نوازندگان محل آشنا شد . او تحت تعليم فردريك ويك ( پدر همسر آينده خود) كه رئيس اركستر بود قرار گرفت ...

 

 

شومان از جمله كساني بود كه به معرفي مكتب باخ پرداخت و باخ را بسيار تحسين و تمجيد مي كرد .

براي خشنودي مادر به قصد تحصيل در رشته حقوق وارد دانشگاه لايپزيگ شد،اما به ندرت دركلاس ها حاضر مي شد و بيشتر به ادبيات و موسيقي مي پرداخت .

 

دربيست سالگي برآن شدكه نوازنده اي چيره دست شود.حدودهمان سال ها ، انگشتان دست راستش دچار ناراحتي هاي جدي شد براي معالجه ازدستگاهي مكانيكي كه مخصوص كشيدن وتقويت انگشت بود استفاده كرد اما اين دستگاه و درمان هاي پزشكي هيچ يك ازناراحتي او را بهبود نبخشيد . يكي ازانگشت هايش براي هميشه فلج شد و روياي نوازنده شدن فرو پاشيد .

 

روبرت درنامه اي به مادرش نوشت : " نگران انگشت من نباش ، بي آن هم مي توانم آهنگسازي كنم "

به واقع نيز اواز بيست تا سي سالگي آثارپيانويي شاعرانه فراواني ساخت كه حتا امروزه نيزبخشي مهم از رپرتوار پيانيست ها به شمارمي آيند . با اين همه ، درآن زمان بسياري بودندكه ساخته هاي او را بيش از اندازه نامتعارف و بسيارشخصي مي دانستند .

روبرت به اين كه آثارش خودنگارانه اند معترف بود :

" من از هرچه در جهان جريان دارد ، سياست ، ادبيات و انسانها تاثيرمي پذيرم ، برآن به شيوه خودتامل مي كنم وآنگاه مي خواهم احساسم رادرقالب موسيقي بيان كنم "

 

روبرت از بيست تاسي سالگي به منظورترويج موسيقي ناب ، مجله نوين موسيقي را بنيان گذاشت وبه انتشارآن پرداخت .

درمدتي كه روبرت درس پيانو مي گرفت با كلارا ويك ، دختر استادش كه از شاگردان ممتاز پدرش نيز بود آشنا شد و به او دل بست . اين دلبستگي متقابل بود .

پدر كلارا با ازدواج آن ها كاملا مخالف بود و به بهانه هاي مختلف كلارا را براي اجراي كنسرت به سفر مي برد تا از ديد روبرت دور بماند ولي آن دو پنهاني با هم مكاتبه داشتند . روبرت سونات فامينور خود را فرياد از دل برخاسته خود در آرزوي كلارا معرفي مي كرد و آن را به او تقديم كرد . پس از اينكه پدر كلارا مدتهاي طولاني اين دو دلداده را از هم دور نگاه داشت ، كلارا براي بيان احساس دروني خويش به روبرت ، روز سيزدهم ماه اوت سال 1837 كنسرتي در لايپزيك اجرا كرد و سونات فامينور روبرت را كه سالها پيش شومان به او تقديم داشته بود ، اجرا كرد و با اين عمل سوز دل خويش را بيان داشت و براي روبرت نوشت : " نمي توانستم درد نهاني خود را پنهان دارم . آنرا در ملاء عام آشكار ساختم . در نتيجه سونات تو را نواختم تا احساس دروني ام را بيان كنم . "

زماني كه كلارا بيست ويك ساله شد به رغم مخالفت شديد پدركه نمي خواست اوبه سبب ازدواج باموسيقي داني بينوا ازنوازندگي چشمگيرودرخشانش بازبماند بالاخره دربيست ويكمين سالروزتولدكلارا ( 12 سپتامبر1840 ) درسي سالگي شومان با هم پيوند ازدواج بستند .

 

ازدواج آن دو قرين سعادت شد و هشت فرزند به بار آورد . كلارا كه خود آهنگساز نيز بود ، شايسته ترين اجرا كننده آثار پيانويي همسرش به شمار مي آمد و بسياري از آثار او را به مردم شناساند .

خلق و خوي شومان براي عهده داري منصبي ثابت در موسيقي مناسب نبود . تنها مدتي كوتاه در كنسرواتوار لايپزيگ به تدريس پرداخت و درمقام سرپرست موسيقي شهردوسلدورف به سبب ناتواني درمهار اركستر و گروه كر ناموفق بود .

شومان با وجود اينكه در موسيقي اركستري مهارت نداشت ، ولي در اين رشته چهار سنفوني و چهار *اوورتور نوشت . چنانكه ذكرشد سنفوني اولش درسل ماژور از بين رفته است از اين رو سنفوني بهار نخستين سنفوني او محسوب مي شود كه درسال 1841 (درسي ويك سالگي ) به اتمام رسيد ودومين سنفوني خود را درسال 1846 ( درسي وشش سالگي ) در دوماژور نوشت وسنفوني سوم خود را به نام سنفوني رنان را در مي بمل و سنفوني چهارم را در رمينور تصنيف كرد .

 

شومان يك *كنسرتو پيانو نوشته است كه شاهكاري در نوع خود محسوب مي شود و يك كنسرتو ويلنسل و يك كنسرتو ويولن نيز در رمينور تصنيف كرده است ولي يوآخيم كه تصنيف كنسرتو ويلن رابه او پيشنهاد كرده بود ، از اجراي آن جلوگيري كرد و آنرا به كتابخانه برلين سپرد . حتي پس ازمرگ شومان با تلاش زياد كلارا دراجراي اين اثرنسخه آن را به او نسپرد ولي پس ازمرگ يوآخيم اين اثر به اجرا درآمد .

 

البته عده اي ازموسيقي شناسان نظر يوآخيم را درست مي دانند زيرا شومان اين كنسرتو را دردوره جنون خودتصنيف كرده و از اين نظر، حالات نامتعادل درآن كاملا هويداست ولي عده اي ديگرآن را با ارزش مي دانند و از آثار برجسته شومان قلمداد مي كنند .

 

شومان طي مدت زندگي خود از اختلالات عصبي و پريشاني خيال رنج مي برد . او اين حالت را از خانوده خود به ارث برده بود بطـوريكه پس از رسيدن به سن خاصي يكي از استخوانهاي مغز آنها رشد مي كرد و در نهايت به مرحله جنون كشانيده مي شدند ( شايد يكي از دلايل مخالفت پدر كلارا با ازدواج آنها به اين خاطر بوده است )

شومان در سال 1853 ( سه سال قبل از فوت ) دشوارترين سالهاي عمر خود را گذراند . بيماري عصبي اش اوج گرفت . حس بينايي و شنوايي او مختل و از تكلم بازايستاد و بالاخره كاملا ديوانه شد .

درآثار پيانويي شومان كه حاكي از اضطراب است چنين حالتي مشهود است . او در نهايت به مرحله جنون رسيد و در اواخر عمر دست به خودكشي زد . او در 1854 ( در چهل و چهار سالگي ) با به زير افكندن خود از بالاي پلي به داخل رود راين قصد خودكشي كرد اما نجات يافت . به درخواست خود به آسايشگاه رواني ايدنيخ فرستاده شد . اواخر عمرش آنچنان بيماري اش حاد گرديد كه پزشكان ملاقات با او را منع كردند .

دو سال بعد يعني در 29 ژوئيه سال 1856 ( در چهل و شش سالگي ) اين شاعر فيلسوف و موسيقي دان بزرگ در آغوش همسر فداكارش كلارا درگذشت و او را در شهر بن به خاك سپردند .

 

پس از مرگ شومان ، كلارا با اجراي آثار روبرت به معرفي همسرش پرداخت . اين زن باوفا بزرگترين خدمت را به همسر خويش كرد بطوريكه با اجراي قطعات همسرش او را كه تا آن زمان ناشناس بود به جهان معرفي كرد .

كلارا در واقع همسري بود كه هنر شومان را خلق كرد و او را يكي از بزرگترين آهنگسازان آلمان نمود .

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

فردریک فرانسوا شوپن

 

Frederic%20chopin1.jpg

 

فردریک فرانسوا شوپن (Frédéric François Chopin مارس ۱۸۱۰ - اکتبر ۱۸۴۹) نوازنده پیانو و آهنگساز لهستانی بود.

او در روستای زلازولا در نزدیکی ورشو از مادری لهستانی و پدری فرانسوی بدنیا آمد. پس از آنکه به عنوان یک کودک نابغه در سرزمین مادری اش شناخته شد در ۲۰ سالگی لهستان را برای رفتن به پاریس ترک کرد و در آنجا به عنوان نوازنده، معلم موسیقی و آهنگساز شروع به فعالیت کرد و به مدت ۱۰ سال از ۱۸۳۷ تا ۱۸۴۷ با ژرژ ساند نویسنده فرانسوی ارتباط داشت. شوپن در تمام طول عمر خوداز ضعف جسمانی رنج می‌برد تا آنکه درسال ۱۸۴۹ در ۳۹ سالگی بر اثر سل ریوی درگذشت.

 

شوپن اغلب آثارش را برای پیانو تنها می‌نوشت اما در میان کارهایش می‌توان قطعاتی برای پیانو و همراهی کننده یافت. ملودی اصل تقویت کننده اثر اوست و هیچ چیزی در آن از تزیین بی دلیل و زاید برخوردار نیست. گرچه در آثارش تکنیک نوازندگی بالایی به چشم می‌خورد ولی نحو بیان شاعرانه و نوانس‌ها کارهای او را از آثاری که فقط تکنیک نوازندگی در آن‌ها مد نظر قرار گرفته‌است متمایز می‌کند. او تعدادی از فرم‌های موسیقی را ابداع نمود اما مهم‌ترین نوآوری‌هایش را درقالب فرم‌هایی مثل سونات پیانو، والس، نوکتورن، اتود، پرلود و پولونِز به نمایش گذاشته‌است.

 

 

شوپن در زلازولا شهری در مرکز لهستان به دنیا آمد. پدرش نیکولا شوپن یک مرد فرانسوی بود که اصلیتی لهستانی داشت. او در سال ۱۷۸۲ به لهستان رفت و با تکلا جوستینا که یک لهستانی بود ازدواج کرد و در لهستان سکنی گزید.

 

بر اساس گفته‌های خانواده این آهنگساز، شوپن در ۱ مارس ۱۸۱۰ به دنیا آمده‌است. او همیشه از این تاریخ، به عنوان روز تولدش نام می‌برد. ولی مدارک مربوط به غسل تعمیدش ۲۲ فوریه را روز تولد او اعلام می‌کند که به احتمال زیاد این دوگانگی در اعلام تاریخ تولد او رامی توان تنها به عنوان یک اشتباه از سوی کشیش نویسنده این مدرک دانست(مدرک در ۲۳ آوریل نوشته شده بود که ۸ هفته پس از تولد وی بود).

 

خانواده شوپن در اکتبر ۱۸۱۰ به ورشو نقل مکان کردند. استعداد موسیقایی شوپن جوان در سال‌های آغاز زندگی اش ظهور کرد تا آنجا که در ورشو به لقب موتسارت دوم مشهور شد. شوپن قبل از ۷ سالگی دو پولونز (در سل مینور و در سی بمل ماژور) نوشت که اولی توسط پدر سیبولسکی-سرپرست مدرسه نوازنده ارگ و یکی از معدود ناشران موسیقی در لهستان- منتشر شد. با انعکاس نبوغ خارق العاده او در روزنامه‌های ورشو، شوپن کوچک مورد توجه و پذیرش سالن‌های کنسرت اشرافی در پایتخت قرار گرفت. او از این زمان اجرای کنسرت‌های خیریه خود را آغاز کرد و اولین کنسرت پیانو خود را در ۸ سالگی اجرا کرد. او نخستین درس‌های حرفه‌ای پیانو را از زیونی (متولد ۱۷۵۶ در بوهم) آموخت. این دوره از سال ۱۸۱۶ تا ۱۸۲۲ به طول انجامید، شوپن از زیونی به نیکی یاد می‌کرد گرچه او خیلی سریع از استادش پیشی گرفت. یکی دیگر از کسانی که در پیشرفت شوپن نقش بسزایی را ایفا کرد ویلهلم وورفل (متولد ۱۷۹۱ در بوهم) بود. این نوازنده پیانو پرآوازه که استاد کنسرواتوار ورشو بود درس‌های گرانبهایی را -گرچه نامنظم- در نواختن ارگ -و احتمالاً پیانو- به شوپن آموخت. شوپن در پاییز ۱۸۲۶ نزد جوزف السنر (متولد ۱۷۶۹) آهنگساز کنسرواتوار ورشو شروع به یادگیری تئوری موسیقی، هارمونی و آهنگسازی کرد.

 

شوپن در ۱۸۲۹ شاهد اجرای یکی از کنسرت‌های نیکولو پاگانینی نوازنده بی همتای ویلن در ورشو بود. او همچنین یوهان نپوموکا هومل آهنگساز و نوازنده پیانو آلمانی را ملاقات کرد. شوپن در آن سال به وین رفت و دو کنسرت در آنجا اجرا نمود که اجرای آن‌ها باعث شد تا پیام‌های متفاوتی را دریافت کند که شامل مقالاتی دلگرم کننده و انتقادهایی در رابطه با آرام نواختن بیش از اندازه او بود.

 

او در ورشو نخستین اجرا از کنسرتو پیانو در فا مینور را ارائه نمود و اولین اجرا از کنسرتو پیانو دیگرش می مینور را در نشنال تئاتر در ۱۷ مارس ۱۸۳۰ به نمایش گذاشت. در ۱۸۳۰ دوباره به وین رفت و این دو کنسرتو پیانو اش را اجرا نمود.

 

شوپن در وین خبرهایی درباره شورش ماه نوامبر روسیه علیه لهستان شنید که این باعث شداز تصمیمش برای بازگشتن به کشورش صرف نظر کند. او چند ماه دیگر در وین اقامت گزید و پس از آن به مونیخ و اشتوتگارت و سپس در اوایل اکتبر به پاریس رفت. شوپن تا پیش از این بسیاری از آثار مهم خود را تصنیف کرده بود که تعدادی از اتودهای اپوس ۱۰ و دو کنسرتو پیانو اش از آن جمله‌اند.

 

 

شوپن در پاریس با چند تن از بهترین نوازندهای پیانو آن زمان آشنا شد که فردریش کالکبرنر، فردیناند هیلر و فرانتس لیست از آن جمله هستند و در همین زمان بود که ارتباط صمیمی او با آهنگسازانی مثل هکتور برلیوز، فلیکس مندلسون و وینچنتزو بلینی شکل گرفت. موسیقی او تا پیش از این توسط آهنگسازان بسیاری مورد تحسین قرار گرفته بود تا جایی که روبرت شومان درباره او به دیگران گفت:آقایان، کلاهتان را به احترام یک نابغه بردارید.

 

شوپن در ۱۸۳۵ با خانواده اش در کارلسبد ملاقات کرد و آن‌ها را تا محل سکونتشان در دشن و سپس تا ورشو همراهی کرد و پس از آن چند هفته‌ای را در درسنین اقامت گزید و بعد به لیپزیگ عزیمت کرد و در آنجا مندلسون و شومان را ملاقات نمود. او هنگام بازگشت از این سفر دچار حمله شدید تنگی نفس شد که این حمله به قدری طاقت فرسا بود که روزنامه‌های لهستانی خبر درگذشت او را منتشر کردند.

 

شوپن در ۱۸۳۸ با ژرژ ساند -که شش سال بزرگ‌تر از او بود- آشنا شد و این رابطه که به سختی می‌توان درباره شیرین یا تلخ بودنش قضاوت کرد تا سال ۱۸۴۷ به طول انجامید. آن‌ها در زمستان ۱۸۳۹ به مایورکا رفتند که هوای نامساعد آنجا و نمناک بودن اتاق‌هایی که شوپن در آن‌ها اقامت داشت، تأثیر بسیار بدی بر سلامتی وی گذاشت تا آنجا که آن‌ها مجبور به بازگشت به خانه شدند و شوپن پس از آن دیگر هرگز نتوانست سلامت خود را بازیابد. در سال ۱۸۴۵ مشکلات زیادی در رابطه بین شوپن و ساند ظاهر شد و در ۱۸۴۶ این رابطه با ورود مشکلات خانوادگی تیره تر گردید و این همان سالی بود که ساند یکی از رمان‌هایش به نام نوکرزیا فلوریانی را که اصلاً برای شوپن خوشایند نبود را منتشر کرد. داستان این رمان به داستان یک هنرپیشه ثروتمند و یک شاهزاده بیمار برمی گردد که احتمالاً بازتابی از روابط میان خود او و شوپن است. مشکلات خانوادگی سرانجام در سال ۱۸۴۷ به قدری قوت گرفت که منجر به قطع رابطه شوپن با ساند شد.

 

شوپن در ۱۸۴۸ آخرین کنسرتش را در پاریس اجرا نمود و سپس به اسکاتلند و انگلستان رفت اما شدیدا بیمار شد تا آنکه در ۱۷ اکتبر ۱۸۴۹ هنگامی که به پاریس باز می‌گشت، در خانه خواهرش لودویکا درگذشت. روز پس از آن ماسکی از صورت و دست‌هایش ساختند و سپس بدن او را گورستان پر لاشز به خاک سپردند . او پیش از مرگ درخواست کرد در مراسم خاک سپاریش رکوییم موتسارت اجرا شود در این مراسم مارش عزا از سونات پیلنو در سی بمل مینور اثر خودش نیز نواخته ش به وصیت او و به ابتکار خواهرش، قلب او به میهن اصلی او لهستان برده شد و امروز در کلیسایی در ورشو نگه‌داری می‌شود.

 

 

همه آثار شوپن برای پیانو نوشته شده‌اند که این آثار یا به صورت تکنواز هستند یا با همراهی پیانو دوم، ویلن، ویلن سل، آواز و یا ارکستر.

آثار طولانی او همانند ۴ بالاد، ۴اسکرتزو، بارکاروله۶۰.Op ،فانتزی ۴۹.Op و سونات‌هایش همانند آثار کوتاه تر او مثل ایمپرومتوها، مازورکاها، نوکتورن‌ها، والس‌ها و پولونزهای او، جایگاهی تثبیت شده در بین آثار (رپرتوار) پیانو دارند.دو مجموعه مهم شوپن برای پیانو تنها عبارت اند از ۲۴ پرلود ۲۸.op و اتودهای ۱۰.op و ۲۵.op.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

کریستوف ایشنباخ

z05312br6im1.jpg

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
رهبر و پیانیست مشهور آلمانی، متولد ۲۰ فوریه ۱۹۴۰، برسلا – آلمان (امروزه متعلق به کشور لهستان) است. کریستوف ایشنباخ در زمان جنگ جهانی دوم پدر و مادرش را از دست داد. در نتیجه این فقدان برای یک سال صحبت نکرد تا آنکه از او سوال شد آیا مایل است سازی بنوازد! در سال ۱۹۴۶ دخترعمه مادرش والیدور ایشنباخ (Wallydore Eschenbach) او را به فرزندی پذیرفت. بعد از جنگ، کریستوف در کنار نامادری مهربانش به یادگیری پیانو پرداخت.

 

او در سن ۱۱ سالگی شاهد رهبری ویلهم فورت ونگلر (Wilhelm Furtwängler) بود که تاثیری عمیق بر وی گذارد.

کریستوف در سال ۱۹۵۸ در هنرستان موسیقی در شهر کولوگن ثبت نام کرد. در سال ۱۹۵۹ آغاز به یادگیری پیانو نمود. به عنوان آهنگساز، ایشنباخ جوایز اول رقابت های پیانوی فراوانی را از آن خود کرد، مثل جایزه اول رقابت کارلا هاسکی ۱۹۶۵ در سوئیس.

در سال ۱۹۶۴ اولین آلبوم خود را با اجرایی از آثار موزار و با برچسب دویچه گرامافون عرضه کرد. ایشنباخ به یادگیری رهبری از جرج سل (George Szell) ادامه داد و بیش از سه سال به همراه وی کار کرد، به اضافه هربرت فن کارایان (Herbert von Karajan) که برای نزدیک به بیست و پنج سال استاد راهنمایش بود.

در سال ۱۹۸۱ ایشنباخ رهبر میهمان ارکستر زوریخ شد و از سال ۱۹۸۲ تا ۸۶ به عنوان رهبر اصلی این ارکستر منصوب شد. از دیگر مقامهای وی، مدیر موسیقی ارکستر سمفونیک هوستون ۱۹۸۸-۹۹، رهبر ارکستر سمفونیک هامبورگ ۱۹۹۸-۲۰۰۴ و مدیر موسیقی جشنواره تابستانی راوینیا در ارکستر سمفونیک شیکاگو ۱۹۹۴-۲۰۰۵٫ وی به عنوان تک پیانیست و رهبر، بیش از ۸۰ اثر ضبط شده دارد و در چندین مستند تلویزیونی نیز حضور یافته که بسیاری از کنسرتهای وی از شبکه های اروپایی، آمریکا و ژاپن پخش شده است.

از سال ۲۰۰۰ ایشنباخ مدیر موسیقی ارکستر پاریس بود. در مه ۲۰۰۷ اعلام شد که وی قرارداد خود را با ارکستر پاریس در سال ۲۰۱۰ منعقد خواهد کرد. او به موسیقیدانان با استعداد جوان در جهت پیشرفت در حرفه شان کمک و حمایت کرده از جمله: رنه فلمینگ (Renée Fleming) خواننده سوپرانو، تیمون بارتو (Tzimon Barto) و لانگ لانگ (Lang Lang) پیانیست و کلودیو بورگز (Claudio Bohórquez) نوازنده ویلنسل.

وی از سال ۲۰۰۳ به عنوان هفتمین کارگردان موسیقی ارکستر فیلادلفیا منصوب شد، این انتصاب بحث های فراوانی را برانگیخت، چرا که ایشنباخ برای بیش از ۴ سال بود که این ارکستر را رهبری نکرده بود و موسیقیدانان از این روی نارضایتی خود را ابراز نمودند.

یکی از نوازندگان ارکستر پس از اعلام این انتصاب چنین گفت: “بعد از یک ساعت و نیم جلسه با ما و در پایان، اعلام این تصمیم، هیچ تشویقی در میان نبود، تنها اعتراضات بلند شد. یکی از اعضای هیات انتخابی گفت، شما خواهید دید که او را دوست خواهید داشت. اما ما همچنان به اعتراضات خود ادامه دادیم زیرا وی ما را برای بیش از ۴ یا ۵ سال رهبری نکرده بود، نزدیک به ۲۰ تا ۳۰ نوازنده هرگز با وی کار نکرده بودند.” با اینحال قرارداد وی که تنها برای سه سال بود، تا پایان فصل ۲۰۰۷-۲۰۰۸ تمدید شد. برخی از منتقدین عقیده داشتند که پس از آن ایشنباخ باید در ارکستر بماند و برخی معتقد بودند باید برود و در حرکت باشد.

پیتر دوبرین (Peter Dobrin) منتقد در روزنامه Inquirer نوشت: “حضور ایشنباخ در ارکستر برای بسیاری سخت بود، برای سه فصل ایشنباخ و ارکستر، کنسرتهای درخشانی را برگزار کردند. اگرچه اغلب موسیقیدانان به کار او انتقاد می کردند، او در بین نتها در زمان کنسرت گم می شود؛ در زمان تمرین بدون برنامه ریزی است و اغلب درخواست زمان بیشتری می کند و روی سرعتهای تند و کند به شکل خاصی تکیه دارد.” با اینحال ایشنباخ حضوری پرثمر برای ارکستر داشت و به دلیل موفقیتهای درخشانش در آنجا، توانست کمکهای مالی فراوانی برای ارکستر فراهم کند.

دوبرین در مقاله ای در اعتراض به انتقادهای شدید نسبت به ارکستر و ایشنباخ که در اخبار و حتی سایتهای اینترنتی پخش شده بود، اینچنین نوشت: “من و بسیاری از منتقدین دیگر، احساس می کنیم که به استاد ایشنباخ حمله های لفظی شدیدی می شود، چنین نقدهایی راجع به استاد و ارکستر بسیار مضحک و بی رحمانه است. تمام خانواده ارکستر از چنین گزارشات غیر منصفانه ای نسبت به خود، مایوس شده اند.” جیمز آندرفولر (James Undercofler)، با موسیقیدانان ارکستر صحبت نمود و به ایشنباخ نتیجه این صحبت را بیان کرد: “۸۰ درصد نوازندگان از برخورد هنری شما راضی نیستند. ۸۰ درصد نوازندگان پس از پایان هر کنسرت خشم فراوانی داشتند. ارکستر بمبی قابل انفجار از نارضایتی است!”

در مقاله ای در سال ۲۰۰۷ مارک اسود (Mark Swed) از تایمز لس انجلس درباره ایشنباخ و ارکستر فیلادلفیا نوشته است: “ایشنباخ یکی از بهترین موسیقیدانان دنیا است. وی دارای عقیده و صاحب سبک و موسیقیدانی جهانی است. موسیقی را پرهیجان اجرا می کند، همکاران از وی با گرمی و حرارت سخن می گویند و همواره مورد علاقه خوانندگان است… پس مشکل کجاست؟ همه می دانند که ارکستر در پذیرفتن وی دچار مشکل بود. زمانی که ایشنباخ به عنوان مدیر ارکستر منصوب شد پنج سال از آخرین باری که ارکستر را رهبری کرده بود می گذشت. ۷۵ نفر از نوازندگان نامه درخواستی را مبنی بر تعلیق این تصمیم امضا کردند. از ابتدا رابطه آنان در مسیری غلط و ناخوشایند پیش می رفت. موسیقیدانان بر روی سن کسل بودند و بسیاری از حضار از سالن خارج می شدند و فضایی ناخوشایند در حین اجرای کنسرت حاکم بود.”

با تمام این حرفها در آگوست ۲۰۰۷ ارکستر اعلام نمود که ایشنباخ پس از پایان قرارداد تمدید شده اش در فصل ۲۰۰۷-۰۸، رهبری ارکستر را به عنوان رهبر میهمان تا پایان فصل ۲۰۰۹-۲۰۱۰ برعهده خواهد داشت.

در ارتباط با تور جشنواره اروپای سال ۲۰۰۶ نظریات مثبت و منفی درباره ارکستر و ایشنباخ منتشر شد: “اعضای ارکستر فیلادلفیا آنطور می نواختند که گویی به آنچه می نوازند وابسته هستند. زهی ها به حرکات حساب شده ایشنباخ به درستی پاسخ می دادند، بادی ها فریاد می کشیدند و کلارینت برای ایفای اجرایی زیبا جان می داد.” نقدی دیگر درباره اجرای آنان در هامبورگ آمده: “شاید روش آنان لئوپاد استوکوفسکی (Leopold Stokowski) خوانده شود، از خود بی خود شدن، گاه دست یافتن به فشار فراوان و عبوری مخفیانه که گاه به مرحله غیرقابل تحملی برای شنوده می رسد که اجرای آنان را تا مرز قبول مخاطره می برد.”

“ارکستر فیلادلفیا با رهبری کریستوف ایشنباخ خود را به عنوان یکی از بزرگترین ارکسترها نه تنها در آمریکا بلکه در جهان معرفی نموده… زمانی که به شاهکار نوازندگی آنان گوش می سپارید مبهوت می شوید… به درستی که آنان استادان صدا هستند.”

“اجرای به یاد ماندنی ایشنباخ و ارکستر از سمفونی پنجم بتهوون شوکی غریب وارد می کند… احساس غوطه ور شدن در نا کجا آباد. اجرای سمفونی پنجم چایکوفسکی حاکی از شگفتی هنر ایشنباخ است.”

” کریستوف ایشنباخ… شوری را بیان می داشت که بدان به زیبایی توسط ارکستر جان بخشده شد. با اجرای سمفونی پنجم چایکوفسکی، جریانی سلیس در افکار حضار شکل می گیرد… در سمفونی پنجم بتهوون، قضاوتی درست را نسبت به این اثر یک بار دیگر به اجرا در می آورد.”

کریستوف ایشنباخ… اثری بسیار آشنا و کلاسیک (سمفونی پنجم بتهوون) را با واژه هایی نو، تندی و حرارتی اغراق شده به روی سن آورد… سمفونی پنجم چایکوفسکی، ارکستر فیلادلفیا را تشویق نمود تا بار دیگر برتری خود را به عنوان گروهی با قدرت اجرای نمایشی ثابت کنند، به ویژه با اجرای عالی دومین بخش سمفونی که قطعه معروف سلوی چنگ بود. اما در برداشت ایشنباخ به طور ناسازگاری سعی داشت شنونده را در سطحی عصبی نگاه دارد که بدین منظور مجبور به بالا بردن شتاب در اجرای سمفونی بود.”

“صدایی که این ارکستر به اجرا می گذارد افسانه ای است… خواه نتیجه آن باورپذیر باشد خواه نه، اهمیتی ندارد. بیان قدرتمندانه از سمفونی پنجم بتهوون، همچنین تمایل به اجرایی ویژه از سمفونی پنجم چایکوفسکی در E مینور که چنین طرز فکر جدیدی انتقادناپذیر است و حتی از آن استقبال نیز می شود.”

در ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۸ ارکستر سمفونی ملی اعلام نمود که ایشنباخ ششمین رهبر ارکستر برای فصل ۲۰۱۰-۱۱ خواهد بود. وی همچنین اخیرا به عنوان مدیر موسیقی مرکز کندی (Kennedy Center) منصوب شده است. ایشنباخ دارنده مدال فرانسوی سلحشور هنرها است که از طرف وزیر فرهنگ فرانسه دوندیو د-وابرس (Renaud Donnedieu de Vabres) به وی تقدیم شد. در اکتبر ۲۰۰۲ مدال افتخاری از طرف رئیس جمهور فرانسه ژاک شیراک به وی تعلق یافت، در آگوست ۲۰۰۲ نشان لیاقت کشور آلمان و در سال ۱۹۹۳ صلیب فرمانده را دریافت نمود. وی در سال ۱۹۹۳ دارنده جایزه لئونارد برنستین بود که آن را از طرف جشنواره موسیقی صلح جویانه دریافت نمود جایی که از سال ۱۹۹۲ تا ۹۸ مدیر هنری اش بود.

منبع :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

سایت تخصصی هنر و معماری ایران

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آندرس سگوويا

 

andres_segovia1.jpg?w=217&h=274

 

بدون شک نوازندگان گيتار کلاسيک حال حاضر مديون يک نفر هستند کسی که بنوعی ميشه گفت نوازندگی گيتار کلاسيک و ارتقا اون به يک ساز اصلی ارکستر را مطرح ساخت ….کسی که تکنيکهای مختلف نوازندگی گيتار …. قطعات جديد و سبکهای مختلف را پايه ريزی کرد … با همت او بود که تدريس ساز گیتار بعنوان يک ساز مهم مانند پيانو و ويلن در دانشگاه ها و ساير مراکز موسيقی + روشهای نوين تدريس را پايه ريزی کرد .

و چنان اعتباری به اين ساز بخشيد که در هيچ دوره ای ديگر به اين مهم دست نيافته بود

و گيتار توانست بعد از سالها خود را از زير سايه سنگين سازهای ديگر بيرون کشد.

و پدر گيتار کلاسيک معاصر کسی نيست جز :

آندرس سگوويا

 

 

آندرس (آندره)سگوويا در ۱۸ فوريه سال ۱۸۹۴ در يک لينارس اسپانيا متولد شد.

(سگوويا همچنين نام يکی از شهرهای اسپانيا نيز ميباشد )

پدرش يک وکيل برجسته و زبردست بود و آرزو داشت تا فرزندش نيز کار او را دنبال کند .

اما با توجه به محيط و سرزمين اسپانيا و روح زنده موسيقی که در اون وجود داره آنقدرها بزرگ و تاثير گذار بود بود تا بر آرزوی پدر اندره غلبه کند… چون خود او در همان دوران کودکی آندره – وسايل موسيقی : پيانو و ويولن را به همراه استادی در خانه برای فرزندش مهيا کرد اما آندره هيچگاه نتواست به آنها علاقه مند شود تا اينکه يک روز در خانه يکی از دوستان خود با صدای گيتار آشنا شد …صدای جادويی با طنينی که او را مبهوت و شيفته خود ساخت.

و اين آغازی تازه ای بود برای رسيدن به يک هدف بزرگ

andres-segovia.jpg?w=199&h=144

 

 

و اين علاقه آنچنان بود که با خانواده خود مخالفت که بشدت با اين تصميم مخالف بودند و اعتقادی که انها به بی ارزش بودن اين کار داشتند نمود و به دنبال استادی ماهر در شهر خود گشت اما پيدا نکرد:

پس خودش معلم خودش شد!

در اين ميان دانش او و اطلاعاتش و تمرينات سابقش در ساير ساز ها بخصوص پيانو به اون باعث پيشرفت در تکينک او شد . او دريافت که تمرينات اصلی پيانو برای انگشتان برای گيتار نواختن و تکنيک های اون بسيار مفيد .

آندره به اين مساله اذعان ميدارد که در پيشرفت های اوليه اش متدهای تارگا بسيار تاثير گذار بود.

در هر حال سگوويا بر اين عقيده پافشاری داشت که جايگاه اصلی گيتار بايد دروسط سن باشه

(قابل توجه باشد در ان زمان سازهای اصلی پيانو و ويلن بود و ساز گيتار کاربرد انچنانی نداشت و بنوعی در اجراهای موسيقی نقش مهمی نداشت و همچنين اين ساز مربوط به قشر فقير و کولی های شهر بود ).

اين عقيده در زمانی ابراز شد که سگوويا ميدونست که گيتار در بطن موسيقی اون زمان ساز نا مناسب و کم ارزشی بود جايگاه اين ساز در ميخانه ها ( عشرتکده ها ) و سازی بود برای بنمايش در اوردن زنها و رقاصه ها (بطور کلی ريشه موسيقی فلامنکو رو ميشه در اين مکانها ديد)

….موسيقی کم ارزش = عدم توجه محافل هنری آن زمان

و مهمتر از اين مساله اين بود که هيچ ثمری و چيز قابل عرضه ای برای نمايش دادن يک اثر هنری در گيتار و ساخته های اون زمان وجود نداشت.

و شايد هم مخالفت خانوادش از همين موضوع سرچشمه ميگرفت…

با وجود نظرات و نگاه های بد بينانه به اين ساز باز هم سگوويا دست از کار نکشيد و تمرينها و مطالعات خودش رو ادامه دادو به حد کامل و پيشرفته ای رسيد .

هنگامی که از لحاظ نوازندگی به حد عالی و بنوعی ميشه گفت به بلوغ کامل رسيد .تصميم گرفت تا مرحله تازه ای رو شروع کنه و اون اجراهای زنده بود.

شهرت او در حدود سن ۴۰ سالگی بسرعت در ميان جامعه موسيقی اون زمان پخش شد.

اولين اجرای عموميش رو در سال ۱۹۰۹ در گرانادا اجرا نمود اجرايی که با تحسين و شگفتی هنرمندان مواجه شد . اين اولين قدم در بوجود آوردن فرهنگی جديد و ذهنيتی جديد به اين ساز بود.

کنسرتهای متعدد با تماشاچيان بسيار اجرا شد .. و اين اجراها محدود به گرانادا نکرد …در مادريد ۱۹۱۲ و در بارسلونا ۱۹۱۶ و کم کمک باعث توجه محافل هنری به اين اجرا ها جلب شد.

در مادريد بود که از راميرز مشهور ( سازنده گيتار ) گيتار دست ساز خودش رو که ساليان سال در اختيار داشت هديه گرفت.و تا ساليان بعد از اجرا هاش از اون استفاده ميکرد .

بعدها حدودا در دهه ۳۰ اون ساز ساخته Hermann Hauser آلمانی رو استفاده ميکرد .

در حاليکه بعد از سالها به موفقيت بزرگ در دنيای موسيقی دست يافت و اون چيزی نبود جز اينکه بزرگترين نوازنده گيتار در جهان شناخته بشه.

سال ۱۹۱۹ .سگوويا آماده بود تا اندوخته ها و مهارتش رو به جهانيان نشون بده چون اعتقاد داشت اين

امر بايد فراتر از مرزهای کشورش هم صورت بگيردپس اجراهای بين المللی رو اغاز کرد….

اجراهای سگوویا همگی به بالاترين حد از فروش خود و بيننده دست يافت او ۲۵ اجزا در ساير شهرهای آمريکا بر گذار نمود

در هنگامه پايان گرفتم اجراها منتقدان هنری سگوويا رو با آهنگسازان برجسته ای چون :favorably with Kreisler, Casals, and Paderewski مقايسه نمودند

وقوع جنگ در اسپانيا باعث شد که سگوويا خانه اش رو در اسپانيا به سال ۱۹۳۶ ترک کند.

برای مدتی در جنوای ايتاليا ساکن شد …اما بعد به مونته ويدئو اروگوئه رفت

و از همانجا تورهای خودش رو در کشورهای مرکزی آمريکای شمالی ادامه …

بعد از ۵ سال سگوويا دوباره در سال ۱۹۴۳ به امريکا برگشت و اين بار مدير برنامه او شخصی بود بنامS. Hurok

اما اين بار کمی با قبل تفاوت داشت و محبوبيت او و شهرتش در ميان مردم کمرنگ بود….و تالارهای بزرگ در اين ميان پا پس کشيدند تا اينکه شخصی عهده دار زيانهای حاصله از عدم استقبال شد…

اما جالب اين بود که برخلاف انتظار بسيار با استقبال مردم روبرو شد و در اين ميان نبايد نقش رسانه بزرگی مثل تلويزيون رو فراموش کرد که در اين امر سهم بزرگی داشت.

و هدف اجرای حدود ۱۱۲ کنسرت تا سال ۱۹۶۴ بود.

سالهای بعد ديگه ميشد نوارهای گرامافون اجراهای سگوويا که در تعداد قابل شماری توزيع شده بود رو در فروشگاههای اين نوع محصولات ديد.

و در اين دوران اوج فعاليت کاری او در زمينه موسيقی بود ساخت قطعات از رومانتيک … سپس مدرن…ضبط قطعات ساخته شده خودش برای اجرا توسط گيتار و ارکستر و ….اجرای کنسرتهای پی در پی ….

شايد اينطور بنظر بيايد که عمده فعاليت سگوويا تنهای اجرای کنسرت در کشورهای مختلف بوده اما با اين حال سگوويا از انتقال دانش به علاقه مندان غافل نبود و شاگردان بسياری رو تحت تعليم خود قرار داد از قبيل تدريس در مدارس موسيقی اروپا و امريکا.

همچنين با مساعدت او دوره های منظم و هدفداری رو برای اموزش در مدارس موسيقی شهرهايی مانند : مادريد – بارسلونا – فلورانس و لندن تشکيل شد .

در طی اين سالها شاگردان بسياری رو بعنوان يک نوازنده ماهر به جامعه هنزی تحويل داد . يکی از اين شاگردانش رو که همه ميشناسيد همچنين با مساعدت او دوره های منظم و هدفداری رو برای اموزش در مدارس موسيقی شهرهايی مانند :

مادريد – بارسلونا – فلورانس و لندن تشکيل شد . در طی اين سالها شاگردان بسياری رو بعنوان يک نوازنده ماهر به جامعه هنری تحويل داد .

همانند : جان ويليامزو کريستوفر پارکنينگ و اليوت فيسک و ديگری هم که ميدونم باعث افتخار ما ايرانی ها ميباشد لی لی افشار ميباشد

اما زندگی شخصی سگوويا : در سال ۱۹۶۲ او با يکی از شاگردان خودش به نام Amelia ازدواج کرد البته ازدواج قبلی سگوويا به طلاق منتهی شده بود. ثمره اين ازدواج ۲ فرزند بود يک فرزند پسر که بنا بر رويه خود سگوويا نسبت به پدرش راه او را ادامه نداد و به نقاشی روی آورد و ساکن پاريس شد .

و همچنين فرزند دخترش Beatrice.

در سالهای کهولت هيچگاه نظم و ترتيب خود را ترک نکرد و روزانه ۵ – ۶ ساعت به تمرين گيتار میپرداخت اما در آن سالها بيشتر زندگی سگوويا بيشتر به مطالعه کتابهای هنر و فلسفی و تاريخی بود تا علاقه اصلی او در جوانی يعنی نوازندگی گيتار به خوردن غذا های مختلف علاقه بسياری داشت و همچين به مصاحبت با ديگران وبه روابط اجتماعی نيز اهميت وافری قايل بود .

 

 

segovia2-320x200.jpg?w=320&h=219

 

 

دوستان بسيار زيادی در سراسر دنيا داشت و در اين ميان هر سال به ۲ نفر سر ميزد Prince of Belgium. وQueen Elizabeth و در آن سالها به نوشتن زندگی نامه ای از خودش دست زد به نام The Guitar and Myself او همچينين جايزه های بسياری را از ان خود کرد ودر اواخر عمر خود شاهد تکثير ديجيتالی آثار خود بود …. سگوويا اين انسان خستگی تاپذيرو اين خورشيد درخشان دنيای گيتار کلاسيک در سال ۱۹۸۷ غروبی ابدی کرد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ونجليز

 

 

vangelis00.jpg

 

ونجليز يکي از معروف ترين سرايندگان و آهنگسازان يونان محسوب مي شود. او تاكنون تنظيم کننده و سازنده بسياري از آهنگ ها و تعداد زيادي موسيقي فيلم بوده. وي زياد در انظار عمومي ظاهر نمي شود و به ندرت مصاحبه مي کند. به شايعات و مسائل حاشيه اي بي توجه است و تمام تمرکز خود را به کارش معطوف مي کند.

 

ونجليز اديسيوس پاپاتاناسيوس در 29 مارس 1643 در شهر کوچکي در نزديکي والوس يونان متولد شد. از چهار سالگي شروع به نواختن پيانو کرد و در 6 سالگي اولين تصنيف خود را براي عموم اجرا کرد. از همان زمان کودکي استعداد خود را در موسيقي نشان داد . والدينش سعي کردند با گرفتن معلم خصوصي او را تشويق کنند اما او به آموزش هاي رسمي جواب نداد. خود ونجليز در اين باره مي گويد: هميشه احساس مي کنم که نمي توان همه چيز را از طريق آموزش هاي کلاسيک ياد گرفت چرا که اين تجربه ها و اندوخته هاي فردي هستند که در نهايت نتيجه مي دهند.

 

ونجليز با اکثر سازهاي موسيقي آشنايي دارد؛ او سراينده، تنظيم کننده و تهيه کننده نيز هست. تهيه بيش از 20 آلبوم، ساختن موسيقي براي بسياري از فيلم ها (از جمله فيلم «فتح بهشت» كه با استقبال منتقدان روبرو شد)، برنامه هاي تلوزيوني، تئاتر و رقص هاي باله او را تبديل به پرکارترين آهنگسازان جهان کرده است.

 

در اوايل دهه 60 ونجليز پس از رها کردن مدرسه به اتفاق تعدادي از دوستانش گروهي به نام فرميکس را تشکيل دادند. اين گروه در زمان خود توانست هزاران نفر از طرفداران تشنه موسيقي را به استاديوم هاي يونان بکشاند. ونجليز حقيقتاً اولين هنرمندي است که موسيقي پاپ را در کشورش يونان پايه گذاري کرد. فرميکس به زودي محبوبيتي عمومي در يونان پيدا کرد.

 

به دنبال تحولات اجتماعي که در سال 1968 در يونان اتفاق افتاد ونجليز يونان را ترک کرده و به پاريس رفت در آنجا به اتفاق ديموس راسوس و لاکوس گروه موسيقي "آفروديت چايلد" را تشکيل داد. اين گروه در اولين انتشار خود با آهنگ «باران و اشک ها» موفقيت خوبي در سراسر دنيا به دست آورد. آلبوم "آفروديت چايلد" به مدت بيش از سه سال آهنگ شماره يک اغلب کشورهاي اروپايي بود. اين گروه پس از تهيه آلبوم "666" از هم جدا شدند و ونجليز براي مدتي در پاريس ماند و يک موسيقي فيلم براي کارگرداني فرانسوي به نام فردريک روسف ساخت و در همين زمان بود که اولين آلبوم تک نفره خود را با اجراي بسيار عالي در استاديوم المپياکوس يونان اجرا کرد .

 

در سال 1974 بعد از موج شايعاتي که در مورد پيوستن او به گروه موسيقي يس (ريکي وايکمنس) به وجود آمده بود به لندن رفت. همکاريش با گروه يس بيش از چندين هفته طول نکشيد چرا که سمت و سوي موسيقي ونجليز با اين گروه کاملاً متفاوت بود . اما همين زمان اندک باعث دوستي نزديک او با جان اندرسن شد.

 

ونجليز قراردادي با يک شرکت آهنگسازي به نام RCA امضا کرد ونجليز 24 آهنگ براي اين شرکت در استوديوي معروف نيمو توليد کرد . ونجليز استوديوي نيمو را كه ساختمان معروفي است در نزديکي ساختمان ماربل لندن, به عنوان استوديوي شخصي اش انتخاب کرد. اولين آلبومش در اين استوديو "بهشت و جهنم" بود؛ اين آلبوم کلکسيوني از بهترين آهنگ هاي پاپ بود که توانست طلايه دار موسيقي پاپ در اروپا و ايالت متحده آمريکا شود. پس از "بهشت و جهنم" آلبوم هاي بعدي نيز به موفقيت هايي دست يافتند و فروش زيادي در بازارهاي موسيقي بدست آوردند.

 

در همين دوران ونجليز يکي از معتبرترين جوايز (اسکار) را به خاطر ساخت موسيقي فيلم ارابه هاي آتش در 1982 بدست آورد. ونجليز با اکثر سازهاي موسيقي آشنايي دارد ، او سراينده، تنظيم کننده و تهيه کننده نيز هست. تهيه بيش از 20 آلبوم، ساختن موسيقي براي بسياري از فيلم ها (از جمله فيلم "فتح بهشت" كه با استقبال منتقدان روبرو شد)، برنامه هاي تلويزيوني ، تئاتر و رقص هاي باله او را تبديل به پرکارترين آهنگسازان جهان کرده است.

 

سبک موسيقي ونجليز بسيار متنوع است چنان كه در تمامي سبک هاي پاپ، راک، کلاسيک و جاز، آثاري خلق كرده است. خود او در مورد آثارش مي گويد: "تمام تلاش من اين است که به مخاطبم بگويم که هر آهنگي حاوي تفکري است، تمام کاري که من مي کنم اين است که موسيقي را به آنها برسانم اين ديگر به عهده خود آنهاست که چه چيزي از آن بگيرند".

 

 

آلبومها:

1968: پايان جهان

1969: ساعت پنج است

1972: آلبوم 666(اين آلبوم در دو سي دي منتشر شده است)

1994: آفروديت چايلد(باران و اشک ها آهنگ مشهور اين آلبوم است)

1995 : بزرگترين موفقيت(اين آلبوم توسط کمپاني BRA در هلند گردآوري شده و شامل کلکسيوني از بهترين هاي آلبوم آفروديت چايلد با کيفيت صداي بسيار بالا، کتابچه راهنماي آن شامل عکس هاي مختلف از ونجليز و همچنين بعضي آهنگ هايي که هرگز منتشر نشده اند مي باشد).

1996 : کلکسيون کامل(اين آلبوم شامل 2 سي دي با بيشترين آهنگهاست (46 آهنگ) که توسط برت وان بريدا از کمپاني BR موزيک هلند جمع آوري شده است. بسياري از اين آهنگها هرگز در هيچ کجا منتشر نشده بودند).

2001 : آهنگ ها

2002 : بابيلون عزيز

2004 : آهنگ ها (اين آلبوم شامل گزيده اي از بهترين آهنگ هاي آلبوم هاي اوليه ونجليز مي باشد که در دو سي دي عرضه شده است)

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

یوهانس برامس

 

brahmsyoung.jpg

 

یوهانس برامس در ۷ ماه مه ‌۱۸۳۳ در هامبورگ زاده شد. پدرش نوازنده‌ کونترباس و کرِ بادی یعنی همان هورن بود

و هزینه‌ زندگی خود و خانواده‌اش را از راهِ نوازندگی در مجالسِ و مهمانی‌ها درمی‌آورد.

یوهانس ۷ سال داشت که آموزش پیانو را شروع کرد و ۱۶ سالی بیش نداشت که اولین اثرِ هنری خود فانتزی برای یک والسِ مشهور را ساخت که نمونه‌ استعداد سرشار او در جوانی است. برامس از همان آغاز کار، پیانو را با چیره دستیِ بی‌مانند می‌نواخت و بهترین آثارش را هم برای این ساز ساخته است. حتی گفته‌اند که تا زمانِ درازی، برای ساخت و تنظیم کارهاب ارکستری‌اش از همکارانش کمک می‌گرفت. او در آغازِ آهنگسازی، آثارش را با نام‌های مستعار بیرون می‌داد و برای ردگم‌ کردن این آثار را با ارقامِ بالا شماره بندی می‌کرد.

از تشویق‌کنندگان او در کارهایش نمی‌توان از ادوارد رِمینی، ویلون‌نوازِ چیره‌دست مجار گذشت. این هنرمند همان کسی بود که برامس را با موسیقیِ فولکلور مجارستان آشنا کرد. ثمره‌ این آشنایی مشهورترین و محبوبترین آثارِ برامس بود که او از سنِ ۲۵ سالگی به ساختنشان هّمت گماشت: رقص‌های مجار. آهنگهای این قطعه‌های ۲۱ گانه چنان سرشناس شدند که گرچه تنها از موسیقی بومی مجاری الهام گرفته شده بودند، بعدها به عنوان موسیقی فولکلور بارها و بارها در مجارستان اجرا شدند.

با آشنایی برامس با زوجِ هنرمند ساکنِ دوسلدورف یعنی خانواده‌ شومان، در تازه‌ای در زندگیِ هنری او گشوده شد. بیست سال بیشتر نداشت که روبرت شومان در مجله‌ نقد موسیقی خود، مقاله‌ای درباره‌ او با عنوان راه‌های نو نوشت: «نیروی تازه‌ای به میدان آمده است. او که گاهواره‌اش را خدایگانان جمال و جلال پاییده‌اند، نامش یوهانس برامس است و از هامبورگ آمده. هرچند در سکوت و تاریکی به آفرینش دلگرم بوده، آموخته‌ آموزگاری بلندپایه است که سخت‌ترین مراحلِ هنری را به وی آموخته است. به تازگی دوست و استاد بلندمرتبه‌ای مرا با او آشنا کرده است. حتی از چهره‌ او می‌توان دید که او را رسالتی در کار است».

yohannes0217-md.jpg

می‌توان گفت که با تبلیغ‌های شومان، برامسِ بیست‌ساله یکشبه ره صد ساله را پیمود و در سراسرِ اروپا به شهرت رسید. این سرشناسی آنچنان تند و غیرِمترقبه بود که برامس خود به هراس افتاد و چندین اثر خود که سطح پایین می‌پنداشت‌ را به آتش سپرد.

یار و الهامبخش هنری برامس اما روبرت شومان نه، که همسرش کلارا شومان بود. او که ۱۴ سال از برامس بزرگتر بود و باوجود اداره‌ شش فرزند، در سراسرِ اروپای آن روز به عنوان پیانونوازِ نامداری شهرت داشت، کمک‌های زیادی به هنرمندِ جوان کرد.

هنگامی که روبرت شومان بر اثرِ فشارهای روانی در آسایشگاهی در بن بستری شد، همکاری کلارا و برامس تنگتر و فشرده‌تر گردید. حاصلِ هنری این تماس‌ها،، اثرِ شماره‌ ۹ برامس است که از مضمون‌های یکی از سمفونی‌های روبرت شومان گرفته شده و برای پیانو ساخته و تنظیم شده است.

اما با مرگ روبرت شومان در سالِ ۱۸۵۹، کلارا از هنرمندِ جوان فاصله می‌گیرد.با این همه برامس تا پایانِ عمرِ کلارا که یک سال پیش از مرگِ خود او رخ داد، یار و همنشینِ کلارا شومان ماند.

یوهانس برامس را پیروِ مکتب رومانتیسم می‌دانند. او هوادارِ موسیقی از گونه‌ هدفمند بود به این معنی که آثارش همواره موضوع، حالت یا پدیده‌ای را در ذهنِ شنونده تداعی می‌کنند. برای نمونه در رقص‌های مجار، باید بتوان صحنه‌هایی از حالات روحیِ مردم این کشور را تداعی کرد. آنچه گاه توفیق این هنرمند را به تعویق می‌انداخت، پیچیدگی‌های تکنیک نواختنِ آثارِ او بود. قطعه‌هایش را گاه چنان مشکل می‌شد نواخت که تنها خودِ او تمام و کمال از پسِ اجرای آنها برمی‌آمد. هرچند برامس به موسیقیِ کلاسیک وفادار بود، آثارش الهامبخش آهنگسازانِ مدرنی چون آرنولد شونبرگ گردید.

یوهانس برامس جز آثارِ بسیاری که برای پیانو ساخت، چهار سمفونی آفرید که به نوبه‌ خود او را در ۲۰ سالِ آخرِ عمرش بر صدرِ آهنگسازانِ نیمه‌ دومِ سده‌ نوزدهم میلادی نشاند.

آخرین کارهای او قطعه‌هایی کم و بیش کلیسایی هستند که او برای ارگ ساخته است. برامس که در طول عمر با کلیسا و ارباب آن کاملاً بیگانه بود، یک سال پیش از مرگ، به موسیقیِ مذهبی روی آورد. او که گرفتارِ سرطان لوزالمعده شده بود، در ۱۱ قطعه‌ برای اُرگِ کلیسا، به موضوعِ مرگ پرداخته است و آهنگهایش را بر سروده‌هایی ساخته که این مضمون را دربر دارند.

brahms0217-md.jpg

 

یوهانس برامس در روزِ سوم آوریل ۱۸۹۷ در ۶۳ سالگی درگذشت و در وین به خاک سپرده شد. برامس را از همان آغازِ کارش جانشین بتهوِون می‌خواندند ولی خود او بجای اینکه کاملاً به مکتبی وفادار بماند، دربرابر اصطلاحات موسیقیِ هدفمند و موسیقیِ مطلق که همان هنر برای هنر باشد، کارش را زیر عنوان موسیقیِ همیشگی معرفی می‌کرد و منظورش پرهیز از بحث‌های داغِ موسیقیدانان همزمانش بود.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

فرانتس پيتر شوبرت

 

franz_peter_schubert.jpg

فرانتس پيتر شوبرت (Franz peter Schubert) در 31 ژانويه 1797 ، در روستاي ليخن تال نزديك وين چشم به جهان گشود و در سن سي و يك سالگي پيش از رسيدن نبوغش به سر حد كمال ، مرگ به سراغش آمد .

پدر او معلم فقير و كم درآمدي بود و شوبرت هميشه در فقر زندگي مي كرد . بطوريكه گفته اند : عجيب است كسي كه از اين همه استعداد و نبوغ طبيعي برخوردار است ، چرا بايد تا اين حد در فقر و بينوايي به سر برد !!

او هرگز منصبي رسمي به عنوان سرپرست موسيقي يا ارگ نواز نداشت و هيچ گاه رهبر اركستر يا نوازنده اي چيره دست نبود . او نخستين آهنگساز ويني بود كه درآمدش سراسر از آهنگسازي فراهم مي شد . شوبرت به يكي از دوستانش گفته است : " براي هيچ كاري ساخته نشده ام مگر براي آهنگسازي "

 

فرانتس در هفت سالگي قادر بود چندين آهنگ را با پيانو بنوازد بدون اينكه نزد كسي تعليم ديده باشد . پدر و برادرش ايگناز ، كه هر دو علاقه مند به موسيقي بودند به ترتيب آموزشهاي مقدماتي ويولن و پيانو را به او آموختند .

استعداد و ذوق فرانتس به حدي بود كه پس از مدتي كوتاه از آنچه تعليم گرفته بود فراتر رفت . از اين رو او را نزد ميكائيل هولزر ، رهبر موسيقي كليساي محله گذاشتند كه به او تعليم آواز بدهد . اين شخص موجب شد كه ذوق فرانتس در موسيقي به صورت خودانگيخته پرورش يابد . معلم موسيقي او مبهوت از استعداد فرانتس گفته است :

" هر چيز تازه اي كه مي خواستم به او بياموزم از پيش مي دانست . از اين رو در واقع به او درس نمي دادم بلكه فقط با او صحبت مي كردم و حيرت زده و خاموش به تماشايش مي نشستم "

درسال 1808 در يازده سالگي به عنوان خواننده در نمازخانه سلطنتي استخدام گرديد و در مدرسه ديني امپراطوري كه به تربيت خوانندگان اين نمازخانه اختصاص داشت ثبت نام كرد و از تحصيل مجاني برخوردار گشت .

اتاق هاي تمرين اين مدرسه فوق العاده سرد بود و غذايي كه به شاگردان مي دادند بسياركم بود به همين دليل شوبرت دوره اين مدرسه را به سختي طي كرد . البته آموزش موسيقي در اينجا بسيار ناقص و سطحي بود . فرانتس پس ازكسب اطلاعات محدود درباره اركستر و رهبري آن وشناخت مختصري درباره موسيقي هايدن وموتسارت درسال 1813 در شانزده سالگي هنرستان را ترك كرد .

تعليم وآموزش موسيقي شوبرت به همين اندازه محدودگرديد ، اما كمي پيش از مرگش درصدد برآمد كه به تحصيل كنترپوان نيز بپردازد .

فرانتس وقتي به دوازده سالگي رسيد در خود شور و علاقه اي براي تصنيف موسيقي احساس كرد و چون از نظر مالي قدرت خريد كاغذ موسيقي را نداشت از اين رو فون اسپاون ( يكي از شاگردان نمازخانه سلطنتي ) به او كاغذ موسيقي مي داد و در اين دوران بود كه چند قطعه مخصوص سازهاي زهي براي يك گروه چهارنفره متشكل از خودش و پدر و دوبرادرش تنظيم كرد . اين گروه كوچك خانوادگي به طورمنظم يكشنبه ها و روزهاي تعطيل دورهم جمع مي شدند .

پدر شوبرت مي خواست كه پسرش نيز مانند خودش پيشه معلمي را انتخاب كند ولي چون مي ديد كه خصائل فرزندش با معلمي سازگار نيست با او بد رفتاري مي كرد و چون فرانتس حاضر نبود از عشق به موسيقي دست بردارد از اين رو پدرش او را از خانه بيرون و طرد كرد . فرانتس تا مرگ مادرش در سال 1812 يعني پانزده سالگي به خانه بازنگشت .

در شانزده سالگي ( 1813 ) صداي فرانتس دو رگه شد و مانند هايدن كه شصت و چهار سال پيش به همين دليل از گروه خوانندگان اخراج شد ، از شركت او در گروه خوانندگان نمازخانه جلوگيري شد ، ولي برخلاف هايدن كه به شكل ناهنجاري در كوچه هاي وين سرگردان بود ، فرانتس دو راه در پيش داشت : راه اول اين كه با استفاده از يك كمك هزينه تحصيلي به آموزش خود ادامه دهد و دوم اينكه شغل پدر خود را كه تدريس بود انتخاب نمايد و شوبرت راه دوم يعني تدريس را انتخاب كرد .

فرانتس شوبرت شماري حيرت انگيز از شاهكارهاي خود را در واپسين سالهاي نوجواني و همزمان با تدريس در مدرسه پدر ، شغلي كه از آن بيزار بود ، آفريده است .

فرانتس از سالهاي 1813 تا 1818 ( از شانزده سالگي تا بيست سالگي ) در شرايط بسيار بدي به سر مي برد و به ساخت تقريبا هر نوع موسيقي دست زد ، به طوريكه چندين كوارتت براي آلات زهي و پنج آواز تصنيف كرد كه در بين آنها چند شاهكار موسيقي به چشم مي خورد . در سن هفده سالگي قطعه " كرخن ام – اشپيزاده " و در هجده سالگي منظومه " شاه ديو " گوته را به موسيقي در آورد .

يكي از دوستان شوبرت نقل مي كند كه چگونه شوبرت 18 ساله منظومه شاه ديو گوته را خلق كرده است :

" كتاب به دست بارها قدم زنان از اين سو به آن سو مي رفت ، سپس ناگهان نشست و به سرعت موسيقي پرشكوه شاه ديو را بر كاغذ آورد . . . " منظومه شاه ديو از پدري مي گويد كه در شبي طوفاني كودك بيمارش را درآغوش دارد واسب مي تازد.پسرك هذيان زده ، درخواب وبيداري شاه ديو افسانه اي راكه نماد مرگ است مي بيند .

درسن 19 سالگي سنفوني شماره 4 ( سنفوني تراژيك ) و سنفوني شماره 5 خود را خلق كرد و در اين سال بيش از صد اثر از خود به يادگار گذاشت .

فرانتس درطي زندگي كوتاه خود به هيچ چيز جزموسيقي نمي انديشيد ! خودش اظهارداشته است كه افكارموسيقي اش را به روي كاغذ مي آورده و بعد آن را در گنجه انباري مي انداخته است . هجوم ايده هاي موسيقي در مغز فرانتس به حدي بود كه آسايش او را مختل مي كرد .

در پاييز سال 1818 ( در بيست و يك سالگي ) سه قطعه روي اشعار گوته خلق كرد و براي گوته فرستاد ولي گوته آنقدر فرانتس را كه گمنام بود حقير شمرد كه حتي جواب نامه فرانتس را هم نداد .

درهمان سال بود كه تدريس درمدرسه پدر را رها كرد تا خود را تمام وكمال وقف موسيقي كند و با گروهي از شاعران وهنرمندان ويني كه آثارش را مي ستودند همدم شد .

يكي ازدوستانش اين دوران را چنين توصيف كرده است : " بيشتر وقت ها تا ساعت سه صبح در خيابان ها پرسه مي زديم . بسيار مي شد كه يكي از ما درخانه ديگري بخوابد . آن روزها چندان اهميتي به رفاه نمي داديم . هركدام كه پولي به دست مي آورد ، خرج بقيه را مي داد ..."

شوبرت كه پولي براي اجاره اتاق شخصي نداشت ، اغلب در خانه دوستانش زندگي مي كرد . از هفت صبح تا يك يا دو بعدازظهر كار مي كرد وعصرها را به نوشيدن قهوه ، بازي بيليارد ، خواندن روزنامه وگفتگو با دوستانش مي گذراند .

نغمه ها و الحان موسيقي به راحتي سخن گفتن ، در ذهن شوبرت نقش مي بست . به هر غزلي كه چشمش مي افتاد ، خواه خوب و خواه متوسط في البداهه ايده اي متناسب با آن به ذهنش مي رسيد و وقتي درتصورش نقش مي بست هيچ چيز نمي توانست مانع آن شود بطوريكه در سال 1828 ( اواخر عمر در سي و يك سالگي ) روزي در باغي نشسته بود و سرگرم ورق زدن نمايشنامه اي از شكسپير بود كه ناگهان فرياد زد : " زيباترين الحان به ذهنم خطور كرده اند ، اگر كاغذ موسيقي داشتم چه خوب بود " در اين هنگام يكي از دوستانش در پشت ورقه صورت غذا چند خط حامل ترسيم كرد و فرانتس در همان لحظه قطعه هان هان چكاوك را تصنيف كرد .

فكر آواز هيچگاه از ذهن شوبرت دور نمي شد و امكان نداشت بتواند خود را از لحن و آواز رها كند و توجهش را فقط به امكانات آلات موسيقي محدود سازد .

فرانتس در بيست و پنج سالگي دچار بيماري شد و از اين رو دمدمي مزاج و گرفتار نااميدي گشت .

او درباره خود نوشته است : " مردي را تصور كنيد كه سلامت او هرگز بازنمي گردد .مردي كه درخشانترين اميدهاي او به هيچ بدل شده و عشق و دوستي برايش چيزي جز عذاب نيست . "

در واپسين سالهاي عمرش بارها درخواست عهده داري منصب هاي موسيقي كرد ، اما هيچ گاه كامياب نبود .

شوبرت با آن همه نبوغ هيچگاه در پي شهرت نبود با آنكه آثار بزرگ و برجسته اي در موسيقي به يادگار گذاشت ولي در زمان حياتش هنرش شناخته نشد و مورد قدرداني قرار نگرفت . اكثر آثار او بعد از مرگش ارزش واقعي خود راپيدا كردند . درحقيقت شوبرت برخلاف بتهوون مقام و ارزش واقعي خود را درك نكرد .

شوبرت اواخر عمر با تصنيف سنفوني ناتمام خود كه غم و نا اميدي در آن موج ميزند پايان زندگي خود را پيش بيني كرد بطوريكه سال 1828 به دستور پزشك وين را ترك كرد .

شبي هنگام خوردن شام ناگهان كارد و چنگال را به زمين انداخت و گفت : " من مسموم شده ام " چند روز غذا نخورد و به تب شديدي دچار شد . بالاخره 14 نوامبر بستري شد و سه روز بعد شروع به هذيان گفتن كرد وفرياد كشيد : " مرا در اتاق خودم بگذاريد وگوشه اي در زير خاك رها نكنيد "

فرانتس شوبرت روز چهارشنبه نوزدهم نوامبر سال 1828 در سن سي و يك سالگي جهان را بدرود گفت و روز جمعه به خاك سپرده شد .

كسي كه داراي اين همه نبوغ بود در دوران زندگي خود مبلغي كمتر از 3000 دلار به دست آورده بود و دارايي او هنگام مرگ چيزي جز لباسهاي مندرس و اوراق كهنه موسيقي نبود تا هزينه كفن و دفن او را بكند ، پدر و برادرش هزينه دفن او را به عهده گرفتند و در جايي كه تصور مي كردند مورد علاقه اوست ( طبق وصيتش ) او را در نزديكترين نقطه به آرامگاه بتهوون به خاك سپردند .

بر سنگ قبر او اين جمله نوشته شده است : موسيقي در اين جا گنج شايگاني را به خاك سپرده است ، اما هنوز نور اميدي پرتو افشاني مي كند .

شوبرت مانند بتهوون با وجود عشقهاي فراوان هرگز ازدواج نكرد .

زندكي شوبرت و بتهوون از بسياري جهات به هم شبيه است ولي تا آخر عمر با هم آشنا نبودند .

اواخر عمربتهوون ، يكي از دوستانش بعضي از قطعات و آوازهايي را كه شوبرت ساخته بود به بتهوون نشان داد . بتهوون بعد از ديدن آنها گفت : " در شوبرت آتش تقدسي شعله ور است . وي روح مرا در خود دارد "

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

فرانتس لیست (1886-1811) ‘در بین نوازندگان کلاسیک، نام بزرگی به حساب میاد اما در رده‌ی آهنگسازان کلاسیک، شهرت زیادی نداره. اما بعضی از همون‌ قطعاتی هم که ساخته، جزو آثار باشکوه موسیقی کلاسیک محسوب میشن. مجموعه‌ راپسودی‌های مجار، از جمله این دسته از آثار هستند که لیست در اونها تکنیک منحصربفرد خودش در موسیقی رو به رخ کشیده. در بین 19 راپسودی، Hungarian Rhapsody No.2 قطعاً مهمترین و معروفترین اونها محسوب میشه. این، از اون آثاریه که اگر سلیقه‌ای و نامرتب اجرا نشه، تاثیر فوق‎العاده‌ای روی شنونده‌ش میذازه. تقریباً تمام کلاویه‌های یک پیانوی هفت اکتاوی، در این قطعه‎ی بلند تقریباً ده دقیقه‌ای مورد استفاده قرار میگیرند.

 

 

franz_liszt_1858.jpg?w=181&h=240

 

 

نوازندگان معروف زیادی این قطعه رو تابحال اجرا کرده‌ند. بااینحال قطعه‌ای که برای دانلود گذاشته‌م رو متاسفانه نمیدونم مربوط به اجرای کدوم نوازنده‌ست، ولی در بین اجراهایی که از این قطعه شننیده‌م، اثر خوش‌دست و ترتمیزی به نظرم اومد.

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

انیو موریکونه (Ennio Morricone)، موسیقی دان و آهنگساز برجسته ایتالیایی، بیش از هر چیز به خاطر موسیقی متن فیلم و به خصوص فیلمهای وسترن ایتالیایی (وسترن اسپاگتی) شهرت دارد و شاید مشهورترین آثار وسترن او، مجموعه "دلار" با شرکت کلینت ایستوود (Clint Eastwood) و به کارگردانی همکلاس قدیمی اش، سرجیو لئونه (Sergio Leone) باشد.

سرجیو لئونه در دهه 60 و بعد از آن، تعداد زیادی فیلم ساخت که عمومآ به زبان ایتالیایی ساخته و بعد به انگلیسی دوبله می شد. ترکیب پس زمینه های ایتالیایی و داستانهای وسترن با قهرمانی شکست ناپذیر، به ساختن چند فیلم موفق گانگستری نیز منجر شد که او تقریبا در تمام آنها از موسیقی موریکونه استفاده کرد.

 

هرچند تماشاگران انگلیسی زبان پس از دیدن این فیلمها با موسیقی موریکونه آشنا شدند، اما او قبل از آن در موطن خود آهنگسازی مشهور بود.

 

تحصیل و آغاز کار آهنگسازی

انیو موریکونه در سال 1928 در رم متولد شد و بعدها در همانجا به تحصیل موسیقی پرداخت. او نواختن ترومپت و آهنگسازی را تحت نظر گوفردو پتراسی (Goffredo Petrassi 1904-2003 آهنگساز و مدرس موسیقی کلاسیک مدرن) و همچنین رهبری کر را در کنسرواتوار سانتا چچیلیا (Santa Cecilia) فرا گرفت.

 

در ابتدا قصد داشت که به ساختن موسیقی کلاسیک مدرن بپردازد اما این ایده با پیش آمدی، تغییر کرد. موریکونه برای تنظیم ترانه های پاپ ایتالیایی دعوت شد که در آن زمان هیچ آشنایی با آن نداشت. یکی از آثار بسیار موفق او در این زمینه ترانه (Se telefonando 1966) با اجرای مینا Mina (متولد 1940-خواننده ایتالیایی) است که هنوز هم از جمله ترانه های بسیار محبوب ایتالیا به شمار میرود.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

موریکونه کار نوشتن موسیقی برای فیلم را از سال 1962 آغاز کرد و در ضمن از کار بر روی آهنگسازی و تنظیم موسیقی کلاسیک نیز غافل نبود.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

1900.jpg

The Legend of 1900

فیلمی موزیکال با موسیقی انیو موریکونه

در سال 1964، همکاری مشهور او با سرجیو لئونه و برناردو برتولوچی (Bernardo Bertolucci) آغاز شد. او برای لئونه موسیقی "به خاطر یک مشت دلار" را ساخت که با تعدادی وسترن دیگر ادامه پیدا کرد. در سال 1968 او بیشتر به آهنگسازی فیلم پرداخت و در یک سال، بیست موسیقی متن ساخت.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

با وجود اینکه همکاری طولانی موریکونه با لئونه از شهرت زیادی برخوردار است، اما خود او با کارگردانانی چون جیلو پونته کوروو (Gillo Pontecorvo) و جولیانو مونتالدو (Giuliano Montaldo) بسیار راحت تر بود.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

یکی از افرادی که در اکثر آثار موریکونه حضور دارد، آلساندرو آلساندرونی (Alessandro Alessandroni) دوست زمان کودکی او است که با نواختن سازهای بادی کوچک (فلوت و فلوت مجار) در اجرا با او همراهی میکرد.

 

وجه مشخص آثار موریکونه

موسیقی موریکونه در فیلمهای وسترن بسیار مشخص و برجسته بود زیرا بسیار نو و بدیع بود و ساز بندی بسیار خلاقانه و نا متعارف آن (با استفاده از بلز، گیتار الکتریکی، ساز دهنی و آوای دوردست زنبورک) به علاوه ترکیبات صوتی زیبا موفق شده بود صحنه های نمای نزدیکی که در آن شخصیتها یکدیگر را برانداز میکنند و منتظر حرکتی از جانب یکدیگر هستند، پر از تحرک میکند. سپس صحنه پر تحرک بعدی را با تاکیدهای مناسب، قویتر کرده و حرکتی را که به سرعت برق پایان میابد را به یاد ماندنی میکند.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

حس غریزی او در موسیقی موجب شده است که موریکونه در تشدید حالت افسانه ای قهرمانهای بزرگ و بی مانند بسیار موفق باشد. همین حس غریزی توانست او را در ساختن حال و هوایی احترام انگیز برای داستانی که دوره های مختلف زندگی قهرمانش را بازگو میکند، سینما پارادیزو، و همچنین جادوی پایان ناپذیر قهرمانان فیلمهای "تسخیر ناپذیران" (The Untouchables) و "روزی روزگاری در آمریکا" (Once upon a Time in America) یاری کند.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

موسیقی "روزی روزگاری در آمریکا" علاوه بر تم کند اصلی، در جاهایی با موسیقی رقص متعلق به آن دوران جایگزین میشود و همچنین در آن از سازهای نامتعارفی چون بانجو و پن فلوت Pan-Flute (سازی شامل چندین ساز فلوت مانند با ارتفاع متغیر که مانند ساز دهنی در کنار هم قرار گرفته اند) استفاده کرده است.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

اینها مثالهایی از زبردستی این آهنگساز در حرکت ماهرانه میان سطوح عالی موسیقی جدی و موسیقی هزل آلود خبر میدهد که با توانایی آشکار او در ترکیب عناصر مهمل باب روز با فضاهای محترم حماسی و مذهبی، او را به موسیقی دانی بی رقیب مبدل کرده اند.

 

موسیقی فیلم "ماموریت مذهبی" (The Mission) نمونه بارز چنین ترکیبی است. موریکونه در این موسیقی نوای سرود مانند گروه کر را با سولویی تیز و نسبتا گوش خراش، آهنگهای بدون کلام بومی، طبلها و پن فلوتها در هم آمیخته تا فضای یک جنگل آمریکای جنوبی را به وجود بیاورد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

انیو موریکونه در سال 1970 برای فیلم Metti, una Sera a Cena موفق به دریافت اولین جایزه نوار نقره ای (Nastro d’Argento) شد که جوایزی است که سالانه از طرف نویسندگان مطبوعات ایتالیا به دست اندرکاران سینمای جهان اعطا میشود و از مهمترین جوایز سینمایی ایتالیا به شمار میرود.

 

اجراهای دیگر از موسیقی موریکونه

آثار سینمایی موریکونه بارها توسط هنرمندان دیگر اجرا وضبط شده است. هوگو مونته نگرو (Hugo Montenegro) با نسخهای برگرفته از تم "خوب، بد، زشت" در انگلستان و آمریکا به موفقیت بسیاری دست یافت و در سال 1968، این موفقیت را با آلبوم دیگری از او ادامه داد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

در میانه دهه هشتاد، جان زورن (John Zorn) نیز آلبومی به نام The Big Gundown با موسیقی موریکونه تهیه کرد.

 

در سالهای اخیر، موریکونه با هنرمندان موسیقی بین المللی همکاری میکند از جمله دولچه پونتس (Dulce Pontes) خواننده پرتغالی (در 2003) و یویوما (Yo-Yo Ma) نوازنده ویولون سل گروه Virtuoso (در 2004) که هردو آلبومهایی از موسیقی کلاسیک او را به همراهی ارکستر سمفونیک رم، به رهبری موریکونه اجرا کرده اند.

 

yoyoma-morricone.jpg

Yo-Yo Ma & Ennio Morricone

گروه متالیکا (Metallica) نیز برای آغاز کنسرت خود از قطعه Ecstasy of Gold موریکونه استفاده کردند.

 

 

در سال 2003، موریکونه برای فیلم ژاپنی "داستان تایگا" (Taiga drama) را که درباره جنگجوی افسانه ای ژاپن میاموتو موساشی است موسیقی متن ساخت.

 

او در سال 2005، با ارکستر سمفونیک رم به اجرای یک تور دست زد و در شهرهایی چون نیویورک، بیلبائو در اسپانیا، براتیسلاوا در مجارستان و توکیو، برنامه اجرا کرد.

 

موریکونه در سال 2006 با ساختن قطعه زهی ترانه Dear God, Please help me آماده حضور افتخاری در جدیدترین آلبوم گروه موریسی Morrissey به نام Ringleader of the Tormentors میشود.

 

از جمله فیلمهای موفق و مشهوری که او موسیقی فیلم آنها را تهیه کرده و در ایران دوبله و به نمایش گذاشته شده است می توان به موارد زیر اشاره کرد :

 

- 1963 : مارمولک ها

- 1964 : به خاطر یک مشت دلار

- 1965 : شش لولی برای رینگو

- 1965 : مشت ها در جیب

- 1966 : خوب، بد، زشت

- 1966 : نبرد الجزیره

- 1968 : روزی روزگاری در غرب

- 1969 : دسته سیسلی ها

- 1969 آدم خواران

- 1973 : کشتار در رم

 

اضافه می شود موسیقی فیلم زیبای The Legend of 1900 که مورد توجه بسیار زیاد دوستداران موسیقی است از کارهای این آهنگساز برجسته است.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مامان…! همین الان یه مرد رو کشتم.

تفنگ رو رو شقیقه‌ش گذاشتم

و ماشه رو فشار دادم

و اون حالا مرده.

مامان…! زندگی تازه شروع شده بود

اما همه چی نابود شد.

…من تموم شد‌م،

و شیطان روحم رو ربود.

Bohemian Rhapsody (=راپسودی بوهمیان)، آهنگ معروفی از گروه Queen و خواننده‌ی اون Freddy Mercury است، که در سال 1975 ساخته شد. این آهنگ با وجود اینکه جزو موسیقی پاپ محسوب می‌شود، اما هیچ بخش Chorus ی ندارد و در واقع از چند قسمت کاملاً مستقل با سبک‌های متفاوت تشکیل شده است. خیلی‏ها این اهنگ گروه کویین رو magnum opus یا شاهکار آنها محسوب میکنند که باعث شد مسیر آنها را برای رسیدن به عنوان یکی از محبوب‎ترین گروه‌های موسیقی مردمی دنیا، هموار کند. خصوصیت بارز این اثر، پرطرفداربودنش آن است و در عین حال، که به شدت پیچیده‌‌ست. مساله دیگر، نام انتخاب شده برای ترانه‌ است که در هیچ‌کجای آن، استفاده نشده است. تو این پست، بد ندیدم که نگاهی به این اثر متفاوت داشته‎ باشم و تحلیلی بر ترانه و موسیقی آن.

 

  • دانلود آهنگ
    برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    از DivShare
  • دانلود آهنگ
    برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
    از 4Shared

ساختار موسیقی:

نظرات مختلفی راجع به مفاهیم پشت ترانه‌ی این اثر وجود دارد؛ بعضی‌ها معتقدند که این شعر صرفاً داستانی درباره مردی‎ست که بوسیله شیطان فریب می‌خورد و مرتکب قتل میشود؛ یا نمایشی‎ست از یک اعدام و اشاره‌ای دارد به داستان بیگانه، نوول معروف آلبر کامو – که روایتگر زندگی مردی‌ است که یک نفر رو میکشد و بعد در زمان اعدام، به الهاماتی میرسد که ذهنش را روشنتر می‌کند. دیگران معتقدند که این ترانه، فقط برای هماهنگ شدن روی آهنگ از پیش‌ساخته نوشته شده و همانطوری که خود فردی مرکوری گفته معنی خاصی ندارد. مرکوری ذر یکی از صحبت‎هایش درباره این اثر، راپسودی بوهمیان را مجموعه‌ای از مهملات تصادفی موزون نامیده بود.او که اصولاً از حرف زدن در مورد آثارش طفره میرفت، معمولاً زمانی که در این‌باره، مورد سوال قرار میگرفت، حالتی تهاجمی به خود می‌گرفت. دلیل این رفتارش این بود که، اعتقاد داشت شنونده‌ها باید برداشت خودشان رو از آثار اون‌ها داشته باشند:

این یکی از اون آهنگ‌هاییه که یه حس تو رویا بودن به آدم میده. فکر کنم که مردم باید این آهنگ رو بشنوند و درباره اینکه چی از ازش فهمیدن، خودشون تصمیم‌گیری کنن…Bohemian rhapsody همینجوری رو هوا ساخته نشده

با همه‌ اینها، سال‌ها پیش، زمانی که آلبوم Greatest Hits کویین، در ایران به بازار آمد، یک کاور مفصل به همراه ترجمه‌ی ترانه‌ها و توضیحاتی درباره‌ی آنها ارائه شد. در این توضیحات، درباره‌ی بوهمیان راپسودی مطالب جالبی عنوان شده بود:

مردی تصادفاً مرتکب قتل می‌شود و روحش را همانند فاوست به شیطان می‌فروشد. در شب قبل از اعدامش، او خدای خود را صدا می‌زند (Bismillah) و با کمک فرشتگان، از دست شیطان رهایی پیدا می‌کند.

موسیقی این اثر از شش بخش تشکیل شده: مقدمه، Ballad، سولوی گیتار، اپرا، راک و پایان‌بندی. این شکل از تقسیم‌بندی، در کنار تغییرات ناگهای در سبک، تون صدا و سرعت اون، یه سبک نامتعارف در موسیقی راک محسوب میشود کویین آهنگ‌های دیگری هم مشابه این کار دارد. قطعاتی مثل My Fairy King،Liar و March of Black queen، از جمله این موارد هستندو .

bohemian.jpg?w=240&h=323

مقدمه (0:00 تا 0:48)

آهنگ، با یک هارمونی چهارتکه و دکلمه‎ای* از فردی مرکوری در گام سی‌بمل (B Flat) شروع می‌شود. البته در ویدیوی اثر، هرچهار عضو گروه در حال خواندن هستند. بااینحال، این فقط چند ترک از صدای مرکوری است که روی هم قرار گرفته‌اند

آیا این زندگی واقعیه؟ یا فقط خواب می‌بینم؟چشمانت رو باز کن… واقعیت را گریزی نیست.

بعد از 15 ثانیه، پیانوی گراند شروع به نواختن می‌کند. راوی، خودش را پسربچه‌ی مفلوکی معرفی می‎کند که نیازمند ترحم دیگران نیست. بعد، یک کروماتیک نزولی روی عبارت Easy come, easy go، فضای آهنگ را متوهم‌تر می‌کند (متناسب با حال و هوای کافه‌توهم!).

این بخش با شروع آرپژ پیانو در گام سی‌بمل به پایان می‌رسد.

(0:48 تا 2:36) Ballad

هماهنگ با پیانوی گراند، گیتار Deacon هم شروع به نواختن می‌کند و مرکوری به تنهایی، خواندن را آغاز میکند:

مامان… همین الان یه نفر رو کشتم

“ تمام ستون بدنم به رعشه افتاده…

باید همه چی رو کنار بگذارم و با واقعیت روبرو بشم..

نمیخواهم الان بمیرم… گاهی وقتا آرزو می‌کنم که کاش هیچ وقت متولد نشده بودم.”

بعد از 30 ثانیه از آغاز میان‌پرده‌ای که گیتار، در آن نقش اول آهنگ را بازی می‌کند، بصورت کاملاً ناگهانی، ریتم از اوج سقوط میکند و وارد سکوت غیرمنتظره‌ای میشویم. فقط نت‌های پیانو هستند که بصورت ریتمیک، این سکوت رو می‌شکنند تا به این صورت وارد بخش شبه‌اپرایی اثر شویم. بخشی که بیشترین بار ابهام را در کل آهنگ به دوش می‌کشد. با وجود اینکه پی‌مایه‌ی آهنگ این قسمت حفظ شده اما تقریباً از همه نظر ، با سایر قسمت‌ها متفاوت از آب درآمده است. حتی میزان به میزان خود همین بخش هم با هم متفاوتند. تک‌خوانی‎های Freddy همراه با پیانو، با همخوانی‌های سایر اعضای گروه روی درام و باس و… این قسمت اثر را کاملاً از بقیه‌ی آن متمایز کرده است.

نکته‌ی جالب در ضبط این بخش این بود که فردی مرکوری، برایان می و راجر تیلور، توناستند یک بازه‌ی گسترده صدایی را در قسمت کر این بخش بخوانند.به عبارت دیگه، May، نت‌های بم، مرکوری نت‌های میانی و تیلور، نت‌های بالای اون را اجرا کردند. کاری که البته با ده تا دوازده ساعت خوندن در طول روز و تولید مجموع 180 ترک جدا امکان‌پذیر شد. این بخش، با عبارت ” ابلیس، یکی از نوچه‌هایش را برای رسیدن به حساب من کنار گذاشته” در گام سی به پایان میرسد.

دو قسمت بعدی، قسمت‌های هوی‌متال و جمع‌بندی آهنگ هستند که نزدیک به دو دقیقه طول میکشند.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

——————-

(1) * Bohemian ها، به گروهی از مردم مقیم منطقه‌ی بوهمیا (در جمهوری چک، نزدیک مرز‌ مجارستان) و زبان تکلم انها اطلاق میشود. در تعریف دیگر، bohemians (معمولاً با b کوچک)، به گروهی از افراد (به خصوص، هنرمندان یا نویسندگان) گفته می‌شود که طرفدار مکتب بوهمیانیسم هستند. پیروان این مکتب، به زندگی آزاد و رها از قیود و قوانین رایج در دنیا اعتقاد دارند و در واقع، مرز خاصی برای کاراشون تو زندگی درنظر نمی‌گیرند.

به عنوان یه صفت، bohemian، توصیف کننده‌ی یک زندگی و یا رفتار غیرمعمول و غیرمرسوم است.

(2) * Rhapsody، یه یه قطعه‌ی موسیقی (کلاسیک) گفته می‌شود که از بخش‌های مجزا در یک موومان تشکیل شده باشد.

(3) * فرانس لیست (Franz List)، اثر معروفی به نام Hungarian Rhapsody دارد که اگر توضیحات (1) را مدنظر قرار دهیم، به یک روال نامگذاری هوشمندانه برای این اثر کوئین ‌میرسیم که کاملاً با آنچه که تغییرات جاری در سراسر آهنگ همخوانی دارد: آهنگی کاملاً غیرمتعارف که به تمام قواعد آهنگسازی موسیقی پشت پا میزند. (توجه کنید که Hungary نام انگلیسی کشور مجارستان است که نزدیکترین مرز را با منطقه‌ی Bohemia در جمهوری چک دارد.

(4) خیلی‌ها اعتقاد دارند که فردی مرکوری در این ترانه، به شکل پیشگویانه‌ای، مرگ خود را پیش‌بینی کرده و این ترانه‌، به نوعی به او الهام شده بوده است. از نظر منطقی، هیچ نظری نمیشود داد.

(5) مثل اکثر آثار دیگر گروه، اعضای کویین درباره‌ی این اثر هم زیاد صحبت نمی‌کنند. برایان می و راجر تیلور، یکبار و در Greatset Hits DVD کویین، درباره‏ی این اثر اینطور صحبت کرده‌‌اند:

درباره‌ی راپسودی بوهمیان، خوب…فکر نکنم هیچوقت بفهمم که درباره‌ی چیه، گو اینکه اگر می‌دونستم هم چیزی راجع بهش نمی‌‎گفتم! چون واقعیت اینه که دوست ندارم راجع به اینکه آهنگامون درباره‌ی چی صحبت می‎کنند به کسی توضیحی بدم. دلیلش هم اینه که مطمئناً توضیح ما،تمام ذهنیت شنونده رو نسبت به اثر نابود می‌کنه؛ درحالیکه هرکسی این آهنگ رو با یه قسمتی از تجربیات خودش مرتبط می‌کنه. فردی (مرکوری) هم ممکنه این ترانه رو بر اساس یه اتفاقی تو زندگی شخصیش نوشته باشه؛ دنبال راهی برای دوباره ساختن خودش بوده باشه. به نظرم بهتر باشه که قضاوت در مورد این ترانه رو به خودتون بسپرین.

(6) داستانی که در این ترانه روایت می‌شود، مشابه داستان رمان “غریبه” اثر آلبر کامو، داستان مردی است که کسی رو می‌کشد و نه تنها قادر به توضیح اتفاقی که پیش آمده نیست، بلکه حتی در بروز احساسش در مورد حادثه هم، دچار مشکل میشود.

(7) ملودی ترانه خیلی سریع حاضر شد، اینطور که بعضی اعضای گروه می‌گن، فردی مرکوری، قطعه روی پیانو پیاده می‌کرد و همینطور به صورت ذهنی جلو میبرد.

اما مشکل اصلی، در هنگام صداگذاری 120 لایه‌ی صدایی (Tracks) بود که در آن زمان و با امکانات آن موقع ، کار خیلی مشکلی بود و فقط همان قسمت ابتدایی آن، به تنهایی حدود سه هفته طول کشید.

قسمت اپرایی موسیقی، حدود 70 ساعت زمان برد تا ساخته شود.

برای ساخت این آهنگ، از یک استودیوی اصلی (راکفیلد در جنوب ولز) و چهار استودیوی دیگه استفاده شد و ترک‌های متعدد صدا بر روی هم ذخیره شدند تا یک اثر بسیار پرجزئیات بدست بیاید.

از این آهنگ به عنوان یکی از پرخرج‌ترین و البته پرجزئیات‌ترین آثار تاریخ موسیقی نام برده میشود.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

(8) این آهنگ، اولین کار Hit گروه در آمریکا به حساب می‌آمد و در زمان انتشار، در رده‌ی نهم بهترین آهنگ‌های هفته قرار گرفت، اما در انگلستان اوضاع فرق داشت و Bohemian Rhapsody حدود 9 هفته، برترین ترانه‌ی چارت بود. جالب اینجاست که وقتی یکبار دیگر در یک فیلم به نام Wayne’s World استفاده شد، فروش به مراتب بالاتری رو در آمریکا تجربه کرد.

(9) زمانی که مرکوری قصد پخش اثر در سال 1975 را داشت، اکثر کمپانی‌ها، مدت زمان طولانی آهنگ را مشکلی در مسیر موفق شدنش قلمداد کردند و خواستار کوتاه‌تر شدنش شدند. مرکوری، وقتی که اینطور دید، قطعه را به دست یکی از دوستانش سپرد و از او درخواست کرد که آن را (در رادیو و تلویزیون) پخش نکند. اما این آقای دوست، دقیقاً برعکس این کار را انجام داد و تا 14 بار در روز، آن را بصورت کامل روی آنتن برد! نتیجه این شد که همه، نمونه‎ی کامل اثر را شنیدند و پسندیدند و قطعه هم بهمان‌صورت توسط کمپانی‌های پخش، پذیرفته شد!

….ما می‌تونستیم این کارو بکنیم، ولی اونوقت از معنی می‌افتاد. همین الانش هم کلی نامفهومه؛ اگه میخواستیم کوتاهترش کنیم که دیگه هیچی از نمیشد درآورد!

(10) Beelzebub که در میانه‌ی ترانه استفاده میشود، در لغت به معنی شیطان است (the Devil or Satan) و در خیلی از آثار ادبی (مثل بهشت گمشده‌ی میلتون)، به عنوان دست‎راست ابلیس معرفی شده و دومین مقام شیطانی را در جهنم دارد. این کلمه، ظاهراً از لغت Beelzebul گرفته شده که به مرور زمان به b ختم شده.

از طرف دیگر، و به عنوان یک نماد باستانی، به الهه‌ای گفته میشده که ظاهر یک حشره رو داشته و در واقع به عنوان خدایگان پرندگان به شمار میرفته است.

مامان!

نمی‌خوم ناراحتت کنم

اگر که برنگشتم

گریه نکن، چون … دیگه هیچی مهم نیست.

موزیک ویدیو Bohemian Rhapsody را

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

نیکولو پاگانینی

 

 

220px-Nicol%C3%B2_Paganini.JPG

 

نیکولو پاگانینی (به ایتالیایی: Niccolò Paganini) (زاده ۲۷ اکتبر ۱۷۸۲ (میلادی)- درگذشته ۲۷ مه ۱۸۴۰ (میلادی)) نوازنده ویولون، ویولا، گیتار و آهنگسازی ایتالیایی است. پاگانینی یکی از نامدارترین و بزرگ‌ترین نوازندگان ویولون در تاریخ موسیقی است. او با ابداع تکنیکی بدیع در نواختن ویولون، انقلاب عظیمی در نوازندگی این ساز برپا نمود. آثار او در عین برخورداری از لطافت و ملودی‌های زیبا، قطعات فوق العاده مشکلی از نظر تکنیک نوازندگی هستند. با وجود نوازندگان سرشناسی چون ویوتی و کرویتزر در سده هجدهم و نوزدهم، پاگانینی گوی سبقت از همه آن‌ها ربود و خود را به عنوان برجسته‌ترین نوازنده ویلن معرفی کرد.

 

پدرش نوازنده ماندولين ومردي سختگيروخشن بود.اوتصميم گرفت براي کسب درامد بيشترفرزند خود را که علاقه فراوان به موسيقي نشان ميداد مانند موتسارت کودکي نابغه تربييت کند.

 

 

او فرزندش را با ويلن اشنا نمود و او را موظف به انجام تمرينات سخت نمود.نيکولوي کوچک هر روز ساعتها با ويلن خود دمساز بود بدون انکه اجازه داشته باشد با کودکان وهمسالان خود به تفريح و بازي بپردازد.پدرش از فرستادن وي به مدرسه نيز خودداري کرد و تنها تعليم او اشنايي با نتها و تبحر در موسيقي بود.به زودي توانست اثار کرلي تارتيني و ويوالدي و ويوتي را بدون انکه معلمي داشته باشد بنوازد.مهارت وي در انزمان که بيشتر از9سال نداشت باعث تعجب و حيرت همگان شده بود.قبل از رسيدن به16سالگي به واسته خشونت پدر خانه را ترک کرد.در اين زمان در نواختن ويلن به درجه کمال رسيده بود و هيچ استادي خود را لايق تعليم وي نمي دانست.هنرنمايي او در ويلن شهرت فراوان برايش به ارمغان اورد.گاهي براي تفريح حضار2يا3سيم را از کا مي انداخت و ادامه موسيقي را بر روي1يا2سيم باقي مانده به اجرا در مي اورد.

در اين زمينه او بعدها قطعه اي براي سيم سل ويلن نوشت که نيازمند تکنيک بسيار قوي است.يکي از روزنامه هاي وين در مورد او نوشته بود:پاگانيني ويلن را از جايي اغاز کرد که ديگران به انجا ختم کرده اند.مهارت افسون گرانه او باعث شد تا شايع کنند وي در عوض ان همه مهارت و چيره دستي روح خود را به ابليس فروخته است و اين شيطان است که ارشه او را بحرکت در مي اورد و عده اي از او به عنوان يک موجود شيطاني و مرموز وحشت داشتند.

پاگانيني تکنيکهاي تازه اي را به ويلن افزود از جمله:دوبل کوردها دوبل تريلها و پيتزيکاتوي ماهرانه دست چپ.بسياري از موسيقي دانان بزگ مثل:لست شوپن شومان شوبرت از تکنيکهاي وي در پيانو استفاده کردند.در اهنگسازي لحن روسيني به خصوص شيوه اي که در اورتورهايش به کار ميبرد مورد توجه پاگانيني بود.

او در58سالگي در اثر عفونت گلو در گذشت و ثروتي بالغ بر ميليون لير براي تنها پسرش باقي گذاشت.شبه شيطاني بودن وي حتي پس از مرگ نيز دامن گير او شد و کليساي کاتوليک از تدفين او در گورستان مسيحيان ممانعت کرد و جسد وي مدتها از محلي به محل ديگر انتقال مي يافت تا انکه سرانجام پس از 5سال از مرگ وي اجازه داده شد تا در گورستان پارما در ايتاليا به خاک سپرده شود.

مهمترين اثرهاي وي عبارتند از:24کاپريس براي سولوي ويلن 6کنسرتوي ويلن تعداد زيادي سونات براي ويلن و ارکستر 12سونات ويلن و گيتار 14کوارتت و يک کوارتت زهي.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...