رفتن به مطلب

میخوایم قصه بگیم ... قصه سربسته بگیم


SH E I KH

ارسال های توصیه شده

چقد تلخ!

چقد بعضی آدما اینقد خودخواه میشن که برای رسیدن به منافعشون از هیچ کاری رویگردون نیستند

و هم اینکه چقد منفعت طلبن که لباس آخوندی رو میپوشن و در پشت این لباس هزارن کار میکنند!!!

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 99
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ار همه بدتر اون آدمهای به اصطلاح مجری قانون هستند که به بهانه پوشیدن یه لباس یا ترس از دست دادن جایگاه خود به چنین خود فروشی دست میزنن.

 

لابد اگه این افراد هوس کنند باید ناموسشان را نیز در اختیار این افراد قرار دهند.

 

این هم نمونه ای از بی عدالتی های بیشمار این افراد مدعی حقوق بشر و انسان دوست.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

تا کی باید مردان درستکار قربانی روحانیان سیاست طلب شوند !

 

متاسفانه امروزه ارزش عمامه و عبا از مدرک دکترا خیلی زیاد تر شده ، البته نزد مردم نه !

 

مردم می فهمن ، در مورد اون مرد هم میدونستن که درستکار و بی گناهه ، اما هیچکس نمی تونست اعتراض کنه ، چون می دونست به روزگار اون مرد دچار میشه !

  • Like 8
لینک به دیدگاه

شاهین میگه :

واسه روزی که تموم زندونا ویرون شه

و چشم مادرا واسه بچه ها گریون نشه

 

و روح قشنگ هیچ زنی لگد مال نشه

غیرت پر معنی مردا پایمال نشه

 

و هیچ سری بالا دار نره واسه عقیدش

زنی از ترس خونواده نسوزه تو آتش

 

روزی که زندگی هیچ کسی تفتیش نشه

ملاک اعتقاد و ایمان تسبیح و ریش نشه

 

روزی که آزادی تو خیابونه همه برابر

زن و مرد کوچیک و بزرگ خواهر و برادر

 

روزی که همه جا بوی صلح و آزادیه

قدم به قدم باغ و درخت و آبادیه

 

لحظه ای که شاید انسان دوباره معنی بشه

تموم این شعارایه قشنگ عینی بشه

 

لحظه ای که می رسه شاید ولی من نیستم

من خیلی زودتر از اونچه که فکر کنی میمیرم

 

ولی تو بمون و به یاد شاهین پرواز کن

پنجره های ذهنتو روبه دنیا باز کن

 

به جای من بخون و بخند و نفس بکش

تو هر لحظه اگه شد این سرودو آواز کن

 

بزا کوه پیشه مرامت تعظیم کنه

آسمون بارونو با اشک تو تنظیم کنه

 

بزا واسه یه بارم شده آدم آدم شه

مثل استعاره ای از شعرایه سادم شه

  • Like 8
لینک به دیدگاه

ماجرایی بود شیخ بزرگ

خوب حالا چه جوری میخوایم رو این جور داستانها بحث کنیم ... حواستون به بسته شدن ها هم باشه

نمیشه بحثا رو خیلی باز کرد. نمیشه خیلی چیزا رو گفت. فقط میشه با اه و افسوس گفتن ازش رد شد.

که اینم دو زار نمیارزه

چه فکری تو سرته شیخ ؟

  • Like 6
لینک به دیدگاه
این روزها فقط شرافت ارزانه .. جاش هم که زیر لگام چکمه های ابر مردانه !

 

ولی تو نترس و شریف بمان :ws21:

یه روزی دنیا خودش شرمنده میشه :ws44::ws21:

سلام عزیز(لیلی؟ !!!) کلامت آشناست عزیزتر از جان و رنگها ...

مراقب خوبیهایمان باشیم :icon_gol:

شرمندگی دنیا را سودی نیست عزیز ... گر عبرتی نباشد و منفعل باقی ماند :rose:

 

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

 

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین

قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند

:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

در آرزوی فهم سرسره ها شادیم :icon_gol:

 

چه مرد بزرگی بوده

مهم اینه جلو خدا با ابروهه:ws37:

آری مینا جان

مرد قصه ما سالیان سال بعد این ماجرا توی شهر زندگی کرد و هر روز آبرومندتر از روز قبل بود.

برای تشیع پیکرش خیابان اصلی شهر پر شده بود با این که فقط رسم بود مردها به تشیع بروند.

 

بچه ها اول بگید این"قصه سر بسته" یعنی چی؟؟ :ws3:

میخوام بدونم خوووووب

اسماعیل جان همونجوری که مینا گفت میخوایم اسمی از کسی نیاریم یا نشونی تابلو ندیم تا هویت افراد قصه فاش بشه.تا نه حرمت کسی خدشه دار بشه نه اینکه مشکلی برای انجمن پیش بیاد. :icon_gol:

 

چه شرایط بدی !!

ضربه خوردن از ادمایی که باهاشون ارمان مشترکی داشته !!

آری آرمانی مشترک داشت در ظاهر اما تفاوتهایی بس عظیم ... مرد قصه ما مثل خیلی از هم آرمانیهاش از خود و منافعش برای یافتن چیزی والاتر گذشته بود.

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ...

آری گروهی با هر لباسی شرافت آدمی را بر چشم مینهند و گروهی اندک که لباس شرافت به تن کرده اند به همه همکیشانشان لطمه میزنند. این امری تازه نیست از سالیان دور نیز بوده است. از همان آغاز دنیا ...

 

چقد تلخ!

چقد بعضی آدما اینقد خودخواه میشن که برای رسیدن به منافعشون از هیچ کاری رویگردون نیستند

و هم اینکه چقد منفعت طلبن که لباس آخوندی رو میپوشن و در پشت این لباس هزارن کار میکنند!!!

آری هستنداین چنین کم یا زیادشون مهم نیست مهم آن است که لباس احترام نمیارد بلکه وظیفه همراه دارد. :icon_gol:

 

ار همه بدتر اون آدمهای به اصطلاح مجری قانون هستند که به بهانه پوشیدن یه لباس یا ترس از دست دادن جایگاه خود به چنین خود فوشی دست میزنن.

 

لابد اگه این افراد هوس کنند باید ناموسشان را نیز در اختیار این افراد قرار دهند.

 

این هم نمونه ای از بی عدالتی های بیشمار این افراد مدعی حقوق بشر و انسان دوست.

آری وحید جان

اما ما میتوانیم درس عبرت بگیریم و بعدها که خود در آن مقام قرار گرفتیم چون آنان نباشیم :icon_gol:

 

تا کی باید مردان درستکار قربانی روحانیان سیاست طلب شوند !

 

متاسفانه امروزه ارزش عمامه و عبا از مدرک دکترا خیلی زیاد تر شده ، البته نزد مردم نه !

 

مردم می فهمن ، در مورد اون مرد هم میدونستن که درستکار و بی گناهه ، اما هیچکس نمی تونست اعتراض کنه ، چون می دونست به روزگار اون مرد دچار میشه !

روحانی بودن یا نبودنش اهمیتی نداره زیاد بلکه سوءاستفاده از مقام مهم است.

بهتره بگیم ارزش دانش و بینش از هر لباس کمتر است.

چرا عزیز اعتراض هم میکردند اما در حدی که بین خود بحث میکردند و در نماز جمعه شعار میدادند. مهم این بود اون روزگار اغلب قردتمندان در پی منافعشان نبودند و مردم را حمایت میکردند اما گروهی اندک در این میان از مقامشان بهره ناصواب میبردند.

 

ماجرایی بود شیخ بزرگ

خوب حالا چه جوری میخوایم رو این جور داستانها بحث کنیم ... حواستون به بسته شدن ها هم باشه

نمیشه بحثا رو خیلی باز کرد. نمیشه خیلی چیزا رو گفت. فقط میشه با اه و افسوس گفتن ازش رد شد.

که اینم دو زار نمیارزه

چه فکری تو سرته شیخ ؟

جز حقیقت نبود مهرداد جان

حقیقتی بود در خصوص یکی از نزدیکانم

بحث تقریبا همینجوره که بعضی از بچه ها گفتن سربسته گفتن و بدون توهین کردن. نقدی منصفانه داشتند. هرچند انتظار من بیشتر از اینه.

ببین مهرداد جان ما خودمون خط قرمزها رو میدونیم بدون عبور از این خطوط و توهین میخوایم بحث کنیم تا برای خودمون درس عبرت بشه تا در آینده مرتکب این اعمالی که خود نهی میکنیم ، نشویم.

این قصه کمی بوی سیاستش بیشتر بود قصه های دیگه میتونه اجتماعی تر باشه.

 

 

 

 

 

این روزها مصادف شده با سالگرد وفات مرد قصه ما ... حاجی روحت شاد

:icon_gol:

 

روحانی قصه ما نیز دستش از دنیا کوتاه است برایش آرزوی رحمت پروردگار را خواهانم

:ws21:

 

:rose:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

حرکت جالبیه

منم اگه چیزی تو ذهنم بیاد حتما مینویسم

البت بنظرم خیلی خوبه که کپی پیستی نباشه یعنی بچه ها از خودشون بنویسن اگرچه سخته

 

مرسی... :icon_gol:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

حرکت جالبیه

 

 

منم اگه چیزی تو ذهنم بیاد حتما مینویسم

البت بنظرم خیلی خوبه که کپی پیستی نباشه یعنی بچه ها از خودشون بنویسن اگرچه سخته

 

مرسی...

:icon_gol:

مقسی حامد جان

قصه گوی اول منم دوم ابوالفضل خیلی خوشحالم میکنی که سومی تو باشی :aghosh:

کاملا باهات موافقم. بهترین حالت اینه که قصه واقعی و سربسته باشه و توسط خود کاربرا نقل نشه. :icon_gol:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
سیاست کثیفه

سیاست کثیفه

سیاست کثیفه

من سالیان سال با مرد قصه بودم. مرد قصه ما عقیده داشت میشه سیاست رو کمی تمیزتر نگه داشت.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

سپاس جناب شیخ از دعوت. داستانتون خیلی احساساتی نوشته شده بود و یکی مثل من بیشتر از چند تا خط اولی نمیتونه بخوونه. اصلا ببخشید اینجا نقد هم میشه کرد داستان رو یا فقط باید درباره محتواش نظر داد؟ :ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
من سالیان سال با مرد قصه بودم. مرد قصه ما عقیده داشت میشه سیاست رو کمی تمیزتر نگه داشت.

 

میشه ولی نمیشه!

امیدوارم منظورم رو فهمیده باشی!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
سپاس جناب شیخ از دعوت. داستانتون خیلی احساساتی نوشته شده بود و یکی مثل من بیشتر از چند تا خط اولی نمیتونه بخوونه. اصلا ببخشید اینجا نقد هم میشه کرد داستان رو یا فقط باید درباره محتواش نظر داد؟ :ws3:

سلام عزیز

خواهج :icon_gol:

آره نقدم میشه کرد :gnugghender:

کاملا درست میگی ... چون سالهاست به قصه های زندگی مرد قصمون فکر میکنم.

این روزا هم خیلی دلتنگشم. شاید برای این احساسی نوشتم شاید هم برای اینکه تاثیرگذارتر باشه احساسی نوشتم.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
میشه ولی نمیشه!

امیدوارم منظورم رو فهمیده باشی!

دریافتم جوزف جان

کمی کمتر به پول و قدرت بیندیشیم و کمی بیشتر در اندیشه منافع عموم باشیم ... باشد که ایزد راهنمایمان گردد. :icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خب پس، نقد میکنیم. :ws3:

1. همونطور که گفتم قصه خیلی احساساتی نوشته شده بود، خیلی از وقتا برای تاثیر بیشتر بر مخاطب نباید احساساتی نوشت، چون اینجوری مخاطب احساس میکنه به خاطر کمبود مصالح داستانی از احساسات مایه گذاشتید.

2. قصه تون بیشتر شکل نقل خاطره هم نه، نقل یه اتفاق واسه یه دوست رو داره.

3. از آرایه ادبی واسه زیباتر شدن داستان استفاده نکردید. شما میتونید به داستانتون شاخ و برگ بدید (منظورم تخیلی کردنش نیست، منظورم بیان روابط ادما و احساساتشون هست)

البته ببخشید، شاید من زیادی منطقی دارم برخورد میکنم ولی این اشکالات اندکی بود که با توجه به گذروندن دروس ادبیات در دبیرستان به ذهنم میرسه.

بازم ببخشید به خاطر جسارت. (از وقتی کابوس دیدم دیگه میترسم با خیال راحت پست بزارم :ws44:)

  • Like 4
لینک به دیدگاه
خب پس، نقد میکنیم. :ws3:

1. همونطور که گفتم قصه خیلی احساساتی نوشته شده بود، خیلی از وقتا برای تاثیر بیشتر بر مخاطب نباید احساساتی نوشت، چون اینجوری مخاطب احساس میکنه به خاطر کمبود مصالح داستانی از احساسات مایه گذاشتید.

2. قصه تون بیشتر شکل نقل خاطره هم نه، نقل یه اتفاق واسه یه دوست رو داره.

3. از آرایه ادبی واسه زیباتر شدن داستان استفاده نکردید. شما میتونید به داستانتون شاخ و برگ بدید (منظورم تخیلی کردنش نیست، منظورم بیان روابط ادما و احساساتشون هست)

البته ببخشید، شاید من زیادی منطقی دارم برخورد میکنم ولی این اشکالات اندکی بود که با توجه به گذروندن دروس ادبیات در دبیرستان به ذهنم میرسه.

بازم ببخشید به خاطر جسارت. (از وقتی کابوس دیدم دیگه میترسم با خیال راحت پست بزارم :ws44:)

ای بابا نقد خوبی بود کدوم جسارت ...... خیلیم ممنون

فقط اشاره کنم که منظور اون قصه و داستان ادبی نبوده وگرنه توی تالار ادبیات زده میشد.

منظور نقل واقعیتی بوده به صورت خلاصه و اجمالی.

اما در خصوص احساسی بودنش فکر کنم حق با شما بوده. من توی نوشتن به این موضوع فکر نکردم فقط چیزی که توی ذهنم بود رو با رعایت حقیقت نوشتم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه
ای بابا. منم میخواستم یه داستان بنویسم توش که...:banel_smiley_4:

حتما بنویس خیلیم خوشحالمون میکنی

فقط اگه میشه دانستادت واقعی باشه و سربسته باشه و هویت کسی فاش نشه.

هدفمون بیشتر بحث درمورد مسائل اجتماعی و درس عربت گرفتن از حقایق رخ داده و خودسازی هستش. :icon_gol:

 

خب یکی دیگه هم به قصه گوهای تاپیک اضافه شد :vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

 

جناب شیخ

ادم قصه از اینکه دنیال این رفت که ارمانش رو پیاده کنه ، پشیمون نشد ؟

حس نکرد اشتباه کرده ؟

نه هرگز پشیمون نبود با اینکه شبیه قصه ای که براتون گفتم زیاد سرش اومد. چون آرمانش از سر عقیده بود همیشه باورش داشت.

همیشه گله مند بود که چرا گروهی اندک به قول مرد قصه "گرگهای دریده" سوار موج آرمان امثال او شدند و مسیر را منحرف کردند.

اگه عمری بود باز از قصه های زندگی این مرد میگم براتون.

قصه خمسی که داد و سالها بعد وقتی متوجه شد داره از اون مال سوءاستفاده میشه تمام توانش رو گذاشت تا این سوءاستفاده نشه.

یا داستان آخوندی که از اشنایان این مرد بود و هرگز مال مردم رو نخورد با اینکه وضع مالی خوبی نداشت. قسمتی از خرج زندگیشون از راه فروش قالیهایی بود که زن آخوند میبافت.

یا داستان آفتی که نزول گرفتن سر پسر مرد قصه ما آورد.

البته این وسط بهتره دوستان دیگه قصه هاشون رو بگن.

 

 

خب دوستان دیگه میخواین نظرتون رو درمورد بخشهای مختلف قصه ما بگین؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...