*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۰ اقتصاد در زندگي واقعي در جستوجوي خوشبختي آکسل اوکنفلس مترجم: جعفر خيرخواهان از اين پس، روزهاي پنجشنبه بخشهايي از كتاب What the best minds in economics can teach you about bussiness and life نوشته اولاف، اشتور بك و نوربرت هرينگ در اين صفحه منتشر ميشود. از آنجا كه نويسندگان اين اثر يافتههاي بسياري از مقالات مهمي را كه در حوزههاي اقتصاد رفتاري، تجربي و عصبي در ژورنالهاي معتبر اقتصادي منتشره شده معرفي كردهاند خواندن آن ميتواند براي دستيابي به تصويري كلي از اين حوزهها مفيد باشد. این يافته كه بين سالهاي 1975 و 1995، ميانگين درآمد واقعي سرانه در آمريكا تقريبا 40 درصد افزايش يافته است، در حالي كه طي اين مدت آمريكاييها اصلا احساس خوشحالي بيشتري نميكنند، به نظر تناقضآميز ميرسد. با وجودي كه مردم صاحب تلويزيون پلاسما، پلي استيشن و خودروي سوم در پاركينگ خانههاي خود شدند، اما يك ذره رضايتمندي بيشتر از زندگي خود نسبت به آنچه كه سه دهه پيش داشتند، ندارند. اقتصاددان آمريكايي ريچارد ایسترلين سالها پيش در 1974 توجهش به اين پديده جلب شد. امروزه مشاهده وي و اظهار نظري كه در اينباره كرد در دواير اقتصادي به «پارادوكس ايسترلين» مشهور شده است. ايسترلين نه تنها در آمريكا بلكه در ساير ملتهاي صنعتي نيز مشاهده كرد كه هر چند نسل امروز بسيار ثروتمندتر و برخوردارتر از نسل پدران و پدربزرگانشان هستند، نسبت به گذشته از زندگي خود راضيتر و خوشحالتر نيستند. برای وجود اين پديده چه دلايلي قابل تصور است؟ اقتصاددانان سنتي مدتها از پرداختن به آن طفره میرفتند، چون كه به جوهر فرضيات آنها ضربه وارد ميكرد. از اين گذشته، اقتصاددانان سنتي در مدلهای خود با این فرض شروع ميكنند كه همه ما تلاش داريم مطلوبيت خود را حداكثر سازيم و اين كه مطلوبيت با پولي كه در اختيار داريم و فرصتهايي كه براي مصرف كردن در برابر ما قرار گرفته است، افزايش مييابد. اگر اين طور باشد پس نسلي كه دو برابر پدر و مادرش درآمد و ثروت دارد بايد رضايتمندي بسيار بيشتري از زندگي خود كسب كرده باشد. خوب البته اين اتفاق نيفتاده است. طبق يافتههاي ایسترلين و ساير پژوهشگران، فقط در كشورهاي فقير است كه رضايت كلي از زندگي همراه با رشد درآمد ميانگين افزايش مييابد. به محض اين كه درآمد فرد به سطح حداقل معيشت ميرسد، همبستگي مثبت بهسرعت از بين ميرود. ايسترلين این خط را در مقادير 15000 تا 20000 دلار به قیمت دلارهاي امروزی (قدرت خريد) رسم كرد كه بالاي آن خط، درآمد خيلي بهندرت به خوشبختي مردم كمك ميكند. تعداد روزافزوني از پژوهشگران اقتصادي سعي دارند تا دلايل وجود اين پديده را كشف كنند. در سالهاي اخير پژوهش در زمينه تعيين عوامل رضايت از زندگي در بين داغترين موضوعات بين رشتهاي شده است. آندرو كلارك «اقتصاددان خوشبختي» انگليسي ميگويد از 1994 هر ساله ژورنالهاي معتبر اقتصادي به طور ميانگين 35 مقاله با عناوينی كه در آنها «خوشبختي» يا «رضايت از زندگي» وجود داشته است، منتشر كردهاند. بر پايه يافتههاي پژوهشگران خوشبختي، معيار درآمد مطلق كه اقتصاددانان سنتي استفاده ميكنند، قطعا براي خرسندي يك شخص در زندگي مهم است، اما در مقايسه با ساير عوامل رنگ ميبازد. بيشتر مردم نگران وضعيت مالي خود عمدتا در ارتباط با ديگران (درآمد نسبي) هستند. جايگاه و مرتبه افراد با درآمد و مصرف تعيين ميشود و به نظر بيشتر مردم، مهر تاييدي كه از درآمد بالاتر داشتن کسب میشود، مهمتر از مطلوبيت اضافي حاصل از چيزهايي است كه آنها ميتوانند با آن پول خريداري كنند. دانشمندان سارا سولنيك و ديويد همینوي شواهدي از اين مساله را در آزمايشي كه اكنون مشهور شده است ارائه كردند: آنها از دانشجويان پرسيدند كه دوست داريد در چه نوع جهاني زندگي كنيد- جهاني كه بتوانيد50000 دلار به دست آوريد و هر كس ديگري فقط نصف درآمد شما داشته باشد يا در جهاني كه 100000 دلار داريد در حالي كه هر كس ديگري دو برابر درآمد شما داشته باشد. بيشتر دانشجويان گزينه نخست را انتخاب كردند با این كه مشخص بود آنها با انتخاب دومي وضعيت بهتري خواهند داشت. آنها با داشتن درآمد دو برابري 100000 دلاري (با فرض ثابت بودن سطح قيمتها) فرصتهاي بسيار بيشتري براي مصرف كردن داشتند. سولنيك و همینوي با بررسي بيشتر اين قضيه بهوسيله پرسشنامههايي كه شركتكنندگان پر كردند متوجه شدند نگرانیها درباره موقعيت فرد نسبت به ديگران، در رابطه با جذاب بودن و مورد ستايش و تحسين قرار گرفتن از روسا و بالادستيها در بيشترين حد و براي چيزهايي مثل مدت زمان تعطيلات و مرخصي رفتن در كمترين حد است. بر اساس اين يافتهها اگر همكاران و همقطاران دقيقا به اندازه شما جذاب باشند و اگر همكاران به همان اندازه شما مورد ستايش و تعريف قرار بگيرند، شما احتمالا احساس خيلي خوبي در اينباره نداريد، اما اگر يك هفته مرخصي تعطيلات اضافي به شما بدهند آن را چيز خيلي خوبي برداشت ميكنيد حتي اگر همکارانتان نيز آن تعطيلي را به دست آورده باشند. در ساير بررسيها نیز مشخص شد كه وقتي نوبت به تعطيلات و بيمه ميشود مردم به ندرت نگران جايگاه نسبي خود هستند، اما در رابطه با خودرو و مسكن عميقا نگران هستند. اصطلاح تخصصي كه اقتصاددانان براي مدلهاي مربوط به چنين نگرانيهاي نسبي استفاده ميكنند «جلوتر از بقیه بودن» است. عامل مهم دومي هم براي تبيين پارادوكس ایسترلين وجود دارد: هر فردي به تدريج به هر چيزي، از جمله به سطح زندگي بالاتر عادت خواهد كرد. همراه با افزايش درآمد فرد، نيازها و تقاضاهاي ادراكي هم مطابق با آن افزايش مييابد. ايسترلين خیلی زود در همان سال 1974 به اين فكر افتاده بود، اما در آن زمان نتوانست پشتوانه تجربي برايش پيدا كند. در اين مدت، برای روانشناسان و اقتصاددانان خوشبختي معلوم شده است كه تاثير مثبت درآمد بالاتر بر رضايت شخصي، در عرض چند سال به نصف تاثير اوليه آن كاهش خواهد يافت. در پايان كار به نظر ميرسد علم اقتصاد با «اقتصاد خوشبختي» به ريشههاي خود باز ميگردد. وقتي شخصيتهاي كلاسيك مثل جرمي بنتام، جان استوارت ميل و آدام اسميت از «مطلوبيت» سخن ميگفتند، تعريف بسيار كلي در ذهن داشتند كه تقريبا آنچه را پژوهشگران معاصر خوشبختي به عنوان خوشبختي يا رضايت از زندگي اشاره ميكنند در برميگرفت. بنتام كه پدر فايدهباوري (مطلوبيتباوري) است از اين اصل كلي دفاع ميكرد كه هدف علم سياست بايد حداكثر ساختن مطلوبيت كل براي همه افراد باشد. در عين حال، همگام با علمي و رياضيوار شدن اقتصاد، فايدهباوري نفوذ خود را از دست داد. در بين اقتصاددانان اين طور تصور ميشد كه بررسی خوشبختي و خرسندي حالا ديگر موضوع پژوهشي مفيدي نيست. از اين گذشته، دانشمندان نميتوانستند خوشبختي را به شيوهاي معتبر كميسازي يا سطح خوشبختي آدمهاي متفاوت را مقايسه كنند؛ بنابراين علم اقتصاد هر چه در چنته داشت بهكار گرفت تا مطلوبيت را با درآمد يكسان بگيرد: اين فرض ميگويد هر كس كه موفق شود درآمدش را افزايش دهد، مطلوبيت حاصله از آن را هم افزايش خواهد داد. يكي از باورهاي بنيادي كه در تفكر حاكم عدم فایدهباوري ريشه دارد اين است كه هر فرد با مصرف كالاها و خدماتي كه با ترجيحات تغييرناپذير او همخواني دارد نهايت استفادهاش را از درآمد خود خواهد برد، اما با پيشرفتهاي بيشتر در روانشناسي و دادههاي معتبرتر درباره رضايت از زندگي، گسترهاي از تغييرات بهوجود آمد. امروز بيشتر روانشناسان و اقتصاددانان خوشبختي بر اين باورند كه خوشبختي را ميتوان كمي كرده و در بين افراد گوناگون مقايسه كرد. مهمترين منبع دادهها براي اقتصاددانان خوشبختي نظرسنجيهاي تابلويي ادامهدار و بلندمدت بوده است كه كارشناسان پرسشهايي درباره اشتغال، درآمد، تندرستي و خرسندي كلي فرد طرح ميكنند. در همين اثنا روانشناسان نشان دادهاند كه پاسخهاي مردم درباره خرسندي، همبستگي نزديكي با معيارهاي عيني مثل این دارد که غالبا چقدر لبخند ميزنند يا همكارانشان چگونه درباره خوشحالي آنها قضاوت ميكنند. پژوهشهاي مغزي روشن ساخت الگوی فعاليت در مغز انسانهایی كه خودشان را خوشحال توصيف ميكنند با الگوي فعاليت کسانی كه عدمخوشبختي را در زندگیشان ابراز ميدارند، تفاوت دارد. با همه اينها منصفانه است كه بگوييم روشهاي به كار رفته در اقتصاد خوشبختي كاملا هم بدون مناقشه نيست. هر اندازه بيشتر دانشمندان در اين موضوع كند و كاو كنند چيزهاي بيشتري روشن ميشود؛ اندازهگيري يا كمي كردن خوشبختي آكنده از ناسازگاري يا تناقضات است. اگر از افراد پرسيده شود كه به طور كلي ميزان خوشايندي يا ناخوشايندي فعاليتهاي معين چقدر است، با بچهها بودن در بالاي فهرست امور خوشايند فرد است. اگر درباره خرسندي لحظهاي آنها پرسيده شود، در حالي كه از بچهها مراقبت ميكنند اين تصوير تغيير ميكند- اينكه فرد در كنار بچههايش باشد مقياس خوشبختي را بهشدت پايين ميآورد و رضايتي كه ایجاد میکند به همان ميزان تميز كردن خانه يا خريد براي نیازهای روزمره ميشود. نخستينبار دانيل كاهنمن روانشناس و برنده جايزه نوبل اقتصاد بود كه اين تناقضات را برملا ساخت. كاهنمن همراه با ساير پژوهشگران به روشني اثبات كرد كه مردم اغلب قادر به يادآوري قاطع احساسات خويش نيستند. پژوهشگران اين آزمايش را انجام دادند كه افراد يك دستشان را در آب سرد فرو ببرند و در آن نگهدارند و همزمان ميزان نسبي ناراحتي خود را با تكان دادن يك اهرم نشان دهند. نتيجه چه بود: اگر تجربه بسیار ناخوشايندی را با تجربه اندكي كمتر ناخوشايند همراه سازيد- در اين حالت فرو بردن دست در آبي كه خيلي هم سرد نيست- مردم كل حادثه را به شکل تجربه تا حدودي كمتر ناخوشايند به ياد خواهند آورد. این امر درست است هر چند که اشخاص مورد آزمایش همیشه ترجیح خواهند داد دست خود را به محض این که فرصت پیدا کنند از آب بیرون آورند. اينكه ما يك تجربه را چقدر خوشايند يا ناخوشايند به ياد ميآوريم عمدتا به نهايت شدت آن تجربه و به آنچه كه كوتاه زماني پيش از پايان يافتن تجربه احساس كرديم بستگي دارد. پژوهشگران دريافتند كه مدت زمان كلي تجربه تقريبا براي حافظه ما بياهميت است. در زماني كه هنوز داروهاي آرامبخش مرسوم نشده بود آزمايش مشابهي با دستگاه عكسبرداري از روده بزرگ انجام شد. در مورد نصف بيماران، پزشك در پايان معاينه ابزار كار را درون روده به مدت يك دقيقه بيشتر گذاشت، بدون اينكه آن را تكان دهد، اين عمل براي بيمار ناخوشايند بود، اما درد آن بسيار كمتر از خود عمل عكسبرداري بود. مشخص شد بيماراني كه اين كار روي آنها شده است بعدا كل معاينه را به شكل كمتر ناخوشايند به ياد ميآورند نسبت به بيماراني كه ابزار بلافاصله از رودهشان برداشته شد. همچنين دسته اول با احتمال بيشتري براي معاينات بعدي به پزشك مراجعه كردند. ديگر نارسایی وضعيتهاي ارزيابيكننده رضايتمندي كه غالبا توسط روانشناسان مستند شده اين است كه مردم توانايي پيشبيني صحيح اين نكته را ندارند كه رويدادها يا دستاوردهاي معين چقدر باعث خوشبختي آنها خواهد شد. آنها دائما با حاشيه خطاي زياد، درجه تطبيق دادن خود با انتظارات و بلند پروازيها براي تغيير اوضاع را كمتر از واقع برآورد ميكنند. صاحب خانه جديد شدن يا برنده شدن در مسابقه بختآزمايي، مردم را خيلي خوشحال میسازد، اما اين خوشحالی براي دوره كوتاهي دوام خواهد داشت. وضعيت افرادي كه دچار فلج پايين تنه شدهاند نشان داده است كه آنها پس از فقط چند سال، تقريبا به همان سطح رضايت از زندگي در قبل از تصادف رسيدهاند. کمتر كسي قادر است چنین توانايي قوي برای انطباق يافتن را پيشبيني كند. هدف مبهم رسیدن به آرزوها اگر مشكلات روششناسي را به كنار گذاريم، پرسش اين است: يافتههاي اقتصاد خوشبختي را چقدر بايد جدي بگيريم؟ و چه درسهايي براي سياستگذاري اقتصادي به ما میآموزد؟ بحث تندي بين اقتصاددانان بر سر اين پرسشها در گرفته است. در يك طرف بحث اقتصاددانان خوشبختي مثل ريچارد لیارد از انگلستان قرار دارند كه مطالبات گوناگون سياسي- اقتصادي را به اصل كلي حداكثرسازي خوشبختي مردم گره ميزنند. در مخالفت با آنها، در طيف راستگراي سياسي، كساني مثل برنده نوبل اقتصاد گري بكر و در طیف چپ، برنده نوبل اقتصاد آمارتيا سن و طرفداران مكتب روششناختي وي قرار دارند. هر دو طیف در اين زمينه ترديد دارند كه پژوهشهاي خوشبختي بتواند بينشي تحويل دهد كه قابل استفاده عملي براي سياست اقتصادي باشد. لیارد در كتاب «خوشبختي- درسهايي از علم جديد» استدلال ميكند كه جامعه مدرن عملكردمدار، مردم را خوشحال نميسازد. به نظر وی با این که پول بيشتر ما را واقعا خوشبخت نميسازد؛ اما ما از پيش كاري ميكنيم كه آن را هدف اصلي زندگيمان بسازيم و علاوه بر این، غم و غصههايي که از نداشتن پول بر خودمان تحميل ميكنيم نیز خوشبختي ما را كاهش ميدهد. ما خيلي بیش از حد كار ميكنيم و زمانی را كه ميتوانيم صرف دوستان و خانواده كنيم كار کردن از ما ميگيرد- نرخ بالاي طلاق فقط يكي از پيامدهاي اين پديده است. در كشورهاي صنعتي، اثرات جانبي منفي این نوع عملكرد جامعه، مقدار زيادي از خرسندي كه رشد درآمد ميتوانست به ما بدهد نابود كرده است. به نظر لیارد، بر عهده دولت است كه با اين روند مقابله كند- براي نمونه از طريق بالا بردن نرخ نهايي ماليات بر درآمد. اقتصاددانان سنتي هميشه از نرخهاي نهايي بالاي مالياتها انتقاد كردهاند چون كه انگيزههاي كار كردن و پذيرفتن ريسك را كاهش ميدهد- از ديدگاه لیارد، اين مالياتها به ابزار خير تبديل ميشوند؛ چون سياست مالياتي جلوگيريكننده عملكرد، حد و مرزی براي مسابقه بيرحمانه و چشم و همچشمي جهت حفظ جايگاه اجتماعي از طريق درآمد و مصرف بالاتری كه جلوي خوشبختي را ميگيرد تعيين ميكند. اگر دولت بخش مهمی از هر دلار اضافي به دست آمده فرد را نگه دارد، مبارزه براي رسيدن به درآمدهاي هر چه بيشتر تا حد زيادي فروكش خواهد كرد. دفاع از ساعات كار كوتاهتر كه اتحاديههاي كارگري در اروپا سعي در چانهزني و تصويب دارند از نظر اقتصاددانان ليبرال محكوم است. در اساس، استدلال آنها اين است كه آن كساني كه ميخواهند كمتر كار كنند آزاد هستند كه از طرف خودشان چانهزني كنند. اقتصاددان خوشبختي از مكتب لیارد اين طور پاسخ ميدهند، يك فرد شايد قادر به افزايش دادن خوشبختي خود از طريق صرفنظر كردن از زمان تعطيلات باشد و آن را با درآمد بيشتر مبادله كند- يعني با كسب جايگاه بالاتر- اما نيروي كار به صورت كلي قادر به چنين كاري نيست. همان طور كه نظرسنجيها نشان داده است تعطيلات، مصون از رقابت برای كسب جايگاه هستند در حالي كه درآمد اينطور نيست. از اين منظر، فشار اتحاديهها براي کاهش یافتن ساعات كار، مشكل ناشي از مغايرت بين انگيزههاي فردي كاركنان (که بیشتر کار کنند) و منافع كلي نيروي كار (که کمتر کار کنند) را حل ميكند. به نظر لیارد ساعات كار اروپاييها خيلي كم نيست، بلكه اين آمريكاييها هستند كه خيلي زياد كار ميكنند. لیارد خواسته به زعم اقتصاددانان مطلوب براي افزايش تحرك جغرافيايي كاركنان به خاطر رسیدن به بهرهوري بالاتر را رد ميكند. او استدلال ميكند آواره كردن خود و از جايي به جاي ديگر رفتن به زيان روابط خانوادگي و تضعيف شبكههاي اجتماعي بوده و رفتار مجرمانه را ترغيب ميكند- همگی عواملی هستند که بر خرسندي مردم از زندگي تاثیر سوء ميگذارند. درآمد تا حدي بالاتر، جبران اين ضررها را نميكند. اما «آمارتيا سن» هشدار ميدهد كه مواظب وزن و اهميتدهي خيلي زياد به پرسشهاي كلي درباره رضايت از زندگي باشيد. او معتقد است انسانها هميشه بهترين قاضي درباره آنچه برايشان خوب است، نيستند. براي مثال به زندگي و افكار مردم تهیدست نگاه كنيد كه راضي و قانع هستند چون كه آنها توقع و انتظار خيلي زيادي از زندگي ندارند. «سن» پرسشي را پيش ميكشد كه آيا ما بايد واقعا باور كنيم كه تهیدستان زندگي خوبي دارند فقط چون كه آنها خوشحال و راضي هستند: آيا ما- يا دولت- نبايد به اين مساله اهميت دهيم كه اگر بچهاي به حدي باهوش است كه ميتواند دانشمند موشك فضايي شود هرگز به جايي فراتر از يك كشاورز سنتی بودن نميرسد؛ دقيقا به اين دليل كه او شانسي براي اين كه بفهمد چقدر باهوش هست ندارد؟ سن در عوض رويكرد قابليتها را پيشنهاد ميدهد كه بر اساس آن، هدف نه خوشحالتر ساختن مردم بلكه حداكثر ساختن فرصتهايی است که آنها در استفاده و بسط توانشهای خود دارند. برخي اوقات اقتصاد خوشبختي ميتواند توصيههاي سياسي ارائه كند كه كاملا حيرتآور بوده و حتي دود از كله آدم بلند ميکند، مثل نتیجهای كه اقتصاددان توسعه انگس ديتون از دانشگاه پرينستون در يك بررسي تاثيرگذار نشان داده است. ديتون (كه ميتوان وي را در دايره روششناسي سن جاي داد) بر اساس نظرسنجي گالوپ در 132 كشور، نشان داد كه نظرسنجيهاي رضايت زندگي ميتواند تصوير شديدا غيرواقعي و وارونه از شرايط زندگي واقعي ترسيم نمايد. بر اساس اين نظرسنجيها، ميزان تاثيرپذيري يك كشور از بيماري واگیردار ايدز، اهميت كاملا حاشيهاي در این قضیه دارد که ساكنان آن كشور به طور ميانگين چقدر از وضعيت تندرستي خود رضايت دارند. مردم کشور كنيا كه نسبت بالايي از جمعيت آن به بيماري ايدز مبتلا هستند، حتي رضايت بيشتري از ميزان تندرستي خود نسبت به انگليسيها داشتند. ديتون مينويسد «استفاده از چنین معياري جهت هدايت يا ارزيابي سياست، منجر به اتخاذ مواضع غير قابل قبول در برخورد با ايدز در آفريقا ميشود كه مثلا نياز به اقدامات فوري و اولويتدار در آنجا نيست.» مردم ساكن در كشورهاي هند، مالاوي و سيرالئون رضايت بيشتري از نظام مراقبت بهداشتي خود در مقايسه با شهروندان آمريكايي دارند- آمريكا در رتبه هشتاد و يكم این فهرست 115 كشوري است كه بر اساس ميزان رضايت شهروندانشان از نظام مراقبت سلامت ملي رتبهبندي شدهاند. پس یک نهاد سلامت جهاني فرضي احتمالا نبايد از اين يافتهها چنين استنباط كند كه اولويت را بايد به نظام مراقبت سلامت آمريكا داد. اينها نمونههاي تاثيرگذاري هستند كه چگونه سطح انتظارات افراد با شرايط و توان آنها انطباق پيدا میكند. گري بكر و لويس رايو همكارش در مقاله «كارآيي تكاملي و خوشبختي» اقتصاد خوشبختي را به شيوهاي اساسا مشابه به چالش كشيدند. آنها پرسش ظاهرا بيضرري مطرح ميكنند كه چگونه سازوكار آرزوها و بلندپروازيهاي انساني كه بر درآمد نسبي تاكيد ميورزد، توانست در مسير تكاملي بشر بسط پيدا كند. طبيعت بر اساس اصل گزينش مراقب است تا فقط افرادي ادامه بقا پيدا كنند كه احساسات خرسندي آنها بستگي به هر چيزي دارد كه توليد مثل و ادامه بقا را ترغيب نمايد. از اين منظر، خوشبختي هدف غایی کردار انساني نخواهد بود، بلكه كلك طبيعت بوده است تا که انسان را وادارد چرخ آسياي زندگي را به حركت درآورد. يا به عبارت ديگر: طبيعت به سطح خوشبختي اهميتي نداده، بلكه فقط به نتيجه آن- سلامت تكاملي- اهميت ميدهد. فيلسوف لودويگ ويتگنشتاين زماني كه نوشت، «من نميدانم چرا ما اينجا هستیم، اما كاملا مطمئن هستم به قصد خوشگذراني و لذت بردن از خودمان نيست که اینجاییم» احتمالا چيزي مشابه اين در ذهن داشت. هر چند يك مشكل وجود دارد كه طبيعت بايد غلبه كند. طبق تفسير بكر و رايو بر اساس گشت و گذار مختصر در علوم عصبي، توانش انسان از احساس خوشبختي محدود شده است. اگر ما همان طور كه ثروتمندتر ميشويم هر چه بيشتر خوشبختتر هم بشويم، خيلي زود به سقف خوشبختي خواهيم رسيد. احساس خوشبختي از آن پس يك انگيزه موثر نخواهد بود؛ ما ديگر احساسي نداريم كه دست به تلاش بزنيم؛ بنابراين نياز به سازوكار دوباره ميزانكردن وجود دارد. براساس تز بكر و رايو به اين دلايل است كه گزينش طبيعي اجازه خواهد داد انسان فقط زماني خوشبختي را تجربه كند كه به چيزي بيشتر از همسايهاش يا بيشتر از آني كه ديروز داشته است، دست یابد. علاوه بر اين، آنها استدلال ميكنند كه طبيعت كاري كرده است كه انسان از اين اوجگيري آرزوها كاملا آگاه نباشد. اين تضمين ميكند كه ما همه تلاشهاي بيوقفه خود را به عمل ميآوريم تا وضعيت خويش را بهبود بخشيم. در راستاي استدلال آنها، گزينش طبيعي نقش سرنوشتسازی ايفا ميكند: دو فرد شكارچي- جمعآوريكننده غذا را در نظر بگيريد، يكي از آنها فرد لذتطلب بيخيالی است، ديگري فرد جاهطلب تشنه قدرت است كه هرگز ارضا نميشود. فرد لذتطلب شانس كمتري براي انتقال دادن ژنهاي خود خواهد داشت. او شايد حتي زندگي خوشبختتري را بگذراند اگر رقبايش به او اجازه داده باشند- اما گزينش طبيعي احتمالا مراقبت داشته است كه رد و نشانه بسيار زيادي از آدمهاي شبيه او در ژنهاي ما وجود نداشته باشد. رايو و بكر القا نميكنند كه ما امروز هم دقيقا تحت همان شرايط فعاليت ميكنيم. در عوض آنها ادعا ميكنند كه بيشتر ساختمان ژنتيكي ما ريشه در زمانهايي دارد كه اجداد ما شكارچي و جمعآوريكننده غذا بودند. اگر از اين زاويه به قضيه نگاه كنيم، پارادوكس ايسترلين ديگر اصلا شبيه يك پارادوكس نخواهد بود. اگر مردم از دوران پارينه سنگي تا عصر حاضر پيوسته خوشبختتر شدهاند، تا آن حد كه خودشان و قبايلشان ثروتمندتر شدند، بنابراین از مدت زمانی طولاني در گذشته به اوج كيف و سرخوشي دست يافتهاند. پس خوشبختي مدتهاي طولاني است كه توانايي خود در هدايت مردم به سمت انتخاب گزينههاي بهتر را از دست داده است. آرزو و اشتياق قوي بيشتر مردم به اين كه وضعيت خود را دائما بهبود بخشند و خود را جلوتر از بقيه جاي دهند آن چيزي است كه آنها را وادار ميكند تا خود را نشان دهند و جوامعشان را دست كم از جنبه مادي شكوفا كنند- نتيجهاي كه در مواجهه با كساني كه ميخواهند بيشترين خوشبختي ممكن را يك هدف سياست عمومي بسازند، احيانا با شتاب ميگريزد. البته منظور اين نيست كه هر چيزي بايد به همان شيوهاي باقي بماند كه طبيعت در دوران پارينه سنگي ترتيب داده بود تا شانس بقا را افزايش دهد. ما حالا ديگر انسانهاي شكارچي و جمعآوريكننده غذا نيستيم و- مسلما- گزينهها و روشهاي بهتري براي حل و فصل منازعات خود در اختیار داریم به جاي اینکه قضیه را با جنگيدن فيصله دهیم. جوامعي مثل ملتهاي اسكانديناوي كه سنت طولاني همبستگي اجتماعي، مالياتهاي بالا و مزاياي اجتماعی بالا دارند، همگي از سرعت مسابقه رسيدن به ثروت مادي در اوج نردبان اجتماعي كم كردهاند و ميتوانند دقيقا مثل ملتهاي آنگلوساكسون كه تلاش و موفقيت فردي را ارزش و پاداش بسيار زيادي ميدهند به رونق و شكوفايي برسند. با همه اينها آنچه رايو، بكر، سن و دیتون گفتهاند اين است كه اقتصاد خوشبختي يك خطكش و ميزان براي انتخاب نظام «درست» ارائه نميدهد. اين موضوع در نهايت امر مسالهای در حوزه فلسفه شخصي و ارزشهاي اجتماعي ريشهدار است. پژوهشگران سرشناس در حوزه خوشبختي از قبيل دانيل كاهنمن و گروه پژوهشي وي، برخی خويشتنداريها درباره اهميت خودانضباطي و مشكلات اندازهگيري و مقايسه حالتهاي خوشبختي را برگزيدهاند. اين دسته از پژوهشگران بر اين نكته انگشت ميگذارند كه «اگر به محدوديتها در اندازهگيري ذهني نگاه كنيم تهيه و ساخت معيار و سنجهاي براي خوشبختي ناخالص ملي كه در برابر سنجه توليد ناخالص ملي قرار میگیرد از نظر ما يك هدف كاملا جاهطلبانه به نظر ميرسد.» در عين حال آنها شاخص به اصطلاح U را پيشنهاد ميدهند (U حرف نخست واژه Unpleasant يا Undesirable به معناي ناخوشايندي و ناراحت بودن است) كه معيار كمتر تظاهري و فرضي براي بهزيستي غيرمادي است. اين شاخص به جاي اينكه انواع احساسات مثبت و منفي را به درون يك فشارسنج خوشبختي فشردهسازي كند، مدت زماني را كه مردم در حال تجربه كردن احساسات ناخوشايند و نامطلوب هستند، اندازهگيري ميكند. وضعيت U منفي زماني ما را احاطه ميكند كه حالات ناراحتكننده مثل خشم، سرخوردگي يا بيحوصلگي پيش ميآيد و قويترين شور و احساسات مثبت ما را در خود فرو برده و غرق ميكند. گروه پژوهشي كاهنمن با استفاده از يك سري پرسشهاي مفصل از افراد به مبنايي براي شاخص U ميرسد. آنها افراد موضوع آزمايش را تشويق ميكنند تا روز گذشته را به خاطر آورند و طول مدت و شدت احساساتي كه هر كدام از فعاليتهاي روزانهشان باعث ايجاد آن احساسات شده است را روي كاغذ يادداشت كنند. اين «روش بازسازيكردن روزانه» از يك رويه ديرينه در روانشناسي وام گرفته شده است. مدتها قبل اين شاخص در مورد 909 زن ايالت تگزاس محاسبه شده است. اين زنها به طور ميانگين تقريبا 18 درصد ساعات كارشان را در وضعيت U به سر بردهاند. برای آن دسته از زناني كه درآمد خانوار حداكثر 35000 دلار بود اين درصد يك امتياز بيشتر شد، در مورد زناني كه درآمد خانوار بيش از 55000 دلار بود، اين درصد يك امتياز كمتر بود. وقتي به اين تفاوتها نگاه ميكنيم كاملا شگفتزده ميشويد كه پول چقدر تاثير و نفوذ اندكي در سطح بهزيستي دارد- زناني كه در خانوادههاي با دو برابر درآمد بيشتر از سايرين زندگي ميكنند فقط دو درصد كمتر از اوقاتشان در حالت ذهني ناخوشايند صرف ميشود. دو عامل به خصوص باعث میشوند تا شاخص U به سمت بالا کشیده شود: خوي و سرشت افسردگيزا و زمان طولاني كه صرف آمد و شد به محل كار ميشود. پس نبايد تعجبي داشته باشد كه جامعهشناس كاهنمن و اقتصاددان لیارد در اين باور همداستان هستند كه يكي از موثرترين كارهايي كه دولتها ميتوانند انجام دهند تا افراد جامعه را خرسندتر سازند يا اينكه از ناراحتيهايشان بكاهند، اين است كه در دسترس بودن و كيفيت درمان بيماريهاي روانپزشكي را بالا ببرند. ارباب سرنوشت من، ناخداي روح من اگر انتقاد انگس ديتون يا اين نظریه را بپذيريم كه خوشبختي محرکی حسابشده از سوی تكامل است، پژوهش خوشبختي، بيشتر توانايي خود، هر چند كه نه همه آن را براي كاربردهاي مفيد از دست ميدهد. پژوهشگران خوشبختي در هر دو حوزه اقتصاد و روانشناسي در يك نكته اتفاق نظر دارند؛ خانواده، دوستان سالم و همكاران خوش مشرب و درجه بالايي از خودمختاري شخصي و تاييد شدن در محل كار، همان اندازه تاثير مثبت بر خرسندي دارند كه تفاوتها يا افزايشهاي زياد در درآمد ميتواند داشته باشد. در طرف تاريكتر قضيه، بيماريهاي رواني، طلاق، عدم تعامل اجتماعي، آمد و شدهاي طولاني به محل كار، در جايگاههاي نخست قاتلان خوشبختي ایستادهاند. پول بيشتر به ندرت اين اثرات نااميدكننده و ياسآور در زندگي را كاهش ميدهد. بيكاري نيز باعث عدمخوشبختي ميشود نه صرفا به اين دليل كه آدمهاي بدون شغل پول كمتري دارند تا خرج كنند. كيفيت زندگي آدم بيكار به شدت نزول ميكند، چون كه وي احساس ميكند از ميان جمع رانده شده است و كسي به وي اعتنا نميكند و عزت نفس او لطمه ديده است. نگاه به بيكاري به عنوان يك مشكل صرفا مالي کسانی که از آن متاثر شدهاند، هزينه وارده بیکاری بر فرد و كل جامعه را به شدت كمتر از واقع برآورد ميكند. حتي مردمي كه هنوز شاغل هستند نيز بيشتر از گذشته نگران ميشوند، زمانی که با ناامني شغلي بيشتر مواجه ميشوند و احتمال میدهند شغل خود آنها هم به خطر بیفتد. اقتصاددان انگليسي آندرو اسوالد دريافت كه عامل ترس ميتواند تعيينكننده باشد. اگر نرخ بيكاري به اندازه 5/1 درصد افزايش يابد و مثلا از 5 درصد به 5/6 درصد برسد، لازم است به هر شهروند انگليسي- و نه فقط افراد بيكار- مبلغ اضافي 500 دلاري پرداخت شود تا جبران ناامني بالاتر ايجاد شده در محل كار آنها بشود. در اروپا، كساني كه هنوز در نيروي كار هستند پیوندهاي قوي با بيكاران احساس ميكنند؛ بنابراين نابرابري اجتماعي، خرسندي مردم در اروپا را كاهش ميدهد- البته نه به اندازه آمريكا كه پیوندهاي اجتماعي ضعيفتر است. در نگاه نخست شايد حيرتآور به نظر رسد كه نارضايتي افراد بدون شغل در مناطق با نرخ بيكاري بالاتر، كمتر است. مطابق نظريه اقتصاد سنتي، عكس اين حالت بايد درست باشد، چون كه نرخ پايينتر بيكاري به اين معنا است كه شانس پيدا كردن شغل جديد بيشتر خواهد بود. وقتي فروض كوتاهبينانه اقتصاد سنتي را به كناري مينهیم، اين نتيجه كمتر باعث شگفتي ما خواهد شد. در جاهایی كه بيكار بودن امر كاملا رايجي است، چون كه آن مناطق با كمبود مشاغل مواجه است، به بيكاري ديگر به چشم يك لكه ننگ متصل به آن نگاه نمیشود- و يافتن رفقاي بيكار مثل خود كه ساعات و روزها را به بطالت با آنها گذراند آسانتر ميشود. سستي و تنبلي مانع بلندی بر سر راه خرسندي و احساس رضايت از زندگي عنوان ميشود. يك گروه پژوهشي به سرپرستي برونو فراي به اين نتيجه رسيدند كساني كه مقدار زيادي تلويزيون تماشا ميكنند نسبت به كساني كه در شرايط زندگي قابل مقايسه با آنها هستند، اما زمان كمتري را در جلوي تلويزيون ميگذرانند كمتر خوشحال هستند. براي اقتصاددانان نئوكلاسيكي اين يافته جاي تامل و بررسي بيشتر دارد. تئوريهاي آنها در حول اين فرض ميگردد كه مردم به صورت عقلايي رفتار ميكنند و سعي دارند به حداكثر منافع خويش دست يابند. بر اساس اين منطق، هر فرد دقيقا همان اندازه تلويزيون تماشا خواهد كرد كه با آن راحت باشد و از آن فايده لازم را ببرد. واقعيت اين است كه بسياري از مردم نميتوانند ميزان استفاده از برنامههاي تلويزيوني را در كنترل خويش در آورند و مدت زمان بيشتري از آن مقداري كه برايشان مناسب است تلويزیون تماشا ميكنند. بررسي بر پایه يك نظرسنجي در بين بيش از 42 هزار نفر در 22 كشور اروپايي انجام شد که پرسشهايي درباره عادات تلويزيوني و خوشبختي در آن وجود داشت. دانشمندان متوجه شدند كساني كه كمتر از نصف ساعت در روز تلويزيون تماشا ميكنند- با فرض ثابت بودن ساير شرايط- در زندگي خود خوشحالتر از كساني هستند كه مدت زمان بيشتري را صرف تماشاي تلويزيون ميكنند. اين تفاوت به خصوص در مورد كساني قطعيت بيشتر داشت كه به مدت بيش از دو و نيم ساعت در روز چشمهاي خود را به صفحه تلويزيون دوخته بودند. آن دسته از معتادان به تلويزيون كه وقت اضافه اندكي دارند- از قبيل خويشفرماها، مديران عالي و سياستمداران- به خصوص ناخرسندتر و ناراحتتر بودند. براي آنها تماشای تلويزيون مستلزم هزينه فرصت قابل ملاحظهاي بود. اگر آنها با اينحال وقت زيادي صرف تماشاي تلويزيون كنند رضايت از زندگيشان به شدت افت خواهد كرد. اين كاهش رضايت را ميتوان قابل مقايسه با وضعيت فردي دانست كه از شريك زندگياش جدا شده است. برعكس در مورد بازنشستگان و بيكاران- يعني كساني كه وقت اضافه زيادي در اختيار دارند و هزينه فرصت زمانشان پايين است- هيچ همبستگي بين تماشاي تلويزيون و خرسندي از زندگي پيدا نشد. يك دليل قابل تامل براي ميل به تماشاي افراطگونه تلويزيون وجود دارد: پاداش این کار- آسودگي و راحتي و تفريح و سرگرمي- آني و نقدي است، در حالي كه تلاش و هزينه آن در نگاه اول به ميزان حداقل و ناچيز جلوه میکند، اما بيشتر اين «هزينهها» مثل كمتر خوابيدن، از انجام ساير كارها بازماندن يا تماسها و روابط اجتماعي فراموششده، فقط با گذشت زمان است که خود را نشان ميدهند. نتيجه اينكه ما هزينههاي تماشاي تلويزيون را كمتر از واقع برآورد ميكنيم. پس وقتي كه تصميم ميگيريم هر چند مدت يك بار و به مدت چند ساعت بايد جلوي تلويزيون لم بدهيم مرتكب خطاي سيستماتيك ميشويم. به هرحال برخي اوقات است كه ما اصلا تنبل نيستيم. همين برونو فراي كه در بالا نامش آمد همراه با همكار نويسنده خود الويس استوتزر دريافتند كه در مورد بيشتر مردم عدم مزاياي آمد و شدهاي طولاني به محل كار با مزايايي كه اين آمد و شدها ارائه ميكند جبران نميگردد. اين پژوهشگران مينويسند «براي بيشتر مردم، آمد و شد به محل كار استرسي است كه ارزشش را ندارد.» وقتي كه بحث آمد و شد به محل كار مطرح است ظاهرا بيشتر مردم ظرفيت رنج بردن خود را زيادي برآورد ميكنند - و آنها متوجه ميشوند ارزيابي درست از دست دادن وقت آزاد و كيفيت بدتر زندگي كه با اين آمد و شد گريبانگرشان ميشود بسيار سخت است. فراي و استوتزر با ارزيابي دادههاي تابلويي از آلمان دريافتند هر اندازه زمان آمد و شد به محل كار فرد موضوع آزمايش، بيشتر ميشد، ميزان رضايتي كه وي از زندگي داشت نيز كمتر ميشد. آنهایی كه در كمتر از 10 دقيقه به سركارشان میرسیدند به طور متوسط امتياز 24/7 در شاخص رضايتمندي از زندگي داشتند كه امتياز از صفر به معناي «كاملا ناراضي» تا 10 «كاملا راضي» تغییر میکرد و آنهايي كه روزانه بيش از 30 دقيقه در جاده بودند تا به محل كار برسند رضایتشان به عدد 7 کاهش مییافت. افزايش 19 دقيقه در زمان آمد و شد، رضايت را به طور متوسط 12/0 كاهش ميداد. در مقايسه وقتي يك شخص مجرد شريك جديد زندگي پيدا ميكند، رضايت وي از زندگي در حدود هميناندازه افزايش مييابد. يك شخص كارشناس كه 45 دقيقه در جاده هر روز صرف ميكند تا به محل كار برسد لازم است تا 380 دلار اضافهتر به دست آورد تا به همان سطح از خرسندي برسد كه همكار وي چنين مسيري را طي نميكند- كه اين مبلغ تقريبا معادل يك پنجم ميانگين درآمد ماهانه ميشود. هر كس كه در فكر تغییر محل كار با آمد و شد طولانيتر در عوض دريافت درآمد بيشتر است بهتر است كه بیشتر فكر كند. البته ترديدي نيست همه مردمی كه به محلهاي كار بسيار دور هر روز رفت و آمد ميكنند با شغل جايگزين معادل اما نزديكتر روبهرو نيستند، اما اغلب اوقات افراد امکان انتخاب بين تفاوتهاي متوسط در درآمد و تفاوتهای متوسط در طول زمان رفت و آمد به كار را دارند. پژوهشگران خوشبختي سفارش ميكنند اگر در ترديد به سر میبرید، زمان آمد و شد را كوتاه كنيد. اگر درآمد بيشتر را انتخاب كنيد بهسرعت به اين پول اضافي عادت خواهيد كرد و به زحمت متوجه بيشتر شدن آن خواهيد شد، اما هر روز سال كه راه طولاني به محل كار را طي ميكنيد متوجه آن خواهید شد- و احتمالا از دوری راه اذيت و ناراحت ميشويد. بهطور كلي، وقتي تصميم ميگيريد شغلي را بپذيريد، جبرانهاي پولي آن نبايد هميشه عامل تعيينكننده اصلي در انتخاب شما باشد. يك بررسي توسط جان هليول و هايفانگ هوانگ («شغل شما چگونه است؟ بهزيستي و سرمايه اجتماعي در محل كار،» 2005) روشن ميسازد شرايط كاري، بدون توجه به مبلغ پولي كه ميگيريد، ميتواند تاثير فراواني بر خوشبختي شما بگذارد. این پژوهشگران از مجموعه دادههاي كانادايي به اين نتيجه رسيدند. رابطه توأم با اعتماد سرپرستان و همكاران ميزان رضايتي به همراه خواهد داشت كه به اندازه افزايش خيلي زياد درآمد درخشيدن دارد. حتي كليتر بخواهيم بگوييم، اگر که قصد داريد در عوض پول بيشتري که به دست میآوريد زندگيتان را سختتر، با لذت كمتر و غيراجتماعيتر بسازيد، مطمئن شويد كه اين پول رقم بسيار زيادي باشد وگرنه دوباره فكر كنيد كه چه تصميمي داريد ميگيريد. برخلاف درآمد، ما با چيزهايي كه غيرپولي هستند خيلي مشكلتر خو ميکنیم. در حالي كه حقوق بالاتر براي مدتي اندك لذت و خوشي به ما خواهد داد؛ اما شرايط عذابآوري كه فرد در ازاي حقوق بيشتر ميپذيرد هر روز كه ميگذرد همچنان مايه دلخوري و عذاب وي خواهد شد. پس پذيرفتن حقوق بيشتر در عوض شرايط كاري پستتری كه علاوه بر اين براي زندگي خانوادگي نيز استرسزا است، ميتواند اشتباه سنگين و جانکاهی باشد. از آنجا كه پژوهشها نشان داده است مردم اثر عادت كردن به شرايط سخت را بيش از واقع برآورد ميكنند و اميد بيهودهاي دارند كه با حقوق بالاتر، خوشحالي دائمي بيشتري داشته باشند، احتمال زيادي میرود که چنين قضاوتهاي اشتباه قاعده باشند تا استثنا. منابع در دفتر روزنامه موجود است 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده