*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۰ كاپيتاليسم: سرمايه و دستمزدها لودويگ فون ميزس مترجم: حسين راستگو منبع: كاپيتاليسم مگزين نظام كاپيتاليسم نه از سوي يكي از هواخواهان اين سيستم، بلكه از سوي فردي كاپيتاليسم خوانده شد كه فكر ميكرد اين بدترين سيستم در ميان تمام نظامهاي تاريخي و بزرگترين شري است كه تا به حال براي بشر رخ داده است. او كارل ماركس بود. با اين همه هيچ دليلي براي مخالفت با نامي كه ماركس بر اين نظام گذاشته، وجود ندارد؛ چون واژه كاپيتاليسم (capitalism) ريشه پيشرفتهاي اجتماعي بزرگي را كه به ميانجي اين نظام پديد آمدهاند، به روشني نشان ميدهد. اين بهبودها و پيشرفتها نتيجه انباشت سرمايه (capital) هستند و بر اين حقيقت به مثابه يك قاعده، استوارند كه افراد تمام آنچه را كه توليد كردهاند مصرف نميكنند و بخشي از آن را براي پسانداز و سرمايهگذاري كنار ميگذارند. بدفهميهاي فراواني درباره اين مساله وجود دارد و من در خلال اين سخنرانيها فرصت دارم كه به بنياديترين سوءتعبيرهاي جاگرفته در ذهن افراد درباره انباشت سرمايه، كاربردهاي آن و منافع فراگيري كه ميتوان از اين قبيل كاربردها به دست آورد، بپردازم. به ويژه در سخنرانيهايم درباره سرمايهگذاري خارجي و حساسترين مشكل سياست امروز؛ يعني تورم، به مساله كاپيتاليسم خواهم پرداخت؛ البته ميدانيد كه تورم تنها در آمريكا وجود ندارد و مشكلي است كه امروز تمام دنيا با آن دست در گريبان است. نكتهاي غالبا دركنشده درباره كاپيتاليسم اين است: پسانداز به معناي منافعي براي تمام كساني است كه انديشناك توليد يا كسب دستمزد هستند. وقتي كه فردي مقدار معيني پول، مثلا هزار دلار را به دست آورده است و به جاي آنكه اين پول را خرج كند، آن را در يك بانك پسانداز يا يك شركت بيمه سپردهگذاري ميكند، اين پول در اختيار يك كارآفرين، يك فرد اهل كسبوكار قرار ميگيرد و او را قادر ميسازد كه بيرون رود و پروژهاي را آغاز كند كه روز قبل قادر به شروع آن نبوده چون سرمايه لازم را در اختيار نداشته است. حال اين فرد تجارتپيشه با اين سرمايه اضافي چه خواهد كرد؟ نخستين كاري كه بايد انجام دهد، اولين استفادهاي كه از اين سرمايه افزودهشده به عمل ميآورد، اين است كه پا را از بانك بيرون ميگذارد و كارگراني را استخدام ميكند و موادي خام را ميخرد و به اين ترتيب به نوبه خود تقاضاي بيشتري را براي كارگران و مواد خام پديد ميآورد و گرايشي را به سوي دستمزدهاي بالاتر و قيمتهاي بيشتر براي مواد خام به وجود ميآورد. مدتها پيش از آنكه فرد پساندازكننده يا كارآفرين سودي را از اين كار به دست آورند، كارگر استخدامنشده، توليدكننده مواد خام، كشاورز و فرد دستمزدبگير، منافع حاصل از پساندازهاي اضافي را ميان خود تقسيم ميكنند. اين كه كارآفرين چه هنگام سودي را از اين پروژه نصيب خود كند، به وضعيت آتي بازار و توانايي او در پيشبيني درست اين وضعيت بستگي دارد؛ اما كارگران و توليدكنندگان مواد خام، منافعشان را بيدرنگ دريافت ميكنند. سي يا چهل سال قبل، بحثهاي فراواني درباره آنچه «سياست دستمزدي» هنري فورد نام گرفته بود، انجام ميشد. يكي از دستاوردهاي بزرگ آقاي فورد اين بود كه دستمزدهايي بالاتر از صنايع يا كارخانههاي ديگر را به كارگرانش ميپرداخت. سياست دستمزدي او را يك «ابداع» ميخواندند؛ اما كافي نيست كه بگوييم اين سياست جديد «ابداعشده» نتيجه آزادمنشي و بلندنظري او بود. شاخه تازهاي كه در كسبوكار پديد ميآيد يا كارخانه جديدي كه در شاخهاي از قبل موجود ساخته ميشود، بايد كارگران را از مشاغل ديگر، از بخشهاي ديگر كشور و حتي از كشورهاي ديگر به سوي خود بكشد و تنها راه براي انجام اين كار آن است كه دستمزدهايي بالاتر را به كارگران پيشنهاد كند. اين همان اتفاقي است كه در روزهاي آغازين پيدايش كاپيتاليسم رخ داد و امروز هم كماكان رخ ميدهد. نخستين باري كه توليدكنندگان در بريتانيا توليد كالاهاي نخي را آغاز كردند، دستمزدي را به كارگرانشان ميپرداختند كه از آنچه اين افراد پيشتر ميگرفتند، زيادتر بود. البته درصد بزرگي از اين كارگران جديد پيش از آن هيچ دستمزدي نداشتند و آماده بودند كه هر دستمزدي را كه به آنها پيشنهاد ميشود، بپذيرند؛ اما پس از مدت كوتاهي كه سرمايه بيشتر و بيشتري انباشته شد و كسبوكارهاي تازه زيادتري شكل گرفت، نرخ دستمزدها بالا رفت و در نتيجه جمعيت انگلستان افزايشي بيسابقه را به خود ديد كه پيشتر درباره آن صحبت كردهام. تصوير تحقيرآميزي كه برخي افراد از كاپيتاليسم به دست دادهاند و آن را نظامي طراحيشده براي ثروتمندتر كردن داراها و فقيرتر كردن ندارها توصيف كردهاند، از سر تا پا غلط است. نظريه ماركس درباره ظهور سوسياليسم بر اين فرض استوار بود كه كارگران داشتند فقيرتر ميشدند، تودهها داشتند بينواتر ميشدند و دست آخر همه ثروت كشور در دست عدهاي انگشتشمار يا در دست تنها يك فرد جمع ميشد و بعد تودههاي كارگران فقير دست آخر دست به شورش ميزدند و ثروت مالكان ثروتمند را از آن خود ميكردند. بر پايه اين آموزه كارل ماركس، ممكن است در نظام كاپيتاليستي هيچ فرصت و امكاني براي بهبود شرايط كارگران به وجود نيايد. در سال 1864 ماركس، زماني كه در مجمع بينالمللي كارگران انگلستان صحبت ميكرد، گفت اين باور كه اتحاديههاي كارگري ميتوانند شرايط جامعه كارگري را بهبود بخشند، «مطلقا اشتباه» است. او سياست اتحاديهاي درخواست نرخهاي بالاتر دستمزدي و ساعات اندك كار را محافظهكارانه خواند (البته محافظهكاري سرزنشآميزترين واژهاي است كه كارل ماركس ميتوانست به كار گيرد). او پيشنهاد كرد كه اتحاديهها هدفي تازه و انقلابي را براي خود برگزينند، «نظام دستمزدي را به كلي كنار بگذارند» و «سوسياليسم» (مالكيت دولت بر ابزارهاي توليد) را به جاي نظام مالكيت خصوصي بنشانند. اگر نگاهي به تاريخ دنيا و به ويژه تاريخ انگلستان از سال 1865 به اين سو بيندازيم، درمييابيم كه ماركس از هر نظر اشتباه ميكرد. هيچ كشور كاپيتاليستي غربي وجود ندارد كه شرايط تودهها در آن به گونهاي بيسابقه بهبود نيافته باشد. تمام اين پيشرفتها در هشتاد يا نود سال گذشته با وجود پيشبينيهاي كارل ماركس رخ دادهاند، چه سوسياليستهاي ماركسي باور داشتند كه شرايط كارگران هيچ گاه نميتواند بهتر شود. آنها نظريهاي نادرست؛ يعني قانون مشهور موسوم به «قانون دستمزدهاي آهنين» را ميپذيرفتند كه ميگفت دستمزد كارگران در نظام كاپيتاليستي از مقداري كه براي دوام زندگي آنها براي خدمتدهي به بنگاه نياز است، بالاتر نخواهد رفت. ماركسيستها نظريه خود را به اين شيوه پي ريختند: اگر نرخ دستمزدهاي كارگران افزايش يابد و دستمزد آنها را به بالاتر از سطح حداقل معيشت برساند، فرزندان بيشتري به دنيا خواهند آورد و اين فرزندان با ورود به بازار نيروي كار، تعداد كارگران را بالا خواهند برد، تا جايي كه نرخهاي دستمزد كاهش مييابد و بار ديگر دستمزد كارگران به سطح حداقل معيشت يا به سطح معاش حداقلي كه به سختي ميتواند مانع از كاهش تعداد كارگران شود، بازميگردد؛ اما اين ايده ماركس و بسياري از سوسياليستهاي ديگر، مفهومي از كارگر است كه دقيقا به مفهومي كه زيستشناسان به درستي در مطالعه زندگي حيوانات (مثلا موشها) به كار ميگيرند، شباهت دارد. اگر مقدار غذاي موجود براي ارگانيسمهاي حيواني يا ميكروبها را افزايش دهيم، تعداد بيشتري از آنها زنده خواهند ماند و اگر غذايشان را محدود كنيم، تعدادشان كمتر خواهد شد؛ اما قصه انسان فرق ميكند. حتي كارگران نيز با وجود اينكه ماركسيستها چنين چيزي را نميپذيرند، خواستههاي انساني ديگري غير از غذا و توليد مثل دارند. افزايش دستمزدهاي واقعي نه تنها به افزايش جمعيت ميانجامد، بلكه در وهله نخست بهبود استاندارد متوسط زندگي را نيز در پي ميآورد. به اين خاطر است كه امروز استاندارد زندگي در اروپاي غربي و آمريكا از كشورهاي در حال توسعه مثلا قاره آفريقا بالاتر است. با اين همه بايد بپذيريم كه بالاتر رفتن استاندارد زندگي به عرضه سرمايه بستگي دارد. عرضه سرمايه، عاملي است كه تفاوت ميان شرايط حاكم بر آمريكا و هند را توضيح ميدهد. شيوههاي جديد مبارزه با بيماريهاي واگيردار در هند (دستكم تا اندازهاي) به كار گرفته شدهاند و تاثير آن افزايشي بيسابقه در جمعيت اين كشور بوده، اما چون اين افزايش جمعيت با افزايشي متناظر با آن در مقدار سرمايه بهكارگرفتهشده همراه نبوده، به افزايش فقر انجاميده است. كشورها متناسب با افزايش سرمايه بهكارگرفتهشده به ازاي هر واحد جمعيت خود ثروتمندتر ميشوند. اميدوارم كه در ديگر سخنرانيهايم فرصت كنم كه به شكلي مفصلتر به اين مسائل بپردازم و بتوانم آنها را شفافتر كنم؛ چون برخي عبارتها مانند «سرمايه سرانه بهكارگرفتهشده» نياز به توضيحي نسبتا مفصل دارند. اما بايد به خاطر بسپاريم كه در سياستهاي اقتصادي چيزي به نام معجزه وجود ندارد. در بسياري از روزنامهها و سخنرانيها چيزهايي را درباره به اصطلاح معجزه اقتصادي آلمان (بهبود اقتصاد اين كشور پس از شكست در جنگ جهاني دوم و ويرانيهاي پديدآمده در اثر آن) خواندهايم و شنيدهايم؛ اما اين به هيچ رو معجزه نبود، بلكه كاربستي بود از اصول اقتصاد بازار آزاد و شيوههاي كاپيتاليسم؛ هر چند در اتفاقاتي كه در آلمان رخ داد، شيوههاي كاپيتاليسم به طور كامل و در تمام وجوه خود به كار بسته نشدند. هر كشوري ميتواند همين «معجزه» را در پيشرفت اقتصادي تجربه كند؛ گر چه بايد بر اين نكته نيز تاكيد كنم كه پيشرفت اقتصادي نتيجه معجزه نيست، بلكه نتيجه بهكارگيري سياستهاي مناسب اقتصادي است. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده