viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۰ آرش حجازی از مترجمان آثار من در ایران، داستان مردی را برای من حکایت کرد که میخواست با زهد و عبادت به مرحله تقدس برسد. و برای این منظور به کوهستان رفت، و جز لباسی که بر تن داشت چیز دیگری را با خود نبرد. عابد کوه نشین بعد از مدتی متوجه شد لباس تن او کثیف و آلوده شده است، و باید لباس دیگری داشته باشد. ناچار به دهکده ای در پای کوهستان رفت و از ده نشینان خواست که لباسی به او بدهند. روستاییان هم که او را عابد صادقی میدانستند، شلوار و پیراهنی به او دادند و عابد در حق آنان دعا کرد و به کوهستان برگشت و از آن پس ساعت هایی از شبانه روز را به عبادت می گذراند و با خوردن میوه های درختان و آب چشمه گرسنگی و تشنگی اش را فرو می نشاند و کلبه ای هم برای خود می ساخت. اما یک روز که لباس خود را شسته و در آفتاب پهن کرده بود، متوجه شد که موشی مشغول جویدن لباس اوست. ناچار به دهکده رفت و از آنها خواست که گربه ای به او دهند. روستاییان هم گربه ای به او دادند. یک هفته بعد این گربه نزدیک بود از گرسنگی بمیرد، چون موش معلوم نبود به کجا گریخته بود و گربه هم نمیتوانست سبزی و میوه بخورد. عابد ناچار شد بار دیگر به ده برود و ده نشینان هم که از قضیه با خبر شدند، ظرفی را پر از شیر کردند و به او دادند. عابد ظرف شیر را برداشت و با خود به کوهستان برد. گربه که مدتی بود غذا نخورده بود، شیر را با ولع بلعید و چیزی از آن باقی نماند. عابد ناچار شد روز بعد به دهکده برود و از روستاییان بخواهد که یک گاو شیرده به او بدهند. روستاییان هم که به نیت پاک او اعتقاد داشتند گاو ماده ای به او دادند و عابد در حق آنان دعا کرد. گاو ماده را با خود به کوهستان برد و از آن پس هر روز صبح شیر گاو را می دوشید و برای آن که شیر گاو ماده هدر نرود، سهمی را به گربه می داد و بقیه را خودش میخورد. بعد از چند ماه عابد پرهیزگار که خوب میخورد و خوب مینوشید و در هوای پاک کوهستان نفس میکشید و هر روز صبح پیش از آغاز عبادت، به ورزش صبحگاهی می پرداخت، سرحال آمد و قیافه و اندام برازنده ای پیدا کرد. در همین روزها دختر چوپانی که یکی از گوسفندانش به کوهستان گریخته بود به آن جا آمد و عابد را دید و عاشق او شد، چندروز بعد دوباره آمد و از جوان عابد خواست که با او ازدواج کند تا به خانه و زندگی اش برسد و او بتواند با خیال آسوده به عبادت بپردازد. عابد هم پذیرفت و با او ازدواج کرد. سه سال بعد؛ مرد عابد در آن کوهستان سه تا گاو داشت و یک باغ میوه و کلبه زیبایی برای عبادت... و عبادتگاه بزرگی برای تعلیم جوانان ساخته بود که از دور و نزدیک می آمدند و تعدادشان آن قدر زیاد بود که در فهرست انتظار نام نویسی میکردند. زیرا میخواستند در این عبادتگاه راه و رسم عابد شدن و همیشه جوان ماندن را بیاموزند. منبع: مثل رود که جاریست از پائولو کوییلو (با خلاصه کردن) 26 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ من فکر کردم نوشته نوترون بر فراز کوهستان !!! جل الخالق. 20 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ من فکر کردم نوشته نوترون بر فراز کوهستان !!! جل الخالق. دقیقا" :ws28: 13 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ دقیقا" :ws28: من هم اعتراف میکنم 14 لینک به دیدگاه
fargol_2408 3453 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ من فکر کردم نوشته نوترون بر فراز کوهستان !!! جل الخالق. منم دقیقا همین فکر رو کردم 12 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ این مال یه هفته پیشه! من همین الان داشتم اینو میخوندم کسی پاش چیزی نذاشته بود! 12 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ من چقدر اسم دارم تو این انجمن! 15 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ این مال یه هفته پیشه! من همین الان داشتم اینو میخوندم کسی پاش چیزی نذاشته بود! یعنی یک هفته پیش کوه بودی،تازه الان برگشتی؟ :JC_thinking: کدوم کوه؟ 13 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ یعنی یک هفته پیش کوه بودی،تازه الان برگشتی؟ :JC_thinking: کدوم کوه؟ آره. سمتای پرو و آرژانتین رفتیم با پائیلو ، اون صدام می کنه عابد. 12 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ آره. سمتای پرو و آرژانتین رفتیم با پائیلو ، اون صدام می کنه عابد. خوش به حالت،عضو هیئت دولتیو و با پرواز مستقیم تا ونزوئلا میری و بعدش میری پرو..... عابدی کوه های لاتین را هم گشت،ما هنوز اندر خم یک تپه ایم...... 6 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ منم دقیقا فک کردم جیمی و میگه نگاه به استاتر کردم فهمیدم نه احتمالا جیمی و نمیگه ! 8 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ منم دقیقا فک کردم جیمی و میگه نگاه به استاتر کردم فهمیدم نه احتمالا جیمی و نمیگه ! حالا چطور میشه از استارتر فهمید من نیستم؟ 5 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ حالا چطور میشه از استارتر فهمید من نیستم؟ حالا استارتر چی هست؟ خوراک لوبیا،دلمه انگور،کیک مرغ یا......؟ 7 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ حالا استارتر چی هست؟ خوراک لوبیا،دلمه انگور،کیک مرغ یا......؟ کیک پرتقاله! 7 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ حالا چطور میشه از استارتر فهمید من نیستم؟ از اونجا که اگه از دوستای صمیمیت باشه میشه احتمال داد باهات همچین شوخی ای کرده باشه ولی فک نکنم استارتر این تاپیک از دوستات باشه حالا استارتر چی هست؟ خوراک لوبیا،دلمه انگور،کیک مرغ یا......؟ همش هست هرکدوم دوست دارید میتونید انتخاب کنید 7 لینک به دیدگاه
الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ من فکر کردم نوشته نوترون بر فراز کوهستان !!! جل الخالق. دقیقا" :ws28: من هم اعتراف میکنم منم دقیقا همین فکر رو کردم منم مثله بقیه :ws47: منم دقیقا فک کردم جیمی و میگه چقدر تو اين انجمن همفكر دارم :4chsmu1: عابدی = جیمی = نوترون = نیوترون = هری پاتر سابق = محمدمهدی من چقدر اسم دارم تو این انجمن! ادامه دارد... 6 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ همه خندیدنو رفتن اما هیچ کس از درون من نجست اسرار من... 7 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ همه خندیدنو رفتن اما هیچ کس از درون من نجست اسرار من... این دغل دوستان که میبینی.. مگسانند گرد عابدی... 7 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۹۰ این دغل دوستان که میبینی.. مگسانند گرد عابدی... صحبتی دارم از اسی مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند. 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده