رفتن به مطلب

بازماندگان دهه ی شصت خورده ی شصت


EVF

ارسال های توصیه شده

بازماندگان دهه ی شصت خورده ی شصت

 

 

 

دنیا جای عجیبیست . نه آمدنش دست توست نه رفتنش .

 

گاهی غبطه میخوری به کسی که چند نصف النهار آنطرف تر به دنیا آمده که چقدر امن تر از تو زندگی می کند .

 

با اینکه خورشیدش چند ساعت دیر تر از تو به او می رسد .

 

ما بازماندگان دهه شصت کم نیستیم .

 

آنقدر زیادیم که ارثمان تنها خاکستر است .

 

ما خودمان خبر نداشتیم . پدر سواد درست حسابی نداشت. مادر حواس پرت بود .

 

کاندوم ، تاریخ گذشته .

 

رد شدیم از مرز های نازک دشک های خانه ی قدیمیان تا چشممان به جمال دنیا روشن شود .

 

آن روزها بزرگترین دامداری ها هم از پس شیر دادن به نسل ما برنمی آمد ، از بس زیاد بودیم .

 

می لولیدیم در دست های پدرمان که چند سالی بود از کروات ها استعفا داده بود .

 

از بی جانی ِ اسباب بازی هایمان که خسته میشدیم میزدیم به دنیای سیاه و سفید تلویزیون

با اینکه تمام برنامه ها از جنگ بود .

 

گاهی برنامه هایش آنقدر زنده بود که صدای موشک را نزدیک خانه میشنیدیم.

 

میترسیدیم در آغوش مادرمان و تا زیر زمین را دو پا یکی می دویدیم .

 

دختر خوبی بودیم آنقدر که با یک عروسک یک دنیا حرف نگفته داشتیم

 

مبادا جیب ِ مادر به خرج عروسک های بعدی بیفتد ...

 

شش ساله شدیم در انزوای مهد کودک ها.

 

تا آن روز نمی دانستیم دختر با پسر یک دنیا فاصله دارد .

 

فاصله را وقتی فهمیدیم که مدرسه هایمان جدا شد ، معلم هایمان جنس موافق بودند .

 

صبحی بودند و بعد از ظهری بودیم

 

صبحی بودیم و بعد از ظهری بودند .

 

آنقدر که خواهرمان را درست حسابی نمی دیدیم

 

دفتر مشق هایمان را زیر بغل می زدیم و املا به املا آنهم اگر ۲۰ می گرفتیم یک توپ لاکی جایزه مان می دادند .

 

سنگ های بزرگ را دو به دو می کاشتیم و شوت می زدیم که روزمان شب شود .

 

لباس هایمان یا از برادر و خواهر قبلی به ارث رسیده بود یا بوی نفتالین می داد.

 

.

.

.

 

آخر ، نداشتیم . نه اینکه دیگران داشته باشند . همه نداشتیم .

 

زندگیمان شده بود فالگوش اخبار ایستادن که کدام کوپن ، ضامن گرسنگی مان می شود

 

بزرگ می شدیم بی آنکه چیزی بدانیم. ظهر به ظهر با صدای اذان دم میگرفتیم

 

اما هیچ کس از نوار کاست هایی که در خانه هایش بود چیزی نمی گفت .

 

راهنماییمان هم همین بود ... تنها لذتمان این بود که حق داریم با خودکار بنویسیم

 

شبیه تاجری که با خودنویس مخصوصش دسته چکش را امضا میکند .

 

آن روز ها آستنیمان یک وجب از سر مچ دست می گذشت که مدرسه راهمان میدادند .

 

پسر که بودیم از دختر همسایه گفتن ممنوع بود و دختر که بودیم،

 

برای اثبات نجابت سرمان از از سنگفرش های خیابان بالاتر را نمی دید.

 

پدر دو دستی شلوارمان را چسبیده بود که کسی به ناموس فرزندش تجاوز نکند

 

اما روح و فکرمان را شب و روز زیر پا لگد می شد .

 

سیاوش قمیشی گوش میدادیم و بیرون می گفتیم صادق آهنگران چه صدایی دارد .

 

نوار ویدیو را در روزنامه می گذاشتیم میگفتیم کتاب دوستمان است مبادا کثیف شود .

 

دنیایمان پنهان کاری بود ، آنقدر حرفه ای شدیم که خودمان را از خودمان پنهان می کردیم.

 

زمان گذشت و ژل ها به موهایمان خشکید و رژ ها به لبمان پینه بست .

 

دبیرستانی شدیم .

 

لامذهب آنقدر پدر و مادرمان با شرم و حیا بودند که از بلوغ چیزی نمی دانستیم ...

 

شبها از شورت خیسمان می ترسیدیم و ( پسر ها و دختر ها) بعد از هر خود ارضایی عذاب وجدان دنیایمان را پاره می کرد .

 

بی خود بودیم ، خودی نداشتیم ، تنها تقلید می کردیم .

 

از ترس کم آوردن یا قلدر می شدیم یا نوچه ای که اعتبارش را از قلدر محله اش می گرفت .

 

دختر که بودیم ، بی پرده حق حرف زدن نداشتیم ، بی پرده حق زندگی ، حق ازدواج ...

 

اصلا عشق که با تایتانیک مد شد ، قبل آن هجله بود و دستمال خونی ،

 

دختری که مادر میپسندید و پدر مهر می کرد و تو هجله اش را می رفتی

 

دختری که النگو هایش از پاشنه ی کفش طولانی تر ...

 

آشپزیش از روحیه اش بهتر بود ومادر هیکلش را در مهمانی های زنانه برایت تن زده بود

 

عشق که نون و آب نمی شد ،

 

همان بهتر که فیلم های پورنو را رد و بدل می کردیم جای دل دادن و دل گرفتن ...

 

درس می خواندیم و ریاضیات را آنقدر بلد بودیم که شماره از دستمان کرور کرور می ریخت و سرخ می شدیم که تلفن خانه زنگ می خورد .

 

کودکی نکرده بودیم . جنس مخالف غولی شده بود که باید کشفش می کردیم تا کم نیاوریم ...

 

عقده روی عقده میگذاشتیم .

 

تست میزدیم ، درجا می زدیم ، پشت کنکور ، از خوابمان می زدیم .

 

جان می کندیم مبادا آزاد قبول نشویم که پدرمان دردش بیاید .

 

جان میکندیم عین برق ، سراسری باشیم ، آخرش هم عین برق ، سراسری رفتیم . قطع شدیم .

 

نصفمان در عذاب جیب های پدر ، آزادی شد. کمی دیگر سراسری ...

 

نسلی هم تن به سر ِ بی سر ِ سربازی دادیم .

 

ما بیست و چند ساله ایم اما نفهمیدیم لذت ۸ سالگی یعنی چه ،

 

نفهمیدیم ماشین کنترلی داشتن تنها معدل ۲۰ نمی خواهد ،

 

نفهمیدیم جنس مخالف ، جنس غیر قانونی ِ رد شده از مرز نیست ...

 

ما اصلا نفهمیدیم ...فقط فهمیدیم یک چیزی با دیگری نمی خواند...

.

.

.

حالا از ما نسلی مانده که عقده هایش را عطر زده ،

 

لباس شیک پوشیده و به خواستگاری می رود ، و قرار است پدر و مادر نسل بعد باشد ...

 

مراقب فرزندانت باش ... آنها آدم ِ ملاحظه نیستند ...

 

آنها از من و تو اجازه نمی گیرند ...

 

روحشان مهم تر از همبستری هایشان است

 

نگذار عین ما آنقدر زیر چشمی بسوزند که به روی کسی نیاییند ...

 

 

 

 

 

 

اثـــــر : هــــومن شریـــفی

  • Like 39
لینک به دیدگاه

عجب مطلب تلخی.......

 

یک دردنامه بود،خیلی هم رُک و بی پرده حقایق نسل سوخته ایران زمین که امروز شده اسلام آباد را بیان کرد....

 

جوانانی که کوچکترین عرق میهنی و ملی ندارند و تنهای تنها و سرگردان مانده اند........

  • Like 15
لینک به دیدگاه

با این سری حرف هاست که می فهمم حقیقت گاهی خیلی تلخه!!

اما با این قسمت مخالفم

ما بیست و چند ساله ایم اما نفهمیدیم لذت ۸ سالگی یعنی چه ،

 

نفهمیدیم ماشین کنترلی داشتن تنها معدل ۲۰ نمی خواهد ،

 

نفهمیدیم جنس مخالف ، جنس غیر قانونی ِ رد شده از مرز نیست ...

 

ما اصلا نفهمیدیم ...فقط فهمیدیم یک چیزی با دیگری نمی خواند...

.

این ما بودیم که فهمیدیم اگر نسل جوان امروز افسرده است تاوان فهمدین هایش است

و گرنه خوش بودن که کاری ندارد کافیست خودت را بزنی به خریت و نفهمی...

نفهمی درد یعنی چی..

 

درد روح انسان را جلا می دهد محکم می کند تا چه طور معنایش کنی!!!

  • Like 15
لینک به دیدگاه

:w821:

تو چند خط از ابتدای بچگیم از جلو چشمم گذشت تا الان

خیلی جالبه من فکر میکردم فقط ما اینجوری بود بچگیمون ولی انگار همه یک مدل بزرگ شدیم :hanghead:

  • Like 13
لینک به دیدگاه
عجب مطلب تلخی.......

 

یک دردنامه بود،خیلی هم رُک و بی پرده حقایق نسل سوخته ایران زمین که امروز شده اسلام آباد را بیان کرد....

 

جوانانی که کوچکترین عرق میهنی و ملی ندارند و تنهای تنها و سرگردان مانده اند........

در اسلام آباد عده ای هستند ...........لا اقل یگانه دوست وبیگانه ستیز هستند

لینک به دیدگاه
در اسلام آباد عده ای هستند ...........لا اقل یگانه دوست وبیگانه ستیز هستند

 

ای کاش واقعا یگانه دوست بودند،نه بُت دوست و انسان هایی که از بس آنها را بزرگ کرده اند که مقامشان امروز رسیده به مقامی نزدیک به همان یگانه...:sigh:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مرسی عالی بود برای چند لحظه پرنده ی خیالم مرا به آن دوران برد و خاطراتم را زنده کرد.

 

یادش بخیر هرچند زود گذشت بی آنکه درکی از آن دوران داشته باشیم.ولی به مراتب از امروزمان شادتر و سرحالتر بودیم.

غم امروز رو نداشتیم.

دلهره ی فردا ها رو نداشتیم

و خیلی چیزهای دیگه............

  • Like 8
لینک به دیدگاه
ای کاش واقعا یگانه دوست بودند،نه بُت دوست و انسان هایی که از بس آنها را بزرگ کرده اند که مقامشان امروز رسیده به مقامی نزدیک به همان یگانه...:sigh:

در اسلام آباد نه خبری از بت پرستی است ونه یادی از شاه پرستی

وجز خدا پرستی ...........پرستشی دیگر .............پذیرفته نیست ..............

بلندگوی بیگانه در ان سرزمینی وجود ندارد وپهن کننده فرش قرمز برای غریبه ها ..............در این ارزش آباد ............ننگ آباد می دانند

لینک به دیدگاه
در اسلام آباد نه خبری از بت پرستی است ونه یادی از شاه پرستی

وجز خدا پرستی ...........پرستشی دیگر .............پذیرفته نیست ..............

بلندگوی بیگانه در ان سرزمینی وجود ندارد وپهن کننده فرش قرمز برای غریبه ها ..............در این ارزش آباد ............ننگ آباد می دانند

 

نام این سرزمین کجاست،چرا اینقدر با من نا آشناست....

 

من آرزویم بود که در همچین سرزمینی زندگی کنم،اما کوچکترین نشانه ای از آن نمیبینم.

 

اما شعارها فراوانند ولی در عمل....... :sigh:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
در اسلام آباد نه خبری از بت پرستی است ونه یادی از شاه پرستی

وجز خدا پرستی ...........پرستشی دیگر .............پذیرفته نیست ..............

بلندگوی بیگانه در ان سرزمینی وجود ندارد وپهن کننده فرش قرمز برای غریبه ها ..............در این ارزش آباد ............ننگ آباد می دانند

آدرس این سرزمینو اگه داری بده خدا خیرت بده مارو هم از گمراهی دربیار

وگرنه که به خیالی شعارگونه می ماند...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چه قدر بی رحمانه بزرگ شدیم ما واقعا...

اینارو هر روز به خودم میگم اما خودم تو ذهنم خیلی هاشو سانسور می کنم...

 

مرسییییییییییی...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مطلب جالبی بود در چند دقیقه کل زندگیم اینجا مرور شد.

:sigh:

جالب اینکه ما خود رو نسل سوخته میدانیم، دهه ی 50 خود را نسل سوخته میداند، دهه 40 خود را نسل سوخته میداند.

حالا واقعا نسل سوخته کیست؟؟

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چند روز پیش Deutsche Welle (موج آلمان یا صدای آلمان ) داشت برنامه ای پخش می کرد در مورد دهه 60 ایران ، نیگا می کردم و آب می شدم...

لباس های دخترا حداقل 10 سایز بزرگتر ازشون بود

چه ها نکردند به ما!!

یادمه بچه که بودم ویدئو داشتیم ، مهمون غریبه می خواست بیاد! بابام قایمش می کرد!!

الانم ماهواره رو همین کار می کنن! ملت بدبختی هستیما!

آخه چقد تفاوت؟؟؟

یه روز از مونیخ می خواستم برم هایدلبرگ پیش یکی از دوستام،

اتفاقا کوپه 4 نفره ما، 3 تا شون خانومای جوون زیبایی بودند...

تو وسطای راه رئیس قطار اوومد از تک تک معذرت خواهی کرد به علت نقص در سیستم تهویه(قطارای ایران که ندارند) هوا واسه من که خووب بود. اما چشمتون روز بد نبینه! دیدم 3 تا خانوم لباساشونو در اوردند! ( ایییییی)

خیلی ریلکس نشستند و روزنامه خوندن! حالا من؟؟ منم روزنامه خوندم!

یعنی معذرت می خوام... برای ما جنس مخالف برای ارضا غرایز جسمی ست.

اینقد تو گوشمون خوندن این حرامه و .... ، دختر و پسر تا با اینترنت آشنا می شن دم به ساعت تو سایتهای پورنوگرافی هستند...واسه چی؟ واسه تینکه اوون چیزایی و که بهش نگفتن و بره کشف کنه! شاید اصلا طرف به بلوغ جنسی نرسیده! اما میره تا ببینه!

درسته آزادی هست اما به جاش! همین چند هفته پیش یک ایرانی و به جرم دست زدن به سینه های خانومی چند ماه زندانی کردند...

ای بابا هرچی بگم کم گفتم!

میگن دروغگو دشمن خداس!

یه قانون جالب تو آلمان هست که میگه: تمام فروشندگانی که برای خود مکانی دارند هرچند مکان زیر 1 متر مربع باشد ، در دولت به عنوان شغل خدماتی محسوب می شوند و در صورت ورشکسته شدن دولت مجبور است امکانات اوو را به حالت ایده آل خود بازگزداند این می تواند دادن وام و ... باشد.

امکان نداره کسی الکی اعلاو ورشکستگی کنه!

ایرانیا میان فرت و فرت مغازه می زنن اعلاو ورشکستگی می کنن!:icon_pf (34):

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یادمه بچه که بودم ویدئو داشتیم ، مهمون غریبه می خواست بیاد! بابام قایمش می کرد!!

الانم ماهواره رو همین کار می کنن! ملت بدبختی هستیما!

 

ما هم با هزار ترس و لرز ویدیو خریدیم و با شوی 71 طنین و کارتون گربه های اشرافی افتتاحش کردیم !!!!

 

کار این ملت از بدبختی گذشته،چون هنوز ترسو هستند.

 

اونها حتی جرات ایستادگی در برابر ایدئولوژی تحمیلی به خودشان را ندارند و میترسند سنگ شوند یا عذاب شوند....

 

از ایرانی چیزی نمانده جز یک مسلمانی که کارش فقط سجده و گریه زاری است تا خدایی به دادش برسد...:sigh:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
ما هم با هزار ترس و لرز ویدیو خریدیم و با شوی 71 طنین و کارتون گربه های اشرافی افتتاحش کردیم !!!!

 

کار این ملت از بدبختی گذشته،چون هنوز ترسو هستند.

 

اونها حتی جرات ایستادگی در برابر ایدئولوژی تحمیلی به خودشان را ندارند و میترسند سنگ شوند یا عذاب شوند....

 

از ایرانی چیزی نمانده جز یک مسلمانی که کارش فقط سجده و گریه زاری است تا خدایی به دادش برسد...:sigh:

همه هم اینطور نیستن فقط نمی دونم چرا ما کسانی رو می بینیم که این طورند یعنی تقصیری هم نیست ها هم اینجور افراد زیاد شدن هم همه فقط همین افراد رو نشونمون می دن:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

انقدر به بچم آزادی میدم ، اصلا خودم تحریکش میکنم ، بره عشق و حال بکنه همش ، ما که داریم میپوسیم ، بزار اونا سبز بشن:hanghead:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
همه هم اینطور نیستن فقط نمی تونم چرا ما کسانی رو می بینیم که این طورند یعنی تقصیری هم نیست ها هم اینجور افراد زیاد شدن هم همه فقط همین افراد رو نشونمون می دن:ws37:

اکثریت اینطوری هستند متاسفانه... :sigh:

 

کشور ما بدجوری عوام زده شده،اینکه در دهه شصت اینهمه بچه زیادی پدید اومده علتش چیه؟

 

اینکه ملت جوگیر بود،وقتی امامش فرمان داد لشکر اسلام را زیاد کنید،کارخانه های تولید بچه رونق یافت و خط تولید آن شکوفا شد.....

 

وگرنه جمعیت کشور ما داشت منطقی جلو میرفت و امروز با اینهمه نیروی جوان و بحران و... روبرو نبودیم.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...