*sepid* 9772 این ارسال پرطرفدار است. ارسال شده در 13 مهر، 2011 روزی بود و روزگاری بود .... من بودم و من بودم و گل بود و زنبور به تعداد لازم و کلی مگس که نمیدونم چرا دنبالم راه میفتادن :icon_pf (34):، شایدم.... هیچی بی خیال ؛ یه عالمه من های دیگه هم بودن البته ... بعد دو هفته تلاش شبانه روزی واسه آخر هفته لحظه شماری کردن بالاخره لحظه ی موعود رسید و منم عازم خونه شدم .... کلی داشتم ذوق مرگ میشدم از اینکه دارم میرم خونه ... وقتی رسیدم خونه خیلی شاد و شنگول و محکم و قاطع گفتم سلام ( یعنی داد کشیدم ... ) نتیجه ش این بود که خورد تو ذوقم ... هر یک یه گوشه نشسته بودن و تو دنیای خودش ..نامردا تحویلم نگرفتن .... یعنی اعتراف میکنم که محل سگ هم بهم نذاشتن ... قیافه م دیدنی بود اون لحظه ... شده بودم شبیه چک برگشتی ها :imoksmiley:... گفتم عمراً اگه دیگه بهتون افتخار بدم .... :w13: والله ... این همه ذوق و شوقمو تو نطفه خفه کردن .... واسه این اومدم اینجا بپرسم چرا جدیداً والدین محترم بنده اینجوری شدن ؟ صبر کن میگم خدمتت الان .... بهم پیشنهاد نامربوط میدن .... :girl_blush2:وااااااااای .... مامان من با همکاری پدر گرانقدرمان برگشتن بهم گفتن تو نمیخوای یه فکری به حال خودت بکنی ؟ گفتم چه فکری ؟:thk: در کمال ناباوری فرمودن : چرا نمیری مثل بقیه دوست پسری چیزی واسه خودت دست و پا کنی ؟ :jawdrop: اینجوری شده بودم .... گفتم که چی بشه ؟ فرمودن حداقلش اینه که وقتی بیخوابی زده به سرت نصفه شبی زنگ نمی زنی ما رو بیدار کنی و بگی قصدت مزاحمت بود !!!! به جای ما به اون زنگ میزنی ..... :girlhi:( جاتون خالی ...مردم آزاری اینقده حال میده که نگو مخصوصاً ددی محترم بنده وقتی هر چی فحش بلده نثارت میکنه و دقت کنی همشم بر میگرده به خودش ... ) گفتم خوب میکنم ... عرضم به حضور شما مادر بنده از اون ادمای سخت گیر تشریف داشتن که من یکی عمراً باهاش نمیرفتم جایی ... همش با ددی میرفتم ... همش گیر میداد خب... :4chsmu1: چه دوره و زمونه ای شده والله ..... خیلی جدی برگشتم گفتم چون اذیت میکنم برم دوست نامحرم بگیرم فردا پس فردا ناباب از اب در بیاد منحرف بشم بعد معتاد شم بعد تو جوف پیدا شم .... راضی میشین اینجوری ؟ آره آره ... ؟؟؟!!:4564: بابا و مامانم از دست رفتن، الان تو این فکرم چی شد که اینقدر روشنفکر از آب در اومدن ؟؟ :w74: بوی توطئه میاد یعنی ؟:w821: دوستانی که تجربه دارین بیاین بگین زودتر جلو نقشه های پلیدی که تو سرشونه رو بگیرم .:pichak29:... بگین تا زودتر از اونا سنگرمو بنا کنم .... 51
vahid88 9651 ارسال شده در 13 مهر، 2011 سپید عزیزم به نظرم حرف والدین شما ایهام داشت و منظور آنها این بود که شوهر کنی ولی مستقیم به شما نگفتن که ناراحت نشی و نگی که آنها دوست ندارند و می خوان از سرشون بازت کنن بعدش هم دپسورده بشی و دختر فراری شی و ........................... 5
Mr. Specific 43573 ارسال شده در 13 مهر، 2011 بوی یه شام عروسی میاد :gnugghender: میخوان شوهرت بدند :gnugghender: 5
*sepid* 9772 مالک ارسال شده در 13 مهر، 2011 ایول به این والدین :persiana__hat: خلاصه داستان نداره؟ سپید عزیزم به نظرم حرف والدین شما ایهام داشت و منظور آنها این بود که شوهر کنی ولی مستقیم به شما نگفتن که ناراحت نشی و نگی که آنها دوست ندارند و می خوان از سرشون بازت کننبعدش هم دپسورده بشی و دختر فراری شی و ........................... :3384s: میای عوضشون کنیم یه مدت؟؟؟؟ البته فقط 1 روز . . . 5
am in 25041 ارسال شده در 13 مهر، 2011 :persiana__hat: :3384s: البته فقط 1 روز . . . کجا مبادله کنیم؟؟؟؟ 3
*sepid* 9772 مالک ارسال شده در 13 مهر، 2011 کجا مبادله کنیم؟؟؟؟ بزار اول باهاشون هماهنگ کنم .... هر جا که خودت گفتی ... 4
Mr. Specific 43573 ارسال شده در 13 مهر، 2011 بگوووو مرگ بر فارسی 1 بگووو مرگ بر فارسی 1 بگو مرگ بر فارسی 1 10
*sepid* 9772 مالک ارسال شده در 13 مهر، 2011 بوی یه شام عروسی میاد :gnugghender:میخوان شوهرت بدند :gnugghender: :3384s: مامان منم یه چیزی تو همین مایه ها شده. :w74: بگوووومرگ بر فارسی 1 بگووو مرگ بر فارسی 1 بگو مرگ بر فارسی 1 عرضم به حضورتون که ما تو خونه مون فارسی 1نداریم نمیدونم چی شدن ؟ از دست رفتن .... :icon_pf (34): 4
Mahnaz.D 61917 ارسال شده در 13 مهر، 2011 چه جالب باز خوبه دسته یه پسره رو نگرفتن بگن بیا با این دوست شو... خواهر به فکر جهیزیه باش 8
*sepid* 9772 مالک ارسال شده در 13 مهر، 2011 چه جالب باز خوبه دسته یه پسره رو نگرفتن بگن بیا با این دوست شو... خواهر به فکر جهیزیه باش خداییش اگه به بابام بگم یه ساعت فقط یه ساعت هر چی گفتی قبول،که تو همون یه ساعت مراسم عقد و عروسی برگزار میشه جهیزیه هم ردیف ، میرم سر خونه و زندگیم ...:w821: 6
*sepid* 9772 مالک ارسال شده در 13 مهر، 2011 راس میگن دیگه :w00: من میگم راهکار نشون بدین شما میگین راست میگن ؟؟!!!!:3384s: :ws28::ws28::ws28: نخند بچه .... نخند .... :3384s: 2
مهندس خوش فکر 11397 ارسال شده در 13 مهر، 2011 با سیلاااااااام اساسا در این موارد پدر مادر از وجود مبارک شوما تو خونه خسته شدن میخوان مسالمت امیر ردتون کنن برین:dancegirl2: حالا من نمیدونم تو چند سالته ولی اگه سنت زیاد باشه که دیگه این احتمال بیشتره شایدم چیزی ازت شنیدن و خدایی نکرده میخوان اعتراف بگیرن چون من دیدم اینجوریشم فکر میکنم تنها راهش اینه که بشینی باهاشون حرف بزنی بگی خواسته هات و ارزوهات و بگی ددی جان ننه ی بزرگوار اخه چرا؟ این بود ارمانای ما؟ بعد یه بحث کاملا منطقی که میدونم مثل ماموریت غیر ممکن میمونه اگه به نتیجه رسیدی که هیچی اگه نشد تسلیم نشو به عقایدت پایبند باش اگر مطمئنی درستن و اگاهانه داری این راه و ادامه میدی:4chsmu1: نمیدونم برای من که بابا ننم کاری به کارم ندارن زیاد خدا رو شکر ولی فکر کنم یه مرحله ی گذراست که زود دوباره اونا مثل اولشون میشن تو نگران نباش:there: 4
hodaa 5488 ارسال شده در 13 مهر، 2011 مامان منم یه چیزی تو همین مایه ها شده. مامان من همیشه یه چیزی توی همین مایه ها بوده......بیچاره ها......دلشون خوشه:persiana__hahaha: 6
maryam_alien 9904 ارسال شده در 13 مهر، 2011 مامان من همیشه یه چیزی توی همین مایه ها بوده......بیچاره ها......دلشون خوشه:persiana__hahaha: چند روز پیش اومده به من میگه" تو که هی دنبال یکی هستی که شبیه خودت باشه و دوستش داشته باشی و از این چیزها ، انقدر هم تو نت میچرخی، اون تو هیچکسی رو با مشخصاتی که میخوای پیدا نکردی؟" حالا خودش تا همین چند وقت پیش از مخالفین سرسخت آشنایی اینترنتی بود :jawdrop: 11
ارسال های توصیه شده