sookut 13735 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ در گذشت طرفدار و خدمتگزار صدیق محیط زیست ایران ایرن- خبر تلخ بود و باورنکردنی. یاسر انصاری سکته کرده است. به هر کسی که می گویی خشکش می زند. باورکردنی نیست آن رعنای سختکوش در عنفوان جوانی جان باخته باشد. یاسربرای محیط زیست ایران طرفداری صدیق، خدمتگزاری بی ادعا و کوشنده ای اثرگذار بود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام راه اندازی خبرگزاری زیست محیطی سبز پرس و کانون عالی فضای سبز و محیط زیست ایران فقط دو نمونه از خدمات کم نظیر یاسر به محیط زیست ایران بود. تحریریه ایرن این ضایعه اسفناک را به همه طرفداران محیط زیست ایران، خانواده محترم او و به ویژه همسر داغدیده اش سرکار خانم مژگان جمشیدی، روزنامه نگار صاحب نام حوزه محیط زیست تسلیت می گوید. 14 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ وااااای من تازه الان فهمیدم ایشون همسر خانوم جمشیدی بودن من همیشه مطالب وبلاگ خانوم جمشیدی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام رو دنبال می کردم ... الهی بمیرم، ببین خانومش چه غمناک تو وبلاگش نوشته اشکم در اومد ... :w821: یاسرم ، عزیزم، همسر وفادارم، مردی که همیشه غصه محیط زیست سر دلش سنگینی می کرد . دیشب نیمه شب توی آغوشم مرد. یاسر من برای همیشه منو ترک کرد . از لحظه ایست قلبی تا لحظه تمام کردنش شاید فقط ۵-۶ دقیقه طول کشید . ای ایها الناس، یاسر من دیشب مرد. من بدون یاسر چه کنم . یاسر من فقط ۳۲ سالش بود . ای خداااا. از امام رضا کمک خواستم اما برش نگردوند . یاسر من سالم بود ولی مثل یه گل دیشب توی آغوش من مرد. ای خداااااااااااااااااا من چه کنم نمی دونم چرا خدا همیشه خوب ها رو زودتر می بره ... خدا بیامرزشون ... 10 لینک به دیدگاه
sookut 13735 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ وااااای من تازه الان فهمیدم ایشون همسر خانوم جمشیدی بودنمن همیشه مطالب وبلاگ خانوم جمشیدی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام رو دنبال می کردم ... الهی بمیرم، ببین خانومش چه غمناک تو وبلاگش نوشته اشکم در اومد ... :w821: یاسرم ، عزیزم، همسر وفادارم، مردی که همیشه غصه محیط زیست سر دلش سنگینی می کرد . دیشب نیمه شب توی آغوشم مرد. یاسر من برای همیشه منو ترک کرد . از لحظه ایست قلبی تا لحظه تمام کردنش شاید فقط ۵-۶ دقیقه طول کشید . ای ایها الناس، یاسر من دیشب مرد. من بدون یاسر چه کنم . یاسر من فقط ۳۲ سالش بود . ای خداااا. از امام رضا کمک خواستم اما برش نگردوند . یاسر من سالم بود ولی مثل یه گل دیشب توی آغوش من مرد. ای خداااااااااااااااااا من چه کنم نمی دونم چرا خدا همیشه خوب ها رو زودتر می بره ... خدا بیامرزشون ... منم مثل تو وقتی شنیدم میخکوب شدم(البته میدونستم همسر خانم جمشیدیه) خدا به خانمش صبر بده خیلی سخته خیلی 4 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۰ او ( مژگان جمشیدی ) نوشته که یاسرش را هنگامی که نیمه شب در آغوش داشته از دست داده...دیگران نوشته اند که صبر پیشه کن....چه داستانی و چه انتظاری...این کجا و آن کجا؟ این یکی عظیم است...داستانی بس عظیم و خارج از توان... این یکی عظیم است و خارج از تصور قدرت بشر....برای مژگان جمشیدی چه میتوانم آرزو کنم که او را آرام کند....و عجب همنوایی و همدمانی عجیبی است فوت یاسر و نمایشگاه محیط زیست....این تقارن...این جوانمرگی....درد از آن ِ اوایل قصه است...اشک از آن ِ اوایل قصه است...زاری از آن ِ اوایل قصه است....این اول قصه است...افسوس و دریغ و درد و رنج حالا حالا ها ادامه دارد...برای من...برای ما.... و بیش از همه برای مژگان جمشیدی عزیز.... یاد یاسر عزیز گرامی....راهش پایدار... نوشته شده توسط: محمد رضا ( پژمان ) نوروزی 6 لینک به دیدگاه
Mitra 1723 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۰ نوشته ی خود خانم مژگان جمشیدی از وبلاگشون : یاسر عزیزم، همسر وفادار و دوست داشتنی ام ،ای مهربان ترین ! چهار سال قبل که برای اولین بار در نخستین همایش تجلیل از خبرنگاران محیط زیست با تو آشنا شدم هیچوقت تصور نمی کردم روزی برسه که با تو ازدواج کنم و روزی برسه که تو را از دست بدهم. همون روزها بود که من بعد از سالها زندگی و فعالیت اجتماعی برای اولین بار عشق را از پشت نگاههای معصومانه و نجیبانه تو خواندم . اما قبل از اینکه رنگ عشق رو توی چشمای قشنگت ببینم ، دریافتم که از نظر فکری تا حد زیادی با تو وجه مشترک دارم . من دغدغه محیط زیست داشتم و تو هم مثل من و حتی بیشتر از من ! از همه مهمتر اینکه تو اولین کسی بودی که هرگز من رو به خاطر اینکه محیط زیست دغدغه زندگی ام شده بود ، سرزنش نکردی. واپسین روزهای خرداد ۸۶ بود که تو رو برای اولین بار دیدم و بهانه همصحبت شدن ما هم توی اون همایش چیزی نبود جز موضوع آبگیری سد کارون ۴ و نابودی ۲۲۰۰ هکتار از جنگل های بلوط و شهرک سازی در قلب منطقه حفاظت شده البرز مرکزی شمالی در بخشی از شهرستان کجور. در کمتر از یک ماه پیگیریهای تو و کانونی که تو مسئولیت اش را عهده دار بودی باعث شد تا جلوی ساخت وساز در جنگل های کجور گرفته بشه. و من همین جا بود که فهمیدم تو هر انچه اراده کنی به دست می آوری. یاسر عزیز و مهربانم، وقتی برات از کمالات شهید شاهکو محلی و اولین سالروز شهادت او گفتم تو اکیپی از بچه های کانون رو به گرگان بردی تا یاد این شهید گرانقدر رو گرامی داری . روزها و ماهها گذشت و پیوند کاری و مطبوعاتی ما ادامه یافت تا اینکه سرانجام عشقی که آخرین روزهای تیر ماه ۸۶ در دل من و تو و با تفعلی که به حافظ زده بودی ، ایجاد شده بود و هیچ کدوم جرات بیانش را نداشتیم سرانجام عیان شد و تو به من پیشنهاد ازدواج من دادی. عزیزم، حالادیگر وقت آن رسیده بود تا آرامش را در سایه وجود تو پیدا کنم و با عشق به تو دل نگرانی های روزمره ام را دور بریزم و برای دلتنگی های عاشقانه ام چاره ای بیاندیشم و در کنار تو و با حمایت تو آن چه را انجام دهم که پیشتر قادر به انجام آن نبودم . ما مکمل هم شده بودیم و هر روز در حال تکمیل کردن وجود همدیگر و توانمندی های همدیگر بودیم. تو همسری می خواستی که روابط اجتماعی گسترده ای داشته باشه و مستقل و محکم روی پای خودش بایسته و سرگرمی اش طلا و جواهر و لباس و پودر و ماتیک نباشه . تو همسری می خواستی که دغدغه های تو براش مهم باشه و شنونده حرفا و درد دلهات باشه . و من نیز همسری می خواستم که صداقت و وفاداری و نجابت و عشق به طبیعت وطن بزرگترین ویژگی اش باشه. با هم درس خوندیم و دانشگاه قبول شدیم اما اجل حتی مجال نداد تا پایان نامه کارشناسی ارشدت را به اتمام برسانی. دو سال و دو ماه زندگی مشترک با تو به من چیزهای زیادی را آموخت و هر روز بر وسعت عشقم به تو افزود. اما افسوس، افسوس که روزگار و تقدیر و سرنوشت اجازه نداد تا بیش از این با تو باشم . یاسر عزیزم ، همسر وفادارم نمی دونم چرا باید در اوج جوانی و در حالی که هزاران هزار آرزو داشتیم از هم جدا می شدیم . کاش به شیوه زمینی از هم جدا می شدیم ولی تو هرگز پر نمی کشیدی. صبح روز دوشنبه ۲۰ تیر ماه وقتی برای خاکسپاری مادربزرگ ات روانه بهشت زهرا شدیم به من گفتی داغ جوان خیلی تحملش سخته اما ۱۴ ساعت از این حرفات نگذشته بود که چنان داغی بر دل من گذاشتی که داره منو از پا در میاره . عزیزم ، تو که بی وفا نبودی، تو که رفیق نیمه راه نبودی، تو که در صحت و سلامت کامل بودی ، اما نفهمیدم یک دفعه چی شد که توی آغوش خودم نفس ات افتاد. حالا من موندم و یک داغ بزرگ که سر دلم بدجوری سنگینی میکنه و داره منو می سوزونه ، ۵ شبه که ندیدمت و هر روز که میگذره تازه دارم می فهمم چه گوهری رو از دست دادم. امام رضا رو قسم دادم که تو برت گردونه اما نشد که نشد! به همان امام حسینی که تو قصد زیارت به حرمش رو داشتی، قسم دادم که تو رو نجات بده اما در کمتر از ۴-۵ دقیقه توی بغل خودم و د رحالی که از عشق سخن می گفتیم پرکشیدی . خدایا ! راضی ام به رضای تو ! اما من با این همه دلتنگی چه کنم؟؟؟ خدایا چه کنم من؟ صحنه جون دادن عشق ام اون هم توی بغل من هر ثانیه جلوی چشممه و داره منو از پا در میاره. یاسر عزیزم، بیا به خوابم و دستهایم را بگیر و بر شانه هایم از مهربانی هایت بباران. بیا و بهم بگو چرا رفتی؟بیا و بگو چرا ترکم کردی و من بدون تو چه کنم؟ بیا و بگو ازم راضی هستی ؟ خدایا کمکم کن تا بتونم تحمل کنم . خدایا به من بگو چرا مشیت الهی بر این بود که یاسر منو توی سن ۳۲ سالگی ازم جدا کنی ؟ خدایا بی قراری دلم را آرامشی سبز عطا کن و مرا در ادامه این راه دشوار که زندگی بدون یاسر است یاری کن . مرا به حال خود رها مکن و بگذار دوباره بایستم تا با کمک این همه دوست و یار خوب که در این ۵ روزه شریک غم ام شدند ، آرزوهای یاسرم را براورده کنم. از همه دوستانی که در این مدت همراه دل شکسته ام شدند ممنونم و پوزش می خوام که نتونستم به تک تک ایمیل ها و اس ام اس ها و کامنت ها و همه آنهایی که در مراسم خاکسپاری و ختم یاسرم شرکت کردند پاسخ بدم. 7 لینک به دیدگاه
خانوم بهار 3412 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۰ واااااااااای خدا حتی تصور اون لحظه هم دردناکه.... خیلییییییییییییی سخته خیلییییییییییییییییییییی 3 لینک به دیدگاه
sookut 13735 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۰ خانم جمشیدی فقط با نوشتن داره خودشو تخلیه میکنه خدا بهش صبر بده خدااااااااااااااااااااااااااااااا 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده