شــاروک 30242 ارسال شده در 22 تیر، 2012 من با رفتم خونه داییم داییم تو خونش یه موش داشت منم اونو برداشتمو رفتم بعد سر کلاس موش و ولش کردم رفت رو پای معلمونو کلی خندیدیم. دوئل 4
Yekta.M 15459 مالک ارسال شده در 4 فروردین، 2013 یه رفیق داشتم بچه پر رو بود این شکلی بدون دوئل نمیتونست زندگی کنه...با سایر رفقا تصمیم گرفتیم کاری کنیم دور دوئل رو خط بکشه خو خطر داشت براش ،به همین دلیل متوصل شدیم به یه یه روز هنگام دوئل روح کاری کرد که طرف فکر کرد مرده...از اون روز به بعد داره تو همون بیابون که دوئل میکرد دنبال روحی که از بدنش به در رفته میگرده هنوز پیداش نکرده() تست هوش 7
Saba Heidari 14145 ارسال شده در 6 فروردین، 2013 من داشتم تست هوش راجع به حل مبکردم، هرچی فکر کردم نتونستم خسته شدم ، اخرش پاشدم رفتم اونی که سوال طرح کرده بود رو دار زدم. تولد 4
آریودخت 43941 ارسال شده در 6 فروردین، 2013 تولدم بود دوستم هم اومد جشن گرفتیم و دوستم کیک زیاد خورد و من باهاش اینکارو کردم 4
Yekta.M 15459 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2013 آریودخت جونم فراموش کرده شکلک و کلمه بذاره من با اجازش میزارم،نفربعدی جمله بسازه فرنگیس 4
آریودخت 43941 ارسال شده در 6 فروردین، 2013 ببخشید یادم رفت :icon_pf (34): فرنگیس جون که داد زد و گفت : اخ که دیگه فرنگیس عشق تو داغونم کرد .... اونم ترمز کشید و با تعجب من جرات دارین با اینا ابگین 4
Saba Heidari 14145 ارسال شده در 6 فروردین، 2013 بترکی فاطمه. من چند سال پیش یه اقایی رودیدم، عاشقش شدم؛ بعد دیدم اونم منو دوست داره با هم نشستیم حرف زدیمو و قرار ازدواج گذاشتیم و عروسی کردیم. بترکی فاطمه مجددا سیسمونی :aghosh: 2
آریودخت 43941 ارسال شده در 6 فروردین، 2013 صبا بهم گفت برین واسه بچش سیسمونی بخریم منم مریض تازه اما اینو که گفت خوشحال شدم و :aghosh:بعدم با هم درس 4
Yekta.M 15459 مالک ارسال شده در 6 فروردین، 2013 هر وقت من میخوام درس بخونم بچه ها میان تو اتاق و بابا هم از اون وراونوقت توقع دارن آدم قبول بشه و بلخره اوضاع من بعد از امتحان اینیه ک میبینید سانفرانسیسکو 2
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 23 تیر، 2013 همش تو بودم که تعطیلات رو کجا برم که یهو به ذهنم رسید یکی از (خاله) هام سانفرانسیسکو زندگی میکنه.... رفتم اونجا کلی خوش گذشت هرشب برای خاله جونم خودم درست میکردم کلی هم خوشش میومد... دوست 3
sahar 91 9480 ارسال شده در 23 تیر، 2013 با دوست قدیمیم دعوام شده بود وناجورکه با خودم گفتم دیگه قهر کرده و شدم تا دیدم که و گفته باهام آشتیه... شاهزاده 3
Ghasem Zare 8757 ارسال شده در 23 تیر، 2013 پسر ساده دل و روستایی عاشق شاهزاده که دختر پادشاست میشه و و پادشاه هزارتا چالش جلوی پسره میگذاره ولی پسره هر طریقی شده پادشاه رو راضی میکنه که با دخترش ازدواج کنن بعد یه مدت (بچه دار)میشن ولی پادشاه قصه ما آخرش به هر بهونه ای شده پسر ساده دل و عاشق پیشه مارو به (زندون) میندازه ولی پسر عاشق پیشه هرطوری شده فرار میکنه و درصدد انتقامه و حالش اینجوریه نمیدونستم خودم این همه استعداد داستان سرایی دارم:hapydancsmil: عاشق 3
Yekta.M 15459 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2013 ایول عجب داستانی بود بچه که بودم عاشق وقتی به دوران جوانی رسیدم شر و شور بودم و عاشقِ حالا که پیر شدم حوصلم زیاد شده میشینم دو ساعتتتتتمنتظر ماهی حافظیه 4
*mini* 37778 ارسال شده در 27 مرداد، 2013 رفته بودیم حافظیه یه آقایی بود اینقده قشنگ میزد واسش توو ظرفش یه کم پول گذاشتیم و اومدیم سمتِ مقبره حافظ دیدیم چند تا پرنده هستن ..ما هم براشون گذاشتیم کلیی اون روز رو گشتیم و دستِ آخر که رسیدیم خونه بودیم شادی 2
ارسال های توصیه شده