spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ ساعت روکه نگاه میکنی یاد چیزایی میافتی که میشه اسمشون روگذاشت نیاز! مثل خواب مثل استراحت مثل سکوت که درغیاب صدای ذهنت وفریادهای مدرنیته لجن مال پیرامونت بهشون واقعا نیاز داری حالا دلیلی داری برای نوشتن ویاد داستان میافتی که پیرمرد میگه : هرکسی داستانی داره ،داستانی که روایتگرش ارش حجازی درکتاب شاهدخت سرزمین پریان بود وبا خوندن هرصفحش به دنیای بوف کور سقوط میکنی ... دنیایی مملو ازحقیقت یاد شبی میافتی که اولین بار کودکانه بوف کور خواندی ودهها بار دایره تکرار ناپذیر خودکشی رو تو ذهنت مجسم کردی ولی هربار مزورانه از حقیقت فرار کردی مثل تمام حقایقی که انسان نسبی لاجرم به جرم نقصانش ازانها فراریست یاد شبهایی میافتی که وقت وبیوقت کسی درخانه را باز میکرد تا خسته وکوفته از جاده ها پا به خانه بگذارد وتوی همیشه بیخواب همراه مادرت میشدی تا درگرمای چایی تازه دم شبانه شریک شوی مقام پدر! داشتن یا نداشتن مسئله این است! ما به رسم ایرانی بودنمان شاعر مسلک هستیم ادمای خوبی هم هستیم منتها قدر عافیت نمیدانیم تا به بلایی گرفتار اییم من از نسلی بودم که پدرسالاری اصل بود ما مقام پدررا هم ارز مقام خدا میپنداشتیم وبرخلاف کودکان امروز که میتوانند هرحقی را برخود متصور باشند-گیرم که به حقوقشان نرسند!- تنبیه شدنمان، سرکوب احساساتمان، فرمانبرداریمان را امری الهی وعادی میپنداشتیم پدربرای ما خدای زمینی بود که بی چون وچرا تابعش بودیم حال وقتی زمینه اصلی یک خانواده درچنین پنداری به ناگاه دچارتقدیر شود با واژه نا مانوسی اخت میشوی : خلا اما زندگی تداوم ضربان بودن ماست ضرباهنگ مارش مبارزه ماست وبایستی این خلا را تبدیل کنی به حیات فلسفه اشتراک که ازبدو خلقت بشر ودرراستای تامین نیازهای فیمابین چه روحی چه جسمی وچه فکری حاصل شده نتیجه اش شده خانواده ودوموجود مقدس به اسم پدرومادر انچه ازمادر نمیتوانی درک کنی میشود پدر وانچه ازپدر توان درکش را نداری میشود مادر هرچند اشتراکی هم باشد ولی هرکدام سهم خودرا دارند تو امنیت را هویت را غرور را توان مطرح شدن درتضادهای اجتماعی را با واژه پدرتجلی پذیرمی یابی نه اینکه با مادر نباشد ولی به حکم عاطفه وروح لطیفش چیزهای ارزشمندتری ازمادرت میگیری دراین وانفسای بیخوابی اطاله کلام کردم ولی برای تفسیر مقام پدر چه تمثیلی مناسب است! فکر کن جوانه ای که ازخاک برون میاید نیاز دارد به مراقبت به محبت به رفع نیاز وووو ولی چیزی ارزشمندتر وصرفا قابل لمس برای هرکس به تنهایی وجود دارد تکیه گاه این معناییست که پدر به ان هویت میبخشد پدر ان تکیه گاهیست که پیدا وپنهان با ان بزرگ میشوی وهرچه بزرگتر میشوی خودرا بینیازتر ومغرورتر میبینی ...عصیان میکنی سرکش میشوی وطغیان میکنی ولی دراعماق وجودت ترسهاییست که تا ابد با توخواهند ماند انسان ناقص همیشه محتاج تکیه گاهیست تا دردهایش را ارام بخشد تا درسینه مادر فروغلتد وبه ارامش برسد وبه پدرنیاز دارد تا سربلند کند وسینه سپرنماید تا دربرابر مشکلات تا دربرابر هجوم بی امان زندگی زنده بماند ،نفس بکشد وبه تداوم حیات مبارزه کند سالهاست که از این نعمت محرومم به جبر زمانه وبه حکم تقدیر مثل بسیار از شما وبسیار از انسانها مثل فکور که میداند چه دردیست بدون تکیه گاه دراین جامعه لعنت زده سربالا نگهداشتن! یه روز تو کارگاهی که کار میکردیم با شاگرد تازه واردی که سن وسالش از ما بیش بود به مصاحبت جمعی نشستیم هرکسی ازمشکلاتش مینالید واز سختیها سخن میراند ازارزوهایش میگفت واز تقدیرش شاکی بود سخن به پدررسیدواینکه او بسیار به فرزندش بها میدهد وبه جبر رفتار اجتماع دچار فرزند سالاری شده است چشمانش پراشک شد ونالید که از کودکی سایه پدر برسرش نبوده نالید که زندگی جمع عقده های درونی ماست... گفت وگفت وگفت از نداشتن هایش از حسرت هایش ازاینکه نمیخواهد فردا فرزندش ارزوی محبت پدر داشته باشد احساس نیاز کند به اینکه کسی پشتیبانش باشد وبا بودن پدر به ان نرسد گفت ادم با مردن پدر یتیم نمیشود با مردن مادر یتیم میشود ولی با مردن پدر بی پناه میشود واین از درد یتیمی بدتر است فکور دست گذاشت روی نقطه ای که سالهای سال است خودم را گول میزنم وبا تلاشی وحشیانه دربرابر اجتماعی هم صفت میخواهم نبودنش را خلاش را کمبودش را نه اینکه جبران کنم نه اینکه ازیاد ببرم بلکه فقط پنهانش کنم خواهش میکنم هرکدام ازشما که از این دونعمت تکرار ناپذیر ومقدس بهره مندید همین فردا دست هایشان را ببوسید پایشان را ببوسید ... غرورتان را لحظه ای زیر پابگذارید انها به غرور شما نیاز ندارند انها همه چیز شما هستندوشمارا بیش ازشما دوست دارند بقول دوستی همدرد کاش پدر یک تکه چوب خشک باشد گوشه خانه افتاده باشد ولی باشد نمیدانید نفس بودنش چه نعمتیست ببخشید 38 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ اشکمو در آوردید این موقع شبی. خیلی قشنگ و زیبا قطعا نبود پدر، نبود این تکیه گاه و پناهگاه، با همه تلخی ها و سختی هاش درس های زیادی هم داشته. کسانی رو از نزدیک و دور می شناسم که در کودکی از این نعمت محروم بودن و یا پدری مستبد به معنای واقعی کلمه داشتن که در هر دو صورت این لذت رو درک نکردن. اما در آینده که همین حال و الان است خودشان به پدرانی نمونه تبدیل شده اند. حدس می زنم پدری شایسته شوید در آینده. روحشون شاد 10 لینک به دیدگاه
vahid88 9651 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ مرسی عالی بود و واقعا تحسین برانگیز. روح پدرت شاد و یادش گرامی باد 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ انسان [/url]ناقص همیشه محتاج تکیه گاهیست تا دردهایش را ارام بخشد تا درسینه مادر فروغلتد وبه ارامش برسد وبه پدرنیاز دارد تا سربلند کند وسینه سپرنماید تا دربرابر مشکلات تا دربرابر هجوم بی امان زندگی زنده بماند ،نفس بکشد وبه تداوم حیات مبارزه کندسالهاست که از این نعمت محرومم به جبر زمانه وبه حکم تقدیر مثل بسیار از شما وبسیار از انسانها مثل فکور که میداند چه دردیست بدون تکیه گاه دراین جامعه لعنت زده سربالا نگهداشتن! گفت ادم با مردن پدر یتیم نمیشود با مردن مادر یتیم میشود ولی با مردن پدر بی پناه میشود واین از درد یتیمی بدتر است فکور دست گذاشت روی نقطه ای که سالهای سال است خودم را گول میزنم وبا تلاشی وحشیانه دربرابر اجتماعی هم صفت میخواهم نبودنش را خلاش را کمبودش را نه اینکه جبران کنم نه اینکه ازیاد ببرم بلکه فقط پنهانش کنم نمیدانید نفس بودنش چه نعمتیست :ws44: دردمو تازه کردی............سجاد 8 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ به من بگوييد فرزانه گان رنگ بوم و قلم چگونه خورشيدي را تصوير مي كنيد كه ترسيمش سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟ اگر هم نگفتید غمی نیست. سجاد عزیز گفت , آنچه را که برایش دل تنگ بودم. یاد و نام پدر ارجمندتان گرامی باد. و سلام بر روح پدرم که در مزار سردی در شهر عشق شهر تبریز آرام خفته است. دلم یاد پدر کرده بود . یادش را برایم زنده ساختی. براستی که تعریف پدر را از تو باید شنید. سپاس و صد هزاران تشکر سجاد عزیز بی دلیل نیست که تا این حد بزرگواری 12 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است آری از شوق به هوا میپرم و خوب میدانم سال هاست که مرده ام 9 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ مرسی سجاد ساعت یک ربع به چهار صبح من و به چنان هق هقی انداختی که نفس کشیدن هم سخت شده برام. این روزا حال خوشی ندارم منتظر بهانم تا مثل ابر بهار اشک بریزم سه سال پیش نیمه شعبان من بی پناه شدم خیلی یک هو و غافلگیر کننده به خاطر مشغله کاری یک هفته بابام و ندیده بودم اخرین دیدارم باهاش محل کارم بود و هرگز از یادم نمیره نیمه شعبان برای همه روز جشن و شادیه ولی برای من زجر اور ترین روزه دوستان قدر پدر و مادرتون و بدونید امیدوارم سایه پدر و مادر بالای سرتون باشه سجاد روح پدرت شاد 12 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ عالی بود ممنون گلم اشکمو در آوردید این موقع شبی.خیلی قشنگ و زیبا قطعا نبود پدر، نبود این تکیه گاه و پناهگاه، با همه تلخی ها و سختی هاش درس های زیادی هم داشته. کسانی رو از نزدیک و دور می شناسم که در کودکی از این نعمت محروم بودن و یا پدری مستبد به معنای واقعی کلمه داشتن که در هر دو صورت این لذت رو درک نکردن. اما در آینده که همین حال و الان است خودشان به پدرانی نمونه تبدیل شده اند. حدس می زنم پدری شایسته شوید در آینده. روحشون شاد ممنون مریم عزیز خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه لطف دارید مرسی عالی بود و واقعا تحسین برانگیز. روح پدرت شاد و یادش گرامی باد ممنون وحیدجان 5 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ :ws44: دردمو تازه کردی............سجاد به من بگوييد فرزانه گان رنگ بوم و قلم چگونه خورشيدي را تصوير مي كنيد كه ترسيمش سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟ اگر هم نگفتید غمی نیست. سجاد عزیز گفت , آنچه را که برایش دل تنگ بودم. یاد و نام پدر ارجمندتان گرامی باد. و سلام بر روح پدرم که در مزار سردی در شهر عشق شهر تبریز آرام خفته است. دلم یاد پدر کرده بود . یادش را برایم زنده ساختی. براستی که تعریف پدر را از تو باید شنید. سپاس و صد هزاران تشکر سجاد عزیز بی دلیل نیست که تا این حد بزرگواری به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است آری از شوق به هوا میپرم و خوب میدانم سال هاست که مرده ام مرسی سجاد ساعت یک ربع به چهار صبح من و به چنان هق هقی انداختی که نفس کشیدن هم سخت شده برام. این روزا حال خوشی ندارم منتظر بهانم تا مثل ابر بهار اشک بریزم سه سال پیش نیمه شعبان من بی پناه شدم خیلی یک هو و غافلگیر کننده به خاطر مشغله کاری یک هفته بابام و ندیده بودم اخرین دیدارم باهاش محل کارم بود و هرگز از یادم نمیره نیمه شعبان برای همه روز جشن و شادیه ولی برای من زجر اور ترین روزهدوستان قدر پدر و مادرتون و بدونید امیدوارم سایه پدر و مادر بالای سرتون باشه سجاد روح پدرت شاد چند ماه دیر رسیدم برای دیدنش هی دوستان من عذر میخوام از اینکه باعث تکدر خاطرتون شدم روح پدرشما هم قرین رحمت وارامش باشه ببخشید 8 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ یاد همه پدرانی که از دست رفتن گرامی و روحشون شاد سجاد جان روح پدر تو هم شاد و قرین رحمت باشه ممنون 8 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ سجاد جان چرا کتاب نمینویسی؟ 1 خط که مینویسی آدم رو ساعت ها به فکر میبری ، بخدا باید بنویسی روح پدرت شاد ، روح همه پدر مادرهای واقعی شاد 9 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 تیر، ۱۳۹۰ روح پدرانی که اومدند و ماها رو بوجود آوردند و بعد در یک نقطعه حساس ترکمون کردند و رفتند و مارو گذاشتند تو خماری ندیدنشون شاد و یادشون گرامی باد........ :icon_gol: سعی کنیم بهترین فرزندان باشیم تا روحشون در آرامش باشه 5 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ ساعت روکه نگاه میکنی یاد چیزایی میافتی که میشه اسمشون روگذاشت نیاز! مثل خواب مثل استراحت مثل سکوت که درغیاب صدای ذهنت وفریادهای مدرنیته لجن مال پیرامونت بهشون واقعا نیاز داری حالا دلیلی داری برای نوشتن ویاد داستان میافتی که پیرمرد میگه : هرکسی داستانی داره ،داستانی که روایتگرش ارش حجازی درکتاب شاهدخت سرزمین پریان بود وبا خوندن هرصفحش به دنیای بوف کور سقوط میکنی ... دنیایی مملو ازحقیقت یاد شبی میافتی که اولین بار کودکانه بوف کور خواندی ودهها بار دایره تکرار ناپذیر خودکشی رو تو ذهنت مجسم کردی ولی هربار مزورانه از حقیقت فرار کردی مثل تمام حقایقی که انسان نسبی لاجرم به جرم نقصانش ازانها فراریست یاد شبهایی میافتی که وقت وبیوقت کسی درخانه را باز میکرد تا خسته وکوفته از جاده ها پا به خانه بگذارد وتوی همیشه بیخواب همراه مادرت میشدی تا درگرمای چایی تازه دم شبانه شریک شوی مقام پدر! داشتن یا نداشتن مسئله این است! ما به رسم ایرانی بودنمان شاعر مسلک هستیم ادمای خوبی هم هستیم منتها قدر عافیت نمیدانیم تا به بلایی گرفتار اییم من از نسلی بودم که پدرسالاری اصل بود ما مقام پدررا هم ارز مقام خدا میپنداشتیم وبرخلاف کودکان امروز که میتوانند هرحقی را برخود متصور باشند-گیرم که به حقوقشان نرسند!- تنبیه شدنمان، سرکوب احساساتمان، فرمانبرداریمان را امری الهی وعادی میپنداشتیم پدربرای ما خدای زمینی بود که بی چون وچرا تابعش بودیم حال وقتی زمینه اصلی یک خانواده درچنین پنداری به ناگاه دچارتقدیر شود با واژه نا مانوسی اخت میشوی : خلا اما زندگی تداوم ضربان بودن ماست ضرباهنگ مارش مبارزه ماست وبایستی این خلا را تبدیل کنی به حیات فلسفه اشتراک که ازبدو خلقت بشر ودرراستای تامین نیازهای فیمابین چه روحی چه جسمی وچه فکری حاصل شده نتیجه اش شده خانواده ودوموجود مقدس به اسم پدرومادر انچه ازمادر نمیتوانی درک کنی میشود پدر وانچه ازپدر توان درکش را نداری میشود مادر هرچند اشتراکی هم باشد ولی هرکدام سهم خودرا دارند تو امنیت را هویت را غرور را توان مطرح شدن درتضادهای اجتماعی را با واژه پدرتجلی پذیرمی یابی نه اینکه با مادر نباشد ولی به حکم عاطفه وروح لطیفش چیزهای ارزشمندتری ازمادرت میگیری دراین وانفسای بیخوابی اطاله کلام کردم ولی برای تفسیر مقام پدر چه تمثیلی مناسب است! فکر کن جوانه ای که ازخاک برون میاید نیاز دارد به مراقبت به محبت به رفع نیاز وووو ولی چیزی ارزشمندتر وصرفا قابل لمس برای هرکس به تنهایی وجود دارد تکیه گاه این معناییست که پدر به ان هویت میبخشد پدر ان تکیه گاهیست که پیدا وپنهان با ان بزرگ میشوی وهرچه بزرگتر میشوی خودرا بینیازتر ومغرورتر میبینی ...عصیان میکنی سرکش میشوی وطغیان میکنی ولی دراعماق وجودت ترسهاییست که تا ابد با توخواهند ماند انسان ناقص همیشه محتاج تکیه گاهیست تا دردهایش را ارام بخشد تا درسینه مادر فروغلتد وبه ارامش برسد وبه پدرنیاز دارد تا سربلند کند وسینه سپرنماید تا دربرابر مشکلات تا دربرابر هجوم بی امان زندگی زنده بماند ،نفس بکشد وبه تداوم حیات مبارزه کند سالهاست که از این نعمت محرومم به جبر زمانه وبه حکم تقدیر مثل بسیار از شما وبسیار از انسانها مثل فکور که میداند چه دردیست بدون تکیه گاه دراین جامعه لعنت زده سربالا نگهداشتن! یه روز تو کارگاهی که کار میکردیم با شاگرد تازه واردی که سن وسالش از ما بیش بود به مصاحبت جمعی نشستیم هرکسی ازمشکلاتش مینالید واز سختیها سخن میراند ازارزوهایش میگفت واز تقدیرش شاکی بود سخن به پدررسیدواینکه او بسیار به فرزندش بها میدهد وبه جبر رفتار اجتماع دچار فرزند سالاری شده است چشمانش پراشک شد ونالید که از کودکی سایه پدر برسرش نبوده نالید که زندگی جمع عقده های درونی ماست... گفت وگفت وگفت از نداشتن هایش از حسرت هایش ازاینکه نمیخواهد فردا فرزندش ارزوی محبت پدر داشته باشد احساس نیاز کند به اینکه کسی پشتیبانش باشد وبا بودن پدر به ان نرسد گفت ادم با مردن پدر یتیم نمیشود با مردن مادر یتیم میشود ولی با مردن پدر بی پناه میشود واین از درد یتیمی بدتر است فکور دست گذاشت روی نقطه ای که سالهای سال است خودم را گول میزنم وبا تلاشی وحشیانه دربرابر اجتماعی هم صفت میخواهم نبودنش را خلاش را کمبودش را نه اینکه جبران کنم نه اینکه ازیاد ببرم بلکه فقط پنهانش کنم خواهش میکنم هرکدام ازشما که از این دونعمت تکرار ناپذیر ومقدس بهره مندید همین فردا دست هایشان را ببوسید پایشان را ببوسید ... غرورتان را لحظه ای زیر پابگذارید انها به غرور شما نیاز ندارند انها همه چیز شما هستندوشمارا بیش ازشما دوست دارند بقول دوستی همدرد کاش پدر یک تکه چوب خشک باشد گوشه خانه افتاده باشد ولی باشد نمیدانید نفس بودنش چه نعمتیست ببخشید :icon_gol: آتا نصیحتی آتامون بو سؤزو چیخماز قولاغیمدان که دئدی ای اوغول بو تازا دوسلار که آلیب باشه سنی بولارین دوسلوقونون مودتی دورد بئش گون اولار قورخ او گوندن گؤتون اوسته وورالار داشه سنی دستماز تک بولارین دوسلوقی تئز باطیل اولار دئمه سونرا دئمه دین من سالیرام باشه سنی سنه هر کس دئدی دوستام اونو بیل مطلبی وار فیکری سندن پیلو آلسین چاغیریر آشه سنی ده ده سی خیرینه هرگیز قجله دالینا قاشماز بیری اود یاندیراجاق استونه ده ماشه سنی بد گونونده ساتار الدستی سنی بیر قیرانا خوش گونونده او کی وئرمیر ایکی قارداشه سنی باخما دونیانین اوغول نازینه عیش عیشرتینه کامیاب ائتمیه جاق بو زن عیاشه سنی 8 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ آتا نصیحتی نصیحت پدر آتامون بو سؤزو چیخماز قولاغیمدان که دئدی این حرف پدر نرود از یادم که بگفت ای اوغول بو تازا دوسلار که آلیب باشه سنی ای پسر این دغل دوستان که میبینی بولارین دوسلوقونون مودتی دورد بئش گون اولار دوستی اینان همین پنج و شش باشد قورخ او گوندن گؤتون اوسته وورالار داشه سنی بترس از آن روز که با تیپا کنار گذاشته شوی دستماز تک بولارین دوسلوقی تئز باطیل اولار وضوی دوستی اینان زود باطل میشود دئمه سونرا دئمه دین من سالیرام باشه سنی مگوی نگفتی که من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم سنه هر کس دئدی دوستام اونو بیل مطلبی وار سوداگران در شکل دوست ظاهر میشوند فیکری سندن پیلو آلسین چاغیریر آشه سنی هر کس تو را به طعامی دعوت کند فکرش در پس گرفتن آن پول است ده ده سی خیرینه هرگیز قجله دالینا قاشماز هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد بیری اود یاندیراجاق استونه ده ماشه سنی یکی آتش افروزد که هیزمش تو باشی بد گونونده ساتار الدستی سنی بیر قیرانا تو را به کمترین بها میفروشد خوش گونونده او کی وئرمیر ایکی قارداشه سنی آن کسی که که میگفت تو از برادرش هم افزونتری باخما دونیانین اوغول نازینه عیش عیشرتینه به عیش و عشرت این دنیای فریبنده فریفته مشو که کامیاب ائتمیه جاق بو زن عیاشه سنی این زن فاحشه تو را کامیاب نخواهد کرد 7 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ اونایی که دارن قدرشونو نمیدونن. خیلی خوب گفتی داداش سجاد. کاش یه تیکه چوب خشک باشه که گوشه خونه افتاده باشه. ولی بدونیم که اسمش پدره و هست. وجود داره. ما که از چهارسالگی طعم بی پدری رو چشیدیم و با ناملایمات این رزوگار بزرگ شدیم. ولی هیچ چیز نمیتونه برای من این خلا رو تا وقتی زنده ام پر کنه. به قول اون رفیقت بی پناهی از یتیم شدن دردناکتره. یا بهتره بگم هراسناک. مریم خانم حرف درستی میزنه. من و شما و همه اونایی که زود پدراشونو از دست میدن خیلی زود بزرگ میشن. خیلی زود مستقل میشن. خیلی زیاد یاد میگیرن. خیلی پوست کلفت و قوی میشن. شاید به قول ایشون پدرای خوبی هم برای بچه هاشون باشن. ولی مریم خانوم این خلا با این حرفا پر نمیشه.اون روزی که هنوز نوجوونی و میری دادگاه ولی پدر همراهت نیست. اون روزی که اون روزی که میری خواستگاری و پدر همراهت نیست و هزاران روز دیگه تو شادی و غم این خلا به قدری برات بزرگ و بی انتها میشه که هیچ چیزی نمیتونه پرش کنه. اگر شاد باشی شادیت توام با غم درونی میشه. اگه غمگین باشی غمت مضاعف. خداوند روح همه پدران از دست رفته رو غرق شادی و رحمت کنه و امیدوارم همه پدرایی که زنده اند تا ابد سایه شون بالای سر فرزندانشون باشه. 12 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ اگر شاد باشی شادیت توام با غم درونی میشه. اگه غمگین باشی غمت مضاعف. یعنی واقعا عالی گفتی :icon_gol: 6 لینک به دیدگاه
terajedi21 2134 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۰ پدر و مادر مهمن من هنوز هم باور نمی کنم! 5 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۰ این تاپیک خونه من شده. هر بار که میام انجمن یه بار همه پستهای این تاپیکو از اول میخونم. دلم میخواد هی بنویسم. هر بگم. هرچی که هست و باید گفت رو بگم. ولی میبینم درد مشترک هممونو سجاد به شکل زیبایی گفت. بهتره حرف نزنیم. ولی از طرفی حیفم میاد این تاپیک بره پائین. 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده