spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۰ سو تفاهم پیش نیاید، من خودم دهاتی هستم و هدفم از نوشتن این سطور، خوب یا بد دانستن دهاتی بودن یا شهری بودن، نیست. از نظر من آدم شهری کسی است که حداقل دو نسل قبل از خودش یعنی پدر و مادر و والدین پدر و مادرش در شهر های بالای پونصد هزار نفر جمعیت زندگی کرده باشند. عبارت "دو نسل قبل" در این تعریف به شدت ضروری است، اما میزان جمعیت شهر و تاثیرش در تعریف شهر میتواند به هر شکلی تعبیر شود.در واقع میخواهم بگویم شما در این تعریف میتوانی هر جوری که دلت خواست شهر را تعریف کنی، مهم این است که تقریبا" هر دو میدانیم از چه چیزی حرف میزنیم. من فکر کردم با خودم که تعداد زیاد جمعیت در یک محیط باعث میشود، افراد خود به خود برای بقا، تن به یک سری قواعد جمعی بدهند.از نظر من این حداقلی از مدنیت محسوب میشود. حالا شما ممکنه شهر را بر اساس الگوی تقسیمات کشوری تعریف کنی یا هرچی...به هر حال تفاوت آدم شهری با آدم روستایی در ذهن من به راحتی پر شدنی نیست.یکسری رفتار های عادت شده و ریشه دار در این بین هست که به این راحتی ها تغییر نمیکند.به این موضوع بعدا" میرسیم اما چیزی که میخواهم بگویم راجع به یک آمار نسبتا" تکان دهنده است.چند سال پیش برای پروژه ای مطالعات جمعیتی انجام میدادم و بررسی های جمعیتی نشان میداد که درحالی که در سال 1335 حدود 70 درصد مردم ایران روستا نشین بوده اند، درسال 1385 این نسبت به حدود 30 درصد رسیده است.این نشان میدهد که نسبت تعداد افراد شهری به روستایی طی 50 سال معکوس شده و شهرنشینی به شدت گسترش پیدا کرده است.( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام و برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) یعنی 6 میلیون جمعیت شهر نشین سال 35، به 49 میلیون نفر در سال 85 افزایش پیدا کرده. از نظر من ساده انگاری است که فکر کنیم طی این سال ها تمام این جمعیت به معنای واقعی شهرنشین شده اند یعنی با آداب زندگی در شهر و قوانین و پیچیدگی های آن آشنا شده اند.نه اینکه شهری بودن تحفه ای باشد اما ضرورت زندگی در شهر، شهری بودن است و ضرورت زندگی در روستا، دهاتی بودن. حقیقتش چند موضوع به شدت ذهن من را مشغول کرده بود که به این شکل از تحلیل رسیدم. صراحتم را ببخشید. به نظر من یک روستایی توان حل معادلات پیچیده را ندارد.مخصوصا" معادلات پیچیده ی روابط بین افراد یک جامعه انسانی.جامعه یک روستا در روابط، بسیار ساده است و اصلا" بقای آن وابسته به همین سادگی است. در این رابطه نکته ها و نشانه ها، از معیشت و اقتصاد و فرهنگ گرفته تا معماری و صنایع و اوقات فراغت بسیار زیاد است و فکر میکنم پروژه های درس روستای بچه های رشته معماری پر باشد از این نشانه ها.میخواهم بگویم که همراهی کنید و این را بپذیرید فعلا" که زندگی روستا همراه است با سادگی و مدنیت و شهر نشینی همراه است با مقداری پیچیدگی. درک پیچیدگی شهر برای روستایی ممکن نیست و درک سادگی روستا برای شهری.برای همین مداخلات مثلا" نهاد هایی مثل بنیاد مسکن در روستا ها معمولا" به نتایج خوبی منجر نشده، چون برای درک آن مناسبات باید عمیقا" روستایی بود و برای درک مناسبات مدنی و شهری هم باید شهرنشین بود. خیلی از مسولین سیاسی و اجرایی و اقتصادی و حتی فرهنگی که در تلوزیون مصاحبه دارند، کاملا" واضح است که نه تنها با تعرف اول این نوشته از شهری بودن، مطابقت ندارند که حتی به راحتی میتوان گفت که احتمالا" تا همین چند ساعت پیش داخل مناسبات روستایی بوده اند.از نظر من سپردن کار اداره ی مثلا" حمل و نقل یک شهر 3-4 میلیون نفری به چنین آدمی یعنی فاجعه.میدانم که ابتدا کمی فاشیستی به نظر میرسد این گزاره، اما نشانه ها بسیار زیاد است.لب مطلب اینکه منابع مملکت ما دراثر دهاتی بودن و نفهمیدن مناسبات تمدن و شهرنشینی در حال هدر رفتن است.عرض میکنم حالا... ساعات اوج ترافیک در تابستان و زمستان در شهر تهران متفاوت است. به این معنی که ساعت 9.5 شب دی ماه، مثلا" در خیابانی مثل جردن ترافیک به شدت کمتر از همین ساعت در تیر ماه است. به همین نسبت ساعات اوج ترافیک در کل شهر از تابستان تا زمستان حدود دو ساعت تفاوت دارد...تابستان ها ترافیک دیرتر شروع میشود و دیرتر تمام میشود. این نشان میدهد که الگوی حمل و نقل شهری وابسته به ساعت، بعنوان یک قرارداد ِ – در اینجا- اجتماعی نیست، بلکه وابسته به طلوع و غروب خورشید بعنوان یک عامل طبیعی است.یعنی درک ما در ابر شهر تهران از ساعات فعالیت و کار هنوز از الگوی ساعات فعالیت و کار روستایی پیروی میکند.ببینید منظور این نیست که ساعت کار ادارات در دو فصل متفاوت است، منظوراین است که الگوی ذهنی عمومی ما همان است که پیش از این بوده.این یعنی اینکه ما در عمق وجودمان هنوز شهر و مناسباتش را نمیدانیم، با اینکه از کلیه ابزار حمل و نقل شهری مثلا"، برخورداریم.حالا گاهی یک رییس جمهور هم هست که دو سال زمان میبرد تا متوجه شود، اصلا" تغییر قراردادی زمان در دو فصل سال یعنی چه و به چه منظوری انجام میشود! گرفتاری این است که آنقدر هم اعتماد به نفس- تو بگو حماقت- داریم که تا جایی که نفس داریم، به آن ضرورتهای شهر نشینی حمله میکنیم و وقتی که دیگر خسته شدیم و هزینه هایش را دادیم، ساکت میشویم.(همین الگوی رفتاری به نظرتان آشنا نیست؟!) تبلیغات تلوزیونی عمدتا" متکی بر فرهنگ شفاهی است.هر کسی برای این که اطمینانش جلب شود، باید از یک نفر دیگر تعریف چیزی را بشنود. به تبلیغات بانک ها و اجناس و... نگاه کنید. عمدتا" یک نفر به دیگری میگوید برو فلانجا خوبه یا من فلان چیز رو خریدم خوبه و... حتی فروش فیلم های سینمایی اکران، وابستگی شدیدی به تبلیغات دهان به دهان مردم دارد تا نظراتی که در رسانه های مکتوب توسط منتقدین ابراز میشود.این فرهنگ متکی بر گفتگوی سینه به سینه، كه به شدت از نشانه های فرهنگ روستایی است. تا حالا در ایستگاه های مترو یا در خیابانها، چند نفر را دیدید که به جای سوال از اطرافیانشان که هر آدمی میتواند باشد، به نقشه ها و علایم توجه کنند.تقریبا" میتوانم بگویم چنین آدمی به شدت در این جامعه غریب به نظر میرسد و تا حدودی پپه!! چرا؟ چون ما هنوز روستایی هستیم.به همین دلیل تابلو اعلام ورود و خروج پرواز ها به شدت کم طرفدارتر از میز اطلاعات داخل سالن های فرودگاه است. در واقع اطلاعاتی که از طریق یک موجود زنده نقل نشود، چندان قابل اطمینان نیست.یا در واقع تکنولوژی-مثل هر غریبه ای- هنوز کمی ترسناک و غیر قابل اعتماد است!! چراغ های راهنمایی و رانندگی مجهز به ثانیه شمار شده اند.اما زمان را که موضوعی قراردادی است تبدیل به موضوعی انتزاعی کرده اند و هیچ کس سوال نمیکند فلسفه وجودی این تابلوهای دیجیتال آویزان از چراغهای راهنمایی، که تبدیل به چراغهایی بی معنی شده اند، چیست.هر یک ثانیه تعریف مشخصی دارد و بعنوان واحد سنجش زمان باید ارزش واحدی داشته باشد اما در این چراغها گاهی ثانیه 3 به اندازه 8 برابر ثانیه 22 ارزش دارد و گاهی ثانیه های بین 16 تا 5 اصلا" وجود ندارند!!! در واقع فرقی نمیکند که آنجا عدد نقش ببندد یا حروف زبان چینی مثلا"...درک ما از هر دو در رابطه با زمان به یک اندازه است...چون ربطی به زمان قراردادی ندارد!! و فکر میکنید چرا این هزینه چند سال پیش شد و الان هم تبدیل به چیز بی مصرفی شده که اصلا" جلب توجه نمیکند و حتی بی مصرف هم به نظر نمیرسد؟ ساده است ...چون ما و مسوول راهنمایی رانندگی شهرمان همگی روستایی هستیم و زمان را با همان عوامل طبیعی بهتر میفهمیم تا با قراردادهای متریک. واقعیت این است که ریشه بسیاری از سو تفاهمات و رفتار های عجیب و غریب و آنچه تحت عنوان ملغمه ای از فرهنگ و سنت و... اطراف ما را گرفته، درهمین سو تفاهم زندگی در شهرنهفته است.ما غریب افتاده ایم. چندین میلیون با نگاه روستایی، با ذهن روستایی، با توان روستایی دور هم جمع شده ایم و "شهر" ساخته ایم. طبیعی است که این شهر کار نمیکند.گرفتاری بزرگتر اینکه امورمان را هم به دست فاصله دارترین افراد از درک مناسبات مدنی سپرده ایم، اگر نگوییم کینه داران ِ مدنيت. ما انتظار داشته ایم طی 50 سال بیش از 40 میلیون آدم شهر نشین تربیت کنیم در حالی که چنین کاری تقریبا" غیر ممکن است.خصوصا" از طریق افراد غیر شهری، غیر ممکن است. نباید به ما بربخورد، به ما روستاییان ساده دل، اما از نظر من نظام حاضر تبلور کامل یک نظام روستایی با مناسبات و ذهنیات روستایی ولی ساکن در شهر شده است.منظور فقط نظام سیاسی نیست-که البته روستایی ترین بخش این مجموعه است- بلکه اساس روابط جمعی ما هنوز روستایی است.این نظام البته ویژگی های بسیار مثبتی دارد اما نه در اداره شهر. به نقل از این برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ا 12 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۰ حرفم جای بحث زیاد داره ولی وقتی ملت بعد از 1400 سال هنوز برای فهمیدن ساعت نماز خووندن نگاشون به آسمونه (و حساب میکنن خورشید کجاست و ماه کجاست)و نمی تونن یه ساعت مشخص بزارن برایه نماز خوندنشون انتظار دیگه ای نمیشه داشت 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده