hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۰ مقدمه بیتردید، از میان همه متفکران معاصر فرانسوی، این میشل فوکو است که بخت آن را داشته که آثار او بیش از سایرین در کشور ما ترجمه و تفسیر و نقد گردیده و مورد استقبال واقع شود. شاهد مدعای اخیر، حجم بی شمار سخنرانیها، کنفرانسها، همایشها، مقالات و فعالیتهای علمی و فلسفی در قلمرو شناخت و معرفی اندیشه این متفکر است.اگر چه افتادن در دام ماهیت گرایی و دم زدن از یک فوکوی «اصیل» به همان اندازه مورد نقد است که نگاههای یکسویه به فوکو، اما ذکر این نکته خالی از فایده نخواهد بود که فوکویی که به ما شناسانده شده، آن فوکویی نیست که باید باشد. درک یکسویه، برخورد سطحی و استفادههای ابزاری از اندیشه فوکو، به ویژه در سالهای اخیر شدت یافته و این نگرشی بسیار محدود و از جهاتی کلا نامربوط به اندیشه اوست، چرا که «هر کسی از ظن خود» به بررسی جنبههایی از این دریای مواج نگریسته است.نکته اساسی در درک تاریخی ما از فوکو که مستلزم توجه به خاستگاه و ساختار اندیشه او بعنوان یک واقعیت اجتماعی (لوکمان و برگر 1966) ادراک وی در زمینه تاریخی غرب و حوالت تاریخی (Dasein) و فرهنگی وی میباشد. تنها توجه به این نکته است که مانع گرته برداریهای غلط از روشهای تحلیلی فوکو و بکارگیری روشهای وی در جامعه ماست. چرا که گرانیگاه آنها جامعه مدرنی است که تجربه طولانی دانش، علم، انضباط، رفاه را پشت سر گذاشته و اکنون به ساز مایه مناسبی برای کنکاش دیرینه شناسانه و تبار شناسانه بدل شده است.البته سخن در اینجا مستلزم نادیده گرفتن تأثیری پذیری جوامع از سیاستهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی یکدیگر نیست، بلکه مدعی جدیت افزون در تأمل بر نحوه و دامنه و پیامدهای این سیاستهاست. پرداختن به فوکو، بعنوان متفکری که منتقد مدرنیته و فرهنگ مدرن بمعنای ظهور تاریخی آن در یک دوره و شکل خاصی (شکل کنونی)، نباید ما را تا سر حد ستایش مفرط از این متفکر سوق دهد چرا که فرهنگ ما در طول تاریخ، همواره هر اندیشه بر آشوبندهای را به موضعی مفهوم و بی خطر بدل کرده و آنگاه یکسر به ستایش آن پرداخته یا یکسر به نکوهش آن پرداخته است.سرنوشت فوکو از این حوالت تاریخی ذکر شده جدا نیست و بزرگترین گواه این مدعا، بحثهای کنونی بین طرفداران سینه چاک و منتقدین سر سخت وی در کشور ما میباشد که پرداختن به آن مجالی بیش از این را طلب میکند.آنچه در پژوهش حاضر آمده است جستاری است کوچک در دریای بیکران اندیشه این اندیشمند و سعی در تقسیمبندی و درک آن، از دیدگاه انسان شناسی تاریخی و فلسفی است و بی تردید خالی از اشکال و ضعف نمیباشد. زندگی و اندیشه در یک نگاه میشل فوکو در 15 اکتبر 1926 در پواتیه فرانسه و در خانواده ی بورژوا بدنیا آمد، تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس محلی به پایان برد، در سال 1945 به پاریس رفت و در کلاسهای آمادگی برای شرکت در آزمون ورودی"اکول نورمال سوپریور "شرکت کرد، و این آغاز آشنایی فوکو با استادش ژان ایپولیت بود که بعدها تاثیربه سزایی براندیشه او گذاشت. فوکو در سال 1946 آزمون ورودی را با موفقیت پشت سر گذاشت، و در همین سال بود که برای چند ماهی به " حزب کمونیست فرانسه " (PCF) پیوست و دراکتبر سال بعد از آن جدا شد.یکسال پس از آن، فوکو مدرک آسیب شناسی روانی را اخذ کرده و به تدریس و پژوهش در این زمینه پرداخت. حاصل مطالعات این دوره کتابی با نام "بیماری روانی و شخصیت"بود که در سال 1953 منتشر شد. (ویراست بازنگری شده این کتاب بعد تر، در سال1964، تحت عنوان بیماری روانی و روان شناسی "منتشر شد)(یزدانجو: 1380(فوکو در فاصله پاییز 1955 تا پایان 1960 بعنوان رایزن فرهنگی به کشورهای سوئد، لهستان، و جمهوری فدرال آلمان سفر کرده، در دانشگاههای اوپسالا، ورشو، و هامبورگ به تدریس پرداخت. او در این مدت، بویژه به هنگام اقامت در اوپسالا، طرح نخستین اثر عمده خود(به گفته خویش نخستین اثرش) را درباره تاریخ دیوانگی پی ریخته و به مطالعات گستردهای در این زمینه زد. این طرح به راهنمایی ژرژکانگییم، یکی دیگر از استادان تاثیرگذار براندیشه فوکو، به عنوان رساله دکترای او ارائه شد، و سرانجام در سال 1961 با عنوان جنون و بی عقلی: تاریخ جنون در عصر کلاسیک انتشار یافت. فوکو پیش از دفاع از رساله خود و انتشار آن، طرح اثر بعدی خودش درباره پیدایش درمانگاه ها را در سر میپروراند، و این کتابی است که همبستگی بسیار نزدیکی با کتاب پیشین او داشت. فوکو در فاصله انتشار این اثر اخیر به پژوهش درباره نویسنده سورئالیست فرانسوی، و ریمون روسل پرداخت، مقدمهای بر مکالمات ژان ژاک روسو نوشت و"انسان شناسی"کانت را ترجمه کرده و بر آن نیز مقدمه یی نگاشت. "ریمون روسل"و"زایشگاه درمانگاه: دیرینه شناسی نظر پزشکی "با فاصله اندکی از یکدیگر و در سال 1963 انتشار یافتند. در سال 1964 فوکو رسما به سمت استاد فلسفه در دانشگاه کلرمون – فران منصوب شد. در فاصله انتشار آن کتاب ها و این انتصاب، فوکو عمدتا سرگرم نگارش مقالات پراکنده یی بود که مهمترین آنها "مقدمه یی بر تخطی" به پاس اندیشه ژرژباتای، است. فوکو سپس طرح کتاب عظیم و پر مخاطب خود، "واژه ها و چیزها: دیرینه شناسی علوم انسانی"، که مهمترین اثر دوره دیرینه شناسی هایش محسوب میشود، را دنبال کرد. این کتاب، پس از وقفه هایی در روند نگارش آن، سرانجام در سال 1966 انتشار یافت و طرح بعدی او، که پایان بندی دیرینه شناسی ها و تحلیلهای گفتمانی نیز هست، با عنوان گویای دیرینه شناسی دانش در سال 1969 منتشر شد. در سال 1968، ژان ایپولیت در گذشت و فوکو در سال 1970 به جای وی به سمت استادی در تاریخ نظامهای اندیشه در " کلژدوفرانس" برگزیده شد و سخنرانی افتتاحیهای با عنوان" نظم گفتمان" در دوم دسامبر همین سال برگزار کرد. با انتشار جستار "نیچه، تبارشناسی تاریخ" (1971)، به پاس داشت ژان ایپولیت، دوره تازه یی در پژوهشهای فوکو، که به دوره تبارشناسی ها مشهور شده است، آغاز شد. فوکو در همین سال با پیوستن به GIP (گروه اطلاع رسانی درباره زندانها ) و درگیر شدن درپارهای فعالیتهای سیاسی، به تاملات و مطالعات هر چه گسترده تری درباره روابط قدرت و جامعه انظباطی پرداخت. از جمله مطالعات مشترکی که در جریان این کاوشها و زیر نظر او انتشار یافت، کندوکاوی در یک پرونده جنایی سده نوزدهی بود که در سال 1973 با عنوان"من پیرریور، مادر،خواهر و برادرم را سلاخی کرده ام... " به چاپ رسید. (افزون بر این، فوکو جستاری را که در سال 1968 درباره تابلوهای نقاش سوررئالیت بلژیکی، رنه مگریت، نوشته بود بسط داده و در همین سال آن را تحت عنوان "این یک چپق نیست" منتشر کرد) اما مهمترین حاصل این مطالعات در سال 1975 و به صورت برجسته در قالب کتاب"مراقبت و مجازات: زایش زندان " نمود یافت. نخستین مجله "تاریخ رهیافت جنسی " با زیرعنوان "اراده دانش"در سال1976منتشر شد واین اثر علاوه بر آنکه به همراه مراقبت و مجازات مورد توجهات گسترده قرار گرفت، آغازگر روش تازه او در تحلیل اخلاق،مسأله سوژه ورابطه،با نفس بود.فوکو در فاصله یی نسبتاًطولانی تا انتشار مجلات بعدی این اثر در سال 1984،از کشورهای چندی بویژه آمریکادیدن کرد،در سخنرانی ها وهمایشهای بسیاری شرکت جست،ودر مصاحبههای گوناگونی حضور یافت (که یکی از واپسین و مهمترین آنها،"درباره تبار شناسی اخلاق ") بود ومقالات متعددی نوشت (که بحث انگیز ترین آنها"روشنگری چیست"؟بوده است).سرانجام جلد دوم "تاریخ رهیافت جنسی"با عنوان کاربرد لذات چند هفته پس از بستری شدن او در بیمارستان منتشر شد، و با فاصله چند هفته پس از آن، جلد سوم این مجموعه بنام دغدغه نفس انتشار یافت وبدین ترتیب مجموعهای که قرار بود در 6 مجلد تاریخ رهیافت جنسی از آغاز تا به اکنون را تشریح کند پایان گرفت.میشل فوکو در 3ژوئن1984براثربیماری ایدزدرگذشت. (یزدانجو:1380:4) دشواری فوکو در تعابیر گوناگون،فوکو را"فرزند نا خلف ساختگرایی"،دیرینه شناسی فرهنگ غرب،پوچ انگار وویرانگر علوم اجتماعی رایج خوانده اند و بسیاری از شارحان آثار فوکو برآنند که نمیتوان اندیشه او را در درون شاخه های علوم اجتماعی متداول طبقه بندی کرد .( بشیریه 1379:13).حتی به صرف استنادبه نوشتههای موجود درباره فوکونیز میتوان در یافت که با تعبیری وام گرفته از خود او،فوکو موضوعی دشوارومهارنشدنی میباشد(کچویان 1382:9). با این همه بی شک اثر اندیشه او بر بسیاری از حوزههای علوم اجتماعی و فلسفه پایدار خواهد بود. نگرش و موضوعات مورد بحث او در جامعهشناسی سیاسی، فلسفه، تاریخ و علوم سیاسی واجد اهمیت بسیاری هستند. بخش اعظم نوشته ها در مورد فوکو، یا مصروف ایضاح و رفع ابهام اندیشههای وی، یا متوجه رد و نقد بدفهمیهای ناقدین و مفسرین او، یا توضیح و حل تناقضهای موجود در کار و زندگی اش و توجیه تغییرات و تحولاتی کاملا آشکار و مشکل آفرین دیدگاههای غیرمتعارف وی بوده است. مشکلات در این خصوص تا بدان پایه است که حتی مورخی که میخواهد طرحی ساده از زندگینامه وی ارائه دهد و لحظات حیات وی و رخدادهای آنها بازگو کند، مجبور است پیش از هر کاری معقولیت کار خود را با توجه به تعارضی که با اندیشههای فوکو پیدا میکند، توجیه نماید و از درون کارها، آرا و زندگی وی، دلایلی برای سازگای کار خود، یعنی زندگی نامه نویسی فوکو با اندیشه فوکو ارائه دهد. مشکلاتی اینچنین از وجهی برای متفکری نوآور و غیر معمول چون فوکو امری طبیعی است چرا که : اولا او به زمینههای متنوع و گستردهای پرداخته است در عین اینکه او به هیچ حوزهای بطور خاصی پایبند نیست، ثانیا سبک نویسندگی خاصی خود را دارد. در یک تقسیم بندی کلی میتوان دشواری فوکو را در دو مقوله شکل و محتوا مطرح کرد. شکل مصاحبه ,سبک نوشتاری خاص,ابهام لجام گسیخته,استفاده از تعبیرات جدید و اصطلاحات نو 1-مصاحبه شاید یکی از وجوه مشکل فهمیفوکو ناشی از جایگاه ویژه مصاحبه در کارهای او باشد. احتمالا این باید ناشی از خصیصه ما بعد تجددی فوکو و درک خاصی باشد که وی از نقش رسانه ها در دنیای جدید داشته است. ( کچویان 11 : 1382). در هر حال به هر دلیل که باشد، قبل از فوکو هیچ متفکری نظیر او با مصاحبه به شکل اینچنینی برخورد نکرده است. این مصاحبه ها یکی از مساله آفرین ترین بخشهای اندیشه و افکار وی را تشکیل میدهند. اگر بدانیم تلاش عمده فوکو در این مصاحبه ها مصروف اصلاح، رد و نقد تصویر و دیدگاه هایی بوده که از همان آغاز اشتهار، اینجا و آنجا حول محور اندیشه هایش شکل گرفته، احتمالا بیش از پیش به مشکل فهمیو دشواری درک فوکو وقوف پیدا خواهد شد 2- سبک نوشتاری خاصی سبک نوشتاری ویژه فوکو، یکی دیگر از دلایل مشکل فهمیوی است. فوکو از آن دست متفکرینی است که با درآمیختن مسائل جدی به مسائل ذوقی و آعشتگی نوشتارهای خود به صناعات ادبی، مانع از آن میگردند که اندیشه آنها در وضوح و شفافیت کامل عرضه و ظاهر شود. ابهامی که بدین ترتیب کلیت کار و اندیشههای فوکو را در خود فرو برده همیشه مشکل آفرین و موضوع نقد و سئوال بوده است. اگر چه متفکران فرانسوی چون " بودریار" سبک نویسندگی و ادبی فوکو را ستوده اند، اما این بیش از هر چیز به علقه فکری این متفکران به آنچه " مرکو ییو" فلسفه ادبی مینامد، بر میگردد. از دید مرکوییو، فوکو به هیچ وجه از این حیث تافته جدا بافتهای در میان متفکران فرانسوی دیگر نظیر برگسون سارتر و مرلو پونتی نیست. (کچویان 10 : 1382) و از اینرو، فوکو میراث خوار خوان فلسفه ادبی که سنت فرانسوی بوده و در تقابل با سنت فلسفی آنگلوساکسونی است، میباشد. 3ابهام لجام گسیخته معدود متفکرانی چون "بودریار" را میتوان یافت که نوشتههای فوکو را از هر حیث وضوح و انتقال بی ابهام مطالب تحسین میکنند. اکثر متفکرانی که فوکو را خوانده اند، به این نکته اذعان دارند، که آثار فوکو دارای ابهامی لجام گسیخته و وسیع است. از دید بسیاری، این نه تنها صرفا وجه ادبی محسوب نمیشود، بلکه در پیوند مستقیم با روش شناسی فوکو میباشد. حال این به هر دلیل که باشد، پیچیدگی و ناروشنی و ابهام محسوب میگردد. 4- استفاده از تعبیرات جدید و اصطلاحات نو فوکو از طریق استفاده از اصطلاحات و تعابیر جدید در مسیر تمایز گذاری میان اندیشههای موجود و گذشته حرکت کرده است. مثلا وی از آرکئولوژی برای تهیه حوزهای که به طور متعارف تاریخ علم یا دانش خواند میشود، استفاده میکند و از ژنئولوژی برای تهیه همان حوزه و یا قلمرویی که به حوزه هایی نظیر جامعه شناسی علم، یا دانش و یا جامعه شناسی سیاست و نظایر آن شباهت غیر قابل انکار دارد، بهره میبرد. او از اپیستمه که اصطلاحی نزدیک به جهانبینی، سرمشق، یا چارچوب معرفتی است، به جای این مفاهیم متعارف بهره میگیرد. او حتی برای کرسی درس خود در کلژدوفرانس، در سال 1970 میلادی عنوان کاملا تازهای تحت عنوان "تاریخ نظامهای اندیشه" به جای عناوین جا افتادهای نظیر تاریخ اندیشه، تاریخ علم تفکر و دانش ابداع میکند. محتوا ماهیت بدیع و انقلابی ,ماهیت انتزاعی ,راهبرد نامأنوس سازی ,عدم پایبندی به حوزهای خاص 1- ماهیت بدیع و انقلابی اولین مسأله در دشواری محتوایی فوکو جلب توجه میکند ماهیت بدیع و انقلابی فوکو میباشد فوکو کار خود را انقلابی علیه سنت فکری موجود در غرب تلقی میکند. او جایگاه خود را در دورهای متفاوت از دوره کنونی و فرای آن، یعنی دوره ما بعد تجدد میبیند. 2- ماهیت انتزاعی فوکو بعنوان کسی که میکوشد از حصار محدودیتهای حاکم بر اندیشه و تفکر دوره تجدد رها شده و مبشر پیدایی دورهای تازه با حدود و ثغوری نو باشد، قاعدتا نمیبایست سخنانی مأنوس با عادت و اندیشه مألوف بگوید و این مشکل دیگری است که اندیشههای او از لحاظ محتوایی میآفریند، زیرا در حالت کاملا انتزاعی و نوعی، وی این انتظار به ما میدهد که اساسا نتوانیم درکی از کسی که خود را متعلق به دورهای متأخر تر میداند و در واقع ازپایگاه و اندیشهای در حال شکل گیری و پیدایش با ما سخن میگوید، داشته باشیم. 3-راهبرد نامأنوس سازی فوکو تمایل آشکار و عامدانهای در نامأنوس ساختن خود با مخاطبینش و به تعبیر درست تر فاصله گیری از چارچوبها و قالبهای فکری متعارف داشته است. این در واقع مبین درک کاملا صریحی است که وی از جایگاه و پایگاه تاریخی خود یعنی تعلق به دورهای متفاوت ارائه میدهد. راهبرد نامأنوس سازی برای وی بعنوان یک آغازگر و به منظور تأکید بر جدائی کامل او از سنتهای موجود و شاید کمک به مخاطبینش برای دستیابی به تمامیتازگیهای اندیشه اش، عدم اشتباه آن با اندیشههای معمول و اجتناب از بدفهمی دیدگاه هایش میباشد. 4- عدم پایبندی به حوزهای خاص بطور کلی نمیتوان فوکو را متعلق به مقولهای خاص دانسته و کارهایش را در یک حوزه معمول، جا افتاده و رسمیجای داد. نوشتههای او به تاریخ، جامعه شناسی، فلسفه، سیاست، روان شناسی، روان درمانی، طب، حقوق و قلمروهای دیگری مربوط میشود. جالب این جاست که در تمامییا اکثر حوزه هایی که از آن نام برده شد، وی به مقوله ها و مسائلی علاقه نشان داده است که سنت علمیآن حوزه کاملا یا به میزان زیادی از آن غفلت داشته و به عنوان مسائلی حاشیهای به آنها نظر میکرده است. فوکو، فراتر از مرزها فوکو متفکری فراتر از مرزها و نگره ها بود، اما همچون هر متفکر خلاق دیگری از تأثیر پذیری از جو فکری و فرهنگی زمان و مکان خود نیز برکنار نماند. جو غالب تفکر فرانسوی در طول دوران تحصیل فوکو در "اکول نورمال سوپریور" به شدت تحت سیطره پدیدارشناسی موریس مولوپونتی و پیشگام او ادموند هوسرل بود که به همراه خود طبعأ دکارت، کانت و هگل را نیز مطرح میکرد. جریان مهم دیگر، اگزیستابسیالیسم "ژان – پل سارتر " وپیشاهنگ این نگرش، یعنی "سورن کیرکگور" بود ودر کنار این نامها، مارکس و فروید نیز کمابیش در هر بحث فکری جلوه بی چون و چرایی داشتند. فوکو در عین تأثیرپذیری از هر و همه این نحلهها و نگرش ها، تحت تأثیر هیچ یک از آنها قرار نگرفت. او بعدها هم پدیدارشناسی و هم اگزیستانسیالیسم، هم مارکسیم و هم فرویدیسم را، مورد نقدهای دقیق و شدیدی قرار داده و در تشریح روند شکل گیری اولیه تفکرش همواره از"ژرژباتای " و "موریس بلانشو"یاد میکرد. اما در شکل گیری این زمینه فکری دو متفکر دیگر نیز سهم عمده یی داشتند: هایدگر، که فوکو در سال 1951 برای نخستین بار با آثار او آشنایی پیدا کرد، و نیچه، که از رهگذر آثار هایدگر مجذوب او شد. علاوه بر این، سالهای شکل گیری اندیشه فوکو با پیدایش و گسترش ساختگرایی فرانسوی همراه بود. نخستین آثار انتشار یافته فوکو (و شاید به تعبیری کل آثار مربوط به دوره دیرینه شناسی ها) کمابیش نشانگر تأثیرپذیری هایی از رویکردهای ساختگرا و بویژه در مورد مسأله زبان اند، اگر چه فوکو خود به شدت و عمیقا از ساختگرایی و افتادن در دام آن تبری میجوید. از این گذشته میان ظهور رویکردهای پسا ساختگرا و مطرح شدن نیچه بعنوان چهره شاخص آن، با روی آوردن فوکو به رویکرد تبارشناسانه در اواخر دهه 60 و اوایل دهه هفتاد نیز پیوند کمابیش آشکاری هست که به سختی میتوان آنرا نادیده گرفت.فوکو، با وجود حجم گسترده مقاله ها و مصاحبه هایی که به تشریح زمینههای فکری خود اختصاص داده، هیچ گاه، به جز از نیچه و نگرش تبارشناسانه او و درپارهای از موارد از هایدگر، از چهره یا نگرش یکهای به عنوان اساس اندیشه خود سخن نمیگوید (یزدانجو 5: 1380)، اما در مجموع در آثار او بیش از آنکه شاهد ازجاعاتی به کانت، هگل، باتای، بلانشو، هایدگر وحتی نیچه باشیم، انبوه مستندات و نقل قول هایی از مورخان، زیست شناسان، روان پزشکان و ... را خواهیم یافت و شاید همین بی شباهتی است که آثار فوکو را تا به این حد متمایز و تک روانه جلوه داده، واین البته برخلاف تصویری است که اودرپارهای مصاحبه ها ازخویش ترسیم میکند. اودر مصاحبههای خود، آنچنان که آمد، خوانش هایدگر- نیچه را تعیین کننده رخداد در سیر فکری خود میداند. با این حال، به نظر میرسد که تأثیرپذیری فوکو از نیچه نیز آنچنان همه سویه و تمام عیار نیست. فوکو بیشتر نوعی روش شناسی را از نیچه وام گرفته و آنرا در جهت مقاصد، خود بسط داد و به کار گرفت، و به این اعتبار کار خود را نه تکرار اندیشه او، بلکه پیگیری این اندیشه تادشوارترین پیامدهایش میدانست، نیچه از مرگ خدا خبرداده بود وفوکو از مرگ میراننده او، از "مرگ انسان" خبر میدهد. فوکو تقریبا هیچ گاه به شیوه نیچهای به گزین گویی و قطعه نویسی نپرداخت، بلکه برعکس، آثار مشروح، مستند، و پرتکلفی مهیا کرد که نگرش نیچه یی را باسبکی غیرنیچه یی پیوند داده، جلوههای درخشانی از نبوع نویسنده خود به نمایش میگذاشتند، اما روح آثار فوکو بی شک روحی نیچه یی است. او نیز همچون نیچه، به معنای مرسوم کلمه یک فیلسوف، مورخ، یک جامعه شناسی، یک روانشناس، یک عالم حقوق، یک پزشک و ... نبود وبااین حال نگرشهای فلسفی، تاریخی، اجتماعی و ... را به گونهای ستودنی باهم درآمیخته و آمیزه یی عرضه کرد که بی شک باید از آن بعنوان آمیزهای نیچه یی نام برد. با این حال دشوارمیتوان از یاد برد که همین آمیزه را دو متفکر رادیکال دیگر، ژاک دریدا و ژان بودریار، وآن هم به اتکای گرایشهای نیچه یی خود، مورد حملات سهمگین و متزلزل کننده یی قرار داده اند. فوکو، نحلهای متفاوت اما مشابه دریک مزربندی کلی و درهم فرورفته، مرزهای اصلی جهان اندیشه فوکو را پدیدارشناسی، هرمنوتیک، ساختگرایی و مارکسیسم تشکیل میدهند. (بشیریه 1379:14). در دوران جوانی فوکو دوگرایش فکری عمده در فرانسه رایج بود: یکی پدیدارشناسی و اگزسیتاسیالیسم و دیگری مارکسیسم.پدیدارشناسی و اگزسیتاسیالیسم به عنوان گرایش مسلط با تأکید بر آگاهی و آزادی سوژه فردی با نظرات مارکسیستی تعارض داشتند. از سوی دیگربرخی از متفکران فرانسه دراین دوران از ماتریالیسم و پدیدارشناسی هردو فاصله گرفتند و شکل تازهای از تحلیل عرضه داشتند که به ساختگرایی نامبردار شد ودر نوشتههای کسانی چون لویی التوسر و لوی اشتراوس به اوج خود رسید. بعلاوه در همان دوران با افول پدیدارشناسی استعلایی هوسول، نظریه هرمنوتیک براساس اندیشه مارتین هایدگر رواج یافت. هرمنوتیک برخلاف پدیدارشناسی استعلایی که انسان را به عنوان منشأ معنا بخش تلقی میکند، منشأ معنی را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو مینماید.آنطور که آمد، اندیشه فوکو با همه این گرایشهای فکری عمیقا تفاوت داشته است. فوکو برخلاف پدیدارشناسی به فعالیت معنا بخش سوژه خودمختار و آزاد متوسل نمیشود، برخلاف هرمنوتیک، قائل نیست که حقیقت غایی یا عمیقی برای کشف وجود دارد، برخلاف ساختگرایی در پی ایجاد الگوی صوری قاعده مندی برای رفتار انسان نیست، و برخلاف مارکسیسم بر فرایندهای عمومیتاریخ تأکید نمیگذارد بلکه خصلت منفرد و پراکنده رخدادهای تاریخی را درنظر دارد به نظر بسیاری از شارحین رشته اصلی اندیشه فوکو را میتوان در بحث او از پیدایش عقلانیتهای خاص و پراکنده یی در حوزههای گوناگون جامعه یافت. (بشیریه 1379:15 ) تحلیل اصلی او درباره اشکال اساسی ساختمان افکار و اندیشه ها مبتنی بر روابط قدرت و دانش است که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شده اند. وی به بررسی روندهایی علاقه دارد که از طریق آنها عقلانیت ساخته میشود و برسوژه انسانی اعمال میشودتا آن را به موضوع اشکال مختلف دانش تبدیل کند. از نگاه او علوم انسانی و اجتماعی خود جزئی از فرایند اعمال قدرت و روابط اعمال سلطه برانسان هستند. بنابراین پرسش اصلی او این است که چگونه اشکال مختلف گفتمان علمی به عنوان نظامیاز روابط قدرت ایجاد میشود فوکو و سایرین فوکو برخلاف دیگر متفکران فرانسوی سده بیستم، دادوستد فکری مستقیم و مستمری با معاصران خود نداشت. در اغلب آثار وی نامیاز ساختگرایان وپسا ساختگرایان هموطنش و یا بحث مشروحی درباره نگرشهای آنان یافت نمیشود. (و شگفت آنکه بیشترین توجهات متفکران غیرفرانسوی را به خود جلب کرد.) فوکو حتی از پذیرفتن عناوین پساساختارگرا یا پسامدرن نیز سرباززده است و فراتر از این به وضعیت فراگیری به نام مدرنیته و سپس زوال آن قائل نبود. او اغلب به جای استفاده از "مدرنیته" (در کنار عصر رنسانس و کلاسیک) از "عصر مدرنی" یادمیکرد که از دوران روشنگری آغاز وتا به امروز ادامه یافته است. به باوراو ماهنوز نمیدانیم مدرنیته چیست، تابراساس آن بدانیم پسامدرنیته چیست یا چه خواهد بود. از این منظر فوکو یکی از مخالفان سرسخت پروژه روشنگری و مدرنیته محسوب شده و به عقلانیت مدرن حمله میبرد و ازاین نقطه نظر است که زمینه ظهور القابی چون " فلسفه تروریستی ضد عقل گرا" را درمورد اندیشه او فراهم میآورد. آنچنان که متفکرانی چون هابرماس بشدت بر این موضوغ اصرار میورزد(کچویان 1382:231 ) سه محور کلی در افکار فوکو از میان مضامینی که فوکو بروی آ نها کار کرده ودر یک کلیت عام پهنه فکری فوکو را اشغال کرده اند، سه مضمون عمده میتوان استخراج نمود: حقیقت، قدرت و خود یا به تعبیری علم، سیاست و اخلاق. این سه محور، سه دوره تحول فکری فوکو را نشان میدهد. (کچویان 1382:16). مسأله حقیقیت یا علم، مسأله اصلی دوره اول فکری تازمان انتشار کتاب"نظم اشیاء" در سال 1966 میلادی میباشد که در آن محوریت مسأله علم و دانش و حقیقت آشکار است. از آن پس تدریجا و به ویژه در کتاب "انظباط وتنبیه " که در سال 1975 انتشار یافت و مسأله قدرت و سیاست محور اصلی اشتغالات و تاملات وی میگردد. انتشار اولین مجلد "تاریخ جنسیت" در سال 1976 میلادی مبین این بود که محور کارهای فوکو تغییر مجددی یافته و اکنون محور اصلی و عمده وی، خود و مسأله اخلاق میباشد.برای فوکو در محور اول(علم یا حقیقت ) مسأله این است که درک انسان معاصر از حقیقت و به طور مشخص علوم جدید چگونه شکل گرفته و به صورت کنونی درآمده است. اگر بخواهیم این محور به علاقه کانونی فوکو ارتباط دهیم، دلیل علاقه وی به این مسأله نقش بی چون وچرای علوم جدید در شکل دهی به درک انسان از خود و جهان پیرامون ماست. ما از طریق درکی که این علوم به عنوان حقیقت به ما میدهند، تصویر خود را میسازیم و دیگران را نیز به عنوان موضوعات رفتارها و تعاملات اجتماعی خود مشخص کرده و موضوعیت میبخشیم. به بیان دیگر ما آن چیزی میشویم که این علوم به عنوان موضوعات شایسته تحقیق خود ساخته اند. در محور دوم فکری فوکو، درک قدرت و سیاست در عصر حاضر و چگونگی نقش آفرینی آن در شکل دهی به ما، تصویر ما از خود و چگونگی اعمال نقش آن در شکل دهی به افرادی که در تعامل با ما قرار میگیرند، مورد توجه واقع میشود. البته فوکو بدوا از این باب به مسأله سیاست و قدرت علاقه مند شد که دریافت دانش رابطه تنگاتنگی با قدرت دارد. تکیه علوم جدید و بخصوص علوم انسانی بر قدرت، و وابستگی جوهری بدان و متقابلا نفع و فایدهای که قدرت سیاسی از دانش انسانی میبرد، ریشه اصلی تعلق خاطر وی به قدرت و مطالعه آن بوده است. از این رو در این جا مسأله دانش از وجهی دیگر و در پیوند با قدرت و سیاست دنبال میشود. درکنار علم و سیاست یا حقیقت و قدرت(دو محور اول فکری فوکو)، اخلاق نیز همزمان در کار شکل دهی به افراد انسانی و ایجاد تصاویر ویژه از آنها و موضوعات طرف تعاملشان میباشد. در این جا ارتباطی که شخص با خود در بستر مسائل اخلاقی و تأثیر گذار برخود پیدا میکند، موضوع مطالعه میباشد. درحالیکه نیروهای قبلی به معنای نیروهای بیرونی اند، در این مرحله نیروهای درونی مورد توجه قرار میگیرند. در این محور نه نقش دانش در شکل دهی به ما، و نه نقش قدرت در قالب ریزی افراد، بلکه نقشی که خود و اخلاق در ایجاد هویت و شخصیت ویژه افراد دارد، کانون توجه فوکو را میسازدفلسفه تاریخ، فیلسوف یا مورخ؟با اینکه فوکو در حوزههای متعددی قلم زده و کاغذ سیاه نموده است، اما منظری که برای بررسی مسائل انتخاب میکند، عمدتا بین دو حوزه فلسفه و تاریخ در نوسان است(کچویان 28-27 :1382). ماهیت تاریخی کار وی در همان اولین وهله(اولین مرحله تطور فکری اش) مشخص است. او در حوزهای قلم میزد که سنتا حوزه اندیشه، تاریخ علم یا دانش یا تاریخ فلسفه است. بطور مشخص مسائل معرفت شناسانه، حدود معرفت انسانی و نقش دانش، علوم انسانی در شکل دهی به جهان معاصر و انسان در کانون مطالعات دیرینه شناسی وی قرار دارد. تمایز کار وی از فلسفه و تاریخ سنتی این است که وی میخواهد به سئوالات فلسفی و معرفت شناسانه از منظری کاملا غیرمعمول، یعنی از منظر دیرینه شناسانه پاسخ دهد که اساسا منظری تاریخی است، اگرچه متضمن دیدگاهی جدید درباب تاریخ است. فوکو در صدد است تا از طریق مطالعات تاریخی به سئوالی فلسفی یا معرفت شناسانه جواب دهد که از دیدگاه "رورتی" تلاش نابجایی برای جایگزین کردن دیرینه شناسی به جای معرفت شناسی است. از نظر میجرپوئتزل، شیوه خاصی که فوکو از لحاظ روش شناسی انتخاب کرد، بیشتر از آنکه رد علایق فلسفی باشد، حاصل اقناع نسبت به این بود که فلسفههای ترکیبی و جامع، دیگر امکان ندارد و کارنظری باید درقلمروهای محدود و عینی انجام پذیرد. مطلبی که فوکو دریکی از مصاحبه هایش دراواخر دهه 60 میلادی آورده شاهد این نکته است: "به نظرمن فلسفه امروز دیگر وجود ندارد نه اینکه محوشده باشد، بلکه میان شمار کثیری از فعالیتهای فلسفی باشد. (پوئتزل 9-6 :1983) بدین ترتیب نباید تصور شود که جستجوی پاسخ مسئله از تاریخ از منظر فوکو منافاتی با ماهیت فلسفی کارش دارد. این کاربا این تقریر ویژه همچنان فلسفی است چون به مسائل فلسفی میپردازد، اما این اقتضای ماهیت مسأله و این دید اخیر اقتضای ویژگی فلسفی در دوران جدید است که باید پاسخ آنها رااز طریق دیگری غیراز طریق فلسفه معهود یافت. تاریخ حال، دغدغه اصلی فوک همچنان که فوکو در سطور پایانی فصل اول کتاب "انضباط و تنبیه: تولد زندان "مینویسد: تاریخ نویسی زمان حاضر یا "تاریخ حال " هدف یا مسأله وی درسراسر زندگی فکری اش میباشد. (فوکو 31-30 :1977). او میخواهد توضیح دهد بشرکنونی آنگونه که هم اکنون در غرب زندگی میکند چیست، چگونه است و تحت تأثیر چه شرایط وعواملی آنچه اکنون هست، شده است. تعبیر تاریخ حال برای تأکید براین است که آنچه اکنون هست، میتوانست صورتی دیگر داشته باشد یابه بیان دیگر تاریخ چگونه متفاوت بودن است. او میخواهد به این سئوال غربی ها پاسخ دهد که "ما چگونه ما شدیم؟ " و صورت متفاوت کنونی را به خود گرفته ایم. نکته جوهری و بنیانی دراین خرق عادت (تاریخ نویسی حال)، نامأنونس کردن مأنوسات، نامألوف کردن مألوفات و غیرطبیعی و غیربدیهی نشان دادن طبیعیات و بدیهیات است. فوکو سئوال خوداز عصر حاضر و نوع پاسخگویی اش بدان را به سئوال و پاسخی مرتبط میکند که زمانی کانت را در قرن 18 به خود مشغول داشت: "روشنگری چیست؟". این سئوالی بود که ارتباط انسان با عصر خود و نحوه وجود تاریخی انسان را مورد توجه قرارداد و پاسخ آنرا نیز نه از طریق جادادن عصر مورد سئوال در یک کلیت تاریخی (نظیر هگل) ویادر پیوند با آینده(نظیرویکو)، بلکه برپایه تفاوت آن باگذشته جستجو میکرد. اما بعلاوه در پاسخ فوکو این تمایز نیز وجود داشت که وی در تاریخ نویسی خود و در پاسخ از ماهیت زمان معاصر به سمت ایجاد انقطاع در عادات عملی و ذهنی مألوف و تزلزل آفرینی در اعتقادات بدیهی و سنتهای مستقر علمیو فکری عصر جهت گیری میکرد. مشکلات تاریخ سنتی فوکو بیش از آنکه در مورد کانت و فلسفه نوشته باشد، درنقد تاریخ سنتی و اشتباهات فاحش آن قلم زده است. وی معتقد است این تاریخ از وجوه چندی نمیتواند روش مناسبی برای انجام مطالعات تاریخی، بالاخص مطالعه دانش و گفتمانهای علمیفراهم سازد. آغشتگی این نوع از تاریخ، به نوع درکی که فلسفههای تاریخ قرن نوزدهمیدر مورد تحولات تاریخی ارائه میدهند، ازدید فوکو جایی برای اینکه تصور شود روش آن بتواند جوابگوی مسألهای باشد،باقی نگذاشته است. این تاریخ بیش از آنکه پرتویی برتاریخ بیندازد، آنرا در محاق تاریکی فروبرده و مانع از آن میگردد که واقعیتهای تاریخی درتفرد خاص آن درک شده وفهمیده شوند. تمامیت گرایی، غایت گرایی، انسان شناسی یا انسان گرایی، عمده ترین نقصان دید تاریخی رسمیاز دید فوکو میباشد(کچویان 1382:37) چراکه این تاریخ، منظری ابرتاریخی را وارد میکند: تاریخی که کارکرد آن اینست که گونههای تقلیل داده شده نهایی زمان را در تمامیتی که کاملا در خود بسته ترکیب کند، تاریخی که همیشه مشوق شناساییهای فاعلی است وبه کل جابجاییهای گذشته، شکلی از بازسازگاری میدهد. تمامیت سنت تاریخی (غایت گرا یا عقلانیت گرا) هدفش انحلال حادثه منفرد درتداومیآرمانی است، به شکلی غایت گرایانه یافرایندی طبیعی 1-تمامیت گرایی: اشکال اول تاریخ سنتی از نظر فوکو تمامیت گراست. به این معنا که درگستره زمان و مکان میکوشد همه رخدادها و تحولات تاریخی را در چارچوب یک کلیت بهم پیوسته و منسجم جای دهد. از نظر زمانی نتیجه این تمامیت گرایی این است که خط واحدی از نقطه فرضی درابتدای تاریخ تاپایان آن کشیده میشود وبدین ترتیب حوادث نظیر مهرههای یک تسبیح، حول این خط ودر طول آن به رشته کشیده میشوند. دراین تصویر تمامیت گرایانه، وجود نهادها، نظام ها و ساختهای مختلف انکار نمیشود، بلکه تمامیاینها علیرغم کثرت و تنوعشان در ذیل چتر واحدی با مفاهیمینظیر روح زمان، روح قومیوجهان بینی، وحدتی خدشه ناپذیر مییابند. این چنین تصویر تمامیت گرایانهای ازنظر فوکو دید نادرستی از تاریخ میدهد وبا این دید، امکان نداردکه حوادث تاریخی را در تفرد و ویژگی تاریخی خاص آن دریافت.(کچویان 1382:38) دریک تصویر تمام گرایانه هرحادثه پیش از آنکه بتواند درزمان و مکان خاص خویش وبعنوان حادثهای منحصر بفرد درک شود، درپوشش معنایی از پیش تحمیل شده قرارداد ومهمتر ازآن، دید تمامیت گرایانه، جایی برای انقطاع و گسیختگی در تاریخ باقی نمیگذارد. به نظر فوکو، تاریخ سنتی به واسطه این دید، وچون کل تاریخ را وحدتی مستمر وساری میداند، نسبت به درک چرخشهای تاریخی وحوادثی که این کلیت رادر هم میریزد، ناتوان است. حال آنکه به معنای دقیق کلمه، تاریخ در این انقطاعات وگسیختگی ها خود را نشان میدهد ومعنا مییابد. در این لحظههای گسیخت و چرخش است که تاریخ، تفرد وویژگی خود را آشکار میکند. 2-غایت انگاری، اشکال دوم از دید فوکو، تاریخ سنتی علاوه برتمامیت گرایی، غایت انگار نیز بود واین میراثی بود که فلسفههای تاریخ سنتی گذاشته بودند. دراین دید، مفروض گرفته میشود که کل تاریخ به سمت و سوی خاصی که همان غایت آن باشد، درحرکت است. غایت انگاری مانع این است که مورخان بتوانند تنوعات تاریخی، گسل ها و پیدایی مسیرهای تازه تاریخی را حل کنند ویا آنرا آنگونه که هست بعنوان رخدادی که میتواند تاریخ جدیدی را آغاز کند، ببینند. 3- انسان شناسی وانسان گرایی، اشکال سوم دیدی تمامیت گرا که تاریخ را خط مستمرومتداومیمیداند که از آغازی دور در خلوص مطلق خویش ریشه گرفته و به سمت غایتی ایده آل وکامل درآینده سرازیر میباشد، همزادی دیگر دارد که نام آن به تعبیر فوکو انسان گرایی میباشد. انسان شناسی یا انسان گرایی از نظر فوکو آن ویژگی دید تاریخی سنتی است که آگاهی و عامل انسانی را محور تاریخ میسازد. در این دیدگاه، هر حادثهای نهایتا به افراد انسانی وآگاهی تأویل برده میشود. تاریخی که به این ترتیب روایت میگردد، حادثهای باقی نمیگذارد که نتواند به آگاهی و عمل فردی برگردانده شود. این دید، خصوصا راه بر هرگونه رخداد نامنتظر وبیرون از حدود آگاهی و عمل فردی میبندد. بدین ترتیب با این دید کل تاریخ وحوادث تاریخی بصورت نمایشی درمیآید که در مرئی و منظر عامل انسانی به صحنه درمیآید و هیچ رخداد آن از حدود آگاهی او تجاوز نمیکند. فوکو میگوید: چه چیزی طبیعی تر از این است که دانشمندان ونوابغ صحنه گردان تاریخ دانش قلمداد شوندولحظه لحظه این تاریخ، حادثهای تلقی شود که حاصل آگاهی وعمل آگاهانه آنان است؟ این مشکل تاریخ سنتی درحوزه علم ودانش است(کچویان 40-39 :1382) فوکو در دو دوره بسیاری از متفکران، زندگی فوکو را به دو بخش(دیرینه شناسی وتبارشناسی) تقسیم کرده اند، ودراین راستا، دم از دو فوکو، یکی فوکوی نخستین و اولیه، ودیگری فوکوی ثانویه وواپسین میزنند (حقیقی 263-183 :1383) فوکوی نخستین، فوکویی است که به ساختگرایی نزدیک بوده وتحت تأثیر مارکس، کانت، هایدگر و سنتهای مسلط زمان خود یعنی ساختار گرایی وهر منوتیک میباشد. اگرچه وی ساختگرا بودن خود را به شدت نفی میکند، اما بسیاری او را در(در دوره اول زندگی خود) ساختگرا میدانند. فوکوی واپسین را میتوان فوکوی فراسوی ساختگرایی وهر منوتیک نامید (رابینو ودریفوس: 1379) که دراین دوره، تأثیر نیچه را برفلسفه پست مدرن فوکو، میتوان لمس نمود و بارز آن کلمه تبارشناسی است که به افکار فوکوی این دوره سایه افکنده است واین همان دین فوکو به فلسفه ساختارشکن نیچه است.ما نیز دراین نوشتار، به فراخور موضوع وروش کار، این دو دوره وآثار فوکو دراین دو دوره را بررسی میکنیم. دیرینه شناسی دیرینه شناسی، روشی است که فوکو در دوره اول فکری خود، آنرا درپیش میگیرد. فوکو دراین دوره 4 اثرعمده تألیف میکند که به ترتیب عبارتند از: "دیوانگی وتمدن"،"تولد درمانگاه"،"نظم اشیا"و"دیرینه شناسی دانش". بشیریه در مقدمهای بر ترجمه فارسی کتاب دریفوس ورابینو مینویسد:"دیرینه شناسی شیوه تحلیل قواعد نهفته وناآگاهانه تشکیل گفتمان ها درعلوم انسانی است(دریفوس ورابینو 1379:20) از نظرکچوئیان، هدف مطالعه دیرینه شناسانه، دستیابی به عمق دانش درهر عصر وتوصیف آرشیوی از احکام است که در عصر یاجامعهای خاص رایج است.--!(کچوئیان 1382:92) فوکو عمق دانش هر عصر را در نااندیشیده مردمان آن عصر جستجو میکند واین جستجو را با ابزار تاریخ انجام میدهد، تاریخی که در پی شناخت و ظهور اندیشهها وعلوم نو ومحو اندیشه ها و علوم قبلی است. فوکو علاوه برآنکه ناآگاهی را از وجه سلبی بررسی مینماید، به این معنی که ناآگاهی هرعصر باعث میشود که برخی سخنان و برخی علوم درآن عصر مطرح نشوند، آنرا از وجه ایجابی هم مطالعه میکند یعنی ناآگاهی هرعصر است که به برخی علوم وگفتمان ها امکان ظهور میدهد. با کتاب"نظم اشیاء" است که فوکو دراین دوره اشتهار کامل خود را بدست میآورد. این کتاب، روایتی از تاریخ علوم انسانی عصر تجدد است و گسترهای از عصر نوزایی تادوران معاصر رادربرمیگیرد. کتاب"دیرینه شناسی دانش" نیز که آخرین کار مرحله اول است، کاری میباشد که نوعی جمع بندی انتزاعی و روش شناسانه از مطالعات قبلی فوکو است. این دو کتاب برای دسترسی به چارچوب فکری فوکو دراین دوره جایگاه کلیدی دارند. خود وی این دو کتاب را کتابهای روشی و کتابهای قبلی را کتابهای اکتشافی برای نیل به تجربههای تازه میداند.اهتمام فوکو دراین دوره به دانش از جهت نقش مهم و بی چون و چرایی است که علم در شکل دهی به دنیایی جدید وعصر تجدد داشته است و همین دلیل چرایی توجه خاص فوکو به علوم انسانی را نیز توجیه میکند. تصور انسان جدید از خود، افراد طرف تعامل او و کلا محیط وفضایی که در آن عمل میکند، حاصل این علوم میباشد وپرداخت به تاریخ این علوم، یعنی پرداخت به تاریخ شکل گیری انسان توسط این علوم وهمزمان تاریخ پیدائی قلمروهای موضوعی علوم مذکور و نهایتا تاریخ شکل گیری حال یا جهان تجدد میباشد. حال به بررسی آثار فوکو دراین دوره و ازخلال آن، تفکر وی میپردازیم. سلفیان دیرینه شناسی دانش فوکو در تشریح پیشینه دیرینه شناسی دانش، به غیر از مارکس ونیچه، به "باشلار" و "کونگویلهم" اشاره میکندواز آنال به عنوان پیشروان راهی که وی درآن گام برمیدارد، یاد میکند. او از مکتب تاریخ نویسی آنال و متفکران دیگری نظیر "برودل " نیز نام میبرد اما کونگویلهم، جایگاه ویژهای درنوع رویکرد وی به تاریخ علوم و تفکر وی دارد. او استاد راهنمای فوکو در دیوانگی و تمدن است که تاپایان عمر، ارتباط خود را با فوکو قطع نکرد (کچوئیان 58-57 :1382). دیوانگی و تمدن وتولد درمانگاه "دیوانگی وتمدن: تاریخ دیوانگی درعصر عقل"، عنوان نخستین اثر عمده فوکو است که درسال 1961 به چاپ رسید ومتضمن بسیاری از رشتههای پراکنده اندیشه اوست که درآثار بعدی به هم پیوند میخورند. موضوع اصلی این کتاب، ظهور عقل و بی عقلی درعصر روشنگری و همراه با آنان اخراج و طرد دسته هایی از انسانها بویژه"دیوانگان" ازدایره عقل است. جنون پیش از آن با اشکال مقدس معرفت مرتبط دانسته میشد و لیکن باظهور"عقل تک گفتار"، تجربه نامحصور جنون سرکوب میگردد ومیان جنون وبیماری رابطه برقرار میشود. با پیدایش این نگاه، ساختارهای نهادی طرد واخراج برای کنترل گروههای نامعقول پدید میآید. چنین گروه هایی به علت فقر،تنبلی، جنون، بیماری و فساد اخلاقی برای نظم وامنیت واخلاقیات رایج تهدید وخطری عمده تلقی میشوند. بدین سان، ساختارهای اخراج وطرد وغیریت وحبس و توقیف به عنوان"شهرهای اخلاقی" ظهور مییابند. درآسایشگاههای روانی دیوانگان به عنوان ابژه قدرت وسوژه دانش باسازی میشوند. دراین فرایند، پزشک به عنوان مرجع قدرت ونظارت ونظام پزشکی به عنوان تکنیک سلطه ظاهر میشودوفضاهای پزشکی ومراسم اعتراف ابژه قدرت شکل میگیرند برطبق تحلیل فوکو، اشکال جدید دانش با ظهور تمایز میان عقل وناعقل وساختارهای نهادی طردو اخراج پدید آمده اند و درتقویت خصال ابژه ساز نهادهای حبس و توقیف و تداوم سوژههای دیوانه نقش داشته اند . بایکی و یکسان شدن جنون و بیماری، پزشکی و روان پزشکی پدید آمدند. مفاهیم اصلی محصور سازی وغیرسازی، حبس و توقیف وتشکیل دانشهای جدید و اشکال جدید سوژگی که دراین کتاب عنوان شده اند، در آثار بعدی فوکو شرح وبسط یافته اند.درمقدمهای که فوکو بر"دیوانگی وتمدن " میزند، از توطئه عقل در تعریف دیوانگی سخن میگوید (کچوئیان 35-34:1382). او دراین جا از قصه خود دایر براینکه میخواهد تاریخ دیوانگی را از وجه دیگرش یعنی پیش از آنکه درقلم و حقیقت صورت ثابت وغیرقابل تغییری بیابد، سخن به میان میآورد.فوکو دراین کار باجهت گیری منفی نسبت به روان درمانی ودرکی که از دیوانگان به عنوان بیمارروانی ارائه شده است، میخواهد روشن کند که چگونه درک حاصل گردیده است. او میخواهد بداهت این فهم را مورد تشکیک قرار دهد وبالاخص درستی و صحت آن را به تیغ نقد بسپارد. از دید فوکو این که بشر درعصر جدید نمیتواند درمورد مسأئلی مثل دیوانگی، بیماری وسلامت و جرم وجنایت وبسیاری چیزهای دیگربه گونهای دیگر بیندیشد، وبه غیرازآن آنگونه که تجدد مجاز داشته است، نمیتواند فکر کند، امری را بازگو میکند. باید دستی درکار باشد که امکان متفاوت اندیشیدن را از ما گرفته است.فوکو دراینجا وظیفه خود را مبارزه با توطئه عقل وبرگشت درتاریخ به نقطه صفر در خط سیر دیوانگی میداند که درآن دیوانگی تجربهای یکپارچه بوده است."دیوانگی وتمدن "، مطالعه بردرک تجربه یا مفهوم دیوانگی وتمایز برداشت از این مفهوم از دوره نوزایی تا دوره جدید است.هدف در این کار،روشن کردن این نکته است که این مفهوم یا تجربه،پیش از این دوره جدید بعنوان بیماری روانی درک نمیشده است وبه این معنا، اساسا پیش از دوره جدید وجود نداشته وسابقهای ندارد واین مفهوم کاملا جدید ومتعلق به عصر تجدد بوده و از بنیان باهر درک عصر دیگراز جنون یا بی عقلی فرق دارد. بعلاوه از وجه انتقادی نیز فوکو متوجه تذکر این نکته میگردد که این نوع درک جدید را به عنوان حاصل کار روان شناسی جدید زیر سئوال ببرد و دراعتبار آن تردید ایجاد کند. البته نه اینکه بویژه درستی ونادرستی آن را مورد سئوا ل قرار دهد، بلکه عمدتا آن را به عنوان یک برداشت انسانی تر وارزشمند تر وحقیقت مطلق رد کندیا حداقل درآن تشکیک نماید.پژوهشهای دیرینه شناسانه فوکو در مورد جنون، پزشکی و علوم انسانی در دومین کتاب عمده او یعنی"تولد درمانگاه: دیرینه شناسی ادراک پزشکی" پیگیری میشوند(بشیریه 1379:16)."تولد درمانگاه" با دامنه محدودتری از دیوانگی و تمدن، ضمن اینکه مطالعه خود را محدود به دوره تجدد میسازد، از دوره نوزایی سخن به میان نیاورده و دوره کلاسیک را به اختصار بررسی میکند و هدفهای مشابهی را در یک زمینه دیگر، یعنی بیماری جسمیدنبال میکند. دراین کار، فوکو به دنبال این است که نشان دهد چگونه در دوران جدید تجربه تازه از بیماری و سلامت جسمیشکل میگیرد واین در یک قالب کاملا متفاوت از هر عصر دیگری، صورت موضوعی خود را از خلال تعامل دنیای گفتمان و غیرگفتمان بدست آورده ودرمانگاه بعنوان یک مواجهه تازه با این موضوع (بیماری) سربرمیآورد. هدفهای اعتقادی فوکو دراین کار مشابه کارهای قبلی است وبویژه میخواهد عینیت ادعایی و خلو ایدئولوژیکی طب جدید را از طریق پیونددادن آن با سیاست و نهادهای بورژوایی به زیر تیغ نقد ببرد. دیرینه شناسی در مقایسه با روشهای پژوهش مرسوم، شیوه متفاوتی در تفحص تاریخی است ودر سطح متفاوتی انجام میشود. هدف دیرینه شناسی،تحقیق در شرایطی است که درآن سوژهای (مثلا دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ایجاد وظاهر میگردد. به سخن دیگر دیرینه شناسی، تحلیل شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی است. چناچه آمد، موضوع دانش وتجربه پزشکی، جایگاه مهمی در مطالعات فوکو درخصوص تکوین علوم انسانی جدید دارد. در تولد درمانگاه"، از ظهور وتشکیل بدن فرد به عنوان موضوع معاینه و تحلیل علم پزشکی بحث میشود. از دید فوکو، پزشکی نخستین گفتمان علمیدرباره فرد است (بشیریه 17-16: 1379) ودر تشکیل علوم انسانی نقش مهمیداشته است زیرا در گفتمان پزشکی بود که فرد بعنوان موضوع معرفت اثباتی ظاهر شد وتصور انسان بعنوان سوژه وابژه معرفت نخستین بار شکل گرفت. در مراحل اولیه علم پزشکی، مرگ حد نهایی بود وبا آن همه چیز پایان میگرفت. مرگ پایان زندگی، پایان مرض و پایان کار پزشک و پزشکی محسوب میشد اما با تحول در دانش پزشکی وبا پیدایش آناتومیکه با جسد صامت سروکارداشت، مرگ خود آغاز معرفت نسبت به جسد و نسبت به مرض شد. بدین سان انسان تغییرعمدهای در نگاه نسبت به مرگ صورت گرفت. به دیگر سخن، امکان گفتمان علمیدرباره فرد از آغاز با مفهوم مرگ پیوند داشت. از تجربه ناعقلی روانشناسی زائیده گردیدواز ادغام مرگ دراندیشه پزشکی علم پزشکی معطوف به فرد پدید آمد. بدین سان انسان تنها درفضای ایجاد شده به وسیله مرگش بعنوان موضوع علم درمیآید. روی هم رفته، درقرن 19، رابطه بیماری و زندگی برحسب مفهوم مرگ تصور شد و از آن پس بیماری، تفرد یافت. از نگاه فوکو تجربه عمومیتفرد و فردیت درغرب به نحو جدایی ناپذیری با اندیشه تناهی و فناپذیری ارتباط دارد. بطور کلی پزشکی با ایجاد مفهوم تفرد وفناپذیری نقش مهمیدر تکامل علوم انسانی مدرن داشته است که فرد را موضوع شناخت اثباتی خود قرار میدهند. نظم اشیاء و دیرینه شناسی دانش اوج مطالعات دیرینه شناسانه فوکو ونظریه وی درمورد عصری بودن دانش در کتاب "نظم اشیاء"ظاهر میگردد. اگر چه این کار علیرغم نفوذ و اهمیتش درمجموعه کارهای فوکو واستقبال عمومیبدان (که تنها ظرف سه سال 110000 نسخه از آن تنها به فرانسه به فروش رفت). پیش از دو کار دیگر دیوانگی وتمدن وتولد درمانگاه مورد انتقاد قرار گرفته است.(کچوئیان 1382:88) بی تردید، نظم اشیاء هدفهای کاملا مشابهی با دو کار قبلی فوکو را دنبال میکند:ارائه تصویری از معرفت عصری و همزمان نقد علم جدید. از لحاظ عملی نیز این کار ارتباط مشابهی با علایق عملی فوکو دارد: چیزی یا چیزهایی باید عوض شود. وضعیت حاضر نباید ادامه پیدا کند. آنچه تصویر مارا از زمان حاضر و موقعیت کنونی میسازد، علم تجربی است. علم است که همزمان به ما تصاویر خاصی از ما داده ودیگران و موضوعات پیرامونی ما را تعریف کرده است. بعلاوه این علم، با ادعای عینیت، تملک حقیقت و نشستن بر مسند بالاترین صورت فهم بشری عامل اصلی در تداوم وبقاء این وضع وحتی مانع اندیشه به امکان یا امکانهای متفاوت میباشد. درصورتی که روشن شود اولا: علم موجود تنها صورتی از صورتهای ممکن دانش بوده ومحصولی از محصولات تجدد میباشد، ثانیا :پیوستگی غیرقابل انفکاکی با دوره وعصری خاص دارد، وبرپایه تغییراتی که الزاما ربطی به حقیقت و عینیت آن ندارد، شکل گرفته است، درطرح فوکویی همه چیز حاصل است.(کچویان 1382:89) نظم اشیاء، کاری متفاوت نظم اشیاء درکنار مشابهتهای بنیانی با کتابهای دیگر، بطور کلی متفاوت از کارهای قبلی فوکو است. اولا نظم اشیاءاز لحاظ گستره ودامنه کار بسیار فراتر از حدود دو کار قبلی را مد نظر دارد. در این مطالعه، کار در حد بررسی یک مفهوم یا یک علم خاص خلاصه نمیگردد، بلکه کل دانشهای اصلی غرب در چند عصر متوالی را زیر پوشش میگیرد. البته مشخصا نظم اشیاء دیرینه شناسی علوم انسانی است، زیرا عنوان فرعی ان، دیرینه شناسی علوم انسانی است وکار برروی علوم مربوط به موجودات زنده، زبان و واقعیتهای اقتصادی و گفتمانهای فلسفی مرتبط با این علوم، در هر دورهای متمرکز میگردد. هدف "نظم اشیاء"، دست یابی به عمقی از دانش هر عصر است که از انجا فضای امکانی درک آن عصر در بعضی زمینه ها با کل علوم آن باز میشود وافق معرفتی آن نمایان میگردد. این عمق در سطح نیست که پای آگاهی انسان به آن راه داشته باشد، بلکه جایگاه آن در تاریکی ونااندیشیده مردمانی است که در حدود امکانی آن اندیشه کرده و صحبت میکنند. بهمین دلیل، برخلاف حدود امکانی معرفت در اندیشه کانت، برای مردم هیچ عصری امکان ندارد که بتوانند تا وقتی که در حدود مقرر این فضا و برپایه های آن اندیشه وفکر میکنند، بدان آگاه شوند. تنها زمانی امکان آگاهی از این حدود تاریخی برای مردم آن عصروجود دارد که آن معرفت به سرآمده باشد وشناسهای دیگر جایگزین شناسه عصر قبل گردد. گفتمان ها ومفهوم اپیستمه در" نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی"، فوکو به تحلیل گفتمانی میپردازد وتحلیلی دیرینه شناسانه از شرایط امکان پیدایش انسان بعنوان موضوع دانش است. فوکو دراینجا، برخلاف آثار قبلی، روابط غیر گفتمانی یعنی نهادی و اجتماعی را بررسی نمیکند، بلکه تنها از قواعد تشکیل شیوههای تفکر یعنی روابط گفتمانی بحث میکند. بعبارت دیگر، قواعد و روابط درونی وروند تشکیل و تغییر گفتمانها و نظامهای فکری در علوم انسانی که در قرن 19 پیدا شدند، مورد بحث اوست. دراین کتاب، اشکال دانش در سه دوران تاریخی با هم مقایسه میشوند: یکی دوران رنسانس؛ دوم عصر کلاسیک و سوم عصر مدرن.ازدیدگاه فوکو،درهر یک از این سه دوران،ساختار فکری یا صورتبندی دانایی خاصی وجود دارد. مفهوم صورتبندی دانایی یا اپیستمه از مفاهیم اساسی بحث فوکو است."اپیستمه"، مجموعه روابطی است که در یک عصر تاریخی به کردارهای گفتمانی موجد دانشها، علوم و نظامهای فکری وحدت میبخشد. اپیستمه نوعی از دانش نیست بلکه به سخن ساده تر،مجموعه روابطی است که در یک عصر تاریخی میان علوم،در سطح قواعد گفتمانی وجود دارد.دو تحول یا گسست عمده در اینجا بررسی میشوند:یکی آغاز عصر کلاسیک در میانه سده هفدهم و دیگری ظهور عصر مدرن در آغاز سده نوزدهم است.تحول از یک عصربه عصردیگر،تکاملی نیست بلکه هریک دارای وجه شناخت و اپیستمه خاص خوداست.بحث عمیق فوکو درباره وجه بودن اشیاء وامور وسازمان آنها قبل از فهم آنهاست. بدین سان، اندیشه ترقی عقلی منفی است واین خود البته یکی از ویژگیهای بنیادین اندیشه فوکو است.کل صورتبندی دانایی از یک عصر به عصر دیگربه شیوهای بنیادین تحول مییابد. گفتمان ها در سه عصر 1-عصر نوزایی:جهان مشابهت ها دنیای نوزایی، دنیایی از اشیاءوموجودات مشابه و نظیر هم میباشد. در این دنیا نظم موجود میان هستی ها،نظمیبر آمده از مشابهت است.پیوندی که آنها را به هم وصل میسازد،پیوند همگونی و تشابه است.هر موجودی به گونهای تصور وجود دیگری رادر خود منعکس کرده ویا باز میتاباند.انسان دوره نوزایی به هر جا که نظر میکرد،براحتی میتوانست شباهتی میان موجودات بیابد.این دنیایی شبیه دنیای شاعران و پر از تمثیل، شباهت، تجانس، استعاره وکنایه وبسیاری مشابهت هایی دیگر میباشد.این دنیای شاعرانه، اما به نثر بود.از نظر فوکو،جهانی که نظم یا پیوند و ارتباط میان موجودات آن چیزی جز مشابهت نیست، دانشی جز دانش به شباهت ها نمیتواند بپرورد. همه دانش دوره نوزایی در درک مشابهت میان موجودات و بیان شباهت ها محدود و خلاصه میگردد.دانشهای عصرنوزایی: نشانه شناسی وهرمنوتیک ظاهرا اینگونه به نظر میرسدکه دانش نوزایی دانشی سهل الوصول ودر واقع از پیش آماده باشد، اما در حقیقت اینچنین نیست. اینطور نیست که بتوان مشابهتهای مختلف میان موجودات عالم هستی را براحتی تشخیص داد. اساسا نه تنها تشخیص آنها راحت نیست، بلمه اگر علامت و نشانهای برای تشخیص آن وجود نداشته باشد، اساسا ممکن نیست. اما انسان عصر نوزایی، ار دید فوکو نگران این مساله نمیباشد چون معتقد است خداوند برای درک مشابهتها نشانه هایی قرار داده و درک اسرار عالم را نا ممکن نساخته است.برای اینکه بتوان مشابهت های میان موجودات را دریافت و فهمید، کافی است که این نشانه ها را بشناسیم. از اینرو درواقع تمامیعلوم نوزایی تبدیل به علم نشانه شناسی میگردد. هر نوع مشابهتی نشانهای خاص و جایگاهی ویژه دارد.تنها کافی است که این نشانه را در جایگاه ویژه بیابید تا علمیاز علوم بر شما مکشوف گردد ووجهی از نظم عالم را در یابد.دانش مربوط به شناخت نشانه ها، نشانه شناسی است . دانش مربوط به درک آنچه نشانه ها میگویند و طریق به سخن آوردن آنها را فوکو هرمنوتیک میخواند. در دانش اول، ماهیت نشانه ها، محل و چگونگی تشخیص آنها آموخته میشود ودر دانش دوم، معانی نشانه ها و دلالتی که راجع به اشیای عالم دارند، تعلیم میگردد.(کچوئیان103-1382:99 . فوکو میگوید این شناسه خاص با خصایص ویژه آن تبعات و نتایج مشخصی را در پی دارد.اولین و مهمترین آنها از دید او غنی و فقر همزمان آن میباشد. غنی است، چون مشابهت ها نا محدود میباشد.میتوان بی نهایت مشابهت میان یک شیء و اشیای دیگر پیدا کرد. اما مشکل این است که هیچ گاه نمیتوان نسبت به وجود یک مشابهت قطعیت و اطمینان یافت،مگر آنکه آنرا به مشابهتهای دیگری برگرداند. این به معنای آن خواهد بود که برای قطعیت یافتن به یک مشابهت بایستی بی نهایت مشابهت دیگر یافت ودائما بر مشابهت ها افزود، چون مشابهت بعدی نیز تنها در صورتی اطمینان آور خواهد بود که مشابهتی در شیء دیگری برای آن یافته میشود. بدین ترتیب برای توجیه یک مشابهت کوچک لازم میآید که کل جهان درنوردیده و کشف شود. از اینجاست که در شناسه عصر نوزایی، دانش خود را محکوم بدین میکند که هیچ چیز جز همان شیء را نشناسد و برای شناخت همان یک چیز نیز خودرا محکوم به سفری بی خاتمه میسازدکه انتهای آن دست نیافتنی است. نتیجه دیگری که شناسه عصر نوزایی در دل میپروراند، الزام به پذیرش سحر واعتبار متون کهن در سطحی هم عرض با دانش عقلانی است.از نظر فوکو، بر پایه معرفت این عصردر پیشگویی سرنوشت وتقدیرات اشخاص، بر اساس خطوط کف دست آنها یا از روی تصاویر حک شده بر روی فنجان قهوه یا ایجادتاثیری خاص بر حیات و موجودات آن ازطریق ذکر اورادی خاص ویاغیب گویی بر اساس علائم موجوددر آسمان، ستاره هاونظیرآن، هیچ چیز عحیبی وجودندارد. زبان در عصرنوزایی زبان عنصری که جایگاه اساسی درفهم شناسه هرعصر ازدیدفوکودارد، دردوره نوزایی وضعی همگون باابعاددیگردانش آن دارد.زبان بعنوان یکی ازاشکال نشانه، واقعیتی نظیرسایر واقعیتهای عالم دارد. وجود یا موجودی است که واقعیتی قراردادی وجعلی نداردبلکه ازدیدعصرنوزایی موجودی است که توسط خداواقعیت یافته است. ازدیدنوزایی، زبان نظیرهرنشانهای دیگرمخلوقی ازمخلوقات خدامیباشدوارتباط میان نشانه ومورداشاره کارکردذاتی آن، جزئی ازواقعیت زبان میباشد.درک زبان بعنوان نشانهای که درنظامیاز مشابهت هاعمل میکند، نظام زبانی عصرنوزایی راسه وجهی میسازد:اول، وجه صوری نشانه که همان علائم زبانی میباشد، دوم:مورداشاره یامحتوایی که توسط آن بیان میشودونهایتاوجه شبه که علائم زبانی رابه محتوای خاص پیوندمیزند. (کچوئیان1382:105).امادرآن جایی که مشابهت، صورت نشانه هاوهم محتوای آنهاست، این سهعنصر متمایز، نهایتابه عنصرواحدی مبدل میشوند. اماازوجهی دیگردراین نظام، سه لایه متفاوت ازتجربه زبان وجود دارد. سطح اول، شکل خام ابتدایی یابه تعبیری اصیل ومادی آن است که حک براشیاء بوده و صورت غیرقابل امحای زبان رامیرساند اما دو سطح دیگر، یکی سطح متن اولیه واصیل ودیگری شروح براین متن میباشند.درعصرکلاسیک، روشی برای تحلیل پیدامیشودکه به صورت بندی نشانه هادردرون جدولی از تفاوتها میپردازد که برحسب میزان پیچیدگی سامان مییابندونظم اشیاء درجهان رانمایش میدهند. نشانه ها، ابزارتحلیل و نشانگریکسانی یاتفاوت واصول تحمیل نظم براشیاء و وسیله طبقه بندی بودند.نشانه دیگربرخلاف عصر رنسانس مقیدبه رابطه شباهت میان واژگان وچیزهانیستند، بلکه رابطه میان نشانه ومدلول آن، خود جزء درونی دانش میشود.بدین سان رابطه موردنظربه رابطهای میان تصویریک چیز و تصویریک چیز دیگر بدل میشود. (بشیریه 1379 : 18). مثلا در عصرکلاسیک شیوه وجود زبان، طبیعت وثروت (درگفتمانهای دستورزبان، تاریخ طبیعی واقتصاد) برحسب نشانه هاونمایش تعریف میشود.نمایش واژگان، طبیعت نمابش اشیاء وثروت نمایش نیازهاست. پیشتازان عصر کلاسیک درآغازقرن17میلادی، تفکرازطی طریق درمسیرجستجوی مشابهتها باز ایستاد و جهان به صورتی دیگر بر آن ظاهرشد. این درست همان زمانی است که تاریخهای معمول کم وبیش آنرابه عنوان آغازعلم نوین میگیرند. امافوکومیگوید چنین نیست وصورتی از معرفت که در این زمان ظهورمییابد، اساسا متفاوت از آنی است که بعدا میآید که آنرا تجدد مینامیم .هنگامیکه شناسه نوزایی آغاز برگسیختن و ازهم پاشیدن میکند، رفته رفته درک مشابهت ها اعتبار خودرابعنوان نوعی از دانش از دست میدهد. آنچه در کارهای فرانسیس بیکن درزمینه نقدروش ومنطق ارسطویی ظاهر میشودوبالاخص نظریه معروف وی درمورد بت ها، احتمالا اولین روایتهای منسجم را از درک ماهیت تشابهات درفرایند شناخت وعلم است. اما از نظر فوکو، بیکن بیشتربه عصر نوزایی تعلق دارد.لیکن روایت دکارت نقد اساسی تری را از نوع دوران نوزایی ارائه میدهد بعلاوه وی آغاز یک عصر تازه هم هست. دکارت در"گفتار درروش"نه تنها به طوراساسی جستجوی مشابهت هارابعنوان حرکتی شناختی نقد میکند وآنرااز مسند اساسی ترین وبنیادی ترین شکل شناخت پایین میآورد، بلکه با روشی که ارائه میدهد، خبرازظهورشناسه عصر کلاسیک میدهد. مفهوم نظم در جهان کلاسیک جهان کلاسیک به جای اینکه جهان مشابهت ها باشد، جهان تفاوتهاست. در این جهان مشابهتها صورتهای مغشوش ازواقعیت ارائه میدهند و باید با مقایسه، برحسب تفاوت ها، اندازه ونظم موردتحلیل واقع میشوند. در حالی که در عصرنوزایی به اعتبار مشابهت موجودات گویی جهان واقعیتها درنقطهای بروی هم فروریخته و همه چیز در این جهان در مسیر انفصال، جدایی و تنفر، حرکت مینماید و واقعیتها با اظهار هویت اختصاصی و فردیت ویژه خود دربرابریکدیگرقدعلم میکنند. ذهن دراین جهان به هیچ روی درجستجوی یافتن مشابهتهای پنهانی وآشکارخودراخسته نمیکند. شناخت دراین عصر، دیگر به معنای یکی کردن واقعیت هاوپیوندمیان آنهانیست، بلکه هدف آن متمایزساختن وجودودرک تفاوتهادرورای مشابهتهای احتمالی وظاهری میباشد.عمل مقایسه که ریشه درشناخت نوزایی داشت، درعصرکلاسیک صورت عام وکلی مییابدوجایگاه اختصاصی درمسیردستیابی به دانش مییابد.مقایسه درانواع و اشکال مختلف آن در این شناسه این امکان را فراهم میآورد که بجای مشابهت اشیاء، تفاوتهای آنها با یکدیگر در کنار وجوه و عناصر یکسانشان درک شود.کارذهن دراین شناسه نه آن است که اشیاء رابرپایه ویژگیهای عنصری آنهاموردشناسایی قرارداده وآنهارانظم بخشد. نظم، مفهوم کلیدی شناخت عصرکلاسیک میباشد. شناخت دراین عصر، چیزی جز درک نظم میان اشیاء نیست. درک تفاوتها، خصوصیات منفرداشیاء، شناخت ویژگیهای عنصری آنها و نهایتا انتظام بخشی به ارتباط این عناصر با یکدیگر و ارائه نظامی از عناصر مرتبط با یکدیگر، غایت شناخت عصر کلاسیک میباشد. قطعیت؛ شاخص عصرکلاسیک درشناسانه عصر کلاسیک، بر خلاف شناسانه عصر نوزایی، امکان دستیابی به کمال وقطعیت علمیفراهم آمد. بازی مشابهت ها در عصر نوزایی حدی نمیشناخت. همیشه امکان شناخت مشابهتی تازه و مسائلی نو وجود داشت. بهمین دلیل مشابهت ها هیچ گاه به تمامیت نمیرسید وباب دانش برروی اشکال تازه مشابهت باز بود. البته مشابهتهای یافته شده از طریق تأییدهای بعدی احتمال بیشتری مییافت، اما هیچ گاه قطعی نمیشد. لیکن در شناسانه عصر کلاسیک، علم قابل حصول میگردد. روش تحلیل مطروحه، در این عصر امکان این را فراهم میآورد که تمامیعناصر یک کل شمارش و احصا گردد. امکان شمارش همه اجزا، این امکان را نیزفراهم میآورد که در هر مورد ارتباط عناصر به صورت قطعی درک شود. بدین ترتیب، علم کلاسیک حداقل به لحاظ نظری میتواند صورتی کامل و قطعی بیابد. 3 نقل قول لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۰ 2-عصر تجدد؛ عصر تولد علوم انسانی و مرگ انسان به سوی تجدد تحولاتی که به ظهور وشکل گیری شناسانه تجدد منجر گردید، طی دو مرحله خود را ظاهر ساخته است. در مرحله اول در جریان کارهای نظری متفکرینی شاخص چون آدم اسمیت، لامارک و ویلیام جونز در خلال حدود سالهای میان 1797-1775 میلادی، درک جدیدی از مفاهیم نیروی کار، ساختهای اندام وار و صرف لغات حاصل میشود که مقدمه شکل گیری موضوعات جدیدی بجای موضوعات عام کلاسیک تحلیل ثروت، تاریخ طبیعی وزبان شناسی عمومیمیباشد. در مرحله بعد، طی سالهای 1797 تا 1825 میلادی، صورت کاملا تجددی مفاهیم مذکور در حوزه اقتصاد، زیست شناسی و لغت شناسی خود را نشان میدهد و این مرحله نهایی با کارهای متفکرینی چون "ریکاردو"، "جورج کاویه" و "فرانس بوپ" به کمال خود میرسد. طی این دو مرحله است که نظم کلاسیکی محدودیتهای خود را آشکار میکند و از طریق انحلال آن، جایی برای برآمدن نظم تجدد باز میگردد. شناسه تجدد؛ شناسه خلق انسان فوکو شناسه تجدد را شناسه ظهور و خلق "انسان" میداند. او میگوید: "برای من با تعجب کامل آشکار شد که انسان در دانش کلاسیک وجود ندارد. در آنجایی که اکنون انسان را مییابیم، آنچه وجود دارد، نه انسان بلکه قدرت خاص گفتمان و نظم لفظی میباشد." (کچویان 159-158 :1382). کلیت گفتمان دانش کلاسیکی، آینهای شفاف تلقی میشود که بی هیچ واسطهای جهان واقعیت وپدیدههای آن را در قالب اسماء یا نشانههای لفظی بازمیتاباند. اما این دقیقا همان امری بود که در دانش تجدد مورد ابهام و سئوال بود.در شناسه کلاسیک، جهان گفتمان واسطهای طبیعی و کامل بود که پیوند آن با جهان خارج، پیوندی از پیش تعیین شده و تضمین شده بود. هر عنصری در جهان، عنصری طبیعی در دنیای نشانه ها داشت و برقراری ارتباط میان این دو جهان، صورتی مکانیکی داشت، وبی هیچ حاجب و مانعی از مسیر تصورات حسی بالا میرفت.یک پیامد مهم ظهور و شکلگیری شناسه تجدد، شناسه تاریخی یا شناسانه انسان، تشعب یا شاخه شاخه شدن دانش، ظهور علوم جدید یا حداقل سازمان یابی و توزیع آنها در صورتی نوین میباشد. درعصر کلاسیک، دانش معنای واحدی داشت و به صورت واحدی نیز تعریف میگردید دانش این عصر را میتوان دانش نظم نامید که در صورتهای مختلفش در تحلیل ثروت، تاریخ طبیعی یا دستور زبان یا فلسفه و ریاضی به معنای درک روابط میان واقعیت ها براساس مشابهت ها و تفاوتهای آنها میباشد.افول نمایش ها ونشانه ها به معنای پایان عصر کلاسیک بود. در عصر مدرن، نشانه و نمایش دیگر بنیاد دانش نیست. در عصر کلاسیک، داننده یا سوژهای که نمایش ها را میدید و آنها را در درون جدولی منطقی گرد میآورد، خود جایی درآن نداشت. یعنی انسان خود موضوع دانش نبودو آگاهی معرفت شناسانه نسبت به خود انسان وجود نداشت، پس امکان "علوم انسان" هم منتفی بود. در نظام اپیستمه کلاسیک، انسان به عنوان ابژه وسوژه دانش جایی نداشت. تنها درعصر مدرن است که انسان جایگاه ابهام آمیز سوژه وابژه دانش را اشغال میکند و با ظهور این جایگاه، امکان تکوین علوم انسانی پیدا میشود. سه بعدی بودن اپیستمه مدرن صورتبندی معرفتی عصر مدرن، برخلاف عصر کلاسیک، تجزیه شده و حاوی چند جهت یا بعد است. اپیستمه مدرن فضایی سه بعدی است و سه بعد را در بر میگیرد: یکی بعد علوم طبیعی و ریاضی، دوم بعد تأمل فلسفی و سوم بعد علوم زیست شناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در فضای درون این سه ضلع قرار دارند واز اینرو دارای جایگاهی مبهم و لرزانند. بطور کلی با از دست رفتن و انحلال جهان معرفتی عصر کلاسیک، وحدت دانش نیز بهم ریخت و دانش در جهات مختلفی به حرکت درآمد. در سطح دیرینه شناختی، دانشهای شناسانه تجدد، سه قلمرو متمایز یا فضایی سه بعدی را میسازند. در یک بعد، دانش فلسفی است، بعد دیگر دانش شناسانه شامل علوم تجربی (دانش هایی نظیر لغت شناسی، اقتصاد و زیست شناسی) است و دسته دیگر دانشهای ریاضی، شامل فیزیک میباشد. مطابق نظر فوکو، علوم انسانی بعد مستقلی از علوم عصر تجددی را نمیسازند. علوم مذکور نه تنها به صورت بخشی مستقل، بلکه در فضای کلی علوم سه گانه فوق الذکر ظاهر میشوند(آنچنان که آمد در این میان جایگاهی مبهم و لرزان دارند.) میرداماد چهار راه جهان کودک سالن شماره 4 میتوان طرح کلی نمودار علوم عصر مدرن را اینگونه ترسیم نمود. ارتباط وجوه سه گانه دانش در عصر تجدد علوم انسانی در این میان (در فضای سه گانه علوم بالا) از وجهی به فلسفه، از وجهی به علوم تجربی ازتباط مییابند. این نشان میدهد که چرا این علوم وضع مبهمیدر شناسانه تجدد پیدا کرده اند و گاهی از ریاضی بهره میگیرند، گاهی به دامان علوم تجربی افتاده و الگوهای مفهومیوتبیینی آنها را تقلید میکند وگاهی در پیوند با فلسفه قرار دارند (کچویان 1382:163) از دید فوکو، وجوه سه گانه دانش عصر تجدد، علیرغم شعب ان، فاقد ارتباط بایکدیگر نیستند. این ارتباط، متفاوت از ارتباط علوم انسانی با محورهای سه گانه دانش شناسانه تجدد است که جوهره علوم انسانی را میسازد. علوم ریاضی از طرفی با علوم تجربی ارتباط مییابند که بصورت بکارگیری ریاضی یا ریاضی سازی علوم مذکور ظاهر میشوند واز طرف دیگر با فلسفه پیوند پیدا میکنند که بصورت صوری سازی اندیشه یا منطق نمادین تظاهر مییابد. از وجهی دیگر فلسفه با قلمروهای خاص علوم تجربی یعنی زندگی، زبان و اقتصاد اتصال برقرار میکند و حاصل آن فلسفههای مختلفی نظیر فلسفههای زیستشناسیگرا (فاشیسم، نژادگرایی و...)، فلسفههای اقتصادگرا (مارکسیسم) و فلسفههای زبانی (فلسفه تحلیلی) میشود که محصول گسترش مفاهیم ومسائل علوم مذکور درجهت فلسفی میباشد. (کچویان 1382:164) ماهیت ثانویه وغیر قطعی علوم انسانی مشکلات روش، شناسی و مفهوم سازی علوم انسانی، آنچنان که ذکر گردید هم از صورتبندهای ریاضی و علوم طبیعی استفاده میکند وهم روش هاو مفاهیم علوم زبانی، زیست شناسی و اقتصادی را به کار میبرند وهم با شیوه زیست انسان به عنوان موضوع تأمل فلسفی سروکار دارند. در نتیجه از نظر فوکو علوم انسانی همواره ماهیتی ثانوی وغیرقطعی داشته اند (بشیریه 1379:19) این مسأله از نظر فوکو، برخلاف نظر رایج، ناشی از پیچیدگی موضوع تحلیل آن علوم نیست بلکه از جایگاه معرفت شناختی آنها برمیخیزد. علوم انسانی مفاهیم و الگوهایی از علوم زیست شناسی، اقتصادو زبان شناسی گرفته اند. درقرن نوزدهم نخست الگوی زیست شناسی با تکیه برمفهوم تعبیر وکشف معنای نهفته سلطه تسلط پیدا کرد. بدین سان بطور کلی از تمثیلهای ارگانیک که متکی برکارکرها وکار ویژه ها هستند، به تحلیل زبانی میرسیم که برمعنا تأثیر میگذارد.فوکو درجای دیگر استدلال میکند که درطی قرن نوزدهم فرایندهای موضوع آگاهی مانند کارویژه، منازعه ومعنا جای خود را به ساختارهایی میدهند که ناآگاهانه و دور از دسترس آگاهی هستند. به هر حال از دید فوکو، علوم انسانی معطوف به نمایش ها و نشانه ها هستند؛ انسان به عنوان مجموعهای از نشانه ها مورد بحث است. موضوع بحث این علوم، زیست، کار وزبان انسان نیست، بلکه نشانههایی است که از طریق آنها انسان زندگی میکند و به وجود خود و اشیاء، نظم میبخشد. قلمروهای موضوعی علوم تجربی جدید تولید زندگی و زبان، قلمروهای موضوعی علوم تجربی جدید را میسازند. تولید، قلمرو موضوعی اقتصاد را میسازد که معادل علم تحلیل ثروت عصر کلاسیک است. به همین ترتیب، زندگی قلمرو موضوعی زیست شناسی معادل تاریخ طبیعی و زبان قلمرو موضوعی لغت شناسی معادل دستور و زبان عمومی میباشد. اندیشه اصلی فوکو در تمایز گذاری میان این سه دسته علم، با علوم معادل در عصر کلاسیک، و سخن گفتن از ظهور علوم تجربی جدید، به دید وی در ماهیت متمایز قلمروهای موضوعی تازه، یعنی تولید، زندگی و زبان بر میگردد. با در هم ریختن شناسه کلاسیک و جایگزینی شناسه تجدد، اقتصاد به جای تحلیل ثروت ، زیست شناسی به جای تاریخ طبیعی و لغت شناسی در محل دستور زبان عمومی نشست همسایههای دیوار به دیوار علوم انسان فوکو در نظم اشیاء بر علوم مربوط به موجودات زنده، زبان و واقعیتهای اقتصادی و گفتمان فلسفی مرتبط با این علوم در هر دورهای متمرکز میگردد. به نظر فوکو این علوم تجربی (آنچنان که در بالا آمد) بهتر از علوم دیگر و علوم تجریدی نظیر ریاضیات و هندسه می توانند ویژگیهای مورد نظر وی را نشان دهند. این علوم همسایههای دیوار به دیوار علوم انسانی بوده و نقش بسزایی در شکل گیری علوم انسانی در آغاز دوره تجدد داشتهاند و نقش بلامعارضی این علوم، در زندگی انسان عصر حاضر بازی کردهاند. با وجود اینکه در این مطالعه، فوکو برمطالعه بر این علوم خاص تمرکز مییابد و هدف نهاییاش در آن متوجه انتقال درکی ویژه از علوم انسانی و وضع این علوم در عصر معاصر میباشد، اما به بیش از اینها نظر داشته است. فوکو در انتهای این مطالعه، صرفاً هدف نهاییاش را روشن میکند. وی در این بخش با طرح مشکلات علوم انسانی تجدد و تناقض های قابل حل آنها، اندیشه جنجالی خود را دایر بر مرگ انسان اعلام می کند. وی با معنای خاص ویژهای که از انسان ارائه میکنند آنرا موضوع علوم انسان عصر جدید داشته و نهایتاً با مرگ چنین موضوعی پایان علوم انسانی عصر تجدد را نیز اعلام میکند. پایان بخش کار فوکو، مروری سریع بر وضع علوم انسانی در دوره ما بعد تجدد،یعنی دوره ایست که با ساخت گرایی آغاز شده، و ارائه تصویری اجمالی از وضع این علوم در آستانه ورود به یک مرحله تازه میباشد. نظم تاریخی اشیاء و تفاوت آن با تاریخ رایج هدف نظم اشیاء، دستیابی به عمقی از دانش در هر عصر است که از آنجا فضای امکان عصر در بعضی زمینه ها یا کل علوم آن باز میشود و افق معرفی آن نمایان میگردد. این عمق در سطح نیست که پای آگاهی و انسان بدان راه داشته باشد، بلکه جایگاه آن در تاریکی و نا اندیشه مردمانی است که در حدود امکانی آن اندیشه کرده و صحبت میکنند. (کچویان 3-92: 1382) روش مطالعه این عمق نا آگاهی تاریخی است، اما نه به آن گونه که در تاریخ تفکر رایج موجود است. تاریخی که در اینجا مطالعه میشود تاریخ پیشرفت و توسعه علوم نیست بلکه تاریخ پیدایی و ظهور اندیشههای نو، علوم تازه و گسلهای جدید در پی ظهور و محو شناسههای عصری میباشد. این تاریخ بر وجه آشکار و ظاهر معرفت دورهها متمرکز نیست، از آنها شروع میکند یا به آنها باز میگردد. اما هدف آن همیشه غیر از آنهاست. میخواهد به سطحی از آن علوم دست یابد که قطعاً در حوزه آگاهی دانشمندان آن عصر قرار ندارد، اما آن دانشمند و آن علوم از درون آن سر بر میآورند، جوشیده و به هم پیوند میخورند. این تاریخ «نا آگاهی مثبت دانش» میباشد. در حالی که تاریخ معمول علم، به ناآگاهی یعنی موانع غیر قابل رویت، مسائل صورت بندی نشده، بازدارندههای معرفتی دانشمندان و وجوه مغفولی که رشد علم را مانع شده میپردازد، دیرینهشناسی آن وجوهی از ناآگاهی را مد نظر قرار میدهد که وجه منفی علم نبوده، بلکه وجه مثبت آن را میسازد. وجوه مثبت ناآگاهی در عین حال که باز دارنده و محدودیت آفرین است، اما جزء علم بوده و بدون آن معرفت ممکن نمیگردد. هر علم از درون آنها بیرون میآید و در ظاهر خویش، باطن آن را تکرار و منعکس میکند تاریخ مشابهتها و تاریخ تشابه فوکو در بیان تمایز کارش در نظم اشیا با کارهای قبلی درعین تأکید بر مشابهت آنها میگوید: در دیوانگی و تمدن یا تولد درمانگاه من بدنبال غیرت و تفاوت بودم، ما در اینجا من به دنبال تشابه هستم. او میگوید من با تاریخ تشابه در نظم اشیاء سر و کار دارم (کچوئیان 4-93: 1382). درست است که از وجهی محور مطالعه در مورد اندیشه و علوم غرب در دورههای سه گانه نوزایی، کلاسیک و تجدد فرقگذاری شناسههای این سه دوره ورد استمرار و تداوم تحمیلی بر کل جریان تحول دانش در این اعصار توسط مورخین علم و معرفت میباشد، اما همین کار مستلزم دریافت شباهتهای میان علوم یک عصر خاص نیز هست. منطقاً اگر این ممکن نباشد که میان علوم یک دوره خاص بتوان ارتباطی بر قرار کرد، و آنها را در چارچوب حدود امکانی واحدی معنا و مفهوم کرد،امکان فرقگذاری میان علوم دورههای مختلف نیز وجود ندارد. آنچه روشن است این است که ارتباط یا حتی شباهت میان علوم یک دوره خاص اولین چیزی است که برای یک مورخ علم یا حتی یک خواننده علاقهمند به تاریخ علم ظاهر میشود. در واقع به همین دلیل بوده است که مورخان مثلا تاریخ طبیعی را پدر زیستشناسی یا تحلیل ثروت را پدر اقتصاد سیاسی قلمداد نمودهاند و تاریخ علم را تاریخ رشد تدریجی و مداوم گرفتهاند. نظم اشیاء تجربه نظم و تجربه گونهای از بودن شباهت و ارتباطی که فوکو میان علوم مختلف یک عصر برقرار میکند یا جویای آن میباشد، شباهت و ارتباطی در عمیق و در لایههای پنهانی آن علوم است. این شباهتی در موضوع، مضمون و این یا آن نظریه نیست، بلکه از تعلق به سپهرهای معرفتی واحد و وحدت امکانی معرفت شناسانه بر میخیزد. آنها با یکدیگر شباهت یافته و ارتباط پیدا میکنند، چونکه به شناسههای واحدی تعلق دارند و تحت تأثیر اعمال گفتاری واحد و صورت بندیهای استدلالی واحدی شکل گرفته و ظاهر میشوند. از نظر فوکو ارتباط در این قالبهای معرفتی، علوم موجود در یک عصر را چنان به یکدیگر پیوند میدهد که گویی تمامی آنها علیرغم تعلق به موضوعها و حوزههای متفاوت، سخن واحدی را تکرار میکنند و تصویر واحدی را در آینده خویش میتابانند. این تصور واحد، همان شناسههای عصری میباشد. فوکو در ترسیم این تصویر عناصری چند را مورد بررسی قرار میدهد. این طور به نظر میرسد که در مرکز و بنیان این تصور یا شناسه هر عصر تصوری از نظم قرار دارد. این عنصر ناظر به تجربهای از وجود میباشد و همان تجربهای است که درصورت کلیاش موضوع نظم اشیاء میباشد. این تجربه اگر چه مبین برقراری نسبتی با هستی است، اما در صورت انتزاعیاش مورد توجه نیست. «تجربه نظم» و «تجربه گونهای از بودن» است که بنیان هر شناسه را میسازد. این تجربه ناظر به ارتباط میان هستیها و نوع پیوند میان موجودات میباشد و درک هر عصری چیزی جز نوعی درک از پیوندمیان موجودات و نوع رابطه میان آنها نیست. بدین ترتیب تغییر معرفت و درکهای مختلف از دانش، تابع درکها و تجربههای متفاوت از نظم میان اشیاء و پیوند میان موجودات میباشد. هر گاه که تجربه نظم تغییر کند و پیوند جدیدی میان هستیها حس گردد و معرفت صورت نوعی تازه مییابد و دانش به شکل جدیدی درخواهد آمد. زبان، دانش و حقیقت در نظم اشیاء همانطور که نام فرانسوی کتاب نظم اشیاء و نیز گویای آن است (کلام و اشیاء) (کچوئیان 95: 1382)، عنصر محوری در شناسه هر عصر کنار شیء یا وجود، زبان یا ساخت زبان میباشد. تجربه نظم و وجود، هر چه که باشد و تصویر معرفت هر صورتی که داشته باشد، پیوندی وثیق با زبان دارد. گذشته از تجربههای بسیط و غیر قابل بیان، دانش بدون زبان ممکن نیست. صورتهای متعالی معرفت از طریق زبان ممکن میگردد و بسط و توسعه دانش منوط به وجود زبان و ساخت زبان خود را در دانش آن عصر ظاهر میکند. عنصر دیگری که به همراه درکی از نظم و ساخت ویژهای از زبان، شناسه یک عصر را مشخص میسازد، نشانه یا علائمی است که برای تشخیص یا صورتبندی حقیقت بکار میرود. حقیقت هدف نهایی دانش در هر عصری است و مجموعه هر علمی را صرف نظر از ابزارها و فنون روش شناختیاش، مجموعه قضایا و گزارههایی میسازد که حقیقت تلقی شدهاند. از اینرو علائم و نشانههایی که برای دریافت، تشخیص و بیان حقایق علوم به کار میرود، بخش جوهری دیگری از شناسههای عصری را میسازد.شباهت فوکوبا مردمشناسی ساخت گرامطالعه نظم اشیاء از حیثی کاملا شبیه مطالعات مردم ششناسانه اسطورهها، افسانهها و فرهنگهای ابتدایی میباشد. اما در حالی که مطالعات مردم شناسانه میکوشد اسطورهها، افسانه و فرهنگهای غریب و نامأنوس را برای ما مفهوم و آشنا سازد، مطالعه دیرینه شناسانه فوکویی در مورد دانش دورههای نوزایی، کلاسیک و تجدد میکوشد با تمهیدات مختلف از جمله به کارگیری فنون ادبی آنها را غریب و نامأنوس سازد. هدف در اینجا این نیست که نشان دهد معرفت این دورهها معرفت این دورهها معرفتی نظیر معرفت زمان حاضر و نتیجتاً معقول و معنادار است. بلکه میخواهد خاطر نشان سازد که آن دورهها معرفتی یکسره متفاوت و متمایز از زمان حاضر داشتهاند. هدف این دو گونه مطالعه (مردمشناسی و دیرینه شناسی) از این جهت متمایز میشود که در مطالعات مردم شناسانه آنچه بدواً مشهود و نامانوس است غرابت و ناهمخوانی میباشد و حال آنکه در این زمینه و در اینجا یعنی در مطالعات دیرینه شناسانه آنچه مقبول و معروف است همخوانی و غرابت است. مردمشناسی از نا آشنایی آغاز میکند و در نیل به عمق، دنیای نامانوس و معنادار میسازد. این از آشنایی شروع میکند و با کاوش در عمق بیگانگی را نشان میدهد. اما هر دو به طریق واحدی عمل میکنند و کلید هر دو، ساختهای ناپیدایی است که حوزه تجربههای محسوس و آگاهی را سامان داده، انضباط میبخشند. آنها هر دو میخواهند به آگاهی دست یافته و از دورن تاریکی راه ورود به دنیای روشن معرفت را باز تصویر کنند. زایش علوم انسانی در عصر تجدد علوم تجربی و شناخت انسان طبیعی کل دانشها و علوم تجدد، در واقع از دید فوکو در تلاش برای شناخت موجودی غریب و مخلوقی مهار ناشدنی بنام «انسان» هستند. علوم تجربی، زیستشناسی، اقتصاد و لغت شناسی که با بازنمایی ماهیت تاریخی زندگی کار و زبان و انتقال از سطوح مرئی به فرایندها و ساختهای پنهان، راه این شناسانه و مسیر ظهور «انسان» را باز کرد. به این موجود صرفاً به عنوان موجودی زنده تولید کننده و سخنگو میپردازند. انسان موجودی طبیعی نظیر سایر موجودات و واقعیتی عینی در میان سایر واقعیات عینی است و تمایزی با آنها ندارد. همانطور که فوکو میگوید، پذیرش این مساله در زیستشناسی بسیار آسان و ساده است اما از آنجا که لغت شناسی و اقتصاد قلمروهای خاص انسانی هستند، این سخن نیازمند توضیح بیشتری است. با اینکه زبان و فعالیتهای اقتصادی قلمروهای خاص انسانیاند، اما لغت شناسی و اقتصاد به زبان و تولید از منظری بیرونی و منقطع از پیوندی که با عامل انسانی و بعنوان ذهنیتی تصویرگر و شناسندهای آگاه دارند، میپردازند. انها وجه تجسد یافته و شیئی شده زبان و فعالیت اقتصادی با قطع نظر از پیوند درونی آن با تولیدگر آگاه و سخنگوی دال و بیانگر توجه دارند. از اینرو باید گفت که علوم تجربی علیرغم نسبتی که با انسان دارند، به مطالعه آن در صورت خاص و ویژهاش یعنی به انسان از آن حیثی که معنابخش و تصویرگر جهانی کار، زندگی و زبان است، نمیپردازند. مطالعه این وجه از انسان در صورت و هیئت تجددیاش و بعنوان مخلوق خاص این عنصر، وظیفه علوم انسانی است. علوم انسانی و معادلهای آنها در علوم طبیعیهر یک از علوم تجربی، معادلههایی در نقطه متقابل خود، یعنی قلمرو علوم انسانی دارند. معادل زیست شناسی روان شناسی، معادل اقتصاد، جامعه شناسی و معادل لغت شناسی، زبان شناسی میباشد.در حالی که زیستشناسی به زیست واره بعنوان واقعیتی طبیعی میپردازد،روان شناسی به این میپردازد که چگونه موجودی دارای واقعیتی اینچنینی و محدود به حدود زیست واره تن به سطح دریافتهای حسی و نهایتا خلق اندیشه و معانی دست مییابد و از درون موجودیت زیستی خود، جهان ذهن عاطفه و حواس را شکل میدهد. در حالی که اقتصاد به تولید و کار میپردازد، جامعه شناسی به این میپردازد که چگونه انسان و گروه بندیهای انسانی در حالی که در درون ساختها و سازمانهای موجود و نهادهایی که حاصل کار و فعالیت قبلی است عمل میکند. اشکال جدیدی از معانی اجتماعی، رفتارها، نهادها و سازمانهای جمعی را خلق و ایجاد میکند و در نهایت در حالی که لغت شناسی به زبان میپردازد، زبانشناسی به این توجه میکند که چگونه انسان در وضعی که گرفتار سخنهای گفته شده، کلمات قبلی و کلاً زبان و ساختهای زبانی موجود است، تکلم میکند و به خلق ادبیات و کلام شفاهی دست میزند. انسان در مفهوم کلاسیک و مدرن فوکو تصریح میکند که در عصر کلاسیک، موجودی طبیعی بنام انسان وجود دارد و اساساً غیاب انسان در تفکر کلاسیک ربطی به این موجود طبیعی ندارد و الا شاید هیچ عصری نظیر عصر کلاسیک به طبیعت انسان و انسان طبیعی و پایگاه ویژه او نپرداخته است. انسان طبیعی موجودی نظیر سایر موجودات طبیعی قلمداد میشد که بر حسب تعریف خود، جدول معرفتی عصر کلاسیک در کنار سایر عناصر طبیعی جدول پیدا میکرد. در این تفکر (کلاسیک) جایی برای انسان به عنوان موجودی مهار نشدنی که در کلیت اندیشه از آغاز تا پایان حاضر بوده و در عین حضور به دشواری به جنگ ذهن میآید نیست: انسانی که امکان اندیشه و وجود گفتمان قائم به اوست و حال آنکه درک آن به عنوان موجودی سخنگو از پس آگاهی و گفتان حاصل نمیشود. هر لحظه در قالبی جدید سخن میگوید و زبان و اندیشه در دست او صورتهای مختلفی مییابد. چنین انسانی، یعنی انسان به عنوان واقعیتی متقدم با چگالی خاص خود، بعنوان موضوع دشوار و شناسای (subject) حاکم تمامی دانش ممکن جایی در شناسه کلاسیک ندارد. موجودی که در عین طبیعی بودن و دقیقاً از همین حیث طبیعت را موضوع شناسایی و علم قرار میدهد.(کچویان 60-159: 1382) انسان در عصر تجدد و درک متفاوت از خود از نظر فوکو، آنچه پیش از تجدد وجود نداشته، نوعی درک از انسان است که مطابق آن انسان همزمان فاعلی شناسا و موضوعی شناخته میگردد. هنگامنی که انسان بدان نقطهای میرسد که در آن خود را در حالی که اندیشه میکند و از عالم تصورات ادراکی بر میگیرد میبیند و این حیث خاص شناسدگی را موضوع شناخت و تامل ادراکی قرار میدهد، به تغییر فوکو ”انسان“ متولد میشود. این نقطهای است که انسان در آن خود را بعنوان شناسا و موجودی مدرک در قلمرو و اشیایی که موضوع شناخت او قرار گرفته اند، تشخیص میدهد، نقطهای که در آن در حالی که موضوع شناخت خود را میشناسد، خود را نیز میشناسد و حضور خو درا به عنوان فاعلی شناسا در موضوع خویش در مییابد که این او (ذهن و فاعل شناسا) است که در پس موضوع شناساییاش قرار دارد و شناخت موضوع، شناخت خویش یا فاعل شناسایی میباشد. تولد انسان: تولد علوم انسانی همپای علوم تجربی با از هم پاشی گفتمان کلاسیک و تشعب زبان، انسان موجودی که تا آن زمان نا آشنا و پنهان مانده بود، در صحنه ظاهر گردید. از دید فوکو ظهور انسان به معنای آغاز شناسه معرفتی تازه در تاریخ دانش بشری میباشد. انسان در این شناسه همزمان هم پایه علوم تجربی (اقتصاد، زیستشناسی و لغتشناسی) و هم موضوع و جزء عنصری موضوعات تجربی گردید. بعنوان پایه و بنیان علوم تجربی با نیروی کار، قوای حیاتی و قدرت کلام قلمروهای تولید، زندگی و زبان را شکل داده و علوم اقتصاد، زیستشناسی و لغتشناسی را ممکن میسازد. اما بعلاوه از وجهی دیگر، این واقعیت ذو وجوه و موجود چند وجهی و مبهم، نه تنها منبع و مصدر،بلکه معلوم و مجهول است. و اینبار نه تنها شکل دهنده، که شکل گرفته و تجسد یافته در درون تولید، زیستواره و زبان میباشد. این همان انسانی است که پایان کار و فعالیت خویش خود را در آفریده و محصول خود جای میدهد و جزئی از اشیاء و موضوعاتی میشود که جهان تجربه او و محیط پیرامونیاش را میسازد. او حاکمی محکوم و عابدی معبود است که از یک طرف بر طبق و در چارچوب زیستواره جهان اقتصاد و دنیای زبان موجودیت داشته و تلاش می کند و بر طبق قوانین آنها زندگی، تولید و صحبت می کند و از سوی دیگر سخن، کار و زندگی از او مایه میگیرد. (کچویان 91-190: 1382) فوکو میگوید که علوم انسانی فقط زمانی که امکان ظهور یافت که انسان به منزله ابژه دانش در آغاز سده 19 تاسیس شد. به گفته وی، ظهور علوم انسانی با فروپاشی اپیستمه کلاسیک امکانپذیر شد. این رویداد که امکان سازماندهی فضای دانش توسط ریاضیات را باصل کرد، اپیستمه مدرن را به منزله فضایی حجیم و باز شده در سه بعد وارد کرد. فوکو میگوید علوم انسانی را باید در ارتباط با علوم حیات،کار و زبان جا داد، اما در عین حال از زیستشناسی، نه لغت شناسی و نه علم اقتصاد،هیچ یک را نمیتوان علوم انسانی به شمار آورد. حوزه علم اقتصاد، نه تنها با تعیین انسان به منزله موجودی خاص ساخته میشود، بلکه از طریق ظهور موجود زندهای ساخته میشود ک بازنمایی هایی را میسازد که به یمن آنها زندگی میکند، و بر مبنای آنها از آن قابلیت غریب بازنمایی دقیق حیات برای خودش برخوردار میشود. فقط از طریق بازنمایی علم اقتصاد است که انسان در مقام موجودی کارگر وارد عرصه علوم انسانی میشود. زبان نیز ابژه علوم انسانی نیست، هر چند رابطه انسان با زبان ابژه این علوم است، زیرا ابژه علوم انسانی آن موجودی است که از درون زبانی که او را احاطه کرده است با سخن گفتن، معنای کلمهها یا جملههایی که بیان میکند برای خودش بازنمایی کند و سرانجام خود زبان را برای خودش بازنمایی میکند. وانگهی علوم انسانی گسترده علوم اقتصاد،زبان و سازوکارهای زیستشناسی نیست، بلکه در رابطه با این حوزههایی که انسان را ابژه خود میکنند، جایگاه یک تکرار را دارد. فوکو میگوید سه زیر حوزه همبسته عرصه علوم انسانی را پوشش میدهند: حوزه روان شناسی که مرزهایش تا عرضه زیستشناسی ادامه مییابد، حوزه جامعه شناسی که در جوار تحلیل تولید جا داده و مطالعه ادبیات و اسطورهها که در رابطه با قوانین و شکلهای زبان پدید آمد. (میلر 224: 1382 فرایند پرده برداری توسط علوم انسانی توصیف فوکو از شکلگیری علوم انسانی این علوم را در موقعیت عجیب و غریبی قرار میدهد، زیرا ابژه این علوم همان چیزی است که در واقع شرط امکانشان است. او میگوید این علوم از طریق فرایند ”پرده برداری“ عمل میکنند و در افق این علوم پروژه برگرداندن خود آگاه انسان به شرایط واقعیاش، پروژه بازگرداندن خودآگاهی به محتواها و شکلهایی که این خود آگاهی را بوجود آوردهاند و در این خودآگاهی به چنگ نمیآیند، وجود دارد. از همین رو مساله ناخودآگاهی، پرسش از جایگاه . امکان شناخت آن برای علوم انسانی مسالهای است که در نهایت هم گستره است با خود وجود این علوم. به گفته فوکو تلاش برای پردهبرداری و کسب دانشی از نا اندیشیده، عنصر سازنده همه علوم در مورد انسان است. اعلام مشهور فوکو در مورد رتولد و مرگ انسان ریشهای ترین امکان است. این اعلام شرایط امکان انسان به منزله ابژه دانش را نشان میدهد. شناسایی و فردیت و تمایز یافتن خود علوم انسانی بر مبنای آن ابژه شناخته شده، یعنی انسان نیست. این انسان نیست که علوم انسانی میسازد و عرصهای خاص به این علوم میدهد، بلکه آرایش عمومی اپیستمه است که علوم انسانی را امکانپذیر میگرداند به این علوم فضایی را میدهد که در آن میتوانند انسان را به منزله ابژهای فردیت و تمایز دهند که باید مطابق با شماری از حوزههای متفاوت شناخته شود. برای پاسخ به پرسش دیرینه شناختی ظهور انسان و ناپدیدی ممکن او باید به شرایط ظهور علوم انسانی در اپیستمه غرب نگاه کرد.علوم انسانی نه هر انجایی که انسان مساله است، بلکه آنجایی وجود دارد که در بعد خاصی ناخودآکاهی، هنجارها و قواعد و مجموعههای دلالتگری مورد تحلیل قرار میگیرند که شرایط شکلها و محتواهای خود آگاهی را برایش آشکار میکند. (میلر 227: 1382)فوکو میگوید علوم انسانی بخشی از اپیستمه مدرناند، اما علم نیستند هر چند این گفته به معنای آن نیست که آنها در حوزه ایدئولوژی قرار دارند. علوم انسانی آمیزهای ناخالص از عنصر عقلانی و غیر عقلانی هم نیستند. عنصری غیر عقلانی که عنصری منفی برای امکان رسیدن به بلوغ است. به گفته فوکو، برای درک ظهور علوم انسانی، باید علوم انسانی را در صورت بندی معرفت شناختی خاص آن دانشهایی جا داد که ناتوان از علم شدناند، اما با این حال نسبت به حوزه دانشهای علمی ناقص نیستند. علوم انسانی در شکل خاصی خود، در کنار علوم و برهمان بستر دیرینه شناختی، صورتبندیهای دیگری از دانش را میسازند. علوم انسانی، علومی کاملاً تجددی علوم انسانی، طبق روایت فوکو، علومی اختصاصاً تجددی هستند روایت فوکو از این علوم بر دیدگاهی که آنرا دانشی نو ظهور و بی سابقه میداند و یکسره از دانشهای ما قبل تجددی مشابه جدا میکند، صح میگذارد. قلمرو موضوعی این علوم، آن موجود زیست واره، فاعل تولید کنند ه و ایراد کننده سخن است که دقیقاً از وجهی که در درون پیکر زنده، جهان تولید و دنیای سخن متعین میباشد و بر پایه آن زندگی،تولید و کلام آوری میکنند،جهان آگاهی و دنیای تصورات ذهنی را نیز میسازد و زندگی تولید و زبان را موضوع شناسایی خود قرار میدهد. به بیان دیگر علوم انسانی به انسان نه نظیر موضوع و شیئ در میان اشاء بلکه به آن از منظر اختصاصیاش یعنی فاعل شناسا، دانندهای آگاه و تصویرگر ذهنی اشیا نگاه میکنند و او را به عنوان واقعیتی تاریخی و موجودی متعین و گرفتار در پیکر زیست واره جهان تولید و دنیای زبان، از همین حیث دانندگی و تصویرگری جهانهای مذکور مورد مطالعه قرار میدهند. انسان به این معنا صرفاً شیئی در میان اشیاء و حاصل تاثیر و تاثر آنها نیست، بلکه موجودی است که جهان خود و اشایی را که در میان آنها جا گرفته نیز خلق میکند. او موجودی برزخی میان جهان عینی تولید،زبان و زیست واره تن یعنی دنیای فعالیتهای اقتصادی، نوشتهها و سخنهای گفته شده و نوشتهشده و پیکرهای ذی حیات از یک سو و جهان خلق معانی کار و کلام و زندگی از سوی دیگر است. (کچویان 195-196: 1382) تاثیر روش علوم تجربی بر علوم انسانی علوم انسانی،الگوهای سازنده خود را برای تعیین و تعریف مقولات موضوعی خود را از سه دسته علوم تجربی و زیست شناسی، اقتصاد و علم زبان گرفتهاند. روان شناسی با الهام از زیست شناسی مفاهیم کارکرد و هنجارها را در تعریف موضوع خاص خود به کار میگیرد. مطابق تصویر حاصله انسان موجودی میگردد که در پیوند با محیط و تحت تأثیر محرکهای جسمانی و اجتماعی، هنجارهای ویژهای ابداع میکند که وی را در ایفای کارکردهای خاص آن یاری میدهد. اقتصاد مفاهیم ستیزه و قاعده را به جامعه شناسی منتقل میکند. بر پایه این مبادله، انسان موجودی میشود که در مسیر رهایی از نزاعها و ستیزهای ناشی از تلاش برای ارضای نیازها و علایق متضاد، قواعدی را تاسیس میکند و در محدوده آن خود و نیازهایش را تاسیس و ستیزههایش را مهار و کنترل میکند. زبان شناسی با وام گیری از لغت شناسی، مفاهیم نظام نشانه و معنا را در تحدید و تعیین قلمرو موضوعی خود خرج میکند. در نتیجه این معامله،انسان صورت موجود معناداری را به خود میگیرد که تمامی حالات وی از حالتهای چهره وی تا کلامش معنای خاصی را در درون نظام نشانهای مختص بدان حمل میکند. فوکو تمامی نظامهای روشی و کلی تاریخ علوم انسانی را بر اساس نقش و اثر علوم تجربی و الگوهای مأخوذ از آنها قابل تقریر و ردیابی میبیند بخشی از این تاریخ با نظریه جابجایی متعاقب الگوهای سه گانه مذکور قابل حکایت و بیان میگردد. در اولین مرحله از تاریخ علوم انسانی الگوهای زیستشناسانه بر آنها حاکم و غالب میباشند. سپس نوبت به تسلط الگوهای اقتصادی فرا میرسد و در اخرین مرحله نوبت به حکمرانی الگوهای لغت شناسی و علم زبان میرسد. (کچویان 202-200: 1382) علوم انسانی واژهای اشتباه از منظر فوکو، علوم انسانی روشن میسازد که هر آنچه در پهنه ذهن حادث میگردد، لزوماً از خود آگاه بر نمیخیزد و از مرئی و منظر آن عبور نمیکند. همان گونه که در جهت عکس نیز هر آنچه در خودآگاه حاضر میشود، لزوماً تصویر و انعکاس از واقعیتهای بیرونی نیست. از دید فوکو آنچه جایگاه،اعتبار و ارزش علوم مذکور را تعیین میکند نیز در همین توفیق نهفته است. آنچه آنها را متمایزط میکند، منظر و روشی است که برای پاسخ به سوال اساسی شناسه تجدد یافته اند. به همین دلیل فوکو بدون هیچ تردید و ابهامی استفاده از عنوان علم و تسمیه دانشهای مذکور به علوم انسانی را نوعی لغزش زبان و استفاده نادرست از لغات می داند. از دید وی اصولاً تمام آنها مباحثات پیگیر و پرشوری که از آغاز پیدایی دانشهای مذکور در مورد ماهیت معرفتی دانشهای مذکور و علمی و غیر علمی بودن آنها جریان داشته بیهوده و بیسرانجام است. علوم انسانی بخشی جدایی ناپذیر از شناسه تجدد هستند خواه علم نامیده شوند و خواه نشوند همانگونه که علوم فیزیکی یا شیمیایی چینیناند. مرگ و زوال انسان و ضد علوم فوکو میگوید مرحله نهایی دگرگونی در اپیستمه مدرن وجود دارد که چهره انسان را ویران میکند و با رشتههای روان کاوی قوم شناسی و زبان شناسی مرتبط است. فوکو این رشتهها را پادعلوم مینامد که اصل دائمی نگرانی، پرسشگری نقد و اعتراض به آن چیزی را شکل میدهند که از سوی دیگر، محقق این رشته ها از درون اپیستمه سده نوزدهم ظهور کردند و در عین حال چهره انسان به منزله اصل معضل بندی کنندهشان را زیر سئوال بردند. (میلر 229-228: 1382). روان کاوی و مردمشناسی و زبان شناسی،بعنوان دو علم ما بعد تجددی یا ضد علم، بر عکس علوم انسانی تجددی به دنبال ارائه نظریهای عام و کلی در مورد انسان نیستند و این بدان دلیل است که هر دو در پیوند با شرایط تاریخی خاص، شکل میگیرند. روان کاوی،حاصل عملی است که طی آن بیمار و درمانگر یا روانکاو در صورت ویژهای با یکدیگر به تعامل میپردازند. مردمشناسی نیز حاصل مواجهه فرهنگ غرب با فرهنگ سایر جوامع بشری است. از اینجاست که از دید فوکو توقع اینکه این دو علم، دریافتههای خود را به قلمرویی فراتر از شرایط ویژه تکوینی شان گسترش دهند با روح آنها بیگانه میباشد. همانگونه که مردم شناسی، نظریهای خاص در مورد چگونگی پیدایی ساختهای فرهنگی جامعهای مشخص در یک زمانی مشخص میباشد،روانکاوی هم چیزی بیش از آنچه مربوط به آن مکالمه خاص میان بیمار و روان درمان است، ارائه نمیدهد (میلر،231-229: 182) دیرینه شناسی دانش کتاب دیرینهشناسی دانش پایان یک دوره از تحولات فکری فوکو را آنچنان که آمد، مشخص میکند این کتاب تنها کار صرفاً روش شناسانه و انتزاعی در کارهای اوست. چرا که دیگر کارهای او اساساً یک مطالعه تاریخی خاص میباشند. او در این کار با لنسبه به ماهیت روشی که پیش از این به درجاتی و پس از آن بالاخص دنبال میکرد، نوعی تمایز آشکار و از دیدی بازنمایی غلط ارائه میدهد و از نظر عدهای، این بصورت وصلهای ناهماهنگ در کارهای فوکو درآمده است. کسانی این کتاب را تقلیدی از کتاب گفتار در روش دکارت میدانند. بهمین معنا که دیرینهشناسی دانش در واقع به قصد آغاز یک دوره جدید تاریخی در منطق انسانی و یک روش شناسی بنیاد متفاوت تقریر شده است. (کچویان 43-41: 1382).در نظم اشیاء چنانچه آمد، فوکو با تحلیل دیرینه شناسانه شرایط امکان علوم انسانی در پی کشف قواعد گفتمان نهفته در پس صورت بندیهای خاص دانش بود. این قواعد از عرصه آگاهی دانشمندان خارجاند و لیکن در تکوین دانش و گفتمان نقش اساسی دارند. فوکو در کتاب دیرینهشناسی دانش تفسیر دیرینه شناسانه جامعتری از تحولات در حوزه معرفت تاریخی بدست میدهد. هدف دیرینهشناسی دانش: صورت بندی گفتمان ها در این کتاب، فوکو دو شیوه عرضه تاریخ اندیشه تمیز میدهد؛ در شیوه نخست «حاکمیت سوژه» حفظ میشود و تاریخ اندیشه به عنوان تداوم بلاانقطاع آگاهی مسلط انسانی تصویر میشود؛ اما در شیوه دوم که شیوه خود فوکو است از سوژه حاکم بر تاریخ مرکز زدایی میگردد و به جای آن بر تحلیل قواعد گفتمان تشکیل اندیشه تاکید گذاشته میشود. در هر عصر مجموعههایی از احکام به عنوان علم یا نظریه به وحدت میرسند. بنابراین در اینجا سخن از گسستها و تغییر شکلهاست نه استمرار و تداوم بنابراین هدف دیرینهشناسی دانش،کشف اصول تحول درونی و ذاتی است که در حوزه معرفت تاریخی صورت میگیرد . نفس تداوم تاریخی از این دیدگاه محصول مجموعهای از قواعد گفتمان است که باید کشف و بررسی شوند تا به بداهت آنها فروریزد. با تعلیق استمرار تاریخی است که ظهور هر حکم و گزارهای قابل تشخیص میشود. ظهور احکام با نیات صادر کننده آنها ارتباط ندارد. در اینجا روابط میان احکام و گزارهها توصیف میشود. از این رو روابط ممکن است بر چهار پایه برقرار شوند و وحدتی را تشکیل دهند: یکی وحدت موضوع آن احکام؛ دوم وحدت شیوه بیان آنها ؛ سوم وحدت نظام مفاهیم آنها و چهارم وحدت بنیان نظری آنها. وقتی میان موضوعات شیوه و انواع احکام و مفاهیم و مبانی نظری آنها نظم و همبستگی وجود داشته باشد در آنصورت یک صورتبندی گفتمانی پیدا میشود. مجموعه قواعد و روابط بر صورتبندی یک گفتمان و اجزاء چهارگانه آن، از نوع تعینات ناشی از آگاهی سوژهای واحد نیست و یا از نهادها و روابط اقتصادی و اجتماعی بر نمیخیزد. نظام صورتبندی گفتمان در سطح ما قبل گفتمان بازیابی میشود که موجد شرایطی است که در آن پیدایش یک گفتمان ممکن میگردد. منظور از ما قبل گفتمان اینست که ضرورتاً در درون گفتمان(یا علم) باقی میماند. هدف فوکو توصیف و تعریف شکل عینیت یا تحقیق یافته یک گفتمان (در میان سایر اشکال ممکن) است. منظور از عینیت یا قطعیت یافتگی یک گفتمان وحدت مجموعهای از احکام، قطع نظر از اعتبار معرفت شناسی علمی بودن و حقیقت داشتن آنهاست و به این معنی که در درون یک گفتمان وحدت موضوع، وحدت حوزه مفهومی و وحدت سطح، وجود دارد. همین جاست که مفهوم مهم ”بایگانی“ در اندیشه فوکو معنا مییابد. بایگانی سیستم های مختلف احکام و نظام تشکیل و تغییر شکل آنهاست هر چه فاصله تاریخی ما به آرشیوها کمتر باشد،توصیف آنها دشوارتر میشود. پس ما کمترین دسترسی را به قواعد سخن یا بایگانی خودمان داریم که در درون آن سخن میگوییم. شناخت حوزه احکام یا آرشیوها یا صورتبندی گفتمانی و یا تعیین یافتگی گفتمان، همان آرشیو شناسی یا دیرینه شناسی است. گفتمان مجموعه احکامی است که متعلق به صورتبندی گفتمانی واحدی هستند (بشیریه 20-19 1382). دیرینه شناسی چیست؟ بطور کلی چنانچه آمد، دیرینهشناسی شیوه تحلیل قواعد نهفته و نا آگاهانه تشکیل گفتمان در علوم انسانی است. هدف آن توصیف آرشیوی از احکام است که در یک عصر و جامعه رایجاند. آرشیو خود موجد مجموعه قواعدی است که اشکال بیان، حفظ و احیای احکام را مشخص میکنند. دیرینهشناسی نشان میدهد که چه مفاهیمی معتبر یا نا معتبر، جدی یا غیر جدی شناخته میشوند. هدف، کشف معنایی نهفته و یا حقیقی عمیق نیست، سخن ازمنشاء گفتمان و یافتن آن در ذهنی بنیانگذار نمیآید بلکه دیرینهشناسی در پی شرح شرایط وجود گفتمان و حوزه علمی کاربرد و انتشار آن است. دیرینه شناسی، با تکوین تداوم و تکامل نظام احکام سروکاری ندارد و نمیخواهد به اجزای پراکنده گفتمان وحدت ببخشد و یا با کشف خط مرکزی کلی و عامی تنوعات را تقلیل دهد، بلکه هدف آن صرفاً توصیف قلمرو وجود و عملکرد کردارهای گفتمانی و نهادهایی است که صورت بندی گفتمان بر روی آنها تشخص و قطعیت مییابد. هر گفتمان تاریخیت خاصی دارد از این نگاه گفتمانها در مسیر اجتناب ناپذیر قرار نمیگیرند بلکه اشکال و رشتههای مختلفی از توالی و پیوستگی در کار است. در دیرینه شناسی، سخن از گسستها، شکافها، خلاها و تفاوتهاست نه از تکامل و ترقی و توالی اجتناب ناپذیر. (بشیریه 20 : 1382) پیدایش گفتمان علم موضوع تحلیل دیرینه شناسانه، رویدادهای گفتمان است که بنیاد و بدنهای از معرفت را تشکیل میدهند. از درون چنین معرفتی ممکن است گفتمان علمی بیرون بیاید. بنابراین معارفی مستقل از علم وجود دارند اما به هر حال این معارف دارای رویههای گفتمانی خاصی هستند. علم تنها حوزه در دیرینهشناسی است که دارای شکل، موضوع تحلیل شکل بیان و مفاهیم خاص خود است و لیکن به هر حال در درون یک صورت بندی گفتمانی و یک حوزه معرفتی قرار دارد که پس از ظهور علم از میان نمیرود. پیدایش گفتمان علمی از درون یک صورتبندی گفتمانی تنها یکی از اشکال ممکن تشخص و قطعیتی است که ممکن است آن صورتبندی پیدا کند. اشکال صورتبندی گفتمان صورت بندی گفتمانی ممکن است در چهار شکل یا مرحله ظاهر شود: یکی شکل تشخص و عینیت یافتگی که در آن رویه گفتمان خاصی به موجب اعمال نظام واحدی برای تشکیل احکام تشخص مییابد. دوم، تشکیل معرفت شناختی که در آن دعاوی اعتبار و معیارهای تایید و اثبات به موجب مجموعهای از احکام تنظیم میگردد. سوم شکل علمی که در آن شکل معرفت شناختی با معیارهای شکلی و قوانین حاکم بر ایجاد قضایا منطبق و هماهنگ میشود. و چهارم صوری یا شکلی شدن که در آن گفتمان علمی اصول موضوعه ساختار قضایا یا قواعد تحولات خودش را تعریف میکند. در اینجا هیچ گونه حرکت تعاملی و تراکمی در کار نیست. به علاوه به نظر فوکو چون رویه های گفتمان خود مختار و مستقلاند، بنابراین بر طبق استدلال دیرینهشناسی قواعد حاکم بر گفتمان میباید عناصر درونی خود آن باشند، در نتیجه کردارهای غیر گفتمانی،اجتماعی سیاسی و نهادی و نقش آنها در تشکیل گفتمانها نادیده گرفته شدهاند (بشیریه 21: 1382) تعلیق در روش دیرینهشناسی (شباهت با مردم شناسی) خصلتی جدالی در روش طرح مسائل فوکو وجود دارد و کلید درک اندیشههای وی است و روش بر این اساس روش دیرینه شناسانه و چگونگی دنبال کردن برنامه حفاری در قلمرو دانش با نظر به این ویژگی سلبی توضیح داده میشود. فوکو در آغاز کار و پیش از تشریح طرح حفاری نظری خود در کتاب دیرینهشناسی دانش و در کتب دیگر دیرینه شناسانهاش با آنچه نباید انجام شود یا به بیان او از «کار سبلی» آغاز میکند. او میگوید: ما باید خود را از انبوهی مفاهیمی که هر یک به شکل خاص خود موضوع استمرار را در جلوه های متفاوت آن عرضه میکند، رها سازیم. مفاهیمی نظیر سنت، نفوذ، توسعه، ظهور، روح و در کل تمامی آن مفاهیم از پیش ساختهای که به نحوی وحدت و تسلسل پیشین را بر تاریخ تحمیل میکند، مانعی بر سر برنامه حفاری فوکویی قرار میدهند. در این برنامه، هدف ایجاد گسیختگی و انقطاع میان کلیتها و وحدتها و تسلسلهای مأنوس و مألوف میباشد. از این رو تمامی آن تقسیمات و گروهبندیهایی که بدین معنا آشنا میباشند، باید مورد سئوال قرار گیرند.این به آن معنا نیست که در تاریخ هیچگونه وحدتی از انگونه که مثلا یک علم، فلسفه، مذهب و نظایر آن را میسازد، وجود ندارد بلکه آنچه در آغاز پیشنهاد میشود، در واقع یک تدبیر روششناسانه است یعنی دعوت به تعلیق و در گیومهگذاری است، برای اینکه از پیش وحدتی تصوری بر رخدادها و حوادث پراکنده تحمیل نشود و تاریخ در پرتو ذهنیت عاملین انسانی صورتی تخیلی نیابد. در واقع هدف اینست که به رخدادهای گفتمانی اجازه داده شود همانگونه که واقعیت خود آنها اقتضا می کند، خود را ظاهر سازند، نه انگونه که انسانها بر آنها تحمیل میکنند. (کچوئیان، 60-59: 1382( توجه به تبدیلات بجای تغییرات فوکو میگوید دیرینه شناسی به جای توجه به مسئله تغییرات (changes) به مسئله تبدیلات (transormation) میپردازد. هدف دیرینه شناسی صرفاً این نیست که متذکر تغییرات شود، و آنها را بلافاصله به الگوهای موجود نظیر الگوهای روان شناسانه، زیست شناسانه، غایت انگارانه و نظیر آنها مرتبط سازد. درک درست تغییرات، پیش نیاز شناخت دقیقتر و تفضیلی آن را با خود دارد. از این رو تعیین محتوای دقیق تغییرات و ابعاد آن لازم میباشد. به این جهت، ما باید در عوض ارجاع یکپارچه به تغییرات که شامل تمامی حوادث و اصول انتزاعی توالی (زمانی) میباشد، تحلیل تبدیلات را جایگزین کنیم.این به معنای آن است که بطور جزئی چگونگی تبدیلات عناصر متفاوت، خصایص روابط نظامهای صورت بندی، روابط میان قواعد مختلف صورتبندی و نهایتاً روابط میان گفتمان مختلف دنبالگیری شود. دیرینه شناسی به جای اشاره به اموری نظیر نیروی زنده تغییرات یا جستجوی علل آن، میکوشد، نظام تبدیلاتی که تغییرات را میسازد، دیرینه شناسی به جای اشاره به اموری نظیر «نیروی زنده تغییرات» یا جستجوی علل آن ، میکوشد نظام تبدیلاتی که تغییرات را میسازد، مشخص کند. تفاوت دیرینهشناسی و جامعه شناسی دانش به عقیده «گوتینگ» دیرینهشناسی از دو وجه با جامعه شناسی دانش تفاوت دارد: اولاً دیرینه شناسی با تأثیر عوامل اجتماعی بر محتوای نظریههای علمی سر و کار ندارد. دیرینهشناسی در سطح بنیادیتر و در ربط با تعریف مفاهیم و موضوعات اساسی، اعتبار شناختی دانشمندان و کارکرد اجتماعی علم عمل میکند. اما مهمتر از این، دیرینه شناسی دانش نه تنها تمایلی به اینکه علم را تحت تأثیر مستقیم عوامل علی ببیند، ندارد بلکه نظر به این دارد که به چگونگی در هم رفتن علم و جامعه نقش عام در جامعه و زمینه سازی جامعه برای علم بپردازد. ظاهراً نقطه عزیمت فوکو برای حل این مشکل تظاهرات دانشجویی 1968 فرانسه بود که در حال تبدیل شدن به یک انقلاب کامل بود. او در سخنرانی افتتاحیه در کالج فرانسه در سال 1970 علائمی از حرکت در مسیر جدید می دهد. او بطور اجمال، از نقشی که قدرت سیاسی در شکلگیری و تولید گفتمانهای علمی دارد، سخن میگوید. اما تلاش او در این مسیر با کار «گفتمان در مورد زبان» که در چاپ آمریکایی کتاب دیرینهشناسی دانش بصورت ضمیمهای در سال 1972 میلادی ظاهر شد، صورت عمل مییابد. اما همانطور که «بارکر» تأکید میکند، فوکو در این کار از وجه منفی به رابطه قدرت (حوزه اعمال غیر گفتمانی) و گفتمان میپردازد و تنها به نقش محدودیت آفرین آن نظر دارد. (کچوئیان، 85-84: 1382). اشکالات دیرینهشناسی دانش تردیدی نیست که درک انقطاعات، گسلها و گسیختگیهای تاریخی ویژگی دید دیرینه شناسانه میباشد، کانون اشتغال و توجهش استمرار، اتصال و توالی رخدادهای تاریخی و تاریخ میباشد. اما در حالی که این دید اجازه میدهد بدایع تاریخ و ماهیت دم به دم نوشونده آن درک شود، تاریخ را به نقاطی منقطع، حوادثی گسیخته و لحظاتی بی سابقه مبدل میسازد. در این دید، تاریخ، تاریخ تفرق و پراکندگی است و به این معنا چنین به نظر میرسد که این تاریخ در قطب مقابل تاریخ سنتی به نقطهای رانده میشود که در آن هر حادثه و رخدادی حادثهای جا مانده و متفرد و بدون ارتباط با دیگر حوادث و رخدادها میگردد. نقطهای که در آن هیچ حادثه و رخدادی امکان انتقال به لحظهای دیگر را ندارد و نمیتواند در پیدایی و ظهور حوادث دیگر نقش بازی کند، زیرا در این صورت تفرد خود را از دست می دهد و نقش واقعیت استمرار بخش را در تاریخ بازی خواهد کرد. در این حالت گویی حوادث فاقد زمان می گردند و تنها در دو نقطه به زمان آن اشاره میشود: لحظهای که در آن زائیده میشوند و لحظهای که ناپدید میگردند. و در بین این دو لحظه، حادثه – و در اینجا قضیه یا کل گفتمان – در بی زمانی قرار میگیرد (کچوئیان 77-76: 1382(.مشخصاً و دقیقاً اشکال دید دیرینه شناسانه این است که نمی تواند انتقال و تغییر عناصر مختلف گفتمان از یک دوره به دوره دیگر یا استمرار گفتمانها را فراتر از دورههایی که بدان تعلق دارند، ببیند زیرا در این دید هر گفتمان در داخل حدودی شکل میگیرد و محدود به حدود است و هنگامی که دوره آن چارچوب خاص شناختی به پایان می رسد، علوم مربوط به آن دوره نیز صورت دیگری می یابند و علوم جدیدی جای آن می نشینند. تبار شناسی گذر از دیرینه شناسی به تبار شناسی از سال 1968 به بعد، و تحت تأثیر جنبش دانشجوی 1968 فرانسه، علایق فوکو آشکارا از مسأله گفتمان فاصله گرفته و پس از انکه رویدادهای مه 1968 پارس به ناگاه واقعیت قدرت را برجسته ساخت، بحث از روابط میان صورتبندیهای گفتمانی و حوزههای غیر گفتمانی کانون اصلی روش تبار شناسی وی را تشکیل می دهد. از این به بعد، ضرورتی سیاسی، الهام بخش وظیفه پر گرد و غبار تبار شناسی گردید. (میلر، 236: 1382). مطالعه فوکو در مورد زندان و سکوالیته را میتوان بر اساس همین پذیرش اهمیت قدرت قرائت کرد وچنین تأویلی همچنان به قوت خود باقی است.از همین رو گذر از دیرینه شناسی به تبار شناسی نقطه عطفی در آثار فوکو به شمار می اید. آثار بعدی فوکو دیگر با گفتمان سر و کار ندارد و یا به تاریخ علم به معنای سابق نمیپردازد، بلکه در آنها بر روابط دانش و قدرت پیوندهای صورتبندیهای گفتمانی با حوزه های غیر گفتمانی تأکید گذاشته میشود گسست اندیشه در دو مرحله؟ بسیاری از شارحین فوکو بر آنند که دیرینه شناسی در آثار بعدی فوکو به صورت روش مکمل تبار شناسی برای تحلیل ”گفتمانهای موردی“ همچنان به کار گرفته شده بنابراین گسستگی در کار نیست، بلکه تنها میتوان از تکمیل دیرینه شناسی به وسیله تبار شناسی و تأکید بیشتر بر روابط غیر گفتمانی سخن گفت. مثلا در نگاه دیرینه شناسانه، به علم به عنوان تنها یکی از اشکال فعلیت صورت بندی گفتمانی به صورتی بی طرفانه نگریسته میشود اما در تبار شناسی، نگرش انتقادی پدید میآید که در آن بر تأثیرات قدرت تأکید گذاشته میشود. نگرش تاریخی فوکو به هر حال در هر دو روش یکسان است در هر دو شیوه بجای نقطه آغاز و منشا از تفرق، تفاوت و پراکندگی سخن به میان می آید. در هر حال، تبار شناسی، پیدایش علوم انسانی و شرایط امکان آنها را به نحو جدایی ناپذیری با تکنولوژیهای قدرت مندرج در کردارهای اجتماعی پیوند میدهد.تبارشناسی برخلاف نگرشهای تاریخی مرسوم، در پی کشف منشاء اشیاء و جوهر آنها نیست و لحظه ظور را نقطه عالی فرآیند تکاملی نمیداند بلکه از هویت بازسازی شده اصل و منشاء و پراکندگیهای نهفته در پی آن و از تکثری باستانی خطاها سخن میگوید. فوکو تحت تأثیر نیچه، به جای اصل و منشاء از تحلیل تبار و ظهورات سخن به میان میآورد. تحلیل تبار، وحدت را در هم میشکند و تنوع و تکثر رخدادهای نهفته در پس آغاز و منشاء تاریخی را بر ملا می سازد و فرض تداوم ناگسسته پدیدهها را نفی میکند. تبارشناسی از رویدادها، انحرافات کوچک، خطاها، ارزیابیهای نادرست و نتیجهگیریهای غلطی سخن میگوید که به پیدایش آنچه برای انسان ارزشمند است انجامیدهاند. آنچه در بنیاد دانش و هویت ما نهفته است، حقیقت نیست بلکه تنوع رویدادها است.تبار شناسی آنچه را که تا کنون یکپارچه پنداشته شده متلاشی میکند و ناهمگنی آنچه را که همگن تصور میشود، برملا می سازد. تبار شناسی بعنوان تحلیل تبار تاریخی، تداومهای تاریخی را نفی میکند و بر عکس، ناپایداریها و پیچیدگیها و احتمالات موجود در پیرامون رویدادهای تاریخی را آشکار میسازد (بشریه، 22: 1379). روش و موضوع تبار شناسی تبار شناسی تاریخیت پدیدهها و اموری را که فاقد تاریخ تلقی شدهاند باز مینماید و نشان میدهد که دانش وابسته به زمان و مکان است. روش تبارشناسی به منظور کشف کثرت عوامل مؤثر بر رویدادها بر بی همتایی آنها تأکید میگذارد یعنی از تحمیل ساختارهای فرا تاریخی بر آنها خودداری میکند. فوکو این نگرش را «حادثهسازی تاریخ» خوانده است. هیچ ضرورتی در تاریخ نیست، هیچ ضرورتی تعیین نکرده که کسانی دیوانه تلقی شوند. در نتیجه بداهتی که در بنیاد دانش و کردارهای ما مفروض است، شکسته میشود. تبار شناسی کثرت عوامل، استراتژیها و نیرو هایی را که به امور، خصلت بداهت و ضرورت میدهند، کشف میکند. مثلا زندان ، کردارهای آموزشی، فلسفه تجربی به شیوههای نوین تقسیم کار، پیداش ساختار معماری مراقبت و جامعه سراسر بین، و تکنیکهای جدید قدرت همه با هم جمع میشوند تا کردار حس جنایی به عنوان رخدادی ظهور یابد.بنابراین معنا یا بنیادی در پس امور و اشیاء نهفته نیست. تنها لایههایی از تعبیر در کار است که روی هم انباشته میشوند و شکل حقیقت، ضرورت و بداهت پیدا می کنند و تبار شناسی همه اینها را در هم میشکند. انسانها با تولید حقیقت و ضرورت بر خود و بر دیگران حکم میرانند، در حالی که اصل و منشاء و حقیقت جهانشمول و بی زمان وجود ندارد – در نتیجه ترقی و پیشرفتی نیز در کار نیست؛ تنها میتوان از عملکرد بی پایان سلطهها و انقیادات سخن گفت. بدین سان، طبعاً کلیات انضمامی و متعینی بعنوان مبنا و بنیادی با ثبات برای فهم وجود ندار.د حتی پیکر جسمانی آدمی خود تابع تاریخ است و بوسیله نظم کار و استراحت تجزیه میشود. بنابراین موضوع تبارشناسی نه مسیر تاریخ و نه نیات سوژهای تاریخی بلکه رخدادها و پراکندگیهایی است که محصول منازعات، تعامل نیروها و روابط قدرت هستند. پس علم و دانش نیز چیزی جز چشماندازی تاریخی نیست (دریفوس و رابینو 4-23: 1379( مسأله محوری تبارشناسی مسأله اصلی در تبارشناسی فوکو این است که چگونه انسانها به واسطه قرار گرفتن در درون شبکهای از روابط قدرت و دانش، بعنوان سوژه و ابژه تشکیل می شوند. مثلا هدف نهایی از بحث فوکو درباره زندان و مجازات، ردیابی روند تکوین تکنولوژی جدید قدرتی است که به واسطه آن انسانها بصورت سوژه و ابژه در میآیند. در اینجا بحث اصلی درباره رابطه دانش، قدرت و بدن آدمی و نیز تکنولوژیهای سیاسی بدن، دانشهای مربوط به پیکر آدمی و اشکال قدرت اعمال شده بر آن است. بنابراین بطور کلی از نگاه فوکو علم و دانش نمیتواند خود را از ریشههای تجربی خویش بگسلد تا به تفکر ناب تبدیل شود بلکه عمیقاً با روابط قدرت درآمیخته و همپای پیشرفت در اعمال قدرت پیش میرود. هر جا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید میشود.بر اساس تصور رایج روشنگری، دانش تنها وقتی متولد میشود که روابط قدرت متوقف شده باشد اما از دید فوکو هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزهای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد. سوژه شناخت، ابژه شناخت و شیوه شناخت، همگی اثرات و فرآوردههای روابط اساسی دانش و قدرت و تحول تاریخی در آنها هستند (بشریه 24: 1379).بطور خلاصه موضوع تبار شناسی فوکو تحلیل شرایط تاریخی پیدایش و وجود علوم انسانی، روابط آنها یا تکنولوژیهای قدرت و آثار سوژه ساز و ابژه ساز آنها است. تحلیل اشکال خاص موضوع شدگی و اشکال دانش و روابط قدرتی که از طریق آنها انسانها تحت سلطه قرار میگیرند، در کانون بحث تبار شناسانه است. در یک کلام، تبار شناسی نشان میدهد که چگونه انسانها از طریق تأسیس «رژیمهای حقیقت» بر خود و دیگران حکم میرانند. گفتمان یا قدرت؟ تحلیل تبارشناسانه در دو اثر عمده فوکو در این دوره یعنی «انضباط و مجازات» و تاریخ جنسیت اجرا میشود. البت فوکو همچنان در این آثار به شیوه تحول رویههای گفتمانی علاقهمند است. اما اینک کردارهای گفتمانی با حوزهها غیر گفتمانی مانند وجه تولید، روابط اجتماعی و نهادهای سیاسی پیوند مییابند و هم با خود حوزه گفتمانی ارتباط دارند که شامل تحولات درونی خود گفتمانی مورد نظر و نیز تحولات در گفتمانهای مجاور میشود.از نظر پیتر میلر، پژوهشهای فوکو در این دوره نه نشان دهنده توجهی کاملا جدید به مسأله قدرت است و نه توجه به مسئله قدرت را که در همه آثار پیشین او بطور ضمنی دیده میشود، ثبت میکند. البته انکار این نکته میسر نیست که آثار فوکو در این دوره تفاوت چشمگیری با دوره قبل دارد. در نوشتههای فوکو از سال 1970 به بعد، نوآوری و بداعتی به چشم میخورد، یعنی از آن زمان به بعد، نوشتههای فوکو آشکارا به فردیت دهی و ادغام سوژه در شبکههای مراقبت میپردازند، شبکههایی که ساز و کارهای تولید دانش درباره سوژه نیز هستند (میلر 237: 1382).این البته درون مایهای است که درمطالعات پیشین فوکو نیز دیده میشود. در مراقبت و تنبیه و سه جلد از تاریخ حنسیت و در بحثهایش در مورد آنچه حکومت مندی مینامد، بررسی گفتمانها، مقولهها و کردارهای «خود» و فردیت دهی به طور ثابت دیده میشود. جای شگفتی نیست که این توجه مشترک به طبف گستردهای از کردارها و نهادها پرداخته است. همچنین جای شگفتی نیست که فوکو از اصطلاحهای متفاوتی برای توصیف این کردارهای مرتبط با سوژه استفاده میکند؛ قدرت انضباطی، زیست - قدرت (bio-power) تکنیک خود و حکومت مندی با این حال در دوره دوم کاری فوکو، بعد سامان دهی در این کردارها آشکارا شناسایی و نامگذاری شد و هر چه پژوهشهای فوکو به پیش میروند، بافتهای متفاوت و دورههای تاریخی متفاوتی را شناسایی میکنند که در آن ها فرایندهای تأسیس و ساماندهی سوژهها روی می دهد. تنوع نهادهایی که این کردارها سامان دهنده «خود» در ارتباط با آنها عمل میکنند، میتواند تا حدودی طیف اصطلاحات مورد استفاده فوکو را توضیح دهد. با این حال این امر چیزی از توجه تمام عیار به انگاره سوژه شرایط تولید حقیقت در مورد سوژه و شرایط سامان دهی سوژه بر اساس این حقیقت کم نمیکند انضباط و مجازات در انضباط و مجازات به عنوان نخستین اثر عمده در تبارشناسی مسئله حبس و تحویل در اشکال مجازات و پیدایش زندان و تمایز مجرمان و مردن عادی بررسی میشود. در اینجا نهادهای اجتماعی و کردارها و روابط غیرگفتمانی و همچنین روابط پیچیده قدرت، دانش و بدن به عنوان موضوع تکنولوژیهای قدرت در کانون بحث قرار دارند. بدن به عنوان موضوع بلاواسطه عملکرد روابط قدرت در جامعه جدید ظاهر میشود.روابط قدرت و دانش بدنها را محاصره می کنند و با تبدیل آنها به موضوعات دانش، آنها را مطیع و منقاد میسازد. با وقوع تحولات اساسی در کردارهای مجازات و با محو تنبیه بدنی در ملاعام و ایجاد نظام جزایی جدید، روحهای بدن را به عنوان موضوع اصلی مجازات میگیرد، هر چند باز هم بدن همچنان موضوع حبس و مجازات و مراقبت است. از اوایل سده هجدهم تحولاتی رخ میدهد و داوری درباره مجرمان به مقاماتی چون پزشک و روانپزشک واگذار میشود. اینک هدف اصلی مجازات، درمان است. بدینسان در اجرای عدالت جزایی ابژههای تازه، نظام تازهای از حقایق و نقشهای جدیدی ظاهر میشوند. هدف اصلی کتاب، تبارشناسی مجموعه علمی – حقوقی پیچیدهای است که قدرت اعمال مجازات از درون آن مبانی و توجیهات و قواعد خود را به دست میآورد. با پیدایش شیوه خاصی از انقیاد، انسان به عنوان موضوع دانش پدید میآید. پیکر انسان در عین حال به عنوان موضوع دانش و موضوع اعمال قدرت ظهور مییابد. روابط قدرت، بدن را مطیع و مولد و از لحاظ سیاسی اقتصادی مفید می سازند. چنین انقیادی به واسطه تکنولوژی سیاسی خاصی صورت میگیرد. تکنولوژی سیاسی بدن، مجموعه تکنیکهایی است که روابط قدرت، دانش و بدن را به هم پیوند میدهند. تأکید فوکو بر روی انتشار تکنولوژیهای قدرت و روابط آنها با پیدایش اشکال خاصی از دانش یعنی علوم انسانی است. در اینجا روابط تاریخی مختلف میان اشکال خاصی از دانش یعنی علوم انسانی است. در اینجا روابط تاریخی مختلفی میان اشکال دانش و اشکال اعمال قدرت بررسی میشوند. 1 نقل قول لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۰ قدرت؛ وضعیت استراتژیکی پیچیده قدرت مولد معرفت و دانش است و آنچه ما به عنوان درست و نادرست می شناسیم یعنی مفهوم حقیقت و خطاء ، دقیقاً در حوزه سیاسی شکل میگیرد. از دیدگاه فوکو، قدرت چیزی است که در مالکیت دولت، طبقه حاکمه ویا شخص حاکم باشد؛ بر عکس قدرت، یک استراتژی است: قدرت نه یک نهاد و نه یک ساختار بلکه «وضعیت استراتژیکی پیچیده» و «کثرت روابط میان نیروها» است. هر جا قدرت هست، مقاومت هم هست و قدرت در واقع برای برقرای خود نیازمند وجود شمار کثیری از نقاط مقاومت است. به عبارت دیگر شبکه روابط قدرت در عین حال همراه با مجموعهای از اشکال مقاومت است. بر طبق تحلیل فوکو، «قدرت» تنها بر روی افراد مجموعهای از اشکال مقاومت است. بر طبق تحلیل فوکو، «قدرت» تنها بر روی افراد آزاد و اعمال آنها اعمال میشود و آنان را برمیانگیزد تا از میان گزینههای مختلف دست به انتخاب بزنند. از همین رو شرط وجود قدرت،رابطه مستمر آن با مبارزه، مقاومت و آزادی است. اما هر جا نافرمانی و مقاومت به پایان برسد، رابطه قدرت هم پایان می یابد. بدین سان فوکو میان قدرت کاری و خشونت تمایز مهمی قائل میشود. قدرت و دانش چنانچه اشاره شد فوکو در تحلیل قدرت کاری با اشکال سازمان یافته و مترکز قدرت ندار دبلکه موضوع اصلی بحث او تکنیکهایی است که در نهادهای گوناگون تجسم مییابند. به سخن دیگر مسئله مورد بحث فوکو، اعمال، حوزه اجرا و اثرات اعمال قدرت است نه قبضه یا تصاحب قدرت. از دیدگاه فوکو به جای تمرکز بر انگیزهها و منافع گروهها یا طبقات در اعمال سلطه باید به تحلیل فرایندهای پیچیدهای بپردازیم که از طریق آنها افراد به عنوان آثار قدرت ابژهساز تشکیل میشوند. قدرت شبکهای است که همه در آن گرفتاراند. افراد، مالک یا کارگزار تشکیل میشوند. قدرت نیستند بلکه مجرای آناند. حقایق و خواستها از اثرات قدرت هستند. فرد، هم محصول قدرت و هم وسیلهای برای تشخیص و تبلور آن است. برای شناخت تاریخ، تکنیک و تاکتیکهای قدرت باید از سطح فرد (و یا به گفته فوکو از سطح «فیزیک خرد قدرت) شروع کرد. تنها پس از شناخت مکانیسمها و تکنیک های قدرت میتوان فواید اقتصادی یا سیاسی آن را دریافت. نکته مهم این که از نظر فوکو، مکانیسمهای قدرت متضمن تولید ابزارهای موثر برای ایجاد و انباشت دانش هستند. مشاهده، ثبت وقایع تحقیق و بررسی از جمله درمیآورد و فضاهایی ایجاد میکند که در درون آنها دانش شکل میگیرد. مکانیسمهای قدرت مدرن در سدههای هفدهم و هجدهم پیدا شدند و از طریق نظامهای مراقبتی و شبکه اجبارهای مادی بر بدنها اعمال گردیدند. فوکو این قدرت جدا را «قدرت انضباطی» مینامند. که پیدایش و اعمال آن به نحو جدایی ناپذیری با پیدایش دستگاههای خاص دانش و تکوین علوم انسانی پیوند داشته است. تحول مجازات از نگاه فوکو روابط قدرت و دانش است که انسانها را به عنوان سوژه (مثلاً دیوانه، مجرم، شهروند، تابع قانون و غیره) عینیت و موضوعیت میبخشند و به صورت موضوعات دانش در میآورند. حبس و مجازات هم یکی از تکنیکهای قدرت یعنی تکنولوژی سیاسی بدن است. تحول از مجازات بدنی به مجازات روانی مبین پیدایش شکل جدیدی از قدرت و همراه با آن واقعیت جدیدی به نام فرد پیدا میشود. فوکو در مروری بر تاریخ نهادهای مجازات نشان میدهد که هدف اصلاحات جزایی و ترک رویه مجازات بر اساس تاثیراتی که بر ذهن افراد غیر مجرم باقی میگذاشت. انتخاب میشد. مجازات به عنوان تکنولوژی قدرت، مجموعهای از گفتمانهای علمی به همراه آورد. تشخیص، طبقهبندی، تعیین انواع مجازات و شناخت خصال مجرمان و روحیات آنها موجب پیدایش حوزه تازهای از دانش یعنی «آناتومی سیاسی بدن» یا علوم انسانی شد. نظام حبس و زندانی که در سده هجدهم ظاهر گردید، همراه با توسعه دانش نسبت به افراد بود و خود به عنوان «دستگاه دانش» پدیدار گردید. پیدایش نهاد زندان به عنوان شکل اصلی مجازات، با توسعه تکنولوژی انضباطی قدرت و اشکال دانش مربوط به آن ارتباط داشت. البته تکنولوژی انضباطی قدرت که در قرن هجدهم پیدا شد، محدود به زندان نبود بلکه بسیاری از ویژگیهای آن پیشتر در صومعهها، پادگانها و کارگاهها اعمال میشد، لیکن از آن پس مقیاس و شیوه اعمال قدرت بر بدن دگرگون گردید. اعمال قدرت میبایست مستمر و منظم باشد. در نتیجه، بدن آدمی موضوع آناتومی سیاسی دقیقی واقع شد. (بشیریه 28-25 :1379 ( تکنیکهای اجرای انضباط ؛ابزار تربیت بدنها فوکو سه وسیله اصلی برای اجرای انضباط به عنوان تکنیکی برای تعلیم و تربیت بدنها عنوان میکند: یکی نظارت ومراقبت از بالا؛ دوم بهنجارسازی و سوم معاینه. وسیله اول، ابزاری برای رویتپذیرسازی موضوع قدرت است؛ میان قدرت و رویتپذیری، رابطه نزدیکی وجود دارد. رویت و نظارت فضای را ایجاد میکند که در درون آن مراقبت صورت میگیرد. در دستگاه انضباطی کامل، مثل جامعه سراسر بین بنتهام «چشم قدرت» و یا «نگاه انضباطی» همه چیز را میبیند. در شیوه دوم یعنی بهنجارسازی، هر گونه نابهنجاری یا بیقاعدگی مجازات میشود. مثلاً در کارخانهها، مدارس و پادگانها، تاخیر، غیبت ، بیتوجهی، بیادبی، و حرکات ناشایست مجازات میشوند. هدف مجازات در رژیم قدرت انضباطی سرکوب نیست بلکه بهنجارسازی است. در روش سوم یعنی معاینه، ویژگیهای دو روش قبلی در هم ادغام میشوند و «نگاه بهنجارساز» پدید میآید که از طریق آن افراد طبقهبندی میشوند و مورد ارزیابی قرار میگیرند. روش معاینه سه اثر دارد که به واسطه آن قدرت و دانش به هم پیوند میخورند: یکی تغییر شکل حوزه رویتپذیری به حوزه قدرت؛ دوم گردآوری پروندهها و اسناد و مدارک و سوم منفرد و منزویسازی افراد به عنوان موارد خاص. از طریق مکانیسم معاینه، افراد در حوزه رویت قرار میگیرند. و به موضوع نظارت و اعمال قدرت تبدیل میشوند. قدرت انضباطی و نگاه بهنجار ساز قدرت انضباطی، بر عکس انواع قدیمی قدرت، در حالی که موضوع خود را رویتپذیر میسازد، خود رویتناپذیر است. تکنیک گردآوری پرونده و اسناد و مدارک، توصیف و طبقهبندی و تحلیل افراد و گروهها را ممکن میسازد. با پیدایش این تکنیک بود که نخستین نشانههای علوم انسانی و اجتماعی ظاهر گردید. فرد در معرض رویت و یا در فضای تحت نظارت ناظری نامرئی، از رویتپذیری مستمر خود، آگاه میشود و همین آگاهی از تحت نظارت بودن است که ضامن عملکرد خود به خودی قدرت انضباطی غیرفردی است. فرد در تحت نظارت، خود روابط قدرت را بر پیکر خویش حاکم میکند. و عامل انقیاد خویشتن میشود. نگاه بهنجار ساز» جوهر علوم اجتماعی مدرن را تشکیل میدهد. در نگاه قدرت است که دانش درباره کسانی که تحت نگاهاند، تولید میشود. انضباط گر چه در نهادهای انضباطی گوناگون مانند مدرسه، بیمارستان، کارگاه و زندان گسترش مییابد لیکن خود، یک نهاد یا دستگاه نیست بلکه شیوهای از اجرای قدرت است که مجموعهای از تکنیکها، ابزارها و سطوح عمل را در بر میگیرد. به طور کلی انضباط، نوعی مکانیسم نظارت یا «آناتومی سیاسی» که در طی سده هجدهم، مجموعهای از نهادهای گوناگون را به دستگاههایی تبدیل کرد که در درون آنها قدرت و دانش در رابطه متقابل با یکدیگر واقع شدند و از درون آنها دانشهای مخالفی چون جرمشناسی و روانپزشکی شکل گرفت. پیدایش جامعه انضباطی با گسترش مکانیسمهای انضباطی، «جامعه انضباطی» پدیدار شد. از نگاه فوکو پیدایش جامعه انضباطی با سه فراگرد کلی همراه بود. اولاً از لحاظ اقتصادی و اجتماعی، تکنولوژیهای قدرت انضباطی در زمانی شکل گرفتند که وقوع تحولاتی در جمعیت و در شیوه تولید، زمینه مناسبی برای گسترش تکنولوژیهای اداره جمعیت و تامین کارایی برای دستگاههای تولیدی فراهم آورده بود؛ تکنولوژیهای انضباطی قدرت، در نتیجه فرآیند انباشت سرمایه را پرشتاب کردند. ثانیاً از لحاظ حقوقی و سیاسی تکنولوژیهای انضباطی در درون ساختارهای حقوقی و سیاسی تعبیه شدند؛ در پس ظاهر برابری حقوقی، شبکهای از قدرتهای خرد و کوچک گسترش یافت. روابط قدرت بنیاد این ظاهر حقوقی را تشکیل میدادند. و ضامن اطاعت و فرمانبرداری بودند. ثالثاً از لحاظ علمی، با گسترش تکنولوژیهای انضباطی، روابط متقابل میان اعمال قدرت و تشکیل دانش، افزایش یافت. نهادهای انضباطی دستگاههایی بودند که در آنها روشهای گردآوری و ایجاد اطلاعات و دانش وسیلهای برای اعمال سلطه میشد. (بشیریه 29 : 1379( شبکه حبس در جامعه انضباطی چنانکه اشاره شد منظور فوکو از جامعه انضباطی جامعه تحت انضباط یا کاملاً انضباط یافته نیست، زیرا هیچ انضباط و قدرتی بدون مقاومت پیش نمیرود. منظور از جامعه انضباطی جامعهای است که در آن مکانیسمهای انضباط در سراسر پیکر جامعه پخش و منتشر میشوند. در این رابطه فوکو از «شبکه حبس» سخن میگوید که در درون ان زندانها، مؤسسات خیریه، پرورشگاهها، مراکز تربیت اخلاقی و غیره قرار دارند. نظارت، مراقبت، ایجاد امنیت، کسب دانش و اطلاعات و منفردسازی نیازمند دانش مربوط به تشخیص بهنجار و نابهنجار و مستلزم معاینه و نظارت است. در همین رابطه فوکو از «قدرت مشرف بر حیات» سخن گفته است. قدرت مشرف بر حیات دو بعد دارد: یکی اعمال تکنیکهای قدرت بر حیات فرد به منظور افزایش تواناییها و سودمندی اقتصادی بدن فرد و تضمین فرمانبرداری سیاسی؛ دوم اعمال تکنیک های قدرت بر پیکر جامعه از طریق نظارت بر بهداشت، اخلاقیات، تولید مثل و اداره جمعیت، این موضوع به ویژه در تاریخ جنسیت بررسی میشود. انواع قدرت بدین سان به طور کلی روابط قدرت از دیدگاه فوکو ضرورتاً از حدود نهاد دولت فراتر میروند. دولت به رغم دستگاههای وسیعی که دارد، نمیتواند کل حوزه روابط قدرت بالفعل را اشغال کند بلکه تنها می تواند بر پایه دیگر روابط قدرتی که پیشاپیش موجود هستند، عمل کند. بنابراین دولت نسبت به مجموعهای از شبکههای قدرتی که بدن، جنسیت، خانواده، دانش و غیره را محاصره کردهاند، روبنایی است. اما چنانچه گفتیم، تحلیل اصلی فوکو در زمینه قدرت بحث از تحول در شکل اعمال قدرت بوده است. در این تحول قدرت نخست در طی قرون هفدهم و هجدهم از شکل حاکمیت، دولت و سرکوب به شکل قدرت مشرف بر حیات درآمد و سپس در سده نوزدهم به شکل آناتومی سیاسی بدن ظاهر شد. موضوع نوع اول قدرت یعنی حاکمیت، سرزمین و اطاعت مردم از قانون بود در حالی که موضوع قدرت مشرف بر حیات نه سرزمین بلکه مجموعه پیچیدهای از اشخاص و اشیاء و روابط افراد و شیوه زیست آنها بوده است. قدرت مشرف بر حیات علم آمار یکی از اجزاء تکنولوژی قدرت مشرف بر حیات محسوب میشود. فوکو از قدرت مشرف بر حیات به عنوان قدرت رعیت پروری سخن میگوید که هدف آن تامین رفاه جمعیت و اعمال نظارت و مراقبت بر آن است. بدین سان جمعیت به سوژه ابژه تبدیل میشود یعنی از یک سو، سوژه نیازها و خواستهاست و از سوی دیگر ابژه قدرت مشرف بر حیات است. چنین قدرتی نیازمند تکوین دانش جدیدی برای شناخت جامعه و جمعیت و فرآیندهای درونی آن بوده است. تکنیک اصلی این قدرت جدید، منفردسازی است . به نظر فوکو این قدرت از لحاظ تاریخی در قدرت روحانیت مسیحی ریشه دارد اما کار ویژههای قدرت روحانی در عصر مدرن به ساخت دولت انتقال یافته و شکل غیردینی به خود گرفته است. اینک قدرت مشرف بر حیات ضامن «رستگاری دنیوی» یعنی تامین افراد و وجدانیات آنها از طریق مراسم اعتراف جدید نیاز دارد. همه نهادها از خانواده گرفته تا پزشکی و آموزش به این منظور به کار گرفته میشوند. به نظر فوکو در عصر جدید روابط قدرت هر چند بیشتر در تحت کنترل نهاد دولت در میآیند. فوکو قدرت مشرف بر حیات را در مقابل «سلطه اجتماعی» که خاص عصر شود البته بود و نیز در مقابل «استثمار» که شیوه سلطه در عصر سرمایهداری در قرن نوزدهم بوده است، به کار میبرد ولیکن معتقد است که این دو شیوه قدیمی سلطه همچنان تداوم دارند و میان این سه شکل از قدرت و سلطه روابط متقابل و پیچیدهای وجود دارد. تاریخ جنسیت قدرت مشرف بر حیات و تبعات آن در تاریخ جنسیت (جلد اول) به تفضیل مورد بررسی قرار میگیرد. در اینجا عملکرد تکنولوژیهای انضباطی قدرت و رابطه آنها با علوم ابژهپرداز در کانون بحث است. تاریخ جنسیت در واقع ادامه مباحث کتاب انضباط و مجازات در خصوص روابط قدرت و دانش و عملکرد تکنولوژیهای انضباطی قدرت بر بدن و ابژهسازی سوژه فردی و تکامل علوم انسانی است ولیکن به علاوه اشکال قدرت و مراسم دانشی که از طریق آنها انسان خودش را به سوژه تبدیل میکند و نیز سیر تکامل تکنیکهای مربوط به علوم انسانی تعبیری و سوژهساز دانش است اما موضوع تحلیل بلاواسطه آن جنسیت است که نقطه پیوست روابط قدرت با فرد و جمعیت را تشکیل میدهد. جنسیت محوری است که در حول آن کل تکنولوژیهای سیاسی حیات شکل میگیرند. جنسیت در گذر تاریخ هدف مجموعه آثار فوکو درباره جنسیت یعنی تاریخ جنسیت جلد 1: مقدمه، جلد 2: کاربرد لذت، جلد3: نگرانی برای خود و جلد4: اعترافات تن، توضیح فرآیند از طریق آنها خود را «سوژه جنسی» تلقی کردهاند. در اینجا جنسیت نه به عنوان ویژگی طبیعی و یا زیستشناختی بلکه به مثابه فرآوردهای تاریخی تصور میشود. قدرت، با اعمال سلطه بر بدن و بر انرژیها، لذات و شهوات آن، جنسیت را انتشار داده است. بدین سان با قرار گرفتن جنسیت در رابطه با قدرت و دانش، تحلیل بنیادین فوکو درباره شیوههای موضوع شدگی که از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل شدهاند، بسط مییابد. دروان تاریخی بحث تاریخ جنسیت از قرون قبل از میلاد و یونان باستان آغاز میشود. موضوع دقیق بحث سوژه و سوژگی و فرایندهایی است که افراد به موجب آنها خود را به عنوان سوژه جنسی باز میشناسند. روابط قدرت در اینجا از طریق «تکنیکهای معطوف به خود»عمل میکنند. افراد به واسطه این تکنیکها اندیشهها، رفتار و بدنهای خود را میسازند و تغییر شکل می دهند. فوکو «فرضیه سرکوب» را برای فهم تاریخ جنسیت مدرن و روابط میان قدرت و جنسیت نارسا مییابد و در اثبات نظر خود به ازدیاد و تکثیر گفتمانهای معطوف به جنسیت از قرن هفدهم به بعد شواهدی در خصوص تنظیم، محدودسازی، سرکوب و سانسور زندگی و امور جنسی در دست است. لیکن در عین حال انگیزههای سیاسی و اقتصادی گفتگو درباره جنسیت افزایش مییابد و در نتیجه شاهد تکثیر گفتار درباره جنسیت هستیم. از قرن هجدهم شبکه وسیعی از نظارت و مراقبت درباره جنسیت پدیدار شد و حکومتها به مسئله میزان زاد و ولد، کودکان مشروع و نا مشروع، سن ازدواج و غیره علاقهمند شدند و آمار و اطلاعات گستردهای در این خصوص گردآوری شد.و به عبارت دیگر جنسیت موضوع دانش و اداره میشود. بدین سان از یک سو زندگی جنسی، به خلوت خانه و به تولید مثل محدود میشود و از کوچه و بازار رخت بر میبندد و اخلاقیات شدیدی درباره آن تحمیل میگردد و لیکن از سوی دیگر حیات جنسی به مسئله عمومی و مورد علاقه حکومت و موضوع دانش و تحلیل تبدیل میشود و بحث درباره آن در علوم مختلف از پزشکی تا جرم شناسی رواج مییابد. بنابراین گفتگو درباره زندگی جنسی نه تنها موقوف نمیگردد بلکه بر عکس «انباشت گفتار» در پیرامون آن رخ میدهد. هدف این گفتارها به نظر فوکو ریشه کن کردن اشکال غیر مولد جنسیت و ستایش از جمعیت بارور و توانا بود. اما به نظر او این هدف حاصل نشد زیرا در قرن نوزدهم انواع و اقسام مختلفی از زندگی جنسی یا «انحرافات» مانند جنسیت کودکانه، پیردوستانه، روابط جنسی معلم و شاگرد، پزشک و بیمار و غیره انتشار یافت. همچنین جنسیت در فضای نهادهایی چون زندانها، پادگانها و مدارس منتشر شد. انتشار جنسیت به این معنا، اشکالی از مقاومت در مقابل قدرت گفتمان جنسیت در قرنهای هجدهم و نوزدهم بود که زندگی جنسی سالم را تعریف و اشکال غیرعادی آن را طرد واخراج می کرد. بنابراین فوکو انتشار چنین اشکالی از جنسیت را واکنش به اعمال نوعی از قدرت بربدنها و بر لذات جنسی میداند، بدین سان اعمال قدرت بر زندگی جنسی موجب سرکوب نمیشود بلکه به تحریک و انتشار جنسیتهای غیررسمی میانجامد. از نگاه فوکو قدرت که موجب تولید انواع جنبشهایی شده که مظهر مقاومت در مقابل قدرت هستند. در قرن نوزدهم همچنین زبانی علمی درباره جنسیت پدید آمد. هدف «علم جنسی» تولید گفتمانهایی درست و حقیقی درباره جنسیت بود. تکنیک چنین علمی برای تولید حقیقت، اعتراف بوده است. در اعتراف، حقیقت و جنسیت به هم میپیوندند. جنسیت در روانکاوی موضوع اصلی اعتراف را تشکیل میدهد. مراسم اعتراف به عنوان تکنولوژی منفردسازی در عصر جدید از حدود مذهبی آن بسی فراتر رفته و به عنوان تکنولوژی گوناگون روابط اجتماعی رسوخ کرده است. ترکیب تکنولوژی اعتراف و پژوهش علمی، جنسیت را به صورت موضوعی نیازمند تعبیر، درمان و بهنجارسازی درآورده است. بدینسان آرشیوهایی درباه حقیقت جنسیت در دانشهای مختلف پدید آمده است. به طور کلی فوکو روابط پیچیده گفتارهای راجع به جنسیت و انواع روابط قدرت مربوط به آنها را تحلیل میکند. روابط قدرت و دانشی که در گفتمانهای پزشکی، آموزشی، روانپزشکی، و اقتصادی تشخیص و تعین می یابند، موجب انتشار جنسیت شدهاند و از دورن آنها سوژههای جنسی جدید ظهور یافتهاند.(دریفوس و رابینو 32-31 :1379( تمایز زندگی جنسی و جنسیت فوکو میان زندگی جنسی و جنسیت تمیز داده است. زندگی جنسی عبارت از مجموعه روابط نسبی و سببی و کردارهای مربوط به روابط زناشوئی، ازدواج، پیوندهای خویشاوندی و ارث و میراث است. در مقابل جنسیت از طریق تکنیکهای قدرت انتشار مییابد و رابطه متقاوتی با حوزه اقتصادی دارد و بدن فرد را به عنوان تولید کننده و مصرف کننده پرورش میدهد.به نظر فوکو «روانپزشکانه» ساختن جنسیت نخست با بورژوازی در میانه سده هجدهم آغاز شد. هدف از آن ایجاد بدن و جنسیتی برای بورژوازی بود تا سلامت، طول عمر و تبار پاک آن طبقه را تضمین کند. به عبارت دیگر هدف از آن سرکوب جنسیت طبقات پایین نبود. همچنان اشرافیت در گذشته هویت خود را بر اساس خون و تبار تعیین کرده بود، بورژوازی هم بر اساس مفهوم «جنسیت سالم» در قالب گفتمانهای گوناگون، در پی ایجاد و حفظ هویت خود بود. به طور کلی هدف از این فرایند نظم بخشی سیاسی خاصی به زندگی بود که در آن تکنولوژی جنسی اهمیت بنیادی داشت. در آغاز طبقات پایین از این فرآیند به دور بودند لیکن با تاکید بر نوع خاصی از خانواده که لازمه کنترل سیاسی و باروری اقتصادی بود، مکانیسمهای جنسیت به این طبقات نیز تسری یافتند. جنسیت چیست؟ به طور کلی جنسیت (در مقابل زندگی جنسی) مجموعه آثار ایجاد شده در بدنها، رفتار و روابط اجتماعی به واسطه کاربرد تکنولوژیهای سیاسی است. حوزه جنسیت یکی از مهمترین حوزههایی است که از طریق آن، قدرت مشرف بر حیات اعمال میشود. بنابراین جنسیت عنصر مهمی در پیدایش دستگاههای نظارتی و اداری دولت رفاهی بوده است. پیدایش همین قدرت مشرف بر حیات جزء جدایی ناپذیر توسعه سرمایهداری است. اهمیت اجتماعی انتشار جنسیت و قدرت مشرف بر حیات، سیاسی هدف کاربرد تکنولوژیهای قدرت مشرف بر حیات، افزایش کارایی اقتصادی و کنترل سیاسی بوده است. بدنها و جمعیتها موضوعات عمده اعمال قدرت مشرف بر حیاتاند. با پیدایش این قدرت، کل فرآیندهای زندگی «محاصره» شدهاند از جمله نتایج عمده این تحول افول صورتبندی دانایی کلاسیک، ظهور انسان به عنوان موضوع دانش و پیدایش مکانیسمهای بهنجارسازی زندگی بوده است. جنسیت در این میان اهمیتی اساسی پیدا کرده زیرا وسیله دسترسی به حیات جسمانی فرد و کل جمعیت بوده است. در نتیجه حقیقت در جنسیت ظاهر میشود. اهمیت و استقلالی که به غریزه جنسی داده شده، نتیجه انتشار جنسیت بوده است. بدینسان کارکردهای زیستشناختی و لذات و شهوات جنسی به عنوان علت اصلی رفتار و واقعیت بنیادی یا رازی که باید گشوده شود. معرفی شد، حال آنکه به نظر فوکو جنسیت صورتبندی تاریخی خاصی است که همراه با قدرت مشرف بر حیات پیدا شده است. چنین است که روابط قدرت و دانش بر بدن حک میشوند و از طریق آنها انسانها به سوژه تبدیل میگردند؛ نفس مادیت بدن تحت محاصره روابط قدرت و دانش قرار میگیرد و از همین جا امکان نوشتن «تاریخ بدن آدمی» متصور میشود. (بشیریه 35 :1379 ) تکنیکهای معطوف به خود و قدرت روحانی شیوه تحلیل فوکو در مجلدات بعدی تاریخ جنسیت متضمن تحول ظریفی است که برای پرداختن بدان آوردن مقدمه زیر لازم است. به طور کلی می توان گفت که فوکو تقریباً در سراسر آثار خود سه شکل ابژهسازی را از طریق آنها انسان به موضوع قدرت و سوژه دانش تبدیل شده است، بررسی میکند. نخست ابژهسازی سوژه گفتار، سوژه تولید و سوژه حیات در دانشهایی چون زبانشناسی،اقتصاد و زیستشناسی که برای خود شان علمی قائل هستند. این مبحث به ویژه در نظم اشیاء مطرح شده و ناظر بر تحلیل خود شأن علمی قائل هستند. این مبحث به ویژه در نظم اشیاء مطرح شده و ناظر بر تحلیل صورتبندی معرفتی است که پیدایش انسان به عنوان سوژه وابژه دانش را ممکن ساخته است. شکل دوم ابژه سازی به موضوع تحثیث و تکنیکهای قدرت تبدیل میگردد . فوکو در جنون وتمدن، تولد درمانگاه، انضباط و مجازات و تاریخ جنسیت (جلد اول) پیدایش نهادهایی را بررسی میکند که با توسعه اشکال خاص معرفت و کردارهای ابژهیاز مرتبط بودهاند و دوگانگیهای مورد نظر را به وجود آوردهآند. سومین شکل ابژهسازی، شیوهای است که از طریق آن انسانها مفهوم و معنایی از خود که به عنوان سوژه و به ویژه سوژه جنسیت پیدا می کنند. در اندیشه فوکو سوژهای که از طریق وجوه ابژهسازی پیدا می شود هم به معنای سوژه (موضوع) کنترل و نظارت و هم به معنای سوژه و به مفهوم فاعل شناسایی و خودآگاهی به کار رفته است. همین وجه سوم یعنی اشکال و روسهای رابطه با خود که به موجب آن فرد تشکیل میشود و خود را به عنوان سوژه میشناسد در مجلدات بعدی تاریخ جنسیت مطرح شده که در متن دریفوس و رابینو (کتاب حاضر) مورد بحث قرار نگرفتهاند و بنابراین در این مقدمه مختصراً به آن میپردازیم. مفهوم اصلی در اینجا «تکنیک معطوف به خود» است که در تشکیل و تغییر شکل اخلاقی «نفس» نقش اساسی دارد. منظور از تکنیکهای معطوف به خود، روشها و وسایلی است که به موجب آنها افراد میتوانند بر بدن و روح و اندیشه و رفتار خود تاثیر بگذارد و از آن طریق «خود» را تشکیل یا تغییر شکل دهند. این تکنیکها با تعهد نسبت به حقیقت بدانند و در نتیجه حقیقت را به خود و به دیگران بگویند. ارتباط قدرت ما خود را از طریق حقیقت مندرج در متون مقدس دانش و قدرت می شناسیم و ارزیابی می کنیم و از آن طریق واقعیت خود را آشکار میسازیم. در فرآیند تشکیل و تنظیم حقایق درباره خود در فرهنگ غرب، سوژگی با جنسیت ارتباط دارد. فوکو طبعاً پس اط مطالعه اشکال کردارهای گفتمانی و روابط و استراتژیها و تکنیکهای قدرت در آثار پیشین خود، می تواند این مطلب را طرح کند. پرسش اصلی این است که چرا رفتار جنسی از عصر عتیق موضوع نگرانی اخلاقی بوده است؟ چرا جنسیت و اخلاق چنین پیوند عمیقی با هم یافتهاند؟ از نگاه فوکو مسئلهسازی رفتار جنسی یکی از اشکال اولیه در سیر تاریخ تکنیکهای معطوف به خود است که از یونان و روم آغاز میشود و در عصر مسیحیت در درون «قدرت روحانی» ادغام میگردد و سپس در گفتمانهای پزشکی، آموزشی و روانشناختی درج میشود. در متون بر رابطه میان فعالیت جنسی و شرارت اخلاقی تاکید گذاشته میشود و قواعدی برای تولید مثل، تک همسری، و پرهیزگاری عرضه می گردد و برخورداری از زیادهروی در روابط جنسی، وفاداری زناشویی،بکرت و زهد جنسی تاکید میشود. در تمدن غرب زهد جنسی، فرآیندهایی می پردازد که از طریق آنها کردارها و روابط جنسی به صورت موضوع نگرانی و تفکر اخلاقی درآمدهاند.(رابینو و دریفوس 36 :1379( تاریخ جنسیت ؛تاریخ اخلاق فوکو در تحلیل تاریخ نظام اخلاقی مرتبط با زندگی جنسی به بررسی اشکال انقیاد اخلاقی و کردارهای معطوف به خود و شیوه تشکیل آنها میپردازد. اخلاق عبارت است از تسلط خود بر خود، مقاومت در مقابل شهوا”. حفظ آرامش و رهایی از نفس سرکش؛ در یک کلام اخلاق رابطه خود با خویشتن است. از این رو تاریخ جنسیت همان تاریخ اخلاق است. در این بحث فوکو به بعد احلاقی یا رابطه خود با خود بیشتر توجه دارد تا به بعد حقوقی – قانونی یعنی مجموعه قواعدی که از بیرون فرد را به فرمانبرداری فرا میخوانند.بنابراین بحث فوکو درباره تاریخ قوانین اخلاقی نیست بلکه وی از تاریخ درونی شدن آن قواعد سخن می گوید. بدین سان تمیز میان نظام اخلاقی مفید به قانون و نظام اخلاقی «زاهدانه» از دیدگاه فوکو از اهمیت خاصی برخوردار است. حوزه اخلاق زاهدانه و مشخصی هستند، از لحاظ تفحص تاریخی حوزه غنی تری به شمار میرود. از نگاه فوکو ریشه تاریخی اخلاقیات جنسی و مسیحی را می توان در یونان و روم غیر مسیحی یافت. مسیحیت برخی از اصول اخلاقی خود را از فلسفه ما قبل مسیحی گرفت، یونانیان نیز به مسئله رفتار جنسی، به عنوان مسئلهای اخلاقی یعنی رابطه فرد با خود و زهد جنسی می نگریستند و این نگرش شبیه دیدگاه تمدن غربی نسبت به مسئله سوژه و جنسیت است. در تمدن یونانی و تمدن غربی هر دو تنظیم زندگی جنسی نه از طریق قانونگذاری بلکه به واسطه کنترل فرد بر خود صورت میگرفته است و این کنترل از لحاظ بودشناختی با مسئله حقیقت در ارتباط بوده است. ارتباط با حقیقت در هر دو مورد شرط پیدایش فرد به عنوان انسان متعادل و پرهیزگار به شمار میاید. فوکو ریشه تکنیکهای معطوف به خود را در اخلاقیات جنسی بر طبق اصول زهد و پارسایی جنسی نظر داشت تا این که رابطه فرد با خود به عنوان سوژه اخلاقی مختل نشود. اخلاقیات جنسی یونانی بر قانونگذاری استوار نبود و هدف آن تطبیق جنسیت با طبیعت بود نه محدودسازی آن، به سخن فوکو «خودپروری» اصل اساسی اخلاق جنسی در یونان بود یعنی در آنجا بر زهد فردی و تشدید روابط فرد با خود تاکید میشد که از آن طریق فرد به صورت سوژه اعمال خود در آمد. اما در عصل امپراطوری روم ضعف فرد در غلبه بر شهوات جنسی خود مورد تاکید قرار گرفت و بدین سان تحولی در تصور فرد به عنوان سوژه اخلاقی رخ داد. بنابراین تاکید میشد که اصول کلی طبیعت و عقل باید بر رفتار همگان اعمال گردد، در نتیجه وظیفه آزمودن و معاینه کردن خود، مسئله حقیقت را در کانون روند تشکیل سوژه اخلاقی قرار میدهد. حقیقت در کردارهای انضباطی پدیدار می شود و اندیشه فرمانبرداری از قانون و قدرت روحانی پیش میآید. همین خود، رشته پیوند اخلاق جنسی امپراطوری روم با عصر مسیحیت و تمدن غربی را تشکیل میدهد. با این حال گر چه مسیحیت برخی از مبانی اخلاقی خود را از فلسفه ما قبل مسیحی گرفته، با این حال گر چه مسیحیت با تشکیل نوع جدیدی از رابطه میان جنسیت و سوژگی همراه بوده است. در این اخلاق بر بکارت، بهنجاری و سلامت تاکید گذاشته میشود. بدین سان میان یونان و باستان و عصر مدرن به رغم برخی شباهتها، تفاوتهای بنیادینی از حیث صورتبندی رفتار جنسی وتشکیل سوژه اخلاقی وجود دارد. زهد جنسی یونانی با کنترل جنسی عصضر مدرن اساساً متفاوت است. مسیحیت گر چه الگوی رفتار جنسی جدیدی به همراه نیاورد، اما رابطه جدیدی میان جنسیت و فردیت برقرار ساخت که در آن، برخلاف اصل خودپروری در یونان، بر ضرورت کشف حقیقت درخود از طریق وارسی دائمی خود به عنوان موجودی جنسی تاکید یافته و تاثیر چشمگیری بر تشکیل سوژه فردی و نیز بر روشهای پژوهش علمی باقی گذاشته است. (بشیریه 37-36: 1379 ( تبار شناسی و ضدیت با علم فوکو برای تبارشناسی مقام «علم» قائل نیست بلکه آن را ضد علم میخواندو علوم خود موضوع تحلیل او هستند. تبارشناسی نهایتاً، تحلیلی درباره پیدایش علوم انسانی است. وی به طور کلی رابطه علوم انسانی را با پیدایش تکنولوژیهای قدرت سوژهیاز و ابژهساز بررسی کرده است. علوم انسانی در درون شبکه روابط قدرت شکل گرفتهاند و در مقابل، خود به پیشبرد تکنولوژیهای انضباطی قدرت یاری رساندهاند. نهادهای چون آسایشگاه روانی، بیمارستان و زندان نه تنها محل تشکیل و اجرای روابط قدرت بودهاند بلکه آزمایشگاههایی برای نظارت و مشاهده و گردآوری اطلاعات و تشکیل معرفت به شمار میآیند. پیدایش و گسترش تکنولوژیهای قدرت مشرف بر حیات، تکنیکهای انضباط و اعتراف، معاینه ابژه سازی و منفرد سازی، شرایط لازم برای تکوین علوم انسانی را تشکیل دادهاند. به نظر فوکو تفکیک و طبقهبندی معرفت بر حسب ملاک «علمی بودن» یکی از ویژگیهای عمده تمدن مدرسن است که در نتیجه آن اشکال غیر علمی معرفت نامشروع تلقی شدهاند. ویژگی دیگر این تمدن تسلط نظریههای کلی و عام یا توتالیتر است که اشکال دیگر معرفت را تحت سیطره درآوردهاند. تبارشناسی در مخالفت با این دو ویژگی در پی ایجاد فرصتی برای ابراز اشکال تحت سلطه معرفت و اندیشههایی است که به واسطه سلطه نظریههای عام به سکوت کشانده شدهاند. بدین سان تبار شناسی در پی مرکز زدایی از تولید نظری است تا امکان «شورش معارف تحت انقیاد» را فراهم آورد. همچنین تبارشناسی در پی احیای تجربههایی است که در زیر پای سنگین نظریه پردازیهای عام در هم نوردیده شدهاند. منظور از تبارشناسی نفی معرفت نیست بلکه بسط دامنهها و مرزهای شناخت در فراسوی علوم رایج و رسمی است . تبار شناسی کمک به مقاومت تبار شناسی با اثرات ناشی از قدرت تمرکز یافته ای که با علوم رایج پیوند دارد مبارزه می کند نه با نفس دانش و معرفت. هدف مبارزه، قدرت گفتمانی است که علمی تلقی میشود. بدین سان تبارشناسی تحلیلی نقادانه است که میکوشد برداشتهای رایج درباره امور و اشیاء را در هم شکند. به عبارت دیگر تبارشناسی چیزی تجویز نمی کند و در آن جایی برای روشنفکر اصلاح گر، مهندس اجتماعی و رهبر انقلابی وجود ندارد. با این حال تبار شناسی به کسانی که در مقابل اوضاع جاری مقاومت میکنند یاری میرساند. اما چنین مساعدتی نه برای برنامهریزی بلکه صرفاً برای رد و نفی و انکار صورت میگیرد. در واقع برنامهریزیهای انضباطی خود به عنوان تکنولوژیهای قدرت موضوع تحلیل تبارشناسانه هستند.(رابینو و دریفوس 38 : 1379) هرمنوتیک در اندیشه فوکو در پایان بجاست اشارهای هم به جایگاه هرمنیوتیک در دیدگاه فوکو بکنیم، چنانکه دیدهایم از نگاه فوکو انتشار تکنولوژیهای انضباطی قدرت با پیدایش علوم اجتماعی ابژه ساز یا پوزیتیویستی پیوند نزدیکی داشتهاند. به همین سان، انتشار تکنولوژیهای اعتراف با پیدایش علوم اجتماعی سوژه ساز یا تعبیری پیوند داشتهاند. در این دو دسته از علوم فرض بر این است که پژوهشگر یا تعبیر گر از جایگاه ویژهای برای توضیح یا تعبیر برخوردار است، یعنی به حقیقت دسترسی دارد و دانشی که بدین شیوه به دست میآید، از روابط قدرت مستقل است. این علوم به ترتیب ویژگیهای عینی و یا تعبیرهای افراد از خود را چنان تلقی میکنند که گویی مجرای دستیابی به حقیقت امور هستند. این دو دسته از علوم البته از نظر فوکو غیر انتقادی هستند اما نگرش دیگری هم پیدا شده که نقادانه به شمار میرود و آن هرمنوتیک است که در پی کشف معنای پنهان یا عمیقتر نهفته در ورای تعبیرهای افراد از خودشان است. از نگاه فوکو هرمنیوتیک در جستجوی اصل و منشایی است که هیچگاه تحقق نیافته و نخواهد یافت. در مقابل تبارشناسی روابط قدرت را ذاتی دستگاههای دانش میداند و تجزیه دانش و قدرت را ناممکن می شمارد. عنصر مهم و تعیین کننده فرآیندهایی که به موجب آنها انسان توانسته است «حقیقت» را درباره خود، در اشکال دانش و معرفت وضع کند، همان روابط قدرت است. بر این اساس، آنچه حقیقت تلقی میشود، فرآورده تلاقی رخدادها و برخورد نیروهاست و در طی تاریخی غیر قطعی و شکننده ایجاد شده است. حقیقت هم تاریخی دارد و میتوان شبکه رخدادهایی را که به پیدایش آن انجامیده بازیافت و بازشناخت و چون حقیقت در چنین فرایندی ساخته شده است، ممکن است ویران بشود. مؤخره فوکو همواره در دو کفه ترازو قرار داشته و یا به تعبیری در دو قطب متفاوت درک می شده است. دیدگاه اول به دلایل متفاوت به رد وی پرداخته است و دیدگاه او را غیر قابل دفاع و ارزش میداند. دیدگاه دوم که درست در قطب مقابل و متضاد میباشد، به تحسین وی و سنت او پرداخته است.در بحث از دیدگاه اول، و مواجههای اینچنینی با فوکو، که از اولین روزهای اشتهارش با آن دست به گریبان بوده، مواجه سارتر با فوکو مشاهده میشود. سارتر پس از انتشار کتاب نظم اشیاء قویا آن را رد میکند. دلیل وی در رد آن عدم تازگی و نوآوری و اهتمام به بدیهه گویی و تکرار این کتاب است، سارتر این کتاب را آخرین مانعی تلقی میکند که بورژوازی توانسته در برابر مارکس علم کند (کچوئیان، 227: 1382). بدین معنا، در واقع سارتر کارفوکو را کاری سیاسی قلمداد میکرد که تنها کارکرد آن مواجهه با مارکسیسم و تلاش برای امحای حقایق آن بود. دلیل آن را میتوان در دفاع سارتر از مارکسیسم و تلاش وی برای تلفیق اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم دانست. نه تنها سارتر، بلکه تمام آنانی که بنوعی تعلق خاطر به اندیشه مارکس داشته و خود را وامدار وی می دانستند، از وی آزرده خاطر بوده و جزء دسته اخیر محسوب میشوند، چرا که فوکو نقد جدی خود را در همین کتاب بر مارکس و چارچوب نظری وی در برخورد و تحلیل دانش و فرآوردههای ذهنی وارد می سازد.همین دیدگاه فوکو و بنابر اعتبار همین کار (رد مارکسیسم و چارچوبهای تحلیلی آن در برخورد با دانش)، دیدگاهی متقابل را برای ستایش فوکو فراهم آورده است. در واقع شارحانی چون شریدان نه تنها این رویکرد ضد مارکسیستی را نقص نمیدانند، بلکه به اعتبار آن یکی از ضعفهای مطرح در کارهای دیرینه شناسانه وی را توجیه میکند.«باری اسمارت» نیز اندیشههای فوکو را دقیقا بنا به همین اعتبار که زمینه رهایی از خطاها و مغالطات مارکسیسم در مورد دانش را فراهم میسازد، تحسین میکند. او از این نقطه نظر به این مسأله میپردازد که مارکسیسم را بالاترین صورت عقلانیت و معتبرترین علم تاریخ قلمداد میشده است. بی تردید، یکی از سر سختترین مخالفان فوکو در مرحله تبار شناسی، هابرماس میباشد. دید فوکو در طرح دیرینهشناسی، ناظر به این مسأله است که چارچوبها یا معیارهای درستی و نادرستی یا حقیقت و خطا در هر عصر یا شناسه خاصی، حاصل بازی توأمان دانش و قدرت سیاسی میباشد. در واقع از آنجایی که قدرت و سیاست در اشکال مختلف آن، از دید فوکو، در شکل دهی به دانش نقشی ایفا میکند، حقیقت و خطا و صدق و کذب مستقیما حاصل قدرت سیاسی میباشد. به همین دلیل است که سخن گفتن از رژیمهای حقیقت و خطا را با مدد گیری از نیچه به مفهوم اراده یا میل به حقیقت پیوند می زند. در این معنا، فوکو نظریههای علمی را ابزارهایی در دست قدرتهای سیاسی قلمداد میکند که میل به قدرت خود را پوشش اراده به حقیقت و به مدد آن پاسخ میگویند. هابر ماس یکی از صاحبنظرانی است که با اندیشه فوق به شدت به مبارزه برخاسته و به نقد آن میپردازد. هابرماس اندیشه فوکو را فلسفه «تروریستی ضد عقلگرا» میخواند. از دید وی، فوکو همزمان با بسط اندیشههایش بنیان و ریشه خود را نیز میزند. زیرا وی با رد اصول و معیارهای کلی عقلی، امکانی برای اعتبار یا داوری دیدگاههایش و نقد آنها باقی نمیگذارد.هابرماس بعنوان کسی که معتقد است تجد پروژهای ناتمام و کامل نشده است، تلاش فوکو را در صورتی معتبر قلمداد میکند که وی به عقلانیت و اصول عقلانی مطروحه در عصر روشنگری پایبند بماند. رها کردن این اصول و معیارهای کلی از نظر او به معنای «پایان فلسفه» نیز میباشد، چرا که دیگر بیرون از این چارچوب، امکانی برای فلسفه پردازی و اندیشه باقی نمیماند.بر پایه نقد هابرماس بر فوکو، وی را میتوان شایسته عنوان آثار شیست جدید دانست، هر چند هابرماس او را متهم به محافظهکاری می کند اما این با آنارشیسم کلاسیک فرق دارد. چرا که اولا آنارشیستهای قرن نوزدهم آرمانگرا بودند و فوکو نیست و دیگر صفت عقلگرایی آنار شیستهای کلاسیک است که فوکو در سنت مقابل آن (ضد عقلگرایی) جای میگیرد.«ریچارد رورتی» از دیگر مخالفین فوکو میباشد. او مخالفت خود را در قالب طرح یک سئوال از وی مطرح میکند، که اهمیت این سئوال از نظر امکان صورت بندی معرفت شناسی از طریق تحقیق تاریخی میباشد، یعنی همان چیزی که در دیرینه شناسی دانش و موضوع اهتمام فوکو است؛ سئوال رورتی اینست که آیا فوکو به ما طرحی یا بنیانی برای چیزی نظیر یک نظریه دانش میدهد، یا آیا ما باید دیرینهشناسی او را همچون گونهای از حوزه جایگزین برای نظریه دانش بدانیم؟ پاسخ رورتی به این سئوال منفی است چرا که اساساً او با استدلالهایی که میآورد، این را نفی میکند. «دلوز» از جمله متفکران طرفدار فوکوست که اندیشه فرامدرن وی را با «انیشتین» مقایسه میکند. از نظر وی، همانگونه که هنوز نیز انسانهای متعارف در فضا و زمان نیوتونی زندگی و اندیشه می کنند و زندگی و فهم در مکان و زمان انیشتینی برای آنها دشوار است، هضم و قبول اندیشههای فوکو که متعلق به عصری دیگر است نیز برای اهل تجدد سخت و دشوار است.«مینجر پوتزل» نیز در اظهاراتی مشابه، فوکو را دنباله انقلاب علمی در حوزه فیزیک قلمداد میکند. او معتقد است فوکو با آگاهی نسبت به تغییراتی که در این حوزه علمی با پیدایی نظریه نسبیت و نظریه میدانها بوجود آمده، کوشیده است انقلابی مشابه در قلمرو علوم انسانی بوجود آورد و چارچوب مفهومی نظریات مذکور را به این حوزهها بکشاند.اما وجه جدایی منیجر پوتزل از سایر اندیشمندان ذکر شده، دیدگاه خاص وی نسبت به فوکوست. چرا که فوکو را ترکیبی از موفقیت و شکست میداند، و البته متفکرانی که با وی همعقیده هستند، نیز کم نیستند. کسانی که معتقدند فوکو هم تخریبگر است و هم سازنده که البته قدرت تخریب گری وی بسیار بالاتر از قدرت سازندگی وی است.به هر ترتیب، نگاهی کلی به اندیشههای فوکو نشانگر این نکته مهم است که نمیتوان نظام جامعی از دل اندیشههای وی استخراج کرد و خود وی نیز به این نکته اذعان دارد که عصر این نظام پردازیها به سر رسیده است.شاید بهترین تعبیر در مورد فوکو و در راستای بحث اخیر، این باشد که فوکو به معنایی ابنالوقت میباشد، ابن الوقتی نه از نوع عرفانی بلکه از نوع تجددی و دنیویاش. 1 نقل قول لینک به دیدگاه
*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۰ فونتش خیلی ریزه حامد چشامون کور میشه تا اینو بخونیما :girl_in_dreams: 1 نقل قول لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۰ فونتا رو بزرگتر می کنم فقط به خاطر 1 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .