zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۹۰ این روزها راه که میروم در خیابان های محله ای که شاهدِ بودنِ من بوده است این چند وقت،حس خوبی پیدا میکنم...! گاهی همان مسیری را انتخاب میکنم که دوران دبیرستان بارها از آن به مدرسه رفتم و برگشتم! چقدر ساده و زنده و خوب بر خورد میکردم با زندگانی! چقدر وقتی همه چیز را ساده میگرفتم واقعا ساده مینمودند انگار!!چقد خاطرات خوب!شیرین!چرا تبدیل شدم به این چنین آدمی حالا...؟! یاد روزی میفتم که از مدرسه ی پیش دانشگاهی تا خانه یمان با نسیبه و متین پیاده آمدیم...!یک ساعتی در راه بودیم،چقدر خندیدیم!! از آن خنده های ادامه داری که آن قدر بی دلیل ادامه پیدا میکنند تا به دل درد بیفتی! و بعد از خودت خواهش کنی که تو رو خدا بسه دیگه نخند...! از همان خنده هایی که هر چقدر فکر میکنم آخرین بارش را در حافظه ی 3 سال اخیرم نمیابم! قبلا ها مثل حالا همیشه هندزفری به گوش نبودم در خیابان ها!صدای جریان زندگی را میشنیدم در زیر پوست شهر...!! حالا فقط تصویر های متحرکی را می بینم که سعی میکنم آن هارا با موسیقی ای که بلند در گوشم جاری است تطبیق بدهم...!و خیلی جالب هم می شود اکثر اوقات!! پشت چراغ قرمز می ایستم...مثل همیشه تنها!!دیگران با تعجب مینگرند که چرا رد نمیشوم؟! ومن ناخود آگاه به یاد کشورهایی میفتم که ایرانیان خیلی بیشتر از آن ها لیاقت دارند...اما انگار خودشان به این شرایط بسنده میکنند! آشکارا به یقین رسیده ام که هرچه بر سر این مردم می آید مقصر خودشان هستند...از پایه خراب است همه چیز... هوس میکنم این بار از حیاط خانه وارد شوم!نگاهم به استخر میفتد یاد روزهایی که به چه شوق و ذوقی آن جا را تمیز میکردیم و مسابقه ی بدمینتون اجرا میکردیم و فضای آن گودال آبی رنگ عمیق پر بود از خنده های معصومانه...! گل های در حال شکفتنِ حیاط خاک خورده ی خانه،صدای پر هیاهوی گنجشک های کاج های پیرِ حیاط...یاد آوری روزهای خوبی که بودند و امید است که باشند و تنها بهانه ی ما برای ادامه هستند...همه ی این ها گوشزد می کنند به من که تابستان از راه رسیده است باز! می شود باز هم زیبایی ها را آفرید! اگر چه زمستان سختی را پشت سر گذاشتم... من که دیگر خسته شدم از آفریدن لحظه های بدِ زندگی... و شاید شما هم! ولی آن چه گذشت تمام شد و رفت و فقط خاطره ای خوب یا بد باقی گذاشت... همه چیز به خود ما بستگی دارد...! سعی کنیم! حتی فقط ((سعی)) کنیم که زیبا شروع کنیم این تابستان را... 17 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۹۰ من تو خونه که میام زیر کولر،تابستون برام قشنگ میشه،اما میرم بیرون مخصوصا ظهرها،خیلی برام زشت میشه. تابستون بیشتر تو خونه و شب هایش قشنگ است. 3 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۹۰ چند سال که دیگر تابستان برایم معنایی ندارد ..........سال به سال گذشت راستی قبلا تابستانها چقدر کوتاه بود مهر میشد فصل مدرسه رفتن و دیدن دوستان گذشته اما ....اما با رفتم سرکار دیگه حساب سال و ماه از دستم درامد ه برسه به تابستون ........ بگم یادش بخیر یا نگم اما در گوشی میگویم قبلا هم برام تابستان جز درد سر چیزی نداشت ...... جوانی و زندگیم در تک تک این تابستانها و زمستانها رنگ میبازد و من هنوز همچنان اول راهم ....راهی که نمیدانم به کجا ختم میشود .... چه زود بزرگ شدیم و چه تابستانهایی را که راحت از دست دادیم تابستانی که سال بعدش کنکور داشتیم را یادم میاد که ول تر از سالهای گذشته بر من گذشت 4 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۹۰ من زیاد به گرما حساسیت ندارم ولی در مقابل سرما عاجزم از تابستون هم خیلی خوشم میاد البته مدرسه میرفتم تابستونا خیلی بیشتر خوش میگذشت 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۹۰ این روزها راه که میروم در خیابان های محله ای که شاهدِ بودنِ من بوده است این چند وقت،حس خوبی پیدا میکنم...! گاهی همان مسیری را انتخاب میکنم که دوران دبیرستان بارها از آن به مدرسه رفتم و برگشتم! چقدر ساده و زنده و خوب بر خورد میکردم با زندگانی! چقدر وقتی همه چیز را ساده میگرفتم واقعا ساده مینمودند انگار!!چقد خاطرات خوب!شیرین!چرا تبدیل شدم به این چنین آدمی حالا...؟! یاد روزی میفتم که از مدرسه ی پیش دانشگاهی تا خانه یمان با نسیبه و متین پیاده آمدیم...!یک ساعتی در راه بودیم،چقدر خندیدیم!! از آن خنده های ادامه داری که آن قدر بی دلیل ادامه پیدا میکنند تا به دل درد بیفتی! و بعد از خودت خواهش کنی که تو رو خدا بسه دیگه نخند...! از همان خنده هایی که هر چقدر فکر میکنم آخرین بارش را در حافظه ی 3 سال اخیرم نمیابم! قبلا ها مثل حالا همیشه هندزفری به گوش نبودم در خیابان ها!صدای جریان زندگی را میشنیدم در زیر پوست شهر...!! حالا فقط تصویر های متحرکی را می بینم که سعی میکنم آن هارا با موسیقی ای که بلند در گوشم جاری است تطبیق بدهم...!و خیلی جالب هم می شود اکثر اوقات!! پشت چراغ قرمز می ایستم...مثل همیشه تنها!!دیگران با تعجب مینگرند که چرا رد نمیشوم؟! ومن ناخود آگاه به یاد کشورهایی میفتم که ایرانیان خیلی بیشتر از آن ها لیاقت دارند...اما انگار خودشان به این شرایط بسنده میکنند! آشکارا به یقین رسیده ام که هرچه بر سر این مردم می آید مقصر خودشان هستند...از پایه خراب است همه چیز... هوس میکنم این بار از حیاط خانه وارد شوم!نگاهم به استخر میفتد یاد روزهایی که به چه شوق و ذوقی آن جا را تمیز میکردیم و مسابقه ی بدمینتون اجرا میکردیم و فضای آن گودال آبی رنگ عمیق پر بود از خنده های معصومانه...! گل های در حال شکفتنِ حیاط خاک خورده ی خانه،صدای پر هیاهوی گنجشک های کاج های پیرِ حیاط...یاد آوری روزهای خوبی که بودند و امید است که باشند و تنها بهانه ی ما برای ادامه هستند...همه ی این ها گوشزد می کنند به من که تابستان از راه رسیده است باز! می شود باز هم زیبایی ها را آفرید! اگر چه زمستان سختی را پشت سر گذاشتم... من که دیگر خسته شدم از آفریدن لحظه های بدِ زندگی... و شاید شما هم! ولی آن چه گذشت تمام شد و رفت و فقط خاطره ای خوب یا بد باقی گذاشت... همه چیز به خود ما بستگی دارد...! سعی کنیم! حتی فقط ((سعی)) کنیم که زیبا شروع کنیم این تابستان را... خیلی زیبا اگه قلم خودت باشه خیلی عالی نوشتی:wubpink: 1 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۹۰ من تو خونه که میام زیر کولر،تابستون برام قشنگ میشه،اما میرم بیرون مخصوصا ظهرها،خیلی برام زشت میشه.تابستون بیشتر تو خونه و شب هایش قشنگ است. آره مخصوصا تابستون امسال خیلییییییی گرمه! تازه من ترم تابستونم دارم امسال... چند سال که دیگر تابستان برایم معنایی ندارد ..........سال به سال گذشت راستی قبلا تابستانها چقدر کوتاه بود مهر میشد فصل مدرسه رفتن و دیدن دوستان گذشته اما ....اما با رفتم سرکار دیگه حساب سال و ماه از دستم درامد ه برسه به تابستون ........بگم یادش بخیر یا نگم اما در گوشی میگویم قبلا هم برام تابستان جز درد سر چیزی نداشت ...... جوانی و زندگیم در تک تک این تابستانها و زمستانها رنگ میبازد و من هنوز همچنان اول راهم ....راهی که نمیدانم به کجا ختم میشود .... چه زود بزرگ شدیم و چه تابستانهایی را که راحت از دست دادیم تابستانی که سال بعدش کنکور داشتیم را یادم میاد که ول تر از سالهای گذشته بر من گذشت مرسی سمانه جون :icon_gol: چه خوب میشه اگه سعی کنیم امسال رو الکی از دست ندیم و چند سال دیگه که به الانمون نگاه میکنیم،پشیمون نباشیم... من زیاد به گرما حساسیت ندارم ولی در مقابل سرما عاجزم از تابستون هم خیلی خوشم میاد البته مدرسه میرفتم تابستونا خیلی بیشتر خوش میگذشت منم میتونم گرما رو یه جوری تحمل کنم ولی سرما نه! اصلا راه نداره! آره واقعا یاد اون دروان به خیر... 3 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۹۰ خیلی زیبااگه قلم خودت باشه خیلی عالی نوشتی:wubpink: آره خودم نوشتم سارا جونم مرسی :4uboxsmiley: لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده