!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ کـآش ... سرِ درِ بـهشـتــ ؛ کسـ ـي باشـَد که بپرســَد : آدمـي یـا فرشـتـ ـه ؟ و مـَن با صدای ضـعیفــم که از زجـه رو به بـی صـدایی رَفــته ، بــگویـَم : زَن -َـم و ایـن بـار همه نگـاهَم کُنند : نـَه به خاطـِر موی بُلَندَم نه چشـمان معصـومَم و نه لرزشِ صدایـَم . . . بـلکـه به خاطِر روحِ خدا که در من دمـیده شده و همه ، تحســین کـُنَند ؛ شـُجاعَـتـ ، صـداقَتـ وَفـ ـآ و نجـآبـَتَم را در آن کره خاکــی ... 14 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر... مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي .... براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ... در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ... او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ... او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني.... او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد .... او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....مي شود و ه او مادر مه جا مي پرسند نام پدر ... و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد... و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت، زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛ سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند... و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...! شریعتی 12 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ به چشمان یک زن بنگر تا امید را بیاموزی! که چگونه یک دهه بعد از انکه در محاصره پدر و برادر خطابه اطاعت را از بر میخواند باز هم به پا میخزد و از پنجره کوچک خانه یی تاریک خواب یک باغچه گل های رنگارنگ را در پلک هایش زنده نگه میدارد به چشمان یک زن بنگر! تا تحمل را بیاموزی وقتی در ملای عام با نگاه های خون الود، خصم اگین و بی رحم شلاق ها را بر فرقش فرود می اورند و وقارش در چنگ دستانی خشن که او را بر زمین میخکوب کرده ذوب میگردد باز هم در خفای چشمانش جایی که تو و دره های تو هرگز بدان راه نخواهد یافت شوق یک دنیا آرزو را میپروارند به چشمان یک زن بنگر! تا شجاعت را بیاموزی وقتی نفس های کودکش را میشمارد و گرسنگی را فراموش میکند و با یک لبخند شاد کودکش دنیای غم هایش را به اسانی به شادی میفروشد و جان میدهد برای انکه با شیره جانش او را پروردیست به چشمان یک زن بنگر! تا مردانگی را بیاموزی وقتی با دستان کوچک و نعیف در ابهای سرد یک جوی البسه سنگین مردانه تو را میشوید و چای داغ تو را در مقابلت می نهد و حیوانات تو را به چراه میبرد و هر روز لکه های سبز و ابی مشت های تو را مردانه تر از تو تحمل میکند تا روزی که تو از خواب گرانت برخیزی 8 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ من زنم مصلوب به صلیب تحقیر هزاران ساله همچنان به نرمی آواز می دهد: مرا ببین ...مرا خوب ببین این منم، زن نیمه ی سركوب شده ی نسل بشری زخمی ز شلاق تبعیض و اجحاف زنجیر خود خواهی مرد با زیور غیرت آویخته بر گردنم رویم بپوشان در چهار دیوار مطبخ حبسم كن با نغمه ی اوازم چه می كنی؟ كه آوازه اش از مرزها گذشته است .آری من زنم ..مرا خوب ببین دلم مرگ میخواهد....... 9 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ زن که باشی و عاشقش شوی و چند کوچه بعد شاعره.. واژه واژه های بودنت یک کلاغ چـِل کلاغ میشود چشم های تو : "سفید" روی ِ دیگرت : "سیاه" زنانه بودنت : "هزار رنگ" میشود ! در تصورات خامشان.. حال این منم : یک زن ِ نیمه شاعره یک زن ِ عاشق ِ تمام قد در تصورات زشتشان : یک زن ِ رو سیاه چـِش سفید گشته ام! ولی برای تو ... من زنم .. شاعرم.. عاشقم.. بی خیال حرف خامشان! زنانه بودن ِ مرا " مــرد " بودن ِ تــو بس.. 8 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ در شهر من بکارت همان کاغذ نقره ای رنگ داخل پاکت سیگار است پاره که بشود هر کسی هوس می کند به تو دست درازی کند باید برای سوختن و تمام شدن آماده باشی به زودی دور می اندازنت حتی همان کسی که بسته را خودش باز کرده 9 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ خبر های روزنامه ها را می خوانم سیاست چی ها به کار واردات و طرح های عمرانی کلنگ می زنند به ریشه ام شهر در امن و امان است از زیر گل و لای سبزی های توی روزنامه دنبال آمار فاحشه هایی می گردم که دیروز به خیابان ها اضافه شده اند.... رقیه کبیری 7 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۱ زن که باشی عاشق که بشوی چشم سفید خطابت می کنند راست می گویند چشمانم سفید شد به جاده هایی که تو مسافر هیچکدام نبودی...... 8 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۱ و قرن ها از من می پرسند تو کیستی ای زن و باد از من می پرسد تو کجایی ای زن من روح ناآرام توام ای باد زمان مرا انکار کرده است از این رو من نیز مانند تو هیچ کجا نیستم.................. 7 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۹۱ من زنم و به همان اندازه از هوا سهم ميبرم که ريه هاي تو !! درد آورست من آزاد نباشم که تو به گناه نيوفتي ، قوس هاي بدنم بيشتر از افکارم به چشمانت مي آيند ، تاسف بار است که بايد لباسهايم را به ميزان ايمان تو تنظيم کنم !! 8 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۱ دلسوز زنی هستم ... که زنانه ترین احکامش را مردان مینویسند... 11 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۱ زن که باشی باید صبور باشی .. باید مدارا کنی.. و با همه بغضت لبخند بزنی... 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟" سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!" زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی! در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من! در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!" در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود! نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی! من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی! مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی! تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است! من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام! عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی! عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد! من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ! وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است! وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است! ------------------------------------- نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت. من با تو برابرم، مرد احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی احتیاجی ندارم که تو حامی باشی خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم! من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی! امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ... 9 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۱ من زنم... آری من زنم ... او خواست که من زن باشم ... همچنان به تو اعتماد خواهم کرد ... عشق خواهم ورزید ... به مردانگی ات خواهم بالید ... با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد ... پشتیبانت خواهم بود ... و تو مرد بمان ! این راز را که من مردترم به هیچ کس نخواهم گفت !!! 10 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ فراموشکارترین زن زمینم آنقدر که گاهی حتی یادم می رود که به این دنیا آمده ام ؟ ! یا دارم از آن می روم ؟! فراموشکارترینم اما چیزهایی هست که هرگز از یادم نمی رود چیزهایی کوچک خیلی خیلی کوچک مثلا لکه ای روی پیراهن تو . رویا شاه حسین زاده 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۱ زن ها تا وقتی عاشق نشده اند بــــهتــریــن روانکاوها هستند ولی وقتی عاشق میشوند، تبدیل میشن به بـــهتـــریـــن بــیــماران روانـــی! طلسم شده/ آلفرد هیچکاک 9 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۱ زن گاهی سعی می کند مردانه بازی کند ... مردانه کار کند... مردانه قدم بردارد... مردانه قول دهد... اما هرکاری هم کند... زن است...!!! احساس دارد... لطیف است... یک جا عقب می نشیند و محبت "او" را می خواهد... زن است دیگر...!!! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۱ یک زن همــــــانقدر بـه یک مـــــرد احــــــتیاج دارد که یک ماهـــی بـه دوچــــرخه ... گلوریا استینم 7 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 بهمن، ۱۳۹۱ آب از سرمان گذشته كه سكوت كرده ايم تا ستاره ها سهم بچه ها باشد از مادرشان دستهاي كوچكشان تنها غصه ها را در آغوش بگيرد زندگي برداشت آزادي است از فيلمي سياه وسفيد ماهياني كه خلاف آب رفتند و بازمانده شان را تنها از صخرهها شناختيم تن ها پاره و كبود تن ها سياه و سفيد تن ها تن نداده به ... كات ! لطفاَ تمامش كنيد قصه ي شب راديو جاي لالايي مادرشان را نمي گيرد مادر گفته بود به ستاره ها كه نگاه كني شب تمام مي شود بچهها زودتر بايد بخوابند 6 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ تو زن شدی ... نه برای در حسرت ماندن یک بوسه برای خلق بوسه ای از جنس آرامش تو زن نشدی که همخواب آدمهای بیخواب شوی تو زن شدی که برای خوداب کسی رویا شوی تو زن نشدی که در تنهایت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی زن شدی تا آغوشی در تنهایی عشقی باشی 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده