*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 7 دی، 2012 زن که سیگار میکشد یعنی یک تناقض پر معنی: روحی ظریف با زخمی مردانه ... ! 8
!BARAN 4887 ارسال شده در 10 دی، 2012 زن زیبـاســت ... چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است... چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش.. چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت ... و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی... چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند... زن زیباست... آن زمانی که خسته از همه تُهمتها و نابرابریها باز فراموشش نمی شود؛ مادر است، همسر است،راحت جان است ... زن زیباست ... زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی ... زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی ... زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ... آری زن زیبـــــاست... 8
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 دی، 2012 نپرس از دل واپسی های زنانه ام چیزی نمی گویم از انتظار و کسالت نیز از تو اما تبلور رؤیاهای منی و پرهای کبوتران آینده در آستین تو است بی تو اما هوای پر گرفتن توهمی است و عشق از انتظار و کسالت و دلتنگی فراتر نمی رود.. شاعر:رویا زرین 7
.Apameh 25173 ارسال شده در 14 دی، 2012 زن که باشی ترسهای کوچکی داری ! از کوچه های بلند، از غروب های خلوت از خیابان های بدون عابر می ترسی از صدای موتور سیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها می چرخند از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان جلوی پاهایت ترمز می کنند و تو فقط چهره ی آدم هایی را می بینی که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج میزند زن که باشی عاقبت یک جایی ... یک وقتی ... به قول شازده کوچولو : دلت اهلیه یک نفر میشود و دلت برای نوازهایش تنگ میشود ... حتی برای نوازش نکردنش تو می مانی و دلتنگی ها تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تندتر می تپد، سراسیمه میشوی ، بی دست و پا می شوی ، دلتنگ میشوی ، دلواپس میشوی، دلبسته میشوی ، می فهمی نمیشود ... نمیشود زن بود و عاشق نبود دست خودت نیست ، زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی ، پناه ببری ضعیف باشی دست خودت نیست گهگاه حریصانه بو می کنی دست هایت را شاید عطر تلخ و گس مردانه اش ، لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد دست خودت نیست زن که باشی گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی و قناعت میکنی به رویای حضورش به امیداینکه خوشبخت باشد دست خودت نیست زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی. 8
آریودخت 43941 ارسال شده در 14 دی، 2012 زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پُر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست؟ زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد چه کس موهای طفلم را پس از من می زند شانه؟ زنی آبستن درد است زنی نوزاد غم دارد زنی می گرید و گوید به سینه شیر کم دارد زنی با تار تنهایی لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند زنی خو کرده با زنجیر زنی مانوس با زندان تمام سهم او اینست: نگاه سرد زندانبان! 11
Saba Heidari 14145 ارسال شده در 15 دی، 2012 قاطمه کاملشو میذاشتی. این شعر پر از درده............... 5
- Nahal - 47858 ارسال شده در 15 دی، 2012 تو را زنانه می خواهم زیرا تمدن زنانه است شعر زنانه است ساقه ی گندم شیشه ی عطر حتی پاریس زنانه است و بیروت با تمامی زخم هایش زنانه است تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند،زن باش تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند،زن باش نزارقبانی 12
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 17 دی، 2012 کلاغ ها بر روی متــــرسک نشستند او را بوســــیدند مترسک را فاحــــ ـــشه کردند حالا دیگر کــــسی از مترســـک نمی پرسد چرا؟ ......فقط او را با انگشــــت نشان میدهند ... و مترسک از درد بـ ـــکارت پاره شد اش چشمانش ســــرخ است.... ! 11
Strelitzia 17128 ارسال شده در 23 دی، 2012 زنان قوی ،دردهاي خود را مانند کفشهاي پاشنه بلند ميپوشند ! مهــم نيست چقـــــدر اذيت مي شوند... 9
!BARAN 4887 ارسال شده در 23 دی، 2012 طرح اندام تو انگیزه ی معماری هاست دلت آیینه ی ایــــوان طلاکاری هاست باید از دور به لبخند تـو قانع باشــــم اخم تو عاقبت تلخ طمعکاری هاست جای هر دفتر شعری که در آن نامت نیست توی تاریک ترین گوشــــه ی انباری هاست نفس بادصبا مشک فشــان هم بشود باز بوی خوش تو رونق عطاری هاست باتو خوشبخت ترین مرد جهان خواهــــم شد گرچه این خواسته ی قلبی بسیاری هاست گــاه آرامـم و گاهی نگران ، دنیـــــــــــایـــــم - شرح آشفته ای از مستی و هشیاری هاست ● نیمه ی خالی لیوان مرا پُـــــــــــر نکنید دل من عاشق اینگونه گرفتاری هاست رضا نیکوکار 8
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 23 دی، 2012 [h=6]ای مرد هویت واقعی من نام من نیست! [/h][h=6]من خودم هویت می دهم به تو ... تو زاده منی مرد خدا نامم را حوا نامید تا نبیند روزی را که مانند ادم خطا کار باشم . تا بحال از خود پرسیده ای چرا من باید پوشیده باشم و توی مرد نه؟ چون من هزاران گوهر در وجودم دارم و.... همیشه اشیا گرانبها باید دور از دسترس همگان باشد سرزنشتت نمی کنم مرد... زیرا هضم این همه زیبایی در تاب و توان تو نیست ! در شناسنامه من و تو همه چیز مشترک است پس در ان جا دنبال هویتم نگرد.... اگر در کنارت می ایستم نه این است که توان رودر رویی با تو را ندارم می خواهم با فروتنیم با گذشتم به تو غرور هدیه کنم... زیرا تو به عشق من قید بهشت را زدی و با من به زمین امدی ... تنها به خاطر با من بودن... این است هویت من... من یک زنم نگاه به صدا و بدن ظریفم نکن اگر بخواهم تمام هویت مردانه ات را به اتش خواهم کشید و بدان ای مرد هیچ وقت غرور و شخصیت یک زن را نشانه نگیرچون هستی ات را نشانه خواهد گرفت[/h] 12
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 23 دی، 2012 مردي ...؟ هر چقدر مغرور! هرچقدر صادق!هر چقدر ساده! هرچقدر جذاب! هر چقدر مکار....! درست... اما گاهی برای فتح یک وجب از جغرافیای زن بايد به زانو بيفتي ...!!!! 10
sahar 91 9480 ارسال شده در 23 دی، 2012 ای مرد من هم با احساسم فکر می کنم و هم با منطقم پس تو که فقط با منطقت فکر می کنی مرا کمتر از خود ندان. من به آنچه که تا کنون تو به آن فکر نکرده ای،می اندیشم به همین خاطر در تصمیم گیری هایم تامل می کنم، مرا کمتر از خود نخوان. تو وسعت اندیشه و احساس مرا درک نکرده ای پس آنقدر زود قضاوتم نکن. 10
ترانه18 8013 ارسال شده در 25 دی، 2012 چه حریصانه مرا بوسیدی و چه وحشیانه رختم را دریدی و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم اما کاش میفهمیدی که زن تا عاشق نباشد نمی بوسد ... نمی بوید ... و تسلیم نمی کند رویاهای عریانیش را. 10
شــاروک 30242 ارسال شده در 25 دی، 2012 یک مــــــــــــــرد هر چقدر هم مغـــــــــرور بلاخره در برابر زنـــــــــــــی به زانــــو خواهد افتــــــــاد ... !!! 12
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 25 دی، 2012 تفاوت "فاحشه" و "باکره" پرده ایست نازک,به ضخامت یک دنیا! دنیایی که مردان, برای رسیدن به آن, از دریدن تمامی پرده های انسانیت ابایی ندارند! و شگفتا!!! .........که این دنیا... توسط جامعه ای خلق میشود, که "بکارت ذهنش" را عقاید وحشیانهء همین مردان, دریده است!!! 9
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 29 دی، 2012 در فراسوی مرزهای تن ات تو را دوست می دارم. آينه ها و شب پره های مشتاق را به من بده؛ روشنی و شراب را... در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست می دارم. که در آن دور دست بعيد؛ که رسالت اندامها پايان می پذيرد و شعله و شور تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو مینشيند و هر معنا قالب لفظ را وامیگذارد در فراسو های عشق تو را دوست ميدارم..... در فراسوهای پرده و رنگ. در فراسوی پیکرهایمان... - احمد شاملو 10
!BARAN 4887 ارسال شده در 30 دی، 2012 نامه ای ب یک فاحشه: راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردو از یک تن نیست؟ بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین. (( فریدون فرخزاد )) من دقیقا نمیدونم این مطلب از جناب فرخ زاد هست یا نه ولی خود متنو دوس دارم........ 10
*mishi* 11920 مالک ارسال شده در 5 بهمن، 2012 باور کنید زیبایی یک زن به لباسهایی که میپوشد ، به صورتش به تنش و یا به مدل مویش بستگی ندارد ; زیبایی یک زن در چشمانش پدیدار میشود چرا که آنها دروازه های باز قلبش هستند جایی که عشقش جای دارد ! 8
ارسال های توصیه شده