رفتن به مطلب

این فصل را با....


ارسال های توصیه شده

می خواستم بگزارم این روزها بگزرد روزهای که بهارش را با بی رحمی خشکانده اند و رنگ دروغین سیاهی بر ان کشیده اند روییدن و سبز بودن را جرم می دانندو قناریان را در بند در این چنین روزهایی از زیبایی گفتن و شاد بودن برایم سخت است اما ...

 

می دانی تو از جنس بهار خشکیده خرداد نیستی که نشود از زیبای هایت گفت از دستان معجزه گرت که چگونه خاکستر اتش خاموش درونم راکنار زد تا کور سوی شعله به جا مانده وجودم را شغله ور کند...

انگار عمريست عاشقی نکرده ام و عاشقانه نوشتن نمی دادنم

سخت است بگویم چگونه دلبسته بودنت بوده ام و اگر دلتنگت میشوم تاوان همان دلبیستگی هاست .. تویی که نمی شود فراموشت کرد و مدتهاست انرژی بودنت در وجودم جاریست ...

 

هنوز هم گه گاهی در من میجوشی جریان پیدا می کنی زیر پوستم در رگ هایم جاری میشوی جوانه می زنی شکوفه میدهی سیز میشوی تا از درون بهاری سبز برویانی و گرنه بیرون هنوز برایم تاریک و نامید و خشکیده است هر چند فصل فصل بهار است اما تو این فصل را با ....

 

(تو تنها دلیل دقیقا تنها دلیلی که با عث شد در این پسین خرداد ماه هوس نوشتن کنم .)

  • Like 15
لینک به دیدگاه

اندکی صبر سحر نزدیک است.....

 

سر اومد زمستون، شکفته بهارون، گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون.....

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...