shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ آره بابا مطمئنم...بودجه ای هم که به خودمون برای برگزاری جشن میدادن نفری 700 تومان بود:icon_pf (34):اگر مشکلم عکس بود میرفتم لباس کرایه میکردم و آتلیه عکس میگرفتم ولی مشکل اینه که اینها برای ما ارزشی قائل نبودن....:w821::w821: :167::167::167: عکس هم میگیرد هم جشن و هم عکس:w00: ما هم نه جشن داریم نه چیزی ولی قراره بعد از امتحانات خودمون جشن بگیریم برای خودمون........... 2 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ من که هنوز مونده تا تموم کنم... ولی به هر حال... دلم برای کسی تنگ نمیشه... خاطره ای هم نیست که بگم... نه خوب نه بد... فقط امیدوارم هر چه زودتر از این دانشگاه برم... 5 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ انشالله بعدش چی؟آخرش که باید برم دنبال کار:icon_pf (34): یا وایسم تا کار بیاد سراغم بعدش میری دکترا... بعدش فوق دکترا... بعدش دوباره یه رشته ی دیگه رو شروع کن... 1 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ کلا دوره کاردانی خوش گذشت مخصوصا کل کل با استادا وبیرون رفتن از کلاس وآخر ترم دنبال کپی رفتن کارشناسی که دیگه استادو بیرون مینداختیم وبقیه موارد بیشترین علاقم برای رفتن به دانشگاه دوستان بودند و کل کل و این حرفا :w13: ما که باز دوستان as کاردانی رو داریم تو کارشناسی هم 10 جدا کردم واز اول با هم ردیف بودیم:w36::Ghelyon: اما بازم دلم برای بقیه تنگ میشه:w821::w821: 2 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ ما هم نه جشن داریم نه چیزی ولی قراره بعد از امتحانات خودمون جشن بگیریم برای خودمون........... قبلا هم گفتم ما خودمون هم قرار بود بگیریم که بعضی از بچه ها حاضر نشدن:icon_pf (34): ما هیچ وقت اتحاد نداشتیم بعدش میری دکترا... بعدش فوق دکترا... بعدش دوباره یه رشته ی دیگه رو شروع کن... این میشه:ز گهواره تا گور دانش بجوی 3 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ عجیبه ها... همه میگند خیلی خوب بوده و فلان و از این حرف ها... من اصلا ندیدم از این چیزا... همه کلمون رو مینداختیم پایین میومدیم دانشگاه میرفتیم سر کلاس درس رو میگرفتیم کلمون رو مینداختیم پایین میرفتیم خونه... هنوزم همینطوری هستیم... یه سلام علیک ساده هم با بچه ها میکردیم... هرگز هم کسی از کلاس موقع درس استاد بیرون نمیرفت... استادای ما اعصاب ندارند... :shame: 4 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ این میشه:ز گهواره تا گور دانش بجوی دخیخا... ببین من مسلمان نیستم ولی این حرف رو خیلی خیلی قبول دارم... و الان البته این تنها راه ممکنه... 2 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ کارشناسی ساوه هستم یابویم هر ماه بین 15 تا 26نفر میشدیم میرفتیم بام ساوه جای بدی نیست اما با دوستان باشی همه جا بهشته 1 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ عجیبه ها... همه میگند خیلی خوب بوده و فلان و از این حرف ها... من اصلا ندیدم از این چیزا... همه کلمون رو مینداختیم پایین میومدیم دانشگاه میرفتیم سر کلاس درس رو میگرفتیم کلمون رو مینداختیم پایین میرفتیم خونه... هنوزم همینطوری هستیم... یه سلام علیک ساده هم با بچه ها میکردیم... هرگز هم کسی از کلاس موقع درس استاد بیرون نمیرفت... استادای ما اعصاب ندارند... :shame: :icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): بهترین دوران جوانی یکی دانشجویی و دومی سربازی چون هم تجربه کسب میکنی وهم عشق وحال وکلا تخلیه انرژی حالا چرا به شما خوش نگذشت در عجبم بقیه دانشجوها هم تو یونی شما این حس و دارن 2 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ من فقط دلم واسه دوران کاردانی تنگه ؛ از کارشناسی متنفرم 2 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ عجیبه ها... همه میگند خیلی خوب بوده و فلان و از این حرف ها... من اصلا ندیدم از این چیزا... همه کلمون رو مینداختیم پایین میومدیم دانشگاه میرفتیم سر کلاس درس رو میگرفتیم کلمون رو مینداختیم پایین میرفتیم خونه... هنوزم همینطوری هستیم... یه سلام علیک ساده هم با بچه ها میکردیم... هرگز هم کسی از کلاس موقع درس استاد بیرون نمیرفت... استادای ما اعصاب ندارند... :shame: در این چهار سال یاد گرفتم که باید خودمون سعی کنیم تا شاد باشیم و اینقدر خودمون سوژه بودیم که سوژه کم نمیاوردیم.ولی از ترم 5 تقریبا اکثر کلاسا رو 3 تا دختر بودیم که زیاد با هم نبودیم.حتی من سر کلاس سعی میکردم تک بشینم(معدل با سرعت نور بالا اومد) دو سه تا بازدیدی هم که رفتیم همیشه بعدش یه دعوایی میشد:icon_pf (34):یه روز همه با هم سلام میکردن،یه هفته دیگه اصلا انگار همدیگه رو نمیشناسن ولی بهر حال یک دوره از زندگیمون بود.من 11 تا از دوستای دبیرستانم در رشته های برق و عمران و صنایع دانشگاه خودمون بودن و همیشه با هم بودیم.ولی هیچ وقت رابطم با دوستای دانشگاهم بخوبی دبیرستان نشد. 3 لینک به دیدگاه
میلاد68 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ دوره کارشناسی 5نفر بودیم کا باهم میرفتیم ومیامدیم همیشه یه جا ویه ساعت اول ترم مشخص میکردیم وتا آخر ترم این طبق اون جمع میشدیو 2دقیقه هم وقت اضافه میزاشتیم بعد از اون هرکی دیر می امد نهار پردنش می افتاد اگر هو 2نفر میشدن هم نهار هم تنقلات برگشتن چه حالی میداد 80% قرارامنو یکیمون دیر میرسید 3 لینک به دیدگاه
helia* 14 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ دیروز خیلی دلگیر بودآخرین روز یونی بوداین 4 سال مثله برق گذشتحسه غریبی داشتمولی خب هر اومدنی یه رفتنی هم داره 2 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ تو دانشگاهه که آدما رو بهتر میشناسی .به هر حال دانشگاه یه دریچه بود :w16: دقیقا...خیلی درسها در این زمینه گرفتم.چه خودم و چه از تجربیات دوستان 2 لینک به دیدگاه
helia* 14 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ دیروز اخرین روز یونی بود حسه غریبی داشتمچقدر زود گذشت این 4 سالیونی با همه خوبیا و بدی هاش مثله برق و باد گذشت لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ تو دانشگاهه که آدما رو بهتر میشناسی . منم به شدت اینو تایید میکنم. من تو دانشگاه فهمیدم ادما میتونن به شکل وحشتناکی خودخواد و نامرد باشن . 2 لینک به دیدگاه
M!Zare 48037 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ منم به شدت اینو تایید میکنم. من تو دانشگاه فهمیدم ادما میتونن به شکل وحشتناکی خودخواد و نامرد باشن . دورو ...زیرآب زن....اینها وحشتناک بود...آدمایی که ظاهرشون با باطنشون فرق میکنه،دروغ میگن مثل آب خوردن.واسه رسیدن به اهداف خودشون همه رو قربانی میکنن.:icon_pf (34): 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده