peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۵ باور کن دستانم را چشمانم را دستها و چشمهایم تنها حقایقی هستند که برایت به یادگار میگذارم سردی نگاهم را به گرمی دستانم ببخش که شرم دارد از حرارت نگاهت و سردی دستانت 3 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، ۱۳۹۵ چقدر آغاز کردن مشکل است چقدر شروع کارها مشکله سه هفته اس خونه نشینم کارهایی زیادی تو سرم بود که نشد اما پشیمون نیستم شاید به کارهایی که میخواستم بکنم نرسیدم اما باز در آسمان زندگی ستاره م رو پیدا کردم یه مدت نبود....پیداش نمیکردم.....گُمش کرده بودم حالا وقت کردم دوباره به آسمان نگاه کنم و ستاره م رو پیدا کنم زاستی ......شما ستاره ای دارید؟ 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۵ به شروعی دوباره فکر میکنم با اینکه دیرشده با اینکه خیلی ها جلوتر از من هستند اما من موفق خواهم شد فوره نه.....ولی حتما 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۵ در تلاطم سهمگین افکار بیهوده غوطه ورم چنگ بر تکه چوب شناور آرامشت رها در مسیر این افکار پوچ.... و چه قدرتمندانه مرا با خود میبرد!! سردیِ آب و تاریکی هوا و کرختی انگشتانم از سرما هیچکدام باعث نمیشود دست از آرامشی که با تو دارم بردارم و هیچکدام باعث نمیشود خود را در مسیر امواج بی رحم زمانه رها کُنم... و چه لذتی دارد باتو چای بنوشم:mornincoffee: 4 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۶ بازم دلتنگ شدم و اومدم اینجا اینجا انگار قرص اعصاب....آرامبخشه.. یادش بخیر جوان بودیم و جویای نام.. یه دنیا خاطره رو سرم خراب میشه تا میام اینجا اما نمیدونم چرا میام؟ حس عجیبی داره...هنوز انجا رو دوست دارم بهش وابسته م اینجا بوی کسی رو میده که عشقم بود اصلا عاشقی رو اینجا یاد گرفتم... یاد آهنگ قمیشی افتادم«با رونُ دوست دارم هنوز.....چون تورو یادم میاره...جس میکنم پیش منی وقتی که با رون میباره» اوایل که عضو شده بودم تمام تلاشم جمع کردن ستاره بود تا بهش برسم منظورم از ایناست یادش بخیر... گاهنوشته هایی که گاه گاه به سراغم میاد مثل یه میگرنی یا شخصی که آسم داره..یه دفعه میگیره 6 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۶ یه حس...یه خاطره...یه قطره اشک نم قشنگ بارون رو شیشه.........بخار چای......داغی لذت بخش لیوان.... حس امنیت....پشت شیشه..گرما و صدای بخاری... یه عکس....یه دنیا خاطره......یه قطره اشک 3 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۹۷ وقتی ته خط میرسی وقتی چیزی واسه از دست دادن نداری حسی که داری چیزی شبیه به حس آدمیه که لب یه پرتگاه ایستاده به پایین نگاه میکنه ....داره تو ذهنش مرور میکنه لحظه ای که سقوط میکنه تا برسه پایین تمام زندگیش میاد جلو چشمش ...اشتباهاتش...کارهای خوبش همه همه مرور میشه داره میرسه دیگه آدرنالین به حد انقجار رسیده نفسش در نمیاد.... و در آنی همه چی تمام میشه یک آدم با تمام خاطراتی که برات گذاشته....با همه خوبی ها و بدی هاش تبدیل میشه به یک خط صاف دیگه نفس نمیکشه دیگه پلک نمیزنه دیگه ناراحتت نمیکنه..... اون دیگه زنده نیست 3 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۷ تلاش روزمره برای فرار از روزمرگی گاهی دلم میخواهد یک لحظه توقف کامل کنم..... همه چیز بایستد.....تا کمی استراحت کنم حقیقت دارد...ما لذت بردن را فرا نگرفته ایم....به راستی در شلوغی ها آرزو میکنیم به جای خلوتی برویم در تعطیلات حوصله مان سر میرود و هنگام کار در انتظار تعطیلات آخر هفته ایم.کاش در کودکی یادمان میدادند زندگی لذتبخش یعنی چه؟ 2 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 خرداد، ۱۳۹۸ خیلی سخته به شروعی دوباره فکر کنی وقتی سالها عمرت رو دادی پای الانت هزینه هایی که کردی. بهایی که برای زندگیت تا الان دادی حالا بخوای قید همه رو بزنی مثل پرش بانجی میمونه......لبه ی سکو.....فقط خودتی که باید تصمیم بگیری..... موندنت پریدنه یا رفتنت؟ حس خوبی نیست...کاش یکی میگفت.بمونم یا برم؟ 2 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۴۰۰ روزهایم به تکرار افتاده اند نمیدانم چرا نمیشه....داشته هایم از دست رفته اند یکی بود که دیگه نیست.....رفتنش آتیشم زد...کاش بود کاش این رو میخوند کاشکی هایم رو کشکی از دست دادم....دوستش دارم هنوز با اینکه میگه دوستم نداره کاش میشد فاش فریاد بزنم دوستت دارم اما نمیشه لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۴۰۱ یک روز دگر حال دلم خوب نشد ازدیدن آن ستاره مغلوب نشد یک روز به خود آمد و آنجا فهمید ...... لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۴۰۱ خیلی بد است گوشی برای شنیدن نباشد قلبی برای تپیدن.... سخت است برای خودت دلتنگ شوی و نتوانی خودت را در آغوش بگیری.... حیلی سخت است همسنگرت ، همسنگت نباشد... و چه دشوار تر که پیش غریبه ها از آشنا درددل کنی... کاش قدر هم را تا هستیم بدانیم...گاهی فراموش میکنیم چقدر زود دیر میشود 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده