رفتن به مطلب

متالیکا،نیچه ومارکس!


spow

ارسال های توصیه شده

متالیکا، نیچه و مارکس

فساد اخلاق

پیتر س. فوسل

ترجمه: علی شفیع‌‌آبادی

 

کسانی که متقاعدتان می‌کنند پوچی‌ها را باور کنید، می‌توانند از شما انسان‌هایی ستمگر بسازند.

ولتر

 

 

در آهنگ‌هایی نظیر "مسیح جذامی[1]" و "خدایی که سقوط کرد[2]"، متالیکا مذهب را به شکست اخلاقی متهم می‌کند و بدین وسیله خود را با سنتی فلسفی مرتبط می‌سازد که تا متفکرانی چون ولتر، هیوم، لوکرتیوس، سقراط و گزنوفون کشیده می‌شود. طبق نظر این فلاسفه آنچه که مذاهب به عنوان "خیر" اخلاقی ارائه می‌دهند در واقع اخلاقا بد یا اشتباه است. آنچه که مذاهب "صالح" می‌دانند برعکس فاسد است. هر آنچه را با عنوان "پرهیزکارانه" به تصویر می‌کشند در اصل فاسد است. آنچه را که به عنوان "حقیقت" معرفی می‌کنند به واقع فریب است. از آنجایی که مذهب چنین تأثیرات گسترداه‌ای بر روی نظرات عوام و در مورد اخلاق در جامعه‌ی ما داشته، چیزی که عموما با نام اخلاق ناب در جامعه پیاده می‌شود توده‌ی متعفنی از فساد است.[3]

 

اخلاق و قدرت

 

فریدریش نیچه(1900-1844)، فیلسوف آلمانی، یکی از مهم‌ترین نقدها را از اخلاق مسیحی ارائه داد. در کتاب‌هایی مانند فراسوی نیک و بد(1866)، تبارشناسی اخلاق(1887)، و غروب بت‌ها(1888)، نیچه توضیح می‌دهد که چگونه با معرفی آموزه‌ای غیرمنطقی، اخلاق مسیحی، در آخر، مردم را تضعیف می‌کند و اذهان، کالبدها و فرهنگ‌هایشان را به اضمحلال می‌کشاند.

نیچه، به طریقی نه چندان متفاوت با شیوه‌ی جیمز هتفیلد متالیکا، مسیحیت را به صورت "اخلاقیات برده" معرفی می‌کند. اخلاق مسیحی، که در میان اعضای یک گروه قومی نسبتا بی‌اعتبار که زیر لگدهای قوانین رومی زندگی می‌کردند نضج گرفت، ریشه‌های خود را در فرومایگی و بی‌آبرویی می‌یابد – "بیزاری" (ressentiment). به خاطر بیزاری از قدرت روم، اعضای جنبش عیسی مسیح به این نتیجه رسیدند که خوشبختی از آن فروتنان است. با بیزاری از ثروت روم، به والا شمردن ساده زیستی و فقر پرداختند. در برابر غرور روم هم، افتادگی را تبلیغ کردند. در مقابل قدرت نظامی روم، به گسترش پیام آشتی‌طلبی پرداختند. از آنجایی که روم بر این دنیا فرمان‌روایی داشت، مسیحیان، فرمان‌روایی اصلح و برتری را در دنیایی دیگر سر هم کردند که والاتر از این دنیا و فراتر از روم بود.

اما در نظر اولین مسیحیان، این روش برای مخالفت با قوانین روم کافی نبود. آن ها حتا راه‌های بخصوصی جهت فرمان‌روایی و اعمال قدرت بر دیگران برای خودشان پدید آوردند. شاید تأثیرگذارترین راهی که مسیحیان برای اعمال قدرت از آن استفاده می‌کردند جمع کردن مؤمنان در "دسته"هایی مطیع بود. با این توجیه که همه‌ی ما دِینی درونی به نام "گناه" را به دوش می‌کشیم.[4] همین که مردم را متقاعد کردند، کشیش‌های مسیحی اعلام کردند که به تنهایی می‌توانند این گناه را ببخشند و تنها از راه مذهب آن‌هاست که بشر می‌تواند آرامش و رستگاری پیدا کند(یوحنا 10:9، 14:6). به راستی که شیوه‌ای موفقیت‌آمیز بود.

به غیر از گفته‌های نیچه، شاید تأثیرگذارترین نقدها را در مورد مذهب، کارل مارکس (83-1818) بیان کرد. با اینکه درست نیست متالیکا را گروهی مارکسیست بنامیم، عناصری در شیوه‌ی انتقادی آن‌ها وجود دارد که با انتقادات مارکس اشتراکاتی نزدیک دارد. در سال تولد نیچه، مارکس در عبارتی معروف، مذهب را "افیون توده‌ها" بر شمرد.[5] مارکس می‌گوید که این افیون، توده‌ها را کرخ می‌کند، آن‌ها را در بلاهت فرو می‌برد و به چنان ورطه‌ای می‌کشدشان که دیگر نمی‌توانند آزادانه یا به صورتی مؤثر در برابر استعماری که هدف قرارشان داده مقاومت کنند. متالیکا قطعا با این دیدگاه آشناست.

مثلا ترانه‌ی "مسیح جذامی" هتفیلد، مذهب را با اشکالی دیگر چون "مرض"، داروی اعتیادآور، کنترل ذهنی و ابزاری برای اعمال قدرت مترادف می‌داند.[6] در ترانه‌ای فشرده و پربار، متالیکا مفاهیم مارکسی و نیچه‌ای را به صورت مجموعه‌ای حیرت‌آور در هم می‌تند: "مبهوت از نیرنگ‌هایش، معتاد یکشنبه‌ها شده‌ای. / اطاعتی کورکورانه که عقلت را ضایع می‌کند. / زنجیر، زنجیر / به زنجیر بی‌انتها بپیوند، مسحور طلسمش شده‌ای / شهرت، شهرت / مرض باید سرایت پیدا کند، سرمست و متعفن ولی قدرتمند / می‌دانیم." این ترانه همچنین طریقی را نشان می‌دهد که مسیحیت با آن به تضعیف مردم می‌پردازد و آن‌ها را در گروهی فرمانبردار گرد هم می‌آورد: "جادوگری، تضعیف / می‌داند که گوسفندان جمع می‌شوند / دام می‌گذارد، مسحور می‌کند / و حالا تو پیروی می کنی. / [دسته‌ی کر] / از دروغ." "مقدس‌تر از تو[7]" نوعی اتحاد با طبقه‌ی کارگری را معرفی می‌کند و نوع قضاوت در مورد چیزهایی را که تظاهر می‌کنند "مقدس" و "عادلانه"اند به چالش می‌کشد. چون به سادگی مشخص است که ماهیت اصلی‌شان استعمار و برتری‌جویی است. "مهم نیست چه کسی هستی، مهم کسانی هستند که می‌شناسی / با وجود بقیه است که زنده‌ای / پل‌های زندگی‌ات را بسوزان و دوباره با قدرت بساز / قضاوت نکن تا در مورد خودت قضاوت نشود." "و عدالت برای همه[8]" حالتی ناتوانانه‌تر و شکست‌خورده‌تر را نشان می‌دهد، اما در هر صورت به شناختی از چند و چون امور می‌رسد: "عمارت‌های عدالت به رنگ پول در آمده / همه چیز فقط پول / گرگ‌های قدرت پشت در خانه‌‌ات کمین کرده‌اند / صدای راه رفتنشان را می‌شنوی / به زودی خوراکشان می‌شوی / پاره‌پاره می‌کنند / پتک عدالت تو را در هم می‌شکند / سرکوب می‌شوی."

با تمام شکست‌خوردگی ظاهری، شاید نوعی دوگانگی در "سرکوب می‌شوی" خط آخر وجود داشته باشد – خطابی به فرد سرکوب‌شده برای به پا خواستن و از بین بردن آن قدرت‌هایی که او را در هم شکسته‌اند. اما اگر به دنبال مضامین انقلابی هستید، این معانی آنقدر در لفافه‌اند که نمی‌توان به درستی روی آن‌ها حساب کرد.

به واقع، متالیکا بدبین‌تر از مارکس یا نیچه به نظر می‌رسد. اغلب آهنگ‌هایشان با شکست مذهب و سترون ماندن کوشش‌هایی در جهت مقابله با آن سر و کار دارد. شاید دلیلش این باشد که متالیکا یک قرن بعد از فیلسوف‌های آلمانی پیشین خود می‌نویسد، یعنی در زمانی که امیدها و انتظارات برای انقلاب علیه نهادهای مذهبی، اقتصادی و سیاسی که دنیای معاصر ما را احاطه کرده‌اند، تا حد زیادی بی‌اعتبار شده و به دست فراموشی سپرده شده‌اند. از آنجایی که هم مذهب و هم انقلاب شکست خورده‌اند، متالیکا مانند خیلی از معاصران دیگر خود را در ناامیدی سرگردان می‌بیند.

برای مثال، شخصیت نگون‌بختی که در آهنگ "تنها[9]" نشان داده می‌شود، هیچ آرامشی در مذهب نمی‌یابد. به خاطر تأثیرات مین، کور، کر، لال و معلول شده و بعد از اینکه این سرباز سوء استفاده می‌کنند و بعد، رؤسای استثمارگرش او را به کناری می‌اندازند، مشغول صحبت با ماست. می‌گوید که "هیچ چیز غیر از درد، واقعی نیست". در آرزوی مرگ التماس می‌کند که خدا راحتش کند، حتا اگر این راحتی به قیمت نابودی‌اش تمام شود. اما خدا هیچ تسلایی برای سرباز وامانده نمی‌آورد – همانطور که برای جیمز هتفیلد سیزده ساله هنگامی که پدرش خانواده را ترک کرد و مادرش که یک عالم مسیحی مذهبی بود، در شانزده سالگی جیمز، بر اثر سرطان مرد، هیچ تسلایی نیاورد. تنها پاداش این قهرمان یکبار مصرف، انزواست، "جهنم". نیروهای سرکوب‌کننده‌ی جامعه (در "خدایی که سقوط کرد" رومی‌هایی که با موفقیت خدا را به صلیب میخکوب کردند و به قتلش رساندند نماینده‌ی این نیروهایند) به نظر پیروز می‌آیند. "پیمان شکسته شده، خیانت / میخ‌های فرورفته، جلو دست‌های رهایی‌بخش را گرفتند".

  • Like 2
لینک به دیدگاه

متالیکا و طغیان

 

اما شاید اگر از سطوح معنایی متالیکا که ناراحت‌کننده است، کمی بیشتر به عمق نزدیک شویم، چیزی بیش از شکست‌گرایی و ناامیدی در انتظارمان باشد. "چهار اسب‌سوار[10]" جای مناسبی برای عمیق‌تر رفتن است. از دیدگاه مسیحیت، چهار اسب‌سوار آخرالزمان (مکاشفه 17-6:1) واسطه‌های برپایی عدالت الهی‌اند: "پس گرد هم آیید ای مبارزان جوان / و توسن‌هایتان را زین کنید / لشکرهای حمله‌ور با شمشیرهای شیطان / اکنون هنگامه‌ی مرگ گنه‌کاران است / پتک عدالت فرود می‌آید / در سپری از خون، عرق و شهامت." این ترانه، در ظاهر دیدگاه مسیحی را تأیید می‌کند. فراخواندن مبارزانی جوان (مانند خیلی از دیگر آهنگ‌های متالیکا مردمحور است) برای سرکوب گناهکارانی که خدا برای مجازات و داوری‌شان آمده است.

اما با نگاهی دقیق‌تر، می‌توان به معنای متفاوتی رسید. بالاخره "گناهکاران" اصلی چه کسانی هستند؟ ترانه، با تعریف مردان اسب‌سوار به عنوان کسانی که زن‌ها و بچه‌ها را تهدید می‌کنند به ما کمک نمی‌کند. اگر در نظر داشته باشیم که چرا جنگجویان جوان "شمشیر شیطان" را به کمر می‌بندند، مفهومی برجسته‌تر خود را نمایان می‌کند. مگر آن‌ها نباید با شیاطین بجنگند؟ شاید خودشان شیطان باشند؟

اگر مردان اسب‌سوار، دشمنان واقعی هستند، در واقع، هیچ امیدی نیست که بتوان در مقابلشان ایستادگی کرد. در آخر، مردان اسب‌سوار باید پیروز شوند و اینطور به نظر می‌رسد که شکست‌گرایی حتا تا لایه‌های عمقی ترانه پیش رفته است. نوعی شکست‌گرایی از همین دست در "فرمان‌روای شبح‌وار[11]" به چشم می‌خورد: "قربانیان گرفتار زنجیر می‌شوند / فریادهای مرگبارشان به گوش می‌رسد / مشت‌های در‌هم‌شکننده‌ی وحشت / دیگر کاری از دست کسی بر نمی‌آید."

اما چه مقاومت در آخر از پای در بیاید و چه به پبروزی برسد، مهم است بگوییم که "چهار اسب‌سوار" به دنبال مقاومت هستند. در نظر خیلی از طغیانگرها، مقاومت، حتا اگر آزادی موقت را نوید دهد، از شأن والایی برخوردار است. گفته می‌شود امیلیو زاپاتا، انقلابی مکزیکی، در جمله‌ای چنین گفته: "ایستاده مردن بهتر از زانو زدن است."

در واقع، "چهار اسب‌سوار" چندین مورد از مؤلفه‌های موسیقی متال را به کار می‌گیرد تا حرفی از آزادی مبارزه‌طلبانه به میان بیاورد. واژگونی مفاهیم رایج خیر و شر، بهره‌گیری از منظر شیطانی و توهین به مقدسات به عنوان شکلی از طغیان، همه و همه ابزارهایی برای باز کردن چنگال سلطه‌ی مسیحیت هستند. به طور خلاصه می‌توان گفت که برای براندازی سلطه‌ی مسیحیت، گروه‌های متال، قدرت مسیحی را با وحشتناک‌ترین کابوسش روبه‌رو می‌کنند.

استعاره‌های شیطانی، رهايي مبارزه‌طلبانه از کنترل مسیحیت و پایه‌ریزی یک زندگی فراتر از آن را اشاعه می‌دهند که دستیابی به آن فضایی است که در آن مردم از مسیحیت، تهدیدهای هراس‌آورش به نفرین، قضاوت‌های ناعادلانه‌اش یا مجازاتش برای نافرمانی، وحشت نداشته باشند. حمله به رژیم مسیحی به وسیله‌ی تشبیهات ناخوشایند و توهین‌آمیز، به آزادی صورت خارجی می‌دهد. اما این سیر مقاومت تا چه حد درون متالیکا جریان دارد؟

واژگونی مفاهیم خیر و شر در "چهار اسب‌سوار" مثالی است از آنچه که نیچه آن را "نوسنجش تمام ارزش‌ها" می‌خواند. به زیر کشیدن سنت‌های ضدمسیحیت و جایگزین کردن چیزی که به جای پست جلوه دادن زندگی، مؤید آن باشد. اما متالیکا تا چه حدی به نوسنجش نیچه‌ای دست پیدا کرده؟ آیا متالیکا از چیزی که نیچه آن را "نیهیلیسم ناقص" (تلاشی برای فرار از مسیحیت بدون نوسنجش کامل تمام ارزش‌هایش) می‌نامد، رنج می‌برد؟[12] آیا متالیکا در آخر فقط یک گروه راک مسیحی است؟

 

متالیکا، نیهیلیسم و نوستالژی

 

نیهیلیسم که از کلمه‌ی لاتین nihil، به معنی هیچ گرفته شده به وضعیتی فرهنگی اطلاق می‌شود که در آن مردم نمی‌توانند برای چیزی ارزش قائل شوند. جایی که هیچ چیز واقعا درست یا غلط، خوب یا بد، زشت یا زیبا نیست – جایی که نه مرگ و نه زندگی، نه فعالیت و نه سکون، هیچ کدام اهمیت ندارند. طبق نظر نیچه، مسیحیت، در واقع نیهیلیسم را به وجود می‌آورد. این هم از چگونگی‌اش.

اول اینکه مسیحیت، جهانی را که ما در آن زندگی می‌کنیم بی‌ارزش می‌شمارد و می‌گوید که اجزای کلی تشکیل‌دهنده‌ی وجود ما پاک نیستند. بر طبق سنت مسیحی بد است که ما کالبد داشته باشیم و لذات جسمانی را تجربه کنیم. بد است که همه چیز تغییر می‌کند، چیزی ابدی وجود ندارد و ما می‌میریم. بد است که فعالیت می‌کنیم و زحمت می‌کشیم و خودمان را در رقابت بر سر قدرت داخل می‌کنیم. این بد است که ما همه چیز را نمی‌دانیم و بد است که مردم ارزش‌ها و عقاید گوناگون دارند. به جای این دنیای حقیر، سنت مسیحی-افلاطونی نوید دنیایی برتر، والاتر و فراتر از این دنیا را می‌دهد.

دنیای برتري که مسیحیت نوید آن را می‌دهد آراسته به کمالات و مطلق‌هاست. حقیقت‌ها و زیبایی‌هایش، منحصر‌به‌فرد، از پیش تعیین‌شده، ابدی و یگانه‌اند. واقعیاتش اشکال واضح و تغییرناپذیری از وجود هستند که نسبت به جهان آشفته و گذرای ما برتری دارند – یا چیزهایی از این دست[13]. جهان الهی سراسر نظم، آسایش، آرامش، لذت، عشق و بی‌اخلاقی است. و خدا را شکر می‌کنیم که او و واقعیت آسمانی‌اش وجود دارند، چون بدون آن‌ها وجود دنیوی ما بی‌هدف جلوه می‌کرد و دنیایمان بی‌ارزش می‌نمود. مسیحیان می‌گویند تنها چیزی که ما را توجیه می‌کند و به وجودمان اعتبار می‌بخشد این است که پدری آسمانی برایمان اهمیت قائل است.

مرحله‌ی بعدی در روند نیهیلیستی هنگامی اتفاق می‌افتد که الگوی حقیقت و واقعیت در هم می‌شکند و ایمان به خداوند، حقیقت شبه-خدا، یا واقعیت آسمانی دیگر ممکن نیست. برعکس، تقاضای بیش از اندازه‌ی سنت مسیحی‌–‌افلاطونی برای یک واقعیت ناب و منحصر‌به‌فرد، وارونه جلوه می‌کند. به نظر نیچه، بعد از بررسی موشکافانه‌ی مسائل، مردم به این نتیجه می‌رسند که حقیقت ناب، منحصر‌به‌فرد، جهانی و مطلقی که مسیحیت آن را ضروری می‌داند غیرقابل‌دسترسي است و حتا شاید معنا هم ندهد. به طور مشابه، حقیقتی که متافیزیک مسیحی از آن صحبت می‌کند، خیالی به نظر می‌رسد و شاید حتا در آن حالت، بی‌ربط به نظر آید. مردم بالاخره مانند عبارت مشهور(بدنام) نیچه متوجه می‌شوند که "خدا مرده"[14].

اما نیچه می‌گوید مشکل این است که مردم قرن‌هاست با زندگی تحت نظر رژیم‌های مسیحی، نگرش مسیحی نسبت به دنیا ملکه‌ی ذهنشان شده است. بله، مردم قطعا می‌دانند که روش تفکر و ارزشگذاری مسیحی غیرقابل‌توجیه است اما نمی‌توانند به فکر چیزی به نام جایگزین باشند. (پیشنهاد چنین جایگزینی که در آن مردم برای معنا بخشيدن به چیزی نیاز نداشته باشند به فراسوی دنیا نظری بیافکنند. این همان وظیفه‌ای است که نیچه بر گردن می‌گیرد.)

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نظام تفکر مسیحی به رغم بی‌ارزش کردن دنیای ما، آن را از اهداف، معانی و ارزش‌های فرعی پر کرده بود. مسیحیت برای دنیا یک کانون ارزش قائل بود که از دیدگاه خود مسیحیان تنها دستاویز است. با کانون ارزش، مردمی که آن را ترک گفته بودند خود را شکست‌خورده و بدون تکیه‌گاهی برای کسب حقیقت و ادراک می‌دیدند و قادر نبودند ارزش‌ها را در جای دیگری پیدا کنند. یا حتا خودشان به دنیا ارزش بدهند. مانند معتادانی که در حال ترک کردن هستند، مردم هنوز به دنبال افیون مسیحی-افلاطونی‌اند اما می‌دانند که چیزی از این دست نصیبشان نخواهد شد. نیچه درباره‌ی این وضعیت چنین می‌نویسد:

 

حالا به نیازهایی که زاییده‌ی قرن‌ها تفسیر اخلاقی است پی می‌بریم – نیازهایی که اکنون مانند ضرورتی برای نیل به ناحقیقت، خود را بر ما آشکار می‌سازند؛ از سوی دیگر، ارزشی که برایش زندگی را متحمل می‌شویم با این احتیاجات مرتبط است. این تباین – خوار شمردن چیزی که می‌دانیم و اینکه دیگر رخصت نداریم به دروغ‌هایی ارزش بنهیم که با گفتنشان به خویش به خرسندی می‌رسیم – به فساد تدریجی می‌انجامد. (Will to Power, Book I •5, 10)

رسیدن به این نقطه، گامی کوچک (حتا قابل‌پیش‌بینی) برای گذر از بی‌ارزش دانستن هر چیزی به سوی ارزشمند دانستن هیچ است – که روی آوردن به الکل و فرار از واقعیت و در حالت افراطی آن به مرگ، نابودی و خودکشی است. و به همین علت است که امروزی خیلی از مردم به مواد مخدر، عرفان نو، بازی‌های کامپیوتری و تلویزیون روی آورده‌اند.

شهرت فیلم‌هایی نظیر مصائب مسیح (2003) و نظامی‌گری محافظه کاران مسیحی هم با این الگو جور در می‌آید. دلیل قانع‌کننده‌ای وجود دارد که فیلم نفرت‌انگیز مل گیبسون در مورد داستان عیسی مسیح، توجه کمی نسبت به رستاخیز، شفا دادن، غذا دادن به مردم و بخشایشگری عیسی مسیح می‌کند. و این بدین خاطر است که محافظه‌کاران مذهبی (چه مسیحی چه مسلمان) با وجود آنکه با عکس این امر مخالفت می‌ورزند، برای مرگ ارزش قائلند. چون دیگر قادر نیستند برای زندگی ارزشی پیدا کنند، علاقه‌شان تبدیل به زجر، انفجار، موشک، اسلحه، جنگ، بمب‌گذاری انتحاری، خون، قربانی، تاج خار و به صلابه کشیدن می‌شود.

آیا متالیکا قسمتی از این فرهنگ پوچ‌گرا است؟ در خیلی از این موارد همین طور است (ممکن است هر کدام از ما هم اینطور باشیم). متالیکا کاملا آگاه است که جامعه‌ی ما سراسر دروغ، بی‌عدالتی، استثمار و رنج است. اما انتقاد متالیکا از این وضعیت، رد کامل ارزش‌ها و حقیقت مسیحیت نیست بلکه بیشتر، تأثر از فقدان آن‌ها در دنیا است. به نظر می‌رسد متالیکا به جای اینکه خدا را رد کند، به سادگی از شکست خدا شکایت می‌کند و آرزو می‌کند که ای کاش خدا شکست نخورده بود – گویی گروه می‌خواسته پدر و مادری که هتفیلد را تنها گذاشته بودند به عنوان والدین قابل اعتماد، همان طور که از آن ها انتظار می رفت، دوباره برگردند.

این اندوه مرثیه‌وار و این آرزو شاید به آشکارترین شکل در "زندگی مرگ است[15]" (شعری از کلیف برتون که هتفیلد در آهنگ، آن را زمزمه می‌کند) دیده شوند: "وقتی کسی دروغ می‌گوید / به گوشه‌ای از دنیا خیانت می‌کند. / این‌ها مرگ‌های کمرگی هستند / که مردم به آن زندگی می‌گویند. / بیش از این نمی‌توان شاهد بود. / پادشاه رستگاری / نمی‌تواند مرا به خانه ببرد؟"

خسته از دنیا و دروغ‌هایش و ناتوان از تحمل این آهنگ، زندگی را ترک می‌گوید و مانند آن سرباز در "تنها" در آرزوی مرگ می‌نشیند. دردی که سرباز بیانش می‌کند درد نابودی، استثمار و فریب نیست، بلکه درد ترک گفتن دنیا است – پیمان‌شکنی به جای تسلی خاطر، مراقبت، عدالت و حقیقت. گر چه واکنش متالیکا نسبت به این درد در "زندگی مرگ است"، قیام، مقاومت یا تصوری از اشکال جدید حقیقت و درستی نیست. در عوض، خستگی، رها کردن زندگی و آرزوی مرگ است (thanatos).

انتظار گمراه‌کننده برای مرگ به عنوان راهی برای رسیدن به سرمنزل مقصود یا راهی به سوی پدری که دیگر نیست، نیهیلیسم سنتی مسیحی است و نشانه‌ای است از آنچه مارکس بیگانگی می‌نامد. نوید چنین سرمنزلی شاید درست نباشد و متالیکا شاید مانند بقیه‌ی ما خوب این موضوع را درک کند. اما انتظار باقی می‌ماند و این انتظار درد را شدید می‌کند – مانند آنچه در اکثر آهنگ‌های متالیکا وجود دارد و مانند آنچه که اغلب برای بچه‌های بی‌سرپرست، کارگران استثمارشده و مسیحیانی که دوباره خود را در فرهنگ نیهیلیستی امروز بازیافته‌اند، اتفاق می‌افتد – آهنگ‌هایی نظیر "مرگ زندگی است"، با وجود پی بردن به این خیانت، هنوز انتظاری نوستالژیک برای چیزهای نویدداده‌شده دارند. به نظر می‌رسد که هنوز در آرزوی واقعی بودن مسیحیت هستند.

همان طور که دیدیم، متالیکا ظرفیت طغیان را داراست ولی این گروه، مفاهیمی بیش از این در خود دارد. برای مثال، "خدایگان برده‌ها[16]" همان دست کشیدن و رها کردن غمناک نیهیلیستی را که قبلا توضیح دادم نشان می‌دهد ("جهنم / از جایی که باید تا ابد در آن بمانی بهتر است / جایی که وجودش چون قافیه‌ای بی‌دلیل است"). اما این زندگی که اکنون "بیگاه" است به سوی جمله‌ی آغازین ترانه اشاره دارد – که داستان خیالی مذهب به پایان رسیده است.[17]

نشانه‌ی دیگری که متالیکا را فرای نیهیلیسم می‌برد در هنگام گوش کردن به موسیقی‌اش و بدون در نظر گرفتن ترانه‌هایش مشخص می‌شود. لحن خشن، صدای تقویت‌شده‌ی گیتار و درام کوبنده‌ی آن، قدرت، مردانگی و اعتراض را برای ما تداعی می‌کند. صدای متالیکا اصلا به گریه و زاری‌های خوانندگان امروزی شبیه نیست. این گروه جایی برای انحطاط و اضمحلال در خود نمی‌بیند. هنر گروه در بیش از دو دهه، فرهنگی ساخته که در آن هواداران و علاقه‌مندانش به اتفاق تعداد کمی از فلاسفه در کنار هم جمع شده‌اند. روی محتوا و مسیر فرهنگ دنیا هم تأثیر گذاشته است. فکر می‌کنم که اگر نیچه بود این خلاقیت را قدرتمند مي‌دانست.

نشانه‌های دیگری هم وجود دارد که بیان می‌کند متالیکا کاملا نیهیلیستی نیست اما به سمت چیزی گام برمی‌دارد که نیچه آن را "غلبه" بر مسیحیت می‌نامد. قبلا در دوگانگی‌های "و عدالت برای همه" و "چهار اسب‌سوار" موضع‌گیری‌هایی را علیه مسیحیت دیدیم. آهنگ "گریز[18]" متاليكا گامی فراتر در این مسیر برمی‌دارد و شاید نیچه‌ای‌ترین لحظه را در تمام آثار اين گروه رقم می‌زند.

با اولین آکوردهای آهنگ "گریز"، مخالفت و استقلالش را از زورگویی و دروغ‌های خطرناکی که فرهنگ ما معرف آن‌هاست اعلام می‌کند. مهم‌تر آنکه این اقدام را از موضع قدرت و بدون حس نوستالژیک نسبت به مسیحیت انجام می‌دهد: "کسی آگاه نیست، اما بسیار نیرومندتر شده‌ام. / تا آخرین نفس مبارزه می‌کنیم / تا از دنیای نیک و بد بگریزیم. / سرنوشتم دست‌نخورده می‌ماند / هرگز نمی‌توانم در این حلقه‌ی بی‌انتها تقلا کنم / حلقه‌ی حماقت."

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نیچه می‌گوید که پایان تفکر مسیحی-افلاطونی در مورد حقیقت می‌تواند شوکران تفکر درباره‌ی دنیا به عنوان جیزی پست، منحرف‌کننده و ظاهری را خنثی کند: "با دنیای حقیقی، می‌توانیم دنیای ظاهرفریب را ترک بگوییم."[19] برای کسانی که توانایی‌اش را دارند، سقوط شیوه‌های تفکر مسیحی-افلاطونی ("دنیای نیک/بد") می‌تواند راه را برای گریزشان از تأثیرات در‌هم‌شکننده و تضعیف‌کننده‌ی چنین رژیم‌هایی باز کند. "گریز"، گستاخانه و با گام‌های بلند در این راه گام بر دارد.

در چند سطر بعد هنگامی که ترانه، در تأیید قدرتی خودساخته سخن به میان می‌آورد، می‌توان تأیید تفاسیر بالا را دید. وقتی نیچه زندگی را هنری می‌داند که به وسیله‌ی آن انسان‌ها باید خود را به درستی ابراز کنند، این قدرت خودساخته را می‌ستاید: "به عقایدم تجاوز می‌کنید و احساساتم را نابود می‌کنید. / به من نگویید که چه کار کنم. / برایم اهمیتی ندارد چون به خودم فکر می‌کنم / و فکرتان را می‌خوانم. / فکرم را از عقاید مسخره‌تان پر می‌کنید / چه کسی گفته که حق با من نیست؟ / نقاب ظاهرفریتان را پاره کنید / کوته‌بینی را کنار بگذارید. / [دسته ی کر:] / ببینید که چگونه حکم را صادر می‌کنند. / هیچ زنجیر لعنتی‌ای نمی‌تواند متوقفم کند. / زندگانی از آن من است تا هر طور که بخواهم زندگی کنم." اینجا هم آنقدر اعتراضی به مشکلات دنیا نمی‌بینیم که کسی بتواند بگوید متالیکا منتقد مسیحیت است و هنوز کاملا از دغدغه‌های نیهیلیستی‌اش رها نشده. "گریز" به ما نشان می‌دهد که متالیکا در راه رهانیدن خود از مسیحیت و به دست آوردن یک زندگی فرای آن است. این راهی است که متالیکا به وسیله‌ی آن نه تنها خشم، ناراحتی و اعتراض را به شنونده القا می‌کند بلکه به آنها نوید هم می‌دهد.

در واقع، پسر بچه‌ی شکست‌خورده‌ی "Dyers Eve" اعتمادش را در آخر از جوان خشمگین "گریز" وام می‌گیرد ولی به نظر می‌رسد که برعکس، پایه‌ای برای آشتی با والدین و شاید مذهبشان ایجاد کرده است.[20] یازده ماهی که هتفیلد به هنگام تولید آلبوم خشم مقدس (2003) در حال ترک الکل بود، ایمان به یک "قدرت برتر" و نقش آن در زندگی مردم را نگرشی مثبت خواند که خود به آن احترام می‌گذارد.خودشناسی و بلوغی که هتفیلد به آن رسید (فکر می‌کنم در فیلم یک جور هیولا (2004)) مشخص است نتیجه‌ی پیروز شدنش در برابر یکی دیگر از مشکلاتی بود که زندگی‌اش را فلج کرده بود – اعتیاد به الکل. از آنجایی که پناه بردن به الکل می‌تواند یکی از عوارض نیهیلیسم باشد، شاید سلامت فیزیکی هتفیلد نشانه‌ای برای ظهور یک فلسفه‌ی جدید باشد – رسیدن به نوعی آزادی از نیهیلیسم مسیحی و غلبه بر چیزی که سبب پیدایش عقده‌های روانی می‌شود.

در مورد متالیکا، موضوع پیچیده است. ترانه‌های گروه با تئوری‌های انتقادی مارکس و نیچه که مذهب را مملو از فریب می‌دانند، همخوانی دارد. اینجا، بدون ملاحظات معرفت‌شناختی و متافیزیکی، متالیکا انتقادش را بر پایه‌ی اخلاق بیان می‌کند. اگر چه که گروه بارها در مقابل نیهیلیسمی که نیچه به نشأت گرفتنش از انحطاط فرهنگ مسیحی-افلاطونی اعتقاد دارد، تسلیم شده است. اما نگاهی دقیق‌تر به موسیقی برجسته و ترانه‌های چندلایه‌ی گروه، تلاش برای غلبه بر نیهیلیسم و سعی در رهانیدن گروه ( و ما) از چنگال بی‌منطقی مسیحیت را آشکار می‌کند. این غلبه بر بی‌منطقی مذهب نه تنها زندگی سالم‌تری را خارج از آن محقق می‌کند بلکه نوعی آگاهی نسبت به امکان سودمند بودن مذهب را هم ارائه می‌دهد.[21]

 

 

[1] Leper Messiah

 

[2] The God that Failed

 

[3] پس متالیکا و پیشینیان فلسفی آن‌ها نقدی اخلاقی از مذهب را ارائه می‌دهند. دیگر نقدهای فلسفی مذهب ریشه در معرفت‌شناسی، علم متافیزیک و فلسفه‌ی زبان دارند. نقدهای معرفت‌شناختی به بررسی احتمالات کسب آگاهی در مورد مسائل مذهبی می‌پردازند و معمولا بحث بر سر این است که واقعا نمی‌شود چیزهایی را که فرد باایمان ادعای شناختشان را دارد "فهمید". نقدهای متافیزیکی به نظریاتی که در مورد امر "واقعی" و اموری که احتمال دارد واقعی باشند وابسته‌اند، و اغلب اظهار می‌کنند که ادعاهای مذهبی در مورد واقعیت الهی به گونه‌‌ای معیوب‌اند – نهادهایی از آن دست که با مذهب توضیح داده می‌شوند وجود ندارند و نمی‌توانند وجود داشته باشند. نقدهایی که از نظریات فلسفه‌ی زبان بهره می‌گیرند به احتمال وجود معنا در چیزی می‌پردازند که صحبت از آن به میان می‌آید و می‌گویند که زبان مذهب واقعا فاقد معناست، یا دست کم آن قدر که پرهیزکاران فکر می‌کنند معنادار نیست.

 

[4] Friedrich Nietzsche, Genealogy of Morals in Basic Writings of Nietzsche, ed. and trans. by Walter Kaufmann (New York: Modern Library, 1968), •20.

 

[5] Karl Marx, Contributions to a Critique of Hegel’s Philosophy of Right [1844] in The Portable Karl Marx, ed. by Eugene Kamenka (London: Penguin, 1983).

 

[6] Karl Marx, Contributions to a Critique of Hegel’s Philosophy of Right [1844] inThe Portable Karl Marx, ed. by Eugene Kamenka (London: Penguin, 1983).

 

[7] Holier than Thou

 

[8] And Justice for All

 

[9] One

 

[10] The Four Horsemen

 

[11] Phantom Lord

 

[12] Friedrich Nietzsche, The Will to Power, ed. by Walter Kaufmann and R.J. Hollingdale (New York: Vintage Books, 1968), Book I, •28, 19.

 

[13] تئوری افلاطون که دنیای جاودانه‌ای از "فرم" (eide) را به تصویر می‌کشد که دنیای ما فقط تصویر ناقص از آ ن است، شاید محل اولیه‌ی شکل گرفتن این دیگاه باشد.

 

[14] Friedrich Nietzsche, The Gay Science, ed. by Bernard Williams (Cambridge: Cambridge University Press, 2001), •108.

 

[15] To Live is to Die

 

[16] Puppets Master of

 

[17] هنگامی که متالیکا در ترانه‌اش از "بیگاه" استفاده می‌کند مرا به یاد نیچه می‌اندازد که در تعریف تفکرات خودش، آن را "نابه‌هنگام" می‌داند. Friedrich Nietzsche, Untimely Meditations, ed. by Daniel Breazeale (Cambridge: Cambridge University Press, 1997).

 

[18] Escape

 

[19] Friedrich Nietzsche, Twilight of the Idols in The Portable Nietzsche, ed. and trans. Walter Kaufmann (New York: Viking Penguin, 1982), pp. 95–6.

 

[20] اینجا از بلوغ فکری ترانه‌سرای آهنگ‌ها صحبت می‌کنم. با در نظر داشتن اینکه هتفیلد به هنگام نوشتن " Dyers Eve" کاملا بالغ بود.

 

[21] از ایزاک فوسل-فان وایک، بیل ایروین، جوانا کروین و آیلین سویینی به خاطر نظرات، اصلاحات و پیشنهاداتشان در طول این بخش سپاسگزارم.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...