ooraman 22216 مالک ارسال شده در 24 بهمن، 2011 دل تنگی هایم را مینویسم با احوال امروزم ناسازگار است زمزمه میکنم....خاطرات!...و بغضی گلویم را میفشارد.... نمیتوانم خود را فریب دهم میدانم که دیگر دلتنگ نیستم .... تکه روزنامه پاره را میخوانم خبر بدی در راه است ....خبر فراموش کردن تو.... oo 19
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 25 بهمن، 2011 هر روز دچار این دوگانگی بودن و ماندن چه زجریست.... وقتی میدانم هیچ وقت تمامی ندارد این با تو بودن های بی تو و بی تو بودن های با تو!....... oo 15
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 9 اسفند، 2011 اومدم اینجا که چی بگم؟ اومدم یه چیزی بگم .....خیلی وقتا میام که یه چیزی بگم ولی نگفته صفحه رومیبندم و میرم گاه نوشته های بعضیارو که میخونم خوشم میاد از صراحتشون دلم میخواد منم اینهمه حرفامو پتو پیچ نکنم و بذارم بریزه بیرون داد بزنم بگم چمه .... 17
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 16 اسفند، 2011 آمدی... زمانی که من دیگر رفته بودم گفته بودم روزی بازمیگردی که نوش دارویت سهرابی را زنده نخواهد کرد! oo 11
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 28 فروردین، 2012 دستی با این بی رحمی دیگر بریده بهتر بر من فرودار اینک بغضی که خنجر کردی .... 10
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2012 پنجرهء بسته طعم گس عصر های خالی تابستان دفترچه پاره پارهء روی میز و قاب عکس شکسته ای که ماه هاست رویش به دیوار است همگی؛ تنها یک چیز میگویند تمام شد!.... oo 11
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 8 خرداد، 2012 سخته وقتی احساس کنی داری اشتباه میکنی وقتی نه راه پس داری نه راه پیش..... نمیخوام مثل دفعه پیش دیر تصمصم بگیرم اما اگه زیادیم زود تصمیم بگیرم چی؟!!! 11
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 22 مهر، 2012 ماه هاست که بهت سر نزدم ممنوع الورود بودم .... اما دیگه دیدم امشب با همیشه فرق داره و حتما باید بیام انگار عمر روزای خوب کوتاهه دوست داشتم بنویسم نوشته ای که خواننده ای داشته باشه و تو این احساس یه شریک نامرئی بشه چقدر نفرت انگیزه لجبازی کردنا ولی کاش تو حرصی که تو نگاه و رفتار طرف مقابلمونه دنبال یه دلیل میگشتیم یه دلیل خیلی ساده اونقدر پیچیده و عمیق نیست ... کافیه فقط ته نگاهش و بخونی و بفهمی تندیا و بدخلقیاش و به همه چی نسبت میدی جز اونی که هست هزارتا علت ریز و درشت و کشف میکنی و میسازی و اونی که داره تو چشمت میره رو نمیبینی دنبال علتای پیچیده میگردی و هزار سناریو میسازی هزارتا راه و میری و صدجور روش عوض میکنی تا بفهمی چی شده یا برش گردونی به حال عادی ولی این همه فرمول و روش نمیخواد این همه پیچیده و سنگین نیست خیلی سادست.... خیلی ساده تر از چیزایی که تو دنبالشی.... طرفت فقط بنزین تموم کرده همین.... 8
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 22 آذر، 2012 باز پاییز ...غمگین ترین فصل سال! دوباره روزایی که نزدیک گرگ ومیشش مردم کز میکنن تو خونه هاشون و چراغایی که 10 شب خاموش میشن .... صدای خش خش برگای زرد چنار زیر پای عابرای خسته با چترای سیاه بازم بغضای کال دم غروب که آوار ماتمش استخونای آدم وخرد میکنه... - - - Updated - - - 6
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 23 آذر، 2012 دنیای آشفته ها چه دنیای قشنگیه وقتی هیچی نیست که آزارت بده چون سراپا منگ شدی شل وآرومی وتو هپروت شاعر میشی،هنرمند میشی،دنیا یه رنگ خوشرنگی میشه واسه هیچی نمیدویی ،واسه هیچی زور نمیزنی، میگذرونی... گیج و وارفته! 11
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 25 آذر، 2012 بدترین لحظه های زندگی لحظه هایی که باید صبر کنی.... صبر صبر صبر نتیجه ام میده ولی تحملش انقدر سخته که دوست داری بزنی زیر همه چی! 8
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 26 شهریور، 2013 بعضی وقتا زندگی تو یه شرایطی قرارت میده که نه راه پس داری نه راه پیش میخوای فقط وایسی وتماشا کنی اصلا میمونی که دقیقا باید چکار کنی؟ گلوت فشرده میشه از ناتوانی دلت فقط یه معجزه میخواد تا به دلهره های امروزت بخندی.... 7
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 3 اسفند، 2013 چه غریب ماندی ای دل نه غمی...نه غمگساری نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری.... 5
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 3 اسفند، 2013 بارون شدیدی میاد وهاله نور چراغا که از لابه لای شاخه های بی برگ خیابون پیداست فقط من ویاد یه شب میندازه.... ساعت حدود 4ونیم 5 بود و هوا داشت رو به تاریکی می رفت با همدیگه تصمیم گرفتیم از دانشگاه بزنیم بیرون و توی پارک قدمی بزنیم هوا سرد ونیمه ابری بود ولی دوس داشتیم بریم رو صندلیای پارک بشینیم وسمبوسه پیتزایی گرم بخوریم از دانشگاه زدیم بیرون و رسیدیم پارک هوا دیگه کاملا تاریک شده بود سمیوسمون و از بازارچه خریدیم وپیاده راهی پارک و آلاچیق همیشگی شدیم هنوز نرسیده بودیم که بارون شروع کرد به باریدن و در عرض جند ثانیه با باد وطوفان شدت گرفت رفتیم وتو آلاچیق پناه گرفتیم ...تو آلاچیقی که 7-8 نفر دیگه از بارون وباد وطوفان خودشون و توش قایم کرده بودن چراغای پارک لابه لای گرد وخاک وبارون به زحمت دیده می شد به خودمون می خندیدیم که دانشگاه گرم وراحت و ول کردیم واسیر این بارون شدیم ولی با همه این باد وبارون چه شبی شد اون شب پارک پر شد از برگای زردو نارنجی پاییزی و مه سرد مرطوب چقدر عکس گرفتیم لابه لای درخت های بارون زده لخت تو اون هوای مه آلود... چقدر پرسه زدیم زیر شاخه های شبنم گرفته از بارون چقدر راه رفتیم چقدر یخ زدیم چقدر خندیدیم....از ته دل 7
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 5 اسفند، 2013 چه ساده لوحند... ! آنان که مي پندارند عکس تو را به ديوار هاي خانه ام آويخته ام ... ! نمي دانند که من ديوار هاي خانه ام را به عکس تو آويخته ام! لبخوانی قزل آلاهای من |شمس لنگرودی 5
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 8 اسفند، 2013 جا مانده است چیزی... جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد.... 3
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 2 اردیبهشت، 2014 کُشتم آینه را ... انعکاس مرا نمایش می داد بدون تو !...(oo) 3
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 11 اردیبهشت، 2014 دلم چیزای ساده میخواد برای شاد شدن مثلا دلم یه لاک خوشرنگ میخواد ...فیروزه ای یا کله غازی ... دلم بستنی زمستونی و آدامس طالبی میخواد یه جفت عروسک لی لی پوتی میخواد ...ازینا که فقط دماغشون از لای ریشا وموهاشون پیداست یا یه kitty که خیلی بزرگ باشه دلم یه پیرهنه کوتاه ِ گلدار میخواد ...سورمه ای با گلای ریز زرد و بنفش وصورتی یه دسته گل ِ بزرگِ نرگس میخواد با یه رژ لب قرمز راستی دلم یه دماغم میخواد ... یه دماغ که با دلم بشن "دل ودماغ" که بذارن من با همه اینا شاد بشــــم.... 5
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 21 اردیبهشت، 2014 چه خوبه یه دوستی داشته باشی که به چیزایی که دوس داری ودلت میخواد اهمیت بده ... حتی اگه مجازیه مجازیه مجازی باشه .... :rose: 4
ارسال های توصیه شده