ooraman 22216 ارسال شده در 18 مرداد، 2011 یه روز وقتی داشتم نوشته های غمگین یکی از اعضا رو میخوندم توجهم جلب شد به "گاه نوشته های اعضا" یاد گاه نوشته های خودم افتادم و اینکه هروقت غمگین ،خوشحال یا گله مند بودم میرفتم و تمام حرفای نگفته و تلنبار شدم و تو دفترچه سیمی آبی رنگی که داشتم مینوشتم . تو اون دفترچه سر هرکس که دوست داشتم داد میکشیدم و به دنیا و زمین و اسمون شکایت میکردم،گاهی وقتا شادیام و باهاش تقسیم میکردم و همیشه برگه های سفیدش و تقدیم میکرد به غرغرای اشک الود من... بدون اینکه ازم بپرسه چرا؟بدون اینکه حق و به من بده یا ازم بگیره.... اون روز وقتی گاه نوشته این دوستمو تو بخش ادبیات دیدم یادم افتاد خیلی وقته سراغ دفترچه آبیم نرفتم و خیلی وقت که گوشه کمد داره خاک میخوره..... چرا؟ یعنی تو این مدت هیچ گله ای نداشتم؟یا دیگه دل و دماغ نوشتن نداشتم؟ رفتم سراغش و برگه هاشو ورق زدم...برگه های کج و کوله شده از جای اشک...یا خط خطی از حرفای نوشته شده ای که بعد ها با شرمندگی خطشون زده بودم! بیشتر صفحاتش با این جمله شروع شده بود: "سلام دفترچه سیمی آبی رنگم...باز من اومدم....." همش و مرور کردم ...چه حرفایی...چه لحظه هایی...چه اشکایی.....چه روزایی..... اخرین مطلبش مال سال 88 بود و برگه های خالی بعد ازون که منتظر نشستن تا پر بشن دیدم زندگی مجازیم هم نیاز به یه دفترچه آبی داره تا رنگ آبیش ارامش روزای خستگی و تنهایی و غمگینیم بشه..... [FLASH=width=1 height=1] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 46
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 18 مرداد، 2011 باورم نمیشد انقدر حرف داشته باشم با مامان! چقدر امروز حرف زدیم! هرچی گفتم خندید ...بعضی وقتا هم نتونستم جولو خودمو بگیرم و اشکم داشت سرازیر میشد _اه ....چقدر ازین حالت معذب میشم چرا حتی از این که مامانم اشکامو ببینه حس بدی پیدا میکنم؟!!!! انقدر نفس عمیق کشیدم سر درد گرفتم! _خب ولش کن بریزه پایین....احساس ضعف میکنی؟.... فک میکنی بچگانه است؟ غرورت میشکنه؟ پیش کی؟ مامانت؟ _دوست ندارم فک کنن من ناراحتم... اصلا از چی باید ناراحت باشم؟ من توان حل مشکلاتم و دارم ... دوست ندارم دائم نگاه نگرانشون دنبالم باشه ازینکه پچ پچ کنن که مریم چشه بدم میاد ترجیح میدم فک کنن ارومم...مثل همیشه _پس بازم بریز تو خودت ....مثل همیشه 37
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 18 مرداد، 2011 باز داره بارون میاد چقدر من این آسمون گریون و دوست دارم ! رفتم زیرش نشستم همیشه این کار و میکنم تا وقتی که قطره هاش یواش یواش از روی دماغم و مژه هام چکه کنه تازه میشم بفشه ها رو نگاه میکردم زیر بارون چه ورجه وورجه ای میکنن! کاش میتونستم برم تو این بارون بدوئم.... 31
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 18 مرداد، 2011 چه بی پروا عاشقانه ها را به آتش کشیدم... اکنون آتش به آن ها زنده است.... بیچاره آتش! oo 27
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 19 مرداد، 2011 _چه اضطرابی دارم .... تو میدونی چرا؟ _آره...من میدونم چرا....خودتم خوب میدونی خودت و زدی به کدوم راه؟!!!!!! _تو همیشه باید تو کارای من سرک بکشی؟!!!!! اینطوری بهتره! 26
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 24 مرداد، 2011 یهو دلم گرفت!!! برای لحظه هایی که تو بودی اما .......! من دیگه نبودم! 25
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2011 خاطراتت را روی عکسهایت بالا می آورم چه آرامشی! ثانیه ها مرا ترک میکنند و من هر ثانیه از تو فارغ میشوم (oo) 20
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 30 مرداد، 2011 نترس این فریاد من بود کابوس میدیدم .... کابوس دستهای خالی ازبارانم درظهر تابستان من بودم و تو بودی و حرم آفتاب و زنجره ای که بی وقت میخواند! (oo) 18
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 2 شهریور، 2011 چقدر همه چیز یکنواخته! احتیاج به تنوع دارم یه تنوع بزرگ که همه چیز و مثل طوفان عوض کنه .... چرا نمیتونم برای چیزی که میخوام تصمیم بگیرم! اصلا ببینم ...! چی میخوام؟؟؟! 17
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2011 - تو میدونی زندگی داره به کجا میره و من و تو رو کجا میبره ؟ - اره میدونم ...به جایی که هیچ وقت انتظارش و نداریم -ولی تو همیشه انتظار همه چیز و داری ...همه چیز و میفهمی و برای همه اتفاقات یه روی خوش داری ... تو خیلی عاقلی یاور همیشگی من ! ولی هیچ وقت نتونستی من و عاقل کنی من همیشه دیوونه میمونم ! -تو دنبال چیزی میگردی که من هیچ وقت نمیتونم بهت بدم ...تو یه تمامیت خواهی ! و خیلی هم خودخواه ! -اره تو درست میگی....من همه اینا هستم و همه چیزای دیگه ای که همیشه برام تکرار میکنی ...تو بعد دیگه منی پس من و خیلی خوب میشناسی...ولی سایه عاقل وجود من این و یادت باشه که تو حق داری حرف بزنی و منم حق دارم که گوش ندم ! راستی ....اون و یادت میاد؟ناجی تازه ! فک نکنم از اونم من سهمی داشته باشم .... من باید باد باشم باد اسیر هیچ چیز و هیچ کس نیست من باید باد باشم.... 14
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2011 این روز ها همه ناقص الخلقه هستند ،هیچ کس دل و دماغ ندارد 16
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 8 شهریور، 2011 گوش کن... صدای سکوت را میشنوی؟ گنگ است و وهم آلود و خسته مرا بیدار میکند از خواب خرگوشی!(oo) 12
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 9 شهریور، 2011 این روزها مال این دنیا نیستم در هپروت تو پرسه میزنم در منجلاب رفتن و ماندن چه بی محتواست قصه زیستن و چه خنده دار است تقلای من !....(oo) 16
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 10 شهریور، 2011 بشنو این صدای شب زنده داریهای من است آرام و پردرد و خسته! سیاهی خاموش میشود و روز میتابد ولی من هنوز بیتاب نام توئم بیتاب صدایی که گم شد در آستانه فریاد و نگاهی که خشکید در ناباوری گریز من ! ببخش این گریز را... نمیدانم سایه ماه شوم بود یا هوهوی جغد هرچه که بود..... سهم ما از هم دستهای خالی بود و نگاه های تنها !(oo) 14
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 12 شهریور، 2011 تو نبودی ولی راست میگفتی .... خدایی بود که تاوان تمام ضجه هایت را از چشمانم بکشد!oo 15
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 13 شهریور، 2011 چه میخواهی بشنوی ؟... بی فایدست!... من سکوت را ترجیح میدهم ! خاموشی.... و لبخند.... تمام فریاد من اینست !(oo) 18
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 19 شهریور، 2011 تو به احساست بیاموز نفس نکشد هوای دل ها آلودست ! اینجا .. فاصله ی یک عشق تــــــــا عشق بعدی یک نخ سیگار است ... 17
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 24 شهریور، 2011 خدایا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه بمیران که به وجد نیاید کسی از مردنم.... 16
ارسال های توصیه شده