رفتن به مطلب

:::::::خاطرات شمال محاله یادم بره!!!:::::::


peyman sadeghian

ارسال های توصیه شده

:icon_gol:

باعرض سلام خدمت دوستان گرامی واعضای این خانواده بزرگ

 

ازآنجایی که زیباترین خاطرات یک ایرانی معمولابه خاطرات روزهایی که درشمال سپری کرده است مربوط میشود گفتیم حال که دراین حیاط خلوت خانه گردهم جمع شده ایم این لحظات خوش راباسایر اعضای خانواده سهیم شویم وخاطره ای هرچندکوتاه امازیبا که ازسفر شمال باخانواده یادوستان به یادداریم رابازگو کنیم تا هم تداعی خاطره برای خودمان شود هم کام دوستان با شنیدن این خاطره اندکی ازتلخیهای زندگی پاک شود!

%28243%29.gif

لینک به دیدگاه

ما یه سری مجردی رفتم شمال تا سرعین برگشتنی عباس آباد چالوس ماشینمون خراب شد یادش بخیر یه تعمیر کار با مرام به اسم قهرمان بود که ماشینو داده بودیم بس که ماشینو گازوندیم سر سیلندر رو مرخص کرده بودیم

شب به ما همون تعمیر کاره یه خونه نشون داد گفت ماله یه پیره زن تنهاس رفتیم من که کف حموم بودم یعنی دوش لازم خیلی خسته اعصابم هم خراب از دست ماشینه

رفتیم بیرون شام خوردیم چشتون روز بد نبینه پیتزا به قطر 5سانت که 3 سانتش نون بود خوردیم بعد خواستیم دوش بگیرم به پیره زنه گفتیم که حموم کجاس گفت اون پشته تو باغ 2 ساعت گشتیم پیدا نکردیم اومدیم گفتیم مادر کجاس ما پیدا نکردیم بنده خدا اومد یواش یواش تا پشت ساختمون من که انتظار یه دوش کوچولو داشتم دیدیم یه حلب روغن داد بمون بعد شیلنگ آب رو بهمون نشون داد مارو بگی داشتیم میترکیدیم از خنده

گفتیم مادر اینجاس گفت که اره من خودم اینجا حموم می کنم گفت اگه عادت ندارید بیام آب بریزم سرتون

خلاصه هر جوری بود یه آبی به تن زدیم ولی هر موقع یادش میوفتیم با رفیقم کلی می خندیم

لینک به دیدگاه
ما یه سری مجردی رفتم شمال تا سرعین برگشتنی عباس آباد چالوس ماشینمون خراب شد یادش بخیر یه تعمیر کار با مرام به اسم قهرمان بود که ماشینو داده بودیم بس که ماشینو گازوندیم سر سیلندر رو مرخص کرده بودیم

شب به ما همون تعمیر کاره یه خونه نشون داد گفت ماله یه پیره زن تنهاس رفتیم من که کف حموم بودم یعنی دوش لازم خیلی خسته اعصابم هم خراب از دست ماشینه

رفتیم بیرون شام خوردیم چشتون روز بد نبینه پیتزا به قطر 5سانت که 3 سانتش نون بود خوردیم بعد خواستیم دوش بگیرم به پیره زنه گفتیم که حموم کجاس گفت اون پشته تو باغ 2 ساعت گشتیم پیدا نکردیم اومدیم گفتیم مادر کجاس ما پیدا نکردیم بنده خدا اومد یواش یواش تا پشت ساختمون من که انتظار یه دوش کوچولو داشتم دیدیم یه حلب روغن داد بمون بعد شیلنگ آب رو بهمون نشون داد مارو بگی داشتیم میترکیدیم از خنده

گفتیم مادر اینجاس گفت که اره من خودم اینجا حموم می کنم گفت اگه عادت ندارید بیام آب بریزم سرتون

خلاصه هر جوری بود یه آبی به تن زدیم ولی هر موقع یادش میوفتیم با رفیقم کلی می خندیم

 

 

 

باید به خانمه میگفتی عملی یادت بده..:ws3:

یا میذاشتی آب بریزه سرت...:persiana__hahaha:

تصورکه میکنی خیلی باحاله ه ه ه ...:persiana__hahaha::persiana__hahaha:

لینک به دیدگاه

ما پریشب از شمال اومدیم،اردو رفته بودیم.

از شمال چیزی یادم نیست.فقط یادمه که نصفه شب بود و بارون می بارید من تنها تو خیابونای قزوین داشتم می دویدم که برسم خوابگاه:w821:

لینک به دیدگاه

تابستون پارسال داشتیم از جاده کلاردشت برمی گشتیم .. که به ترافیم شدیدالوصفی برخوردیم.:w74:.. از ساعت 3 بعدازظهر تا 7شب تو ترافیک مونده بودیم .. یهنی کامل قفل بود و همه ماشینارو خاموش کرده بودن و پیاده شده بودن... دیدیم اینطوری پیش بره که افسردگی میگیریم... یه چنتا بروبچ باحالم دوروبرمون بودن ... خلا3 شروع کردن به ایجاد حرکات موزون728995kpix6qf6e8.gif

5-6 تایی جمع میشدن و dancy بود که راه انداخته بودن..کلی خوش گذشت .. اصن نفهمیدیم چ جوری گذشت اون چن سا@:ws3:

لینک به دیدگاه

ما یه بار سالها پیش با دوستام 8تاموتوری رفتیم از اصفهان شمال

خاطرش این بود که پلیس راه میگرفتنمون و بچه ها با زبون بازی اصفهانی خنده مامورا را در می اوردن و بعد ولمون میکردن

فقط یه جاش مجبورمون کردن دستشویی های پاسگاه را بشوریم بعد بریم:ws37:

لینک به دیدگاه
باید به خانمه میگفتی عملی یادت بده..:ws3:

یا میذاشتی آب بریزه سرت...:persiana__hahaha:

تصورکه میکنی خیلی باحاله ه ه ه ...:persiana__hahaha::persiana__hahaha:

 

به این آسونی که شما میگید نبود که اونوقت اگه سطح انتظارات بالا می رفت اونو چیکار می کردیم

مردی گفتن زنی گفتن شرمی و حیائی گفتن ...

لینک به دیدگاه

خوب منم از کجای شمال بگم

 

چند سال پیش رفتیم شمال و بابلسر و عباس آبادو گنبد و.....

خلاصه شب توی عباس آباد رفتیم تو چادر بخوابیم هوا سرد شد و ابر

بعد نضفه شب طوفان گرفت در حد مرگ ماهم توی زمینهای گلی و چمن چادرزده بودیم پناهمونم یک درخت سه قلو بود.........

خلاصه باد داشت چادرو میکند ماهم فقط نشسته بودیم توش که باد نبردتش.........

کلی الکی صدا دادیم باقیه مردم توی ماشین هاشو بودند و جیغ میزنند..

بعد نصفه شب که طوفان بند اومد پاشدیم رفتیم دستشویی ساعت 4 صبح با اون زمین گلی پدر کفشهای تابستونم درامد...رفتیم توی قسمت مردونش........کلی خندیدم

صبحشم همه پاشدند به شستن وسایلشون

ما فقط چادرمونو شستیم...........

خلاصه کلی خوش گذشت

....

ادامهش در شهرهای دیگه همش بلا سرمون اومد تارسیدیم شهرمون

لینک به دیدگاه

فصل بهار ، از مشهد داشتیم برمی گشتیم ، از راه شمال برگشتیم اصفهان ، روزهای اول فروردین بود ، تمام درخت ها سبز سبز بودن و پر از برگ ، هوا ابری بود ، جاده های بلند تو دل کوه و نزدیک پرتگاه ، نم نم بارون ، کوه های سر به فلک کشیده . تا جایی که چشم می دید کوه بود و روی کوه ها پر از درخت سبز.

یه دختر روستایی چوپان ، گله رو آورده بود تو دامنه سبز کوه برای چرا . صدای زنگوله بُز ها و بع بع گوسفندا :ws37:

 

0446-Large.jpg

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...