shaden. 18583 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ میخواهم مدتی بخوابم! نمی دانم چند روز؟ شاید روزی بیدار شوم و دنیا به شکل دیگری باشد و قلب آدم ها... اگر زحمتی نیست مراقب آرزوهایی که فوت کرده اند و همسفر بادها شده اند باشید! وحواستان به دلتنگی های اسکله باشد! اینجا هیچ دستی عاشق نیست من دل به نوازش مهربان موج های دریا بسته ام لطفا تا اطلاع ثانوی بیدارم نکنید! 52 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خستهام... خيلي خسته... به من جايي بدهيد... ميخواهم بخوابم! يک جاي خالي، يک دنياي خالي، يک قلب خالي… مي خواهم بخوابم... 31 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دیشب بارانی بودم خیس خستگي خسته تر از بالهای چکاوک سالهاست گرد خوابهایم پر می زنم تا ببینمت چندی است خوابت مرا ترک کرده... دیشب بارانی شدم بیشتر از نگاهت گویا نگاهت هم مرا ترک کرده... من خیس خستگي ام بیا و دستانت را چتر خیل خستگي هایم کن شاید شبی خوابت را دیدم... ... 21 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خستهتر از پروانه سالهاست گٍردِ رؤیاهای سرخ باغچهی خویش پر می زنم وُ هنوز غربت تلخ همیشه را، مزه می کنم من خسته ام و هیچ حاجتی به تأیید هیچ پروانه ای نیست کافی ست دگمهی پیراهنِ پریروزم را باز کنی تا پاره پاره هایِ عریانِ عمرِ هزار پروانه را، به سوگ بنشینی. من خیسِ خستگي ام بیا شانه هایت را بالش خیلِ خستگي هایم کن شاید شبی زخمهایم را زمین بگذارم . ... 16 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ انگشت مزن بر دلِ پر حوصلهی ما بگذار که سربسته بماند، گِلهی ما 17 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ میـــــــان مانـــــدن و نمانـــــدن فاصـــــــــله تنها یك حرفــــــ ساده بود از قــــــول من به بــــــاران بے امان بگو : دل اگــــــر دل باشد ، آبـــــــ از آسیابــــــ علاقــــــــه اش نــــمے افتــــــد 16 لینک به دیدگاه
sarooneh 2052 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ایستگاه اخر است پیاده شو میخواهم بخوابم همینجا وسط جاده باقی راه را با دیگر همسفری از جنس خودت طی کن بی رویا... 13 لینک به دیدگاه
sarooneh 2052 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ مرسی که هستی و هستی را رنگ میزنی هیچ چیز از تو نمیخواهم فقط باش فقط بخند 13 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اردیبهشت، ۱۳۹۰ به خواب می ماند تنها به خواب می ماند چراغ اینه دیوار بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست ازتو می گویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم 12 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ میگفتی چشمانت همیشه بارانیست من دیگر اما خیس نمی شوم چند روزی میشود چتر خریده ام 11 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می كند هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، آن وقت من اشتباه می كنم و او با اشتباه های دلم حال می كند. دیروز یك فرشته به من می گفت: تو گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا بر نداشتی؟! یادش به خیر آن روزها مكالمه با خورشید دفترچه های ذهن كوچك من را سرشار خاطره می كرد امروز پاره است آن سیم ها كه دلم را تا آسمان مخابره می كرد. ××× با من تماس بگیر ، خدایا حتی هزار بار وقتی كه نیستم لطفا پیام خودت را روی پیام گیر دلم بگذار 10 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است كوك كن ساعتِ خویش ! كه مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب كوك كن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند كوك كن ساعتِ خویش ! كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این كوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است كوك كن ساعتِ خویش ! ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند كوك كن ساعتِ خویش ! كه در این شهر ، دگر مستی نیست كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیست 8 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سکوت کن گاهی وقتا سکوت همه ِ نا گفته ها رو از تو چشم ها به سادگی فریاد می زنه پس حالا که می خوای دل به دل ترانه بدی حالا که با من هم ترانه شدی به احترام عشق یک دقیقه سکوت ... 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آن قدر بزرگ شده ام که بفهمم دلم برای کودکی هایم تنگ شده است ... 9 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دور خودم چرخیده ام عمری ست آن قدر که نمی دانم ... چهار سمت جغرافیا چیست ! آن قدر که شک برم داشته است نکند زمین از سر سرگردانی من است که می گردد ...! 8 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ محکم خودم را در آغوش می گیرم ... اینبار خودم ؛ خودم را دلداری می دهم ! اما باز آرام نمی شوم ...! 7 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ و در آخر بعد از این همه بود آخرین بود و نبودم را در بیابانی پر از من به آتش می کشم ! و در شوق این بازی کودکانه معصومانه خودم را در آغوش می گیرم ... لبخندی از حسرت تا طاقت کنم سنگینی باری که سالهاست شانه هایم را می فشارد ... تنها رویا رویایی پر از خیال بازگشت ... و من باز همان کودکم ...! 7 لینک به دیدگاه
شـاهین 8068 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ این خانومه چرا تنها خوابیده ادرسش رو بده من برم پیشش گناه داره طفلی :icon_pf (17): 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۰ گاهـــــــی بایـــد بی رحــــم بود ... نه با دوســــت ، نه با دشمـــــن که با خــــــــودت !! و چه بــزرگ میكُـنـدت آن سیلــــــــی كه ......... خـودت می خــوابـــــــــانـی بر صــورتــت .. 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۰ سالها پیش که کودک بودم ..... سر هر کوچه کسی بود که چینی ها رو بند میزد با عشق... ومن آن روز به خود میگفتم آخر این هم شد کار...؟؟؟؟؟ ولی امروز که دیگر از اوخبری نیست نقش یک دل که بر روی چینی است ترکی دارد ومن در به در کوه به کوه در پی بند زنی میگردم....... در به در کوه به کوه در پی بند زنی میگرد 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده