سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دوره ابتدایی کتابی داشتم به اسم مشاهیر جهان که خلاصه ای از زندگی مشاهیر علمی –ادبی –هنری- تاریخی سیاسی و .. جهان دران شرح داده شده بود اون موقع با اینکه چن بار از اول تا اخر کل داستان زندگی ها رو خونده بودم ولی بازم یه کشش خاصی منو به سمت این کتاب می کشوند و پای خوندن دوباره اش وادارم میکرد علتشو اگه کسی ازم می پرسیداینکه چرا این کتاب رو می خونی جواب درست حسابی نداشتم (اون موقع به فکر نرسیده بود که از خودم این سوال رو بپرسم ).اما حالا یعنی امروزجمعه 23 اردیبهشت سال 90 ساعت 10:38 این سوال رو از خودم پرسیدم و جوابشو هم پیدا کردم یعنی راستشو بخواین بی اختیار داشتم به جواب فکر می کردم که سوال مرتبطشو پیدا کردم جواب اینه : سارا به هیچی و حرف هیچ کس اهمیت نده چون هرکس داستان زندگی خاص خودشو داره و خب با کمال تعجب این داستانها چقدر شبیه بهم هستن!!! این روزا با اینکه ذهنم خیلی مشغوله با اینکه تو دنیای بیرون کلی کار دارم اما اون گوشه گوشه های ذهنم دارم چارچوب زندگی خودمو به صورت کلی به انتزاعی ترین شکل ممکن طرح ریزی می کنم توی این چارچوب نمی خوام خودمو مقید به بی دینی و بی خدایی کنم نمی خوام خودمو مقید به دین و اییین خاصی کنم اما کاملا برام یه چیز مسجل و ثابت شده هست و ستون خیلی محکمی تو مغز و فکر و منش زندگیم داره اونم با عفت زندگی کردنه (با عفت از دید تعریف زنانگی ) تا الان کوچکترین صدمه ای به این فکرم و به این خصیصه ام وارد نشده و هرروز که بیشتر میگذره بیشتر توی این عقیده ام ثابت تر و مومن تر میشم اما اخلاقیات مردمی من (منظورم صداقت – درستکاری و رعایت امانت کلامی, رفتاری و فکری) در مورد ادمهای دور وبرم (افراد جامعه ) ,در این مورد تردیدهای زیادی و البته سوالات زیادی دارم یکی از سوالاتم اینکه تا چه میزان باید صداقت رو دستکاری و امانتداری رو در هنگام ارتباط با افراد جامعه دور وبرم رعایت کنم . بزارید یه مثال بزنم فرض کنید افرادی دور وبرتون هستن که ظاهر با صداقت با شما حرف میزنن و رفتار می کنن وقتی میگن فلان کاره هستم به صورت عینی می بینید اره هستند و منطق حاصل از مشاهدات شما هم اینو تایید می کنه نشون میدن ادمای با فرهنگی هستند چون مودب حرف میزنن متین رفتار می کنن بدگویی دیگرون رو پیش شما نمی کنند شما می دونید چن تا برادر خواهرن پدرشون چیکاره هست (شغل رسمی منظورمه ) مادرشون همچینین . بهتون میگن قبل از اینکه پیش شما بیان کجا بودن وخب همون لحظه تلفنی بهش میشه که نشون میده اره این راست گفته و..............(خودتون بقیه رو مجسم کنید با توجه به تجربه شخصی خودتون از ارتباط با ادما) اما اما تو پس ذهنتون یه چیزایی شما رو اذیت می کنه اون منطق پنهانی , نمیدونم اسمشو چی بزارم ولی یه چیزی یه کسی تو وجودتون تو حستون تو اون قسمت پنهانی مغزتون میگه اینا ساختگیه , یه چیزایی رو حس می کنید درست نیس جور نیست ظاهرا جوره ها همه چی عالیه ولی ظاهرا. وقتی دقیق میشید می بینید نمی تونید دلیل خیلی واضح منطقی براش پیدا کنید حالت تاریک ورشن داره قضیه براتون . نمی دونم کتاب قتل در هتل برتردام (امیدوارم اسمشو درست گفته باشم ) مال اگاتا کریستی رو خوندید یا نه . داستان توی یک هتل خیلی اصیل و معتبر و قدیمی انگلیسی اتفاق می افته مسافرهایی که اونجا میان ادمای خیلی متشخصی هستند کارکنان هتل از مدیر گرفته تا خدمتکار و اشپز و دربون خیلی درست انتخاب شدن خیلی مودب رفتار می کنن وظیفه خودشون رو خیلی خوب بلدن میدون چطوری خوب و درست بجاش حرف بزنن و کی وکجا سکوت کنن غذاها ی هتل , رسم و رسومات هتل همه چی مثل 50 سال پیشه وقتی وارد هتل میشی حس می کنی هیچی عوض نشده مثلا یه زن اگه برای ماه عسل به اونجا اومده حالا وقتی بعد 50 سال به اونجا میره حس نمی کنه چیزی عوض شده باشه انگار زمان توقف کرده با اینکه اون بیرون دنیا با تموم ادماش و رسم و رسوماتش تغییر کرده مدل غذاها مدل مبل ها طراحی داخلی خونه ها ,مدل لباس ها, سبک غذا خوردن ها, نوع حرف زدن ها تغیییر کرده ولی همه چی توی این هتل مثل 50 ساله پیشه خیلی با اصالت خیلی باشکوه . با ادمایی باشکوه و باصالت اما وقتی شخصیت اصلی داستان میشینه و سفارش نون کره ای اصیل انگلیسی قدیمی رو میده و وقتی میخوره می بینه وای چقدر عالی, درست مزه 50 سال پیش رو میده قهوه هم همون قهوه اصیل حتی سرویس قهوه خوری و عصرانه مثل قدیما سرو میشه اما اما وقتی بادقت به ادما به رفت امدها به حرفا به گوشه نگاههایی که یواشکی رد و بدل میشه به رفتار دربان هتل به رفتار مدیر هتل به اون زن و شوهر خیلی اصیل ایتالیایی با اون ماشین گرون قیمتشون نیگا می کنه به اون بیوه زنایی که برای یاداوری خاطرات ماه عسلشون اومدن اونجا دقیق میشه می بینه یه چیزایی باهم نمی خونه, چی , نمیدونه ولی حس می کنه نمی خونه حس می کنه بو می کنه همه چی ساختگیه حتی این نون کره ای اصیل ......................... که خب کم کم با رخ داد یک قتل و بهم ریختن بعضی معادله ها همه چی تدریجی خودشو نشون میده و زوایای پنهانی ذهن شخصیت اصلی داستان روشن میشه اون منطق پنهانی که پس ذهن داشت روح شخصت اصلی داستان رو غلغلک میداد خودشو رو میکنه موتورش شروع به کار می کنه و این بار علنی دلایل ساختگی بودن رو فاش می کنه خب الان می پرسید خب اینا چه ربطی به چارچوب فکری ذهن و زندگی تو داشت خب باید بگم من هم تو زندگی خودم قبلا و الان دقیقا با چنین حالت هایی روبرو بودم و هستم قبلا تو محیط کارم و قضایای کمی قبل تر اون وحالا با چن تا از ادمای به ظاهر دوست خودم . ادمایی که به ظاهر ازجنس خودم هستن خواسته هایی شبیه خواسته های منو دارن ولی دراصل قلابی هستن ولی نمی تونم قلابی بودنشون رو ثابت کنم حداقل الان نمی تونم سوالم از خودم اینه با این جور ادما چطوری برخورد کنم شما جای من باشید چیکار می کنید اصلا بیایین بگید خودتون تو زندگی چنین زندگی و فضا و ادمایی سراغ دارین ؟ 7 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ادمایی که به ظاهر ازجنس خودم هستن خواسته هایی شبیه خواسته های منو دارن ولی دراصل قلابی هستن ولی نمی تونم قلابی بودنشون رو ثابت کنم حداقل الان نمی تونم سوالم از خودم اینه با این جور ادما چطوری برخورد کنم شما جای من باشید چیکار می کنید اصلا بیایین بگید خودتون تو زندگی چنین زندگی و فضا و ادمایی سراغ دارین ؟ اثبات قلابی بودن یا نبودن این افراد چه تاثیری تو زندگی شما داره؟ اگر بفهمی شخصی قلابی است،نیازی به انجام کار خاصی نیست به نظر من. بلکه میتوانید سطح روابطتان را با او کاهش دهید،مثلا کم محلی کردن. 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اثبات قلابی بودن یا نبودن این افراد چه تاثیری تو زندگی شما داره؟ اگر بفهمی شخصی قلابی است،نیازی به انجام کار خاصی نیست به نظر من. بلکه میتوانید سطح روابطتان را با او کاهش دهید،مثلا کم محلی کردن. تا چه حد تا کجاالبته روش خودمو پیدا کردم ولی منتظر می مونم بقیه دوستان بیان نظر بدن اونا بگن چیکار می کنن 2 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ تا چه حد تا کجاالبته روش خودمو پیدا کردم ولی منتظر می مونم بقیه دوستان بیان نظر بدن اونا بگن چیکار می کنن آدم های قلابی برای من دو دسته اند. کسانیکه پا روی دُم من میذارند،کسانیکه پای رو دُمم نمیذارند..... اونیکه پا رو دمم نمیذاره،من کاری باهاش ندارم و بهش بی محلی میکنم و سردم باهاش..... اما با اونیکه پا رو دمم میذاره،معمولا یک درگیری پیدا میکنم،ولی خوب درگیری سریع تمام میشه و رابطه کامل قطع میشه...... 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آدم های قلابی برای من دو دسته اند. کسانیکه پا روی دُم من میذارند،کسانیکه پای رو دُمم نمیذارند..... اونیکه پا رو دمم نمیذاره،من کاری باهاش ندارم و بهش بی محلی میکنم و سردم باهاش..... اما با اونیکه پا رو دمم میذاره،معمولا یک درگیری پیدا میکنم،ولی خوب درگیری سریع تمام میشه و رابطه کامل قطع میشه...... خب مسئله اینجا ست که برات ثابت بشه که پاشون رو دمت هستش یا نه ؟ بعضی وقتا شاید ممکن سالها طول بکشه تا بفهمی اونی که تو دوست و مورد اعتماد می پنداشتیش یه فرد قلابی بوده اونو چیکار می کنی؟ 1 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خب مسئله اینجا ست که برات ثابت بشه که پاشون رو دمت هستش یا نه ؟بعضی وقتا شاید ممکن سالها طول بکشه تا بفهمی اونی که تو دوست و مورد اعتماد می پنداشتیش یه فرد قلابی بوده اونو چیکار می کنی؟ اینجا مسئله دقت در انتخاب دوست مطرح میشه....... یعنی شما در ابتدای امر نباید با هر کسی راحت دوست صمیمی بشی،بلکه به عنوان دو انسان فقط تعاملات اجتماعی داشته باشید.... اگر با کسی صمیمی شدی و بعدا فهمیدی قلابی بوده،ضرر میکنی و معمولا قطع دوستی با آسیب همراه است. 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اینجا مسئله دقت در انتخاب دوست مطرح میشه....... یعنی شما در ابتدای امر نباید با هر کسی راحت دوست صمیمی بشی،بلکه به عنوان دو انسان فقط تعاملات اجتماعی داشته باشید.... اگر با کسی صمیمی شدی و بعدا فهمیدی قلابی بوده،ضرر میکنی و معمولا قطع دوستی با آسیب همراه است. و خب این لازمه کمی بیصداقتی و مبهم رفتار کردنه و البته یه چیز دیگه لینک به دیدگاه
hodaa 5488 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ دوره ابتدایی کتابی داشتم به اسم مشاهیر جهان که خلاصه ای از زندگی مشاهیر علمی –ادبی –هنری- تاریخی سیاسی و .. جهان دران شرح داده شده بود اون موقع با اینکه چن بار از اول تا اخر کل داستان زندگی ها رو خونده بودم ولی بازم یه کشش خاصی منو به سمت این کتاب می کشوند و پای خوندن دوباره اش وادارم میکرد علتشو اگه کسی ازم می پرسیداینکه چرا این کتاب رو می خونی جواب درست حسابی نداشتم (اون موقع به فکر نرسیده بود که از خودم این سوال رو بپرسم ).اما حالا یعنی امروزجمعه 23 اردیبهشت سال 90 ساعت 10:38 این سوال رو از خودم پرسیدم و جوابشو هم پیدا کردم یعنی راستشو بخواین بی اختیار داشتم به جواب فکر می کردم که سوال مرتبطشو پیدا کردم جواب اینه : سارا به هیچی و حرف هیچ کس اهمیت نده چون هرکس داستان زندگی خاص خودشو داره و خب با کمال تعجب این داستانها چقدر شبیه بهم هستن!!! این روزا با اینکه ذهنم خیلی مشغوله با اینکه تو دنیای بیرون کلی کار دارم اما اون گوشه گوشه های ذهنم دارم چارچوب زندگی خودمو به صورت کلی به انتزاعی ترین شکل ممکن طرح ریزی می کنم توی این چارچوب نمی خوام خودمو مقید به بی دینی و بی خدایی کنم نمی خوام خودمو مقید به دین و اییین خاصی کنم اما کاملا برام یه چیز مسجل و ثابت شده هست و ستون خیلی محکمی تو مغز و فکر و منش زندگیم داره اونم با عفت زندگی کردنه (با عفت از دید تعریف زنانگی ) تا الان کوچکترین صدمه ای به این فکرم و به این خصیصه ام وارد نشده و هرروز که بیشتر میگذره بیشتر توی این عقیده ام ثابت تر و مومن تر میشم اما اخلاقیات مردمی من (منظورم صداقت – درستکاری و رعایت امانت کلامی, رفتاری و فکری) در مورد ادمهای دور وبرم (افراد جامعه ) ,در این مورد تردیدهای زیادی و البته سوالات زیادی دارم یکی از سوالاتم اینکه تا چه میزان باید صداقت رو دستکاری و امانتداری رو در هنگام ارتباط با افراد جامعه دور وبرم رعایت کنم . بزارید یه مثال بزنم فرض کنید افرادی دور وبرتون هستن که ظاهر با صداقت با شما حرف میزنن و رفتار می کنن وقتی میگن فلان کاره هستم به صورت عینی می بینید اره هستند و منطق حاصل از مشاهدات شما هم اینو تایید می کنه نشون میدن ادمای با فرهنگی هستند چون مودب حرف میزنن متین رفتار می کنن بدگویی دیگرون رو پیش شما نمی کنند شما می دونید چن تا برادر خواهرن پدرشون چیکاره هست (شغل رسمی منظورمه ) مادرشون همچینین . بهتون میگن قبل از اینکه پیش شما بیان کجا بودن وخب همون لحظه تلفنی بهش میشه که نشون میده اره این راست گفته و..............(خودتون بقیه رو مجسم کنید با توجه به تجربه شخصی خودتون از ارتباط با ادما) اما اما تو پس ذهنتون یه چیزایی شما رو اذیت می کنه اون منطق پنهانی , نمیدونم اسمشو چی بزارم ولی یه چیزی یه کسی تو وجودتون تو حستون تو اون قسمت پنهانی مغزتون میگه اینا ساختگیه , یه چیزایی رو حس می کنید درست نیس جور نیست ظاهرا جوره ها همه چی عالیه ولی ظاهرا. وقتی دقیق میشید می بینید نمی تونید دلیل خیلی واضح منطقی براش پیدا کنید حالت تاریک ورشن داره قضیه براتون . نمی دونم کتاب قتل در هتل برتردام (امیدوارم اسمشو درست گفته باشم ) مال اگاتا کریستی رو خوندید یا نه . داستان توی یک هتل خیلی اصیل و معتبر و قدیمی انگلیسی اتفاق می افته مسافرهایی که اونجا میان ادمای خیلی متشخصی هستند کارکنان هتل از مدیر گرفته تا خدمتکار و اشپز و دربون خیلی درست انتخاب شدن خیلی مودب رفتار می کنن وظیفه خودشون رو خیلی خوب بلدن میدون چطوری خوب و درست بجاش حرف بزنن و کی وکجا سکوت کنن غذاها ی هتل , رسم و رسومات هتل همه چی مثل 50 سال پیشه وقتی وارد هتل میشی حس می کنی هیچی عوض نشده مثلا یه زن اگه برای ماه عسل به اونجا اومده حالا وقتی بعد 50 سال به اونجا میره حس نمی کنه چیزی عوض شده باشه انگار زمان توقف کرده با اینکه اون بیرون دنیا با تموم ادماش و رسم و رسوماتش تغییر کرده مدل غذاها مدل مبل ها طراحی داخلی خونه ها ,مدل لباس ها, سبک غذا خوردن ها, نوع حرف زدن ها تغیییر کرده ولی همه چی توی این هتل مثل 50 ساله پیشه خیلی با اصالت خیلی باشکوه . با ادمایی باشکوه و باصالت اما وقتی شخصیت اصلی داستان میشینه و سفارش نون کره ای اصیل انگلیسی قدیمی رو میده و وقتی میخوره می بینه وای چقدر عالی, درست مزه 50 سال پیش رو میده قهوه هم همون قهوه اصیل حتی سرویس قهوه خوری و عصرانه مثل قدیما سرو میشه اما اما وقتی بادقت به ادما به رفت امدها به حرفا به گوشه نگاههایی که یواشکی رد و بدل میشه به رفتار دربان هتل به رفتار مدیر هتل به اون زن و شوهر خیلی اصیل ایتالیایی با اون ماشین گرون قیمتشون نیگا می کنه به اون بیوه زنایی که برای یاداوری خاطرات ماه عسلشون اومدن اونجا دقیق میشه می بینه یه چیزایی باهم نمی خونه, چی , نمیدونه ولی حس می کنه نمی خونه حس می کنه بو می کنه همه چی ساختگیه حتی این نون کره ای اصیل ......................... که خب کم کم با رخ داد یک قتل و بهم ریختن بعضی معادله ها همه چی تدریجی خودشو نشون میده و زوایای پنهانی ذهن شخصیت اصلی داستان روشن میشه اون منطق پنهانی که پس ذهن داشت روح شخصت اصلی داستان رو غلغلک میداد خودشو رو میکنه موتورش شروع به کار می کنه و این بار علنی دلایل ساختگی بودن رو فاش می کنه خب الان می پرسید خب اینا چه ربطی به چارچوب فکری ذهن و زندگی تو داشت خب باید بگم من هم تو زندگی خودم قبلا و الان دقیقا با چنین حالت هایی روبرو بودم و هستم قبلا تو محیط کارم و قضایای کمی قبل تر اون وحالا با چن تا از ادمای به ظاهر دوست خودم . ادمایی که به ظاهر ازجنس خودم هستن خواسته هایی شبیه خواسته های منو دارن ولی دراصل قلابی هستن ولی نمی تونم قلابی بودنشون رو ثابت کنم حداقل الان نمی تونم سوالم از خودم اینه با این جور ادما چطوری برخورد کنم شما جای من باشید چیکار می کنید اصلا بیایین بگید خودتون تو زندگی چنین زندگی و فضا و ادمایی سراغ دارین ؟ اگه این آدمهای به قول شما قلابی فقط ارتباط محدود با من داشته باشن.....وقتی به این موضوع برسم که قلابی اند.....حالا چه از نظر حسی یا عینی.....کاری که میکنم اینه که جدی نمیگیرمشون..... خب مسئله اینجا ست که برات ثابت بشه که پاشون رو دمت هستش یا نه ؟بعضی وقتا شاید ممکن سالها طول بکشه تا بفهمی اونی که تو دوست و مورد اعتماد می پنداشتیش یه فرد قلابی بوده اونو چیکار می کنی؟ من واسم پیش اومد که با یه نفر 4سال زندگی کردم.....فکر میکردم تا حدود خیلی زیادی مثل همیم.....خیلی صمیمی بودیم....و هیچ مشکلی نداشتیم.....هیچ چیز پنهانی هم واسه هم نداشتیم.....خلاصه 2تا دوست و هم خونه ی خیلی خوب اما بعد از 4سال فهمیدم که نمیشناسمش.....یا اون شناختی که نسبت بهش داشتم غلط بود....نمیدونید آدم چه حسی پیدا میکنه اون لحظه....فکر میکردم چقدر احمق بودم که فکر میکردم اون هم همه جوره صادقه.... تنها چیزی که باعث میشه فکر کنم که سادگی از من نبود بلکه اون بازیگر خوبی بوده اینه که ما 3نفر بودیم و هر دو نفر ما همزمان به این قضاوت راجب اون فرد رسیدیم 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ هروقت دیدی کسی خط فکریش باهات نمی خونه رابطه تو باهاش قطع کن مدتشم مهم نیست 2 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خب ببین سارا جان من یه برداشت دیگه از حرفات دارم همه یه شخصیت پشت پرده دارن حتی خودت انسان مثل کوه یخ میمونه 90 درصدش زیر آبه و کسی نمیینه و 10 درصد رو فقط میشه دید این یک موضوع عادی هست .... اما دلیل اینکه حساس شده روی این موضوع میتونه بخاطر یه ناراحتی یه نامردی یه نارفیق باشه .... که میتونی به افسردگی هم منجر بشه نظز من اینه .... دلیلش رو درون خودت پیدا میکنی 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده