آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 6 خرداد، 2010 دل بي تو درون سينه ام مي گندد غم از همه سو راه مرا مي بندد امسال بهار بي تو يعني پاييز تقويم به گور پدرش مي خندد 3
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 25 خرداد، 2010 بعضی چهره ها را نمی شود فراموش کرد خدایا! حافظه ام را بگیر! 4
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 25 خرداد، 2010 گوش هايم را به نشنيدن چشم هايم را به نديدن فرمان داده ام و حبس كردم خود را در خويشتن كه مبادا،بازهوايي شود دل بيچاره ام قبلاً ها پرستو بود 4
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 25 خرداد، 2010 زمان خیلی زود میگذرد ... حالِ الان ما با حال دیروزمان پر از تفاوت است... آن روزها ما قادر بودیم از هر اتفاقی، یک شادی طولانی بسازیم! و این روزها سخت بدنبال یک اتفاقیم... 3
آرماندیس 4786 مالک ارسال شده در 24 تیر، 2010 می نگارم تا نگاشتن نگارستان ها فراموشم نشود. یکی از این کنار،آهسته رفت. نه!شاید هم آهسته گذشت، یا شاید فقط عابری بود نا آشنا،که عبور کرد. اما نه،آشنای غریبه ای بود که سال ها خوب می شناختمش،می دیدمش و گاه لحظه های طولانی به سخن می نشستیم،اما هیچ گاه خوب یکدیگر را ندیدیم. هر چه بود گذران لحظه ها نام گرفت. و این گذران لحظه ها،امروز خاطراتی شده اند بس ریشه دار،در دل تاریکی های فرداهایی خسته که نیامده به دیروز بدل خواهند شد. چه کسی می داند همنشین فردایت چه کسی است. و من این گونه بهار را آغاز می کنم به امید آنکه خاطراتی شیرین شوند برای روزهای سرد زمستانی که از راه خواهد رسید، زود. 3
anjello 2427 ارسال شده در 25 تیر، 2010 تعارف ندارم که،... دلم میخواد،... عصر که میشه،... شال و کلاه کنم،... "اخوان" دستم بگیرم،... تک و تنها،... پیاده گز کنم تا پارک لاله... . اون وسط مسطا،... زیر درختای قد بلند،... یه جا که کسی نباشه،... بشینم رو چمنای خیس،... نه روی نیمکتا،... اولش پاهامو دراز کنم،... ریههامو پر کنم از عطر گلای تازه،... لبخند بزنم به هر چی گل و گیاهه،... بعدش دراز بکشم،... شعر بخونم،... اونم بلند بلند،... از آهنگ ِ دلانگیز ِ شعر ِ اخوان،... همه گنجشکای شهر،... دورم جمع شن،... ساکت و آروم،... فقط گوش کنن،... یا اگه دلشون خواست... جیک جیک کنن،... گربهها هم بیان،... بیان کنار گنجشکا بشینن... مثل دو تا رفیق ِ قدیمی... همهگی با هم... . گرسنه اگه شدیم... نه گنجشکا چمنا رو بخورن... نه گربهها گنجشکا رو... نه من اون سیب ِ سرخ ِ ته ِ کیفمو... . تعارف ندارم که... . 6
ruya 499 ارسال شده در 26 تیر، 2010 خيلي سخته چيزي رو كه تا ديشب بود يادگاري صبح بلند شي ببيني ديگه دوسش نداري خيلي سخته كه هيچ جايي نباشه واسه اشتي بي وفا شه اون كسي كه واسش جونتو گزاشتي خيلي سخته كه تو زمستون غم شبيه روي برفا چه مي سوزونه گاهي قلبو زهر تلخ بعضي حرفا خيلي سخته اون كسي كه اومد كردت ديوونه هوساش وقتي تموم شد ديگه پيشت نمونه 2
ruya 499 ارسال شده در 26 تیر، 2010 چه ضیافت غریبی من و گیتار و ترانه جای تو : یه جای خالی شعر من شعر شبانه هرم خورشیدی چشمات من رو آب کرد تموم کرد لحظه ی ناب پریدن با یه دیوار رو به روم کرد گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست تو ضیافت سکوتم تو اگه قدم بذاری می بینی از تو شکستم اما تو خبر نداری بی تو از زمزمه دورم بی تو از ترانه عاری زخم تو : زخم همیشه اینه تنها یادگاری گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست 3
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 27 تیر، 2010 اي از گل عذارت هر مرغ را نوايي در هر دلي خيالي بر هر سري هوايي آيين بي وفايي هم خود بگو كه خوب است از چون تو خوبرويي وز چون تو دلربايي 2
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 27 تیر، 2010 رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد جان ِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز. رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز با همه زخم که سیمین به دل از او دارد می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز... 6
ruya 499 ارسال شده در 2 مرداد، 2010 نمیدانم چه میخواهم بگویم...زبانم در دهان باز، بسته است . . در تنگ قفس باز است و افسوس...که بال مرغ اوازم شکستست 3
ruya 499 ارسال شده در 2 مرداد، 2010 کاشکـــــی تا بــــا دلت امشب کمــــــی خلوت کنی در سکوت پنجــــــــره ، از خــــــــاطره صحبت کنی مثل پرواز پرستـــــــــــوهای عاشـــــق ، بی قــــــــرار تا خلـــــــوص همزبـــــــــانی های دل ، هجرت کنی با سِرِشک دیدگـــــــانت ، قطره قطـره ، بی صـــــــدا برکه خشکیـــــــده را ، دریــــــــا ی بـی وسعت کنی کاشکی تا ســــــــایه های خستــه همســـــــــــــایه را درکنــــــارِ سایبــــــان ِکلبــــــــه ات ، دعــوت کنی در طلوع عـــــــــــاطفه ، مانند مهـــــــــــــــرِآسمــا ن مهربـــــانی را میـــــــــان دست هـــــا ، قسمــت کنی مثــــــل ِ روح پاک بــــــاران ، مثل ابر نوبهـــــــــــار غنچه هـــــــــای تشنه را ، سرشــــــار از رحمت کنی کاشکـــــــــــی تا در هجوم لحظــــــــه های زندگی لحظـــــه ای را هم برای عــــــــــــاشقی فرصت کنی تشنه و عطشـــــــــان میان ساکنـــــــــــــان شهر عشق ارزشِِ یک جرعـــــــــــه از پیمـــــــانه را قیمت کنی روبروی قبـــــــــله گلــــــدان ِ نرگس هـــــــای مست هر نمــــــــــازت را به یاد چشــــــــــــم او نیت کنی کاشکــــــــی در پشت یک تنهــــــــــــایی آشفتگی زندگی را در فـــــــــراغ دوست ، بی طــــــاقت کنی با مناجــــــــات و دعــــــــا ، در خلوتِ تاریک شب بالهــــــــــای بسته را ، آزاد از حســـــــــــــرت کنی درخمِ پس کوچـــــــه های راه ِ سخت ِ انتظــــــــــار با تبســــــــم راه را بر همـــــــرهان ، راحــــــت کنی ساده مثل ِ روزهـــــــــــای بی ریـــــــــــای کودکی با نگـــــــاه سادگی هــــــــا ، ســـاده تر عادت کنی کاشکـــــــــی تا لااقل در بین حجـــــم آینــــــــــــه سینــــــه پرکینــــــه را خــــــالی زِ هر نفــــرت کنی از نیستــــــــان جدایـــــــی با نــــــوای «نینــــــــــوا» بنــــد بنـــــدت را ، رهــــا از بنـــــد این غـربت کنی 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 3 مرداد، 2010 جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد سودای زلف و خالت جز در خیال ناید اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟ کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد بخشای بر غریبی کز عشق تو بمیرد وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد جان داد دل که روزی کوی تو جای یابد نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد آن دم که با خیالت دل راز عشق گوید گر جان شود عراقی، اندر میان نگنجد 5
ruya 499 ارسال شده در 4 مرداد، 2010 بغض شعرم راشکست آوازتو بی بی دل گشته ی سربازتو برچکاد قاف مخمل پوش شعر حسرت سیمرغ من،پروازتو پیش درگاه توچون ویران کده ست هرچه می سازد ترانه سازتو شب همیشه نقطه پایان روز هرشب آخر،شب آغازتو زیرباران هابه بیداری گذشت من برهنه،خرقه رواندازتو زخمه ی سازم به دست تو خودی ست من ولی بیگانه ام باسازتو قفل هردر راکلیدی محرم است من ولی بیگانه ام با رازتو هرکس ازبازار توشعری خرید من نباید می خریدم نازتو... 5
marjan17 4150 ارسال شده در 4 مرداد، 2010 میگفت عاشق ترینه میگفت کویرترینه میگفت تشنه ترینه اما انگار که فقط میگفت هنوز دلم یاد نگرفته که مردم گاهی "فقط حرف میزنند" و فقط حرف.. هرگز یاد نخواهد گرفت 5
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 5 مرداد، 2010 كاش بر ساحل رودي خاموش عطر مرموز گياهي بودم چون برآنجا گذرت ميافتاد به سروپاي تو لب ميسودم كاش چون ناي شبان ميخواندم به نواي دل ديوانه تو خفته بر هودج مواج نسيم ميگذشتم زدر خانه تو كاش چون پرتو خورشيد بهار سحر از پنجره ميتابيدم ازپس پرده لرزان حرير رنگ چشمان تورا ميديدم كاش چون آيينه روشن ميشد دلم از نقش تو و خنده تو كاش چون برگ خزان ، رقص مرا نيمه شب ماه تماشا ميكرد در دل باغچة خانه تو . (فروغ فرخزاد) 4
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 5 مرداد، 2010 مثل یک آواز غمگین بر لبانم می نشینی مثل غمهایم بزرگی ، مثل دردم دلنشینی می شکوفی در نگاهم مثل رویای رنگین مثل بغضم سرد و سنگین، مثل آهم آتشینی در دلم غوغاست از تو ، شورها برپاست از تو من نمی دانستم این را کاینهمه شور آفرینی صاف و روشن ، ساده چون من بی تکلف، بیکرانه ، آسمانی در زمینی! مثل یک پرواز َ دوری ، مثل یک آغاز ، ممکن مثل آن "آری !" که داری بر لبانم می نشینی 6
mahdi No1 604 ارسال شده در 5 مرداد، 2010 یه شعله شکسته یه شمع رو به بادم خسته از این زمونه فریاد گریه دااااااااااااااارم!! :ws44::ws44: 7
YAGHOT SEFID 29302 ارسال شده در 5 مرداد، 2010 حرف ها دارم با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم و زمان را با صدايت مي گشايي چه ترا دردي است كز نهان خلوت خود مي زني آوا و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟ در كجاهستي نهان اي مرغ زير تور سبزه هاي تر يا درون شاخ هاي شوق ؟ مي پري از روي چشم سبز يك مرداب يا كه مي شويي كنار چشمه ادراك بال و پر ؟ هر كجا هستي بگو با من روي جاده نقش پايي نيست از دشمن آفتابي شو رعد ديگر پانمي كوبد به بام ابر مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا روز خاموش است آرام است از چه ديگر مي كني پروا ... 3
ارسال های توصیه شده