آرماندیس 4786 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ دوباره دستهایم خالی است دوباره جای بوسهها تیر میکشد دوباره من پراکنده شعرهایی نوشتهام که زنی در آنها پنهانی ودکا مینوشد تا در مراسم سوگواری آرام باشد 61 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ از بلندی ها به پایین نمی نگرم ... می ترسم ! انگار به اعماق خودم سقوط خواهم کرد ... در بلندی ها سرم گیج می رود ! مرا به سمت خود می کشد اعماق درونم ...! 16 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ چه عمری گذشت تا باورمان شد آنچه که باد برد، ما بودیم! 21 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم کوچهها را بلد شدم خیابانها را بلد شدم ماشینها را، مغازهها را رنگهای چراغ قرمز را جدول ضرب را حتی دیگر در راه هیچ مدرسهای گم نمیشوم ولی هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم آدمها را بلد نیستم! 21 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۸ من کفر نمی گویم من فقط می ترسم تو باشی نمی ترسی وقتی اجابت هیچ دعایی را به چشم نبینی؟! 16 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۸ بعضي آدم ها عجيب اند و کمي هم نجيب ! آن کمي آنقدر در تو اثر مي گذارد که خر مي شوي !!! و لجن بودنشان را نمي بيني ... و دلت باز هم با تمام بدي هاي شده در حقت برايشان مي سوزد ...! 20 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۸ گفتم بهار خنده زد و گفت ای دریغ دیگر بهار رفته نمی اید گفتم پرنده ؟ گفت اینجا پرنده نیست اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست گفتم درون چشم تو دیگر ؟ گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست اینجا به جز سکوت سکوتی گزنده نیست 9 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۸ می رسی ناگهان شبیه برف تا بگویمت سَ… رفته ای بغض می کنند در گلوی من سه حرف 10 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۸ دیگر دوستت نخواهم داشت،هرگز... از امروز که تمام ترس هایم را به حقیقت تبدیل کردی از امروز که دلت از من و دلتنگیم برید از امروز که نگاهم میکردی و چشمانت مال من نبود....کنارم بودی و از من دور بودی.... بودی و بودنت را دریغم کردی وتنها پاسخ تو به التماس چشمانم لبخندی تلخ بود میخندیدی...به پیروزیت...به حماقتم...به شکستنم از امروز که تنها حرف بین ما پرسیدن علت ناراحتیم بود میدانستی و میپرسیدی میپرسیدی و میخندیدی و من.....سکوت کردم تا بیش از این نبازم دیگر دوستت نخواهم داشت....هرگز. کاش میشد اینها فقط نوشته های خط خطی ام نبودند کاش میشد فریادشان میزدم تا همه بشنوند که دیگر.... کاش میدیدی....میخواندی.... 14 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۸۸ من هيچوقت به كسي خون ندادم تنهايي سخت است.... 13 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۸۸ دیگر به دست های تو هم اعتمادی ندارم به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی ندارم آنقدر که فکر می کنم هر که ایستاده است لابد پایی برای دویدن ندارد یا آنکه می دود پاهایش را حتما از پای جوخه ی اعدام دزدیده است... 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۸۸ پيش آمده که کفشهايت را گم کرده باشي؟ من پاهايم را گم کرده ام انگار دستي سالها پيش دايره اي دورم کشيد پاهايم ميان دايره ماندند و من ميان راه زماني کفشهايي داشتم که پاهايم را ميزدند حالا پاهايي دارم که دلم را ميزنند 5 لینک به دیدگاه
Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۸۸ قاصدک! هان ؛ چه خبر آوردی؟ از کجا و ز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما، اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نيست مرا نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری - باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظراند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار از این در وطن خويش غريب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گويد که دروغی تو، دروغ؛ که فريبی تو، فريب قاصدک هان، ولی ... آخر ... ای وای راستی آيا رفتی با باد؟ با توام، آی کجا رفتی؟ آی راستی آيا جايی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی جايی؟ در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گريند لینک به دیدگاه
Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۸۸ قاصدک! هان ؛ چه خبر آوردی؟ از کجا و ز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما، اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نيست مرا نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری - باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظراند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار از این در وطن خويش غريب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گويد که دروغی تو، دروغ؛ که فريبی تو، فريب قاصدک هان، ولی ... آخر ... ای وای راستی آيا رفتی با باد؟ با توام، آی کجا رفتی؟ آی راستی آيا جايی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی جايی؟ در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گريند 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۸۸ ژنرالها علیه ژنرالها کودتا میکنند سرتیپها و سرلشکرها علیه خودشان شما علیه یک سرباز کودتا کردهاید که هیچ ستارهای روی شانهاش یا توی آسمان نداشته و ندارد او مسلح نبود. نیست و جز یک دست لباس و یک جفت کفش تنها یک دل داشت که شما ازش گرفته و سرش کلاه گذاشتهاید. شهرام رفیعزاده 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۸۸ این لیوان، نیمه ی پر ندارد. سروته ـش هم که کنی.. دریغ از یک قطره اما تو این کار را هم نکن؛ بعضی چیزهاست که ادم را سر ِپا نگه میدارد مثل همین ردِّ آب تبخیر شده از اندی سال پیش. -چیزی شبیه همان سراب شاید. 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۸۸ در تاریکی های نیمه های شب که تخت خوابت از همیشه برایت بزرگتر است - آن قدر که از ترس تنهایی ِ گم شدن در آن ، از خواب می پری و ... - کابوس ها رنگ تازه ای به خود می گیرند: واقعیت 3 لینک به دیدگاه
Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۸۸ من اکنون احساس می کنم ، بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم ، تنها مانده ام . و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم. و اعماق آسمان ساکت را می نگرم. و خود را می نگرم و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ ، این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است . و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر که تو این جا چه می کنی ؟ امروز به خودم گفتم : من احساس می کنم ، که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد. همین و همین . دکتر علی شریعتی 19 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۸ در سرزمين من عاشق بودن جنايت است . در سرزمين من حوا - به خاطر يک سيب -روزي هزار بار سنگسار ميشود. در سرزمين من لبها بوسه را در نگاه ها ميجويند و دستها عطر نوازش را در تاريکيها... در سرزمين من عاشق بودن گناه کبيره است 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۸۸ تسليت ميگويم به تو و خوابهاي بي تعبيرم. سهمت را از زندگي خيرات ميکنم و براي تمام حرفهاي نگفته سيگاري روشن و خاکسترش را........ سه روز به آخر هفته مانده. نامي از فهرست فرشته اي خط ميخورد. روحم شاد ! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده