رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

از بلندی ها به پایین نمی نگرم ...

 

می ترسم !

 

انگار به اعماق خودم

 

سقوط خواهم کرد ...

 

در بلندی ها سرم گیج می رود !

 

مرا به سمت خود می کشد

 

اعماق درونم ...!

  • Like 16
لینک به دیدگاه

هنوز گاهی میان آدمها گم می‌شوم

کوچه‌ها را بلد شدم

خیابان‌ها را بلد شدم

ماشین‌ها را، مغاز‌ه‌ها را

رنگ‌های چراغ قرمز را

جدول ضرب را حتی

دیگر در راه هیچ مدرسه‌ای گم نمی‌شوم

 

ولی هنوز گاهی میان آدمها گم می‌شوم

آدمها را بلد نیستم!

  • Like 21
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بعضي آدم ها عجيب اند

 

و کمي هم نجيب !

 

آن کمي آنقدر در تو اثر مي گذارد

 

که

 

خر مي شوي !!!

 

و لجن بودنشان را نمي بيني ...

 

و دلت باز هم با تمام بدي هاي شده در حقت

 

برايشان مي سوزد ...!

  • Like 20
لینک به دیدگاه

گفتم بهار

خنده زد و گفت

ای دریغ

دیگر بهار رفته نمی اید

گفتم پرنده ؟

گفت اینجا پرنده نیست

اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست

گفتم

درون چشم تو دیگر ؟

گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست

اینجا به جز سکوت سکوتی گزنده نیست

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دیگر دوستت نخواهم داشت،هرگز...

از امروز که تمام ترس هایم را به حقیقت تبدیل کردی

از امروز که دلت از من و دلتنگیم برید

از امروز که نگاهم میکردی و چشمانت مال من نبود....کنارم بودی و از من دور بودی....

بودی و بودنت را دریغم کردی

وتنها پاسخ تو به التماس چشمانم لبخندی تلخ بود

میخندیدی...به پیروزیت...به حماقتم...به شکستنم

از امروز که تنها حرف بین ما پرسیدن علت ناراحتیم بود

میدانستی و میپرسیدی

میپرسیدی و میخندیدی

و من.....سکوت کردم تا بیش از این نبازم

دیگر دوستت نخواهم داشت....هرگز.

 

کاش میشد اینها فقط نوشته های خط خطی ام نبودند

کاش میشد فریادشان میزدم تا همه بشنوند که دیگر....

کاش میدیدی....میخواندی....

  • Like 14
لینک به دیدگاه

دیگر به دست های تو هم اعتمادی ندارم

 

به هیچ کس و هیچ چیز اعتمادی ندارم

 

آنقدر که فکر می کنم

 

هر که ایستاده است

 

لابد پایی برای دویدن ندارد

 

یا آنکه می دود

 

پاهایش را

 

حتما از پای جوخه ی اعدام دزدیده است...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

پيش آمده که کفشهايت را گم کرده باشي؟

 

من پاهايم را گم کرده ام

 

انگار دستي سالها پيش دايره اي دورم کشيد

 

پاهايم ميان دايره ماندند

 

و من ميان راه

 

 

زماني کفشهايي داشتم که پاهايم را ميزدند

 

حالا پاهايي دارم که دلم را ميزنند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

قاصدک! هان ؛ چه خبر آوردی؟

از کجا و ز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نيست مرا

نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری - باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظراند

قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خويش غريب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گويد

که دروغی تو، دروغ؛

که فريبی تو، فريب

قاصدک

هان، ولی ... آخر ... ای وای

راستی آيا رفتی با باد؟

با توام، آی کجا رفتی؟ آی

راستی آيا جايی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی جايی؟

در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گريند

لینک به دیدگاه

قاصدک! هان ؛ چه خبر آوردی؟

از کجا و ز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نيست مرا

نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری - باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظراند

قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خويش غريب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گويد

که دروغی تو، دروغ؛

که فريبی تو، فريب

قاصدک

هان، ولی ... آخر ... ای وای

راستی آيا رفتی با باد؟

با توام، آی کجا رفتی؟ آی

راستی آيا جايی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی جايی؟

در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز؟

قاصدک

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گريند

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ژنرال‌ها علیه ژنرال‌ها کودتا می‌کنند

سرتیپ‌ها و سرلشکرها علیه خودشان

شما

علیه یک سرباز کودتا کرده‌اید

که هیچ ستاره‌ای روی شانه‌اش

یا توی آسمان نداشته

و ندارد

او مسلح نبود. نیست

و جز یک دست لباس و یک جفت کفش

تنها یک دل داشت

که شما ازش گرفته

و سرش کلاه گذاشته‌اید.

شهرام رفیع‌زاده

  • Like 5
لینک به دیدگاه

این لیوان، نیمه ی پر ندارد.

سروته ـش هم که کنی.. دریغ از یک قطره

اما تو این کار را هم نکن؛

بعضی چیزهاست که ادم را سر ِپا نگه میدارد

مثل همین ردِّ آب تبخیر شده از اندی سال پیش.

-چیزی شبیه همان سراب شاید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در تاریکی های نیمه های شب

که تخت خوابت از همیشه برایت بزرگتر است

- آن قدر که

از ترس تنهایی ِ گم شدن در آن ،

از خواب می پری

و ... -

کابوس ها

رنگ تازه ای به خود می گیرند:

واقعیت

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

من اکنون احساس می کنم ،

بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم ،

تنها مانده ام .

و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.

و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.

و خود را می نگرم

و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ ،

این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است .

و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر

که تو این جا چه می کنی ؟

امروز به خودم گفتم :

من احساس می کنم ،

که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.

 

همین و همین .

 

دکتر علی شریعتی

  • Like 19
لینک به دیدگاه

در سرزمين من عاشق بودن جنايت است .

در سرزمين من حوا - به خاطر يک سيب -روزي هزار بار سنگسار ميشود.

در سرزمين من لبها بوسه را در نگاه ها ميجويند

و دستها عطر نوازش را در تاريکيها...

در سرزمين من عاشق بودن گناه کبيره است

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تسليت ميگويم

به تو و خوابهاي بي تعبيرم.

سهمت را از زندگي خيرات ميکنم

و براي تمام حرفهاي نگفته سيگاري روشن

و خاکسترش را........

سه روز به آخر هفته مانده.

نامي از فهرست فرشته اي خط ميخورد.

روحم شاد !

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...