mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ نقل است مریدی شیخ رضی الله عنه را بدیدی آدامس بدهان و چندان جویدی که گویی هیچ لذتی در دنیا بدین شیرینی نبودی پس پرسیدی یا شیخ روزه نساخته اید؟ شیخ فرمودی که مسلم باشد که نساخته ایم. پس مریدی گفتی یا شیخ شما میهمان خدای نبودندی؟ شیخ فرمودی که ما طول سال را مهمان خداییم و این ماه را نیز؛ شما را نباشد که چنین ساده اندیش باشید. پس هر یک روی به سویی نهادی زین گفته شیخ. خداوند بر طول عمر شیخ بیافزاید. 11 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ نقل است روزی شیخ رضی الله عنه بر منبر جلوس کردندی بهر خطابه پس چندی ساکت نشستندی و فرمودندی چه بگویم که نگفتنمان بهتر است. پس جمله مریدان زاری کردندی از برای شیخ که چون است که دیگر شیخ نمی گوید حق را و حقیقت را.... خداوند بر طول عمر او بیافزاد. 9 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ روزی پرسیدند فزودن قیمت گاز از برای چیست ؟ فرمود از برای رونق نساجی و هاکوپیان. و مریدان همی گریستند. :w00::w00: 3 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۸۹ نقل است شیخ هفت فرزند داشت روزی همه را در حیاط خانه جمع کرد به دست هر یک تکه چوبی داد انگاه فرمود: فرزندانم تکه چوب را بشکنید فرزندان همه تچوب را شکستند سپس شیخ به هر یک دو تکه چوب داد باز فرزندان شکستند هر بار شیخ تکه چوبهای بیشتری به انها میداد تا بشکنند تعداد چوبها به هفت رسید فرزندان هر چه کردند نتوانستند چوبها را بشکنند انگاه شیخ گفتند : گلهای باغ زندگیه شیخ اگر طالب سعادتید هرگز یکدیگر را ترک مگویید فرزندان یکان یکان اینگونه گشتند:jawdrop: 9 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۸۹ روزی شیخ را در روز جمعه بدیدندی، بدو گفتند یا شیخ در تمام طول هفته کجا میروی که نیستی و فقط جمعه به جمعه به دیدن شما شرف یاب میشویم...؟! شیخ خنده ای هوشیارانه بکرد و فرمود:تمام روزهای هفته را مشغول تنظیم متن سخنرانی های روز جمعه ام میباشم...! مریدان بشنیدندی و تکبیرگویان برفتند و به دنبالشان جماعتی...! 8 لینک به دیدگاه
!... 1099 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ روزی شیخ با بهترین دوست دخترش تمام کرد! مریدان رفتند که از دلش غم را بیرون آورند! که شیخ را در حالت شکر گذاری و... دیدند! همه انگشت به دهان ماندند! گفتند یا شیخنا!با این همه غم, چنا شکر میگذاری؟ شیخ گفت: شکرم از این است که امروز تمام کردم و فردا نشد که بیشتر از این دل ببندم...! مریدان چاقو به شکم خود زندند و خودکشی فرموندن! الفاتحه...! 9 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ نقل است شیخ رضی الله عنه میگذشتی از گذر گهی در آن هنگام شخصی شیخ را تعظیم گفتی و بگذشتی. مریدی شیخ را گفتی ایشان را انسانی بودندی بد سیرت و دیو سرشت ولی در ظاهر چیزی نمایان نبودی. شیخ سبب سخن پرسیدی و مرید پاسخ چنان بدادی که ایشان نزول خوار باشدی و کسب حرام باشد ایشان را و ... پس شیخ فرمودی ایشان را در صورت عیبی ندیدیم و از باب صحبتهایتان فردی باشدی نیکو سرشت . پس مریدان چندان متحیر گشتی که لب گزیدندی پس مریدی سبب پرسیدی کلام شیخ را . شیخ فرمودی در این زمان که کس را وامی ندهند و چون دهند بهره های انچنان ستانند و تا دهند دمار از ادمی در آورند شخصی یافت شدی که مردمان را بدون سپرده گذاری وام بدادی و ضامن نخواستی جز چک خودت را از آن وام مبلغی مسدود نکردی و سود آن نستندی و ... چون باشد که بد سرشت باشد. نقل است آن مرید که سخن به میان اوردی در دم جان تسلیم کردی در رکاب شیخ و دیگر مریدان را از معجزت حالها برفتی نا گفتنی 7 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر روز به دام دیگری بنشستی گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم لیکن تو چنان که می نمایی هستی؟ و مریدان دسته جمعی رفتند نهار چلوکباب بخورن 9 لینک به دیدگاه
!... 1099 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ شیخی به زنی فاحشه گفتا مستیهر روز به دام دیگری بنشستی گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم لیکن تو چنان که می نمایی هستی؟ و مریدان دسته جمعی رفتند نهار چلوکباب بخورن با زبان روزه؟ 2 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ امان از وقتی که شیخ مدیر شدمریدان گفتند یا شیخ چیزی بگو................و شیخ فرمود: آنرا از من ستاندند و اینرا به من دادند...... مریدان سر به بیابان نهادندی این مریدان کدوم بیابون میرن؟ 2 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ شیخی به زنی فاحشه گفتا مستیهر روز به دام دیگری بنشستی گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم لیکن تو چنان که می نمایی هستی؟ و مریدان دسته جمعی رفتند نهار چلوکباب بخورن :ws28: :ws28: :ws28: :ws28: :ws28: به من نرسید شیخمون پولش تموم شد 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ شیخ رضی الله عنه را گفتند فلان شخص را چگونه می بینی؟ فرمودی آنگونه که دیگران را!! گفتند چگونه؟ فرمودی با دو چشم. پس نعره ها بر خواست از مریدان و پرده ها از چشمهاشان برافتادی از عنایت شیخ. خداوند بر طول عمر او بیافزاد. 10 لینک به دیدگاه
anthonio montana 3249 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ شیخ رضی الله عنه را گفتند فلان شخص را چگونه می بینی؟ فرمودی آنگونه که دیگران را!! گفتند چگونه؟ فرمودی با دو چشم. پس نعره ها بر خواست از مریدان و پرده ها از چشمهاشان برافتادی از عنایت شیخ. خداوند بر طول عمر او بیافزاد. به...محسن جان...شما هم استاد مشیری نگاه می کنی؟ 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۸۹ به...محسن جان...شما هم استاد مشیری نگاه می کنی؟ آره عزیزم.نوشته هاشو خیلی دوس دارم 1 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۸۹ روزی شیخ با صحابه ی خویش در پارک جنگلی جلوس کرده بودو چای مینوشید یکی از مریدان که راخهی سفر دور به چین برای تعلم بود پرسید: یا شیخ من راهیم ، شاید این اخرین بار بود که چرخ روزگار مجال دیدن رخ زیبای شما را نصیبم کند مرا پندی ده ای پیر دانا شیخ تبسمی فرمود و مشغول ریختن چای در جام مخصوص خویش گشت مریدان گنگ و هراسان به شیخ مینگریستند شیخ تا به انجا جام را پر کرد که چای از جام لبریز شد سپس به سوی مرید خویش رو کرد و گفت: سعی کن جامت را خالی کنی تا روحت ظرفیت پذیرش دانش را داشته باشد مریدان همه به تامل مشغول گشتند 5 لینک به دیدگاه
!... 1099 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۸۹ روزی شیخ به دشویی رفت! همان لحظه از دشویی بیرون امد! و دوباره به داخل رفتندی! مریدان که بخاطر عشق تا آنجا با شیخ رفته بودند,پرسیدند! یا شیخنا! چنا از دشویی اومدی بیرون دوباره رفتی تو دشویی؟؟ شیخ گفت: اشتباهی با پای راست وارد شده بودم که بیرون آمدم و با پای چپ به دشویی رفتم تا مستحبات را بجا بیاورم و ثواب دوچندان ببرم! مریدان همه دلدرد گرفتندی و با پای چپ وارد دشویی گشتندی!(ولی به دلیل کمبود دشویی,و ازدیاد مرید,صف طولانیی بوجود آمدندی...!) 11 لینک به دیدگاه
a_m68 250 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 مرداد، ۱۳۸۹ روزی شیخ به دشویی رفت!همان لحظه از دشویی بیرون امد! و دوباره به داخل رفتندی! مریدان که بخاطر عشق تا آنجا با شیخ رفته بودند,پرسیدند! یا شیخنا! چنا از دشویی اومدی بیرون دوباره رفتی تو دشویی؟؟ شیخ گفت: اشتباهی با پای راست وارد شده بودم که بیرون آمدم و با پای چپ به دشویی رفتم تا مستحبات را بجا بیاورم و ثواب دوچندان ببرم! مریدان همه دلدرد گرفتندی و با پای چپ وارد دشویی گشتندی!(ولی به دلیل کمبود دشویی,و ازدیاد مرید,صف طولانیی بوجود آمدندی...!) امید از بس بی مزه است آدم خندش میگیرررررررررررره:ws28: 5 لینک به دیدگاه
!... 1099 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۸۹ امید از بس بی مزه است آدم خندش میگیرررررررررررره:ws28: :w00:اینا که جوک نیست آمی جان! اینا همش پند و اندرز هست که از لابلاش چیزای جدید یاد بگیری! اینم نکته ی آموزشیش این بود که با پای پچ بری تو دشوویی!!!(نه با سر!:jawdrop:) 4 لینک به دیدگاه
Spento data_3j 675 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۸۹ این شیخ چه جوری این همه کراماتو تو خودش جمع کرده اگه اینا همه رو تو 65ام بریزی هارد میسوزونه 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده