رفتن به مطلب

گلایه های بغض آلـود ...


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

هر چند شیشه های دلم را شکسته اند

 

این جا هنوز پنجره ها را نبسته اند

 

امشب تمام آینه ها در حضور دل

 

در خویشتن نشسته و از خود گسسته اند

 

دیگر چه اعتماد به دستان دوستان

 

وقتی عصای معجزه ها را شکسته اند

 

این جا، کبوتران حرم ریا، تنگ هر غروب

 

بر برج های خیس نگاهم نشسته اند

 

من از نگاه ساده ی این کفش های کوچ

 

احساس می کنم که از این کوچه خسته اند........

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.6k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

وقتی قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود وقتی نمیتوانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌

و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشکند

وقتی امیدها ته‌ میکشد

وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود

و تحملمان‌ هیچ ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم

و مطمئنیم‌ که‌ تو

فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم

تو را گریه‌ میکنیم

و تو را نفس‌ میکشیم

وقتی تو جواب‌ میدهی..

دانه‌دانه‌ اشک‌هایمان‌ را پاک‌ میکنی

و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان‌ برمیداری

گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی

و دل‌ شکسته‌مان‌ را بند میزنی..

خدایا..

تنها تو را صدا میکنم...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

روی هر سینه سری تکیه کند روز وداع

 

سر من روز وداع تکیه به دیوار کند

 

من تنهاترین فریاد در اوج صدایم

 

من عاشقانه ترین نگاه در کشتی وجود توام

 

من میخواهم زنده بمانم تابا توباشم تاباتو بخوانم چراکه بی تومیمیرم!

 

تمام شعرهای من فریاد قلب من است وتمام انها از ان توست .

 

من زردترین پاییزم در فصل نگاهت پس ان رادریاب وبا برق چشمانت غ

 

روبش را همراه باش ...

 

کسی چه می داند فردا چه خواهد شد ؟

 

شاید تقدیر دستان پر صلابتش را به سویم دراز کند و شاید هم نه...

 

ولی تا ان روز به امید رسیدن به نگاهت در انتظار می نشینم......

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دلم هميشه می خواست غزلی بگويم که اخرين بيتش..

 

آخرين پلک خواب الوده تو باشد....

 

امشب ولی می خواهم به جای حافظ با ديوان چشمان تو فال بگيرم..

 

پلک که می زنی ورق ورق غزل تازه زاده می شود..

 

 

اخرين برگ ديوان چشمان تو کجاست؟؟؟

 

پلک بزن من غزل تازه می خواهم///.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هی زندگی را آب دادی زرد تر شد

آتش کشیدی سینه را دل ،سرد تر شد

 

هی قد کشیدی زیر بار مشکلاتت

تو زندگی را ساختی ، او مرد تر شد

 

سیلی به سیلی صورتت را سرخ کردی

تو درد پشت درد و او بی درد تر شد

 

هر شب نشستی پا به پای انتظارش

اما نگاه خیره اش شب گرد تر شد

 

هی درد ،هی اندوه ،هی تردید و هی اشک

هی زن شدی هی این جهان نامرد تر شد

 

گفتم دلت با این غزل آرام گیرد ...

اما یقینا سینه ات پردرد تر شد!

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آری همیشه قصه این چنین بوده است

 

 

 

گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم

 

 

 

من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم

 

 

 

تا این باد با دلتنگی هایم چه کند

 

 

 

آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟

 

 

 

و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟

 

 

 

یا در این شب بارانی ...

 

 

 

بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند

 

 

 

یا شاید در شبی مهتاب

 

 

 

آن را به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد!

 

 

 

یا شاید در پگاهی سرد

 

 

 

در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند!

 

 

 

آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید؟

 

 

 

دلتنگی هایم را به باد سپرده ام...

 

 

 

شاید این باد دلتنگی مرا

 

 

 

در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمرمه کند!

 

 

 

بگذار برایت بگویم

 

 

 

 

 

که امشب سخت دلتنگت هستم.آرزو.........:hanghead:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است

نغمه ام دلگیر و افسرده است

نه سرودی؛ نه سروری

نه هماوازی نه شوری

زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است.

یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است.

این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیری است؟

من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر

من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر

من سرودی تازه می خواهم

جنبشی؛ شوری؛ نشاطی، نغمه ای، فریادهایی تازه می جویم

من به هر آیین و مسلک کو، کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر

من امید تازه می خواهم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

بازی هر روزه مان بود ،من و تو: گرگم و گله میبرم.تو و من:چوپون دارم نمیزارم.یادم لبریز تنفر از تصویر مبهم پسرکی است که کاش چوپانم نبود.نبود و تو میبردی مرا.نبود و من می بردم تو را.کجایی؟باد ما را برد.در کدام جنگل ،گرگی؟در کدام چمنزار گوسفند؟من اینجایم،چوپان خاطره هایی که شعر می شود به یاد تو

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آهسته،قلبم شکسته

 

بگذار در حال خودم باشم ،

 

به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،

 

پس بگذار با تنهایی تنها باشم

 

در خلوت خویش با غمها باشم ،

 

 

 

آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

جای من در عشق جای من در لحظه‌های بی‌دریغ اولین دیدار جای من در شوق تابستانی آن چشم جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می‌گفت جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت جای من خالی‌ست من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟!من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

بي قرارم امشب

 

حالم اصلا خوش نيست

 

چند روزي ست كه احساس غريبي دارم

 

حس آن گمشده اي

 

كه به دنبال خودش مي گردد

 

حس آن ماهي در تنگ بلور

 

كه در انديشۀ دريايي خود غوطه ور است

  • Like 5
لینک به دیدگاه

برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را

تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را

بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن

بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را

یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم

بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را

اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت

خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را

دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب

تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آره وداع آخره ، چاره ی من یه باوره

 

باور نمیکنم ولی، وقت نگاه آخره

 

پشت سر و نگاه نکن، نه اسممو صدا نکن

 

من میرم اما عشق من، با عاشقی وداع نکن

 

نفرین نکن ای نازنین، وقتی میرم تنها نشین

 

صرف نظر کن از دلم، اینه کلام اخرین

 

گریه نکن ای نازنین، وقتی میرم تنها نشین

 

صرف نظر کن از دلم، ای یار من ای بهترین

 

خدا نخواست که عشقمو تا پای جون نشون بدم

 

نخواست که با تو باشم و تو دستای تو جون بدم

 

فکر نکن از سنگه دلم، دلم میگه باید برم

 

اشک چشام در نمیاد این دردمو به کی بگم

 

با حس سبز عاشقی تو آسمون قدم بزن

 

میبینی که ستاره هام بدجوری عاشقت شدن

 

غم از دلم در نمیاد هیشکی باهام راه نمیاد

 

غرورمو شکستم و اشک چشام در نمیاد

 

من به همینم قانعم تا زنده باشم عاشقم

 

برای من که عاشقم فقط توئی شقایقم

 

نیبن که بیصدا شدم نبین همیشه ساکتم

 

من نگران حالتم همیشه بی قرارتم

  • Like 7
لینک به دیدگاه

بی هیچ صدائی می آیند

زمانی که نمی دانی

در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و…

بی هیج نشانی از دلت می گریزند

تا تمام چیزی که به یاد می آوری

حسرتی باشد به درازای زندگی

چه قدر بی رحمند رویاهـا . . .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

روی دیوار

 

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

 

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

 

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

 

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

 

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

 

نیامدنتـــــــــ را ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

روزگاری به همه نشانش میدادی و میگفتی این است همه کس و همه ی قلب من

اکنون... وقتی از تو میپرسند او کیست...می گویی" یکی مثل همه...باید گذاشت و گذشت"

آیا تو واقعا معنی واژه ها را نمیدانی ؟!!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...