mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ تورا صادقانه می پرستم و عاشقانه هایم را برای تو مینویسم آری برای تو که آغوشت جای امن بودن است و شانه ات تنها تکیه گاه من دوستت دارم و برای خوشبختی ات سنگ تمام میگذارم امشب دوباره يادت مرا به محله ديدار هميشگيمان برد. همان جايي كه ياس ها با پژواك قدم هايت براي نخستين بار معطر شدند. اينبار من ازنگهباني مهتاب مي آيم. مرا با خود تنها مگذار... ديگر كفش هايم پاره شده اند و فقط بقچه ي افكارم پذيراي قدم هاي من است... آيا روزي نسيم دهكده ي عشق و دلتنگي تو را راضي خواهد كرد تا به ميهماني دلم بيايي و مرا با خود به سرزمين پنجره ها ببري....؟ آنجايي كه نيلوفران اضطراب خورشيدان را نداشته باشند... آخر من هم روزي نيلوفر خواهم شد تا از دست هايت بالا بروم و آنگاه براي نخستين بار چهره ات را ببينم و آنقدر اشك بريزم تا راضي شوي مرا تا جاده ي بينهايت همراهي كني... آيا تو آن روز مرا ياري خواهي كرد؟! 1 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ برای تو مینویسم آری برای تو که تنها تکیه گاه ,مونس,همدم نازنینی! برای تو که من را به آرزوهایت ترجیح میدهی و با دنیا معاوضه نمیکنی برای تو که هنوز هم در انتظار دیدنت هستم در انتظار مردی پاک, مهربون, با احساس که لایق یک عشق پاک و صادقانه است دوستت دارم و برای خوشبختی ات سنگ تمام میگذارم 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ برای تو مینویسم آری برای تو که تنها تکیه گاه ,مونس,همدم نازنینی! برای تو که من را به آرزوهایت ترجیح میدهی و با دنیا معاوضه نمیکنی برای تو که هنوز هم در انتظار دیدنت هستم در انتظار مردی پاک, مهربون, با احساس که لایق یک عشق پاک و صادقانه است دوستت دارم و برای خوشبختی ات سنگ تمام میگذارم راي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است. تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند. در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم. اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد که مرهمي شود براي دلتنگي هايم 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ ماه من! نوازشم کن من در فراق تو مرده متحرکی بیش نبودم حال بگذار با سرانگشتان احساس تو دوباره متولد شوم لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ گل من هرجا میخوای برو اما بدان من با هر نفس در انتظار بازگشت تو می مانم پس برگردد لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ ماه من اینقدر نگو من!!! دیگر منی وجود ندارد! روح من و تو انچنان باهم درآمیخته که هیچ کس نمی فهمد ما دو نفریم! 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ مهر سکوت بر لبانم زده ام اشکهایم را به زنجیر کشیده ام دستهایم را درهم قفل کرده ام و نگاهم را به پایین دوخته ام تا وفتی میخواهی به سوی خوشبختی ات گام برداری مانع ات نشوم و تو راحتتر ترکم کنی 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ مهر سکوت بر لبانم زده اماشکهایم را به زنجیر کشیده ام دستهایم را درهم قفل کرده ام و نگاهم را به پایین دوخته ام تا وفتی میخواهی به سوی خوشبختی ات گام برداری مانع ات نشوم و تو راحتتر ترکم کنی زیر باران باید رفت و به پیشانی یک ابر نگاهی باید کرد و در این لحظه که جز تنهایی چیزی نیست باید دید باید گفت زندگی یعنی" تو " چه کسی می فهمد من تو را می خواهم عشق در آستینم و نگاه تو به زیبایی چند لحظه دعا است تو که رفتی زندگی لج کرد رفت من خودم در درون تنهایی ام خواب بودم صبح که بیدار شدم و به ایوان نگاهت رفتم هیچ نبود قصه ی عشق من و تو روی دیوار ها هم پاشیده گل پیچک کنار دیوار فهمیده که دلم در طلب قلب تو بی تاب شده است ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ بازدلم بهانه ات را گرفته است و دیوانه وار وجودم را زیر و رو می کند تا شاید تو را بیابد چند وقتی است که گم شده ای در لابلای تار و پور وجودم اصلاً خودم شده ای،دلم،روحم،قلبم،چشمم،دست م... خودِ خودِ من شده ای با این حال از من دوری دورتر از ستاره ای که تو آن شب آشنایی برای طلوع عشقمان نشانه کردی چه دست نیافتنی شده ای چه دور شده ای از من،چه دور مانده ام من از تو و چه مشتاقم برای بودن با تو چه فاصله ای است بین چشمان من و تو وچه سرد است دستانم بی حضور گرمای دستانت .......... لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ اومدم بگم دلتنگم ........ بگم بازم هواي رفتن کردي و آسمون رو بغض گرفت بگم که کوله بارت رو که بستي تا بري آسمون بازم بغض کرد اما اونو نشکست چون موندنت رو باور داشت چون نمي خواست مثل من رفتنت رو باور کنه 1 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ احساس را معنی کنید برایم انکه دلی را میشکند احساس دارد انکه با دیدن اشک باز هم سرش را برمیگرداند دل دارد احساس چیست وقتی همه برایشان غرورشان مهمتر از غم کس دیگریست ... 7 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ ساده ی ساده ... از دست می روند ..! همه ی آن چیز ها که ..... سخت سخت ... به دست آمدند !.. 5 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ این دلِ تنگِ من و این دود عود؟ در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟ این فضای خالی و پروازها؟ این شب خاموش و این آوازها؟ 7 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۹۱ تفعلی زدم بر حافظ...او هم گریان بود... نمی دانم این روزها چرا کسی تحمل نگهداری بغض را ندارد... همه اشک می خواهد دلشان... 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۹۱ مترسک گفت:گندم!!! گواه باش که مرا برای نگهبانی مزرعه آفریدند اما من تشنه ی عشق پرنده ای بودم که همه ی سهمش از من گرسنگی بود.... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۹۱ آرزویمـــ...ــ برایتـــ...ـــ این استــ...ــــ که در میان مـــ...ـــردمی که می دوند برای زندهـ بودن آرامـــــ قدمـــــ برداری برای زندگـ...ــــی کردن... ! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۹۱ مــــن همه جــــا گشتم بــــــراي شـــــادي امـــا شــاديهايم را خـــط زدند ايــــن سهم، سهم مـــــن نيست تقديـــــر است 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۹۱ نوازشم کن... نترس!!! تنهایی واگیر ندارد... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۹۱ در شــب آرزوهــــا برایــت آرزو کــردم عــــــــاشــــــــق شــوی و اگــر هستـــی ، کسـی هــم بـه تــو عــشـــق بــورزد و اگــر ایـنگــونه نیــسـت ، تنـهاییـــت کـوتـــاه بـاشــد و پــس از تنــهاییـــت ، نـفــــــرت از کــســی نــیابـــی ...... 3 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۹۱ باز هم در میان گلایه های بغض آلودم به تو میرسم به تو که شبیه بارانی پاک, زلال,مهربانی مردی از جنس آسمان به زیبایی رنگین کمان آری به تو ... به تو که از تبار بهاری و من را به گل مینشانی من با تو خواهم رویید و بی تو خواهم پژمرد 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده