moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ به دنده ی بیخیالی زده ام..... سَرِ پیچ های بغض دنده را خلاص می کنم!!!... اشک که جاری شد.....دنده را سبک می کنم... چه خوب بالانس می شود این موتور احساسم 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آبان، ۱۳۹۱ یادته هر جا بودی چشمهام به دنبال تو بود یادته همیشه تو این چشمهام نقش تو بود یادته هر کی می خواست تو رو پیدا کنه تو چشمهام نگاه می کرد، جای تو رو از تو چشمهام پیدا می کرد هنوزم تو این چشمهام عکس تو نقاشی شده نه نقاشی نه، بلکه حکاکی شده هنوزم خود منم آدرستو از توی چشمهام می گیرم اونه که تو و منو به پیش هم می رسونه ولی عشقم اگه گاهی خودتو تو چشم من نمی بینی گناه من نیست به خدا تقصیر از اشک های یه عاشق که رو عکستو می پو شونه آخه مگه می شه تو باشی و دلم نخواد بگه ،دوستت داره تو همیشه او نجا هستی تا ابد اینو بدون همیشه مال من هستی تا ابد اینم بدون 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ از روی کینــه نیــست اگــر خنجــر بــه سینــه ات می زننــد ، ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــو ، دل مـــی برند 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ کاش کودک بودیم تا بزرگترین شیطنت زندگیمان نقاشی روی دیوار بود نه دل 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ ميون موج و طوفان وتلاطم تو دست باد سرد بي ترحم رها از بغضم و از خستگي دور منم من صخره يي آرام و مغرور 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ خرخره ام را میجوی و هرچه دری وری ست بارم می کنی و من احمقانه به خودم میبالم چقدر دوستم دارد که این همه بلا سرم میاورد! شاید دوست داشتن همین است... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ انگشت ها را می بینی در میان تاریکی؟ حس می کنی چگونه به پوستت می چسبند؟ چگونه با اشتیاقی وحشیانه می لرزند؟ قدرتی را که عمیق ترشان می کند؟ وقتی لبانم را بر لبانت می فشارم، خودم را با تمام قدرتم به تو می فشارم، در میان تاریکی، می بینی این تسلیم، این آرامش، این توجه، دشتی پس از باران را؟ و چرا دریغ می کنی اگر جایی دیگر بروم، اگر، نزار از شب، به نزدت باز آیم؟ مرگ است که در تاریکی می بینی؟ نه، من مرگ را باز نخواهم آورد من و تو دیریست درون خویشتن خویش آبش داده ایم هر دو گذاشته ایم که چون شکوفه ای در این دشت بروید. 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ شيشه مي شكند و زندگي مي گذرد نوروز مي آيد تا به ما بگويد تنها محبت ماندني است پس دوستت دارم چه شيشه باشم چه اثير سرنوشت 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ از باران اشک هایم رنگین کمان خواهم ساخت اگر خورشید نگاهت باردیگر بتابد 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ حالا او مرده. چطور بايد بازوهای عشق حقيقیام را از باد و برف بازشناسم؟ با هيچ مردی روبرو نمیشوم، در ميدان يا خانه حتی در خيابانی که صدها تن میگذرند. گرد و خاک عجول هرگز چهرهای ندارد. ديگر، نه حتی انسان هم در مرد يا در زن... حالا او رفتهاست چرا بايد عزا بگيرم برای عشق حقيقیام بيشتر از گل و لای، بيشتر از گل يا سنگ؟ کاتلین راین 5 لینک به دیدگاه
L!ly 19 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ خوشا به حال آنانکه همیشه د رخوابندبی خبر از خویشتن خویش و آنچه گذشته است و میگذرد خسته ام از بیداری.... دستانم را به زنجیر بکش پرده ی سیاهی بر دریچه ی قلبم بیاویز چشمانم را بر روی هر چه دیدنست ببند و گوشهایم را بر روی هر چه شنیدنیست بر لبانم مهر سکوت بنشان بگذار کمی بخوابم و دمی آرام گیرم خسته ام از بیداری... خسته....!!! 1 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ بنویس کاغذ ... قلم .... یک دل ِ تنگ .... و دنیا دنیا گلایه از روزگار .... اشتیاق نوشتنی هست ؟؟؟؟؟ 4 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . . 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ دلم برای پاییز خودم تنگ شده دل پاییزی خودم کاش اشکی بود دلم را میشست این روزها آسمان دلم آنقدر ابری است که حتّی پائیز هم استخاره میکند ...آنقدر رسیده ام که هوس زرد شدن دارم هوس ریختن زبانم لال گاهی هوس نیست شدن با باران یکی شدن نهایت عشق ،اوج باور سر حد احساسی آسمانی است.... 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ تلخ ترین حرف : دوستت دارم اما..... شیرین ترین حرف : .......اما دوستت دارم به همین راحتی جابجایی کلمات زندگی را دگرگون می کند 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ تو رفتی و نمی دانی زمین چقدر کوچک شده است و تنهایی من چقدر بزرگ.... 4 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ چون شمعم و سرنوشت ِ روشن، خطرم پروانهٔ مرگ پر زنان دور سرم چون شرط ِ اجل بر سر از آتش تبرم خصم افکند آوازه که با تاج زرم! اکنون که زبان شعله ورم نیست، چو شمع وز عمر همین شبم باقی ست، چو شمع فیلم نه به یاد ِ هیچ هندوستانی پس بر سرم آتشین کجک چیست، چو شمع؟ از آتش دل شب همه شب بیدارم چون شمع ز شعله تاج بر سر دارم از روز دلم به وحشت، از شب به هراس وز بود و نبود خویشتن بیزارم 5 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ درچشمانم تنــهـــــــا یی ام را پنهان می کنم در دلم ، دلتنــــــگی ام را در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را در لبخندم ، غــــــصه هایم را دل من چه خردسال است ساده می نگرد ساده می خندد ساده می پوشد دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست ساده می افتد... ساده مــــی شکند... ساده مـــــــی میرد... دل من تنها ، تنها، سخت می گیرد 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ شنیده ام چنین روزی ، روز میلاد من است اما گویا سپری شد، بی آنکه بدانم آتش شمع چندمین سال زندگی ام را به خاموشی سپردم 3 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ من دیوانه نیستم فقط کمی تنهایم همین! چرا نگاه می کنی؟ تنها ندیده ای؟ به من نخند من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم… 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده